Chapter
int64
1
61
Part
int64
1
76
Bait
int64
1
890
Mesra
int64
1
2
Text
stringlengths
18
34
5
1
70
1
چو این گفته شد فرّ یزدان از وی
5
1
70
2
بگشت و جهان شد پر از گفت‌وگوی
5
1
71
1
منی چون بپیوست با کردگار
5
1
71
2
شکست اندر آورد و برگشت کار
5
1
72
1
چه گفت آن سخن‌گوی با فرّ و هوش
5
1
72
2
چو خسرو شوی بندگی را بکوش
5
1
73
1
به یزدان هر آن کس که شد ناسپاس
5
1
73
2
به دلش اندر آید ز هر سو هراس
5
1
74
1
به جمشید بر تیره‌گون گشت روز
5
1
74
2
همی کاست آن فرّ گیتی‌فروز
5
2
1
1
یکی مرد بود اندر آن روزگار
5
2
1
2
ز دشت سواران نیزه گذار
5
2
2
1
گرانمایه هم شاه و هم نیک مرد
5
2
2
2
ز ترس جهاندار با باد سرد
5
2
3
1
که مرداس نام گرانمایه بود
5
2
3
2
به داد و دهش برترین پایه بود
5
2
4
1
مر او را ز دوشیدنی چارپای
5
2
4
2
ز هر یک هزار آمدندی به جای
5
2
5
1
همان گاو دوشابه فرمانبری
5
2
5
2
همان تازی اسب گزیده مری
5
2
6
1
بز و میش بد شیرور همچنین
5
2
6
2
به دوشیزگان داده بد پاکدین
5
2
7
1
به شیر آن کسی را که بودی نیاز
5
2
7
2
بدان خواسته دست بردی فراز
5
2
8
1
پسر بد مر این پاکدل را یکی
5
2
8
2
کش از مهر بهره نبود اندکی
5
2
9
1
جهانجوی را نام ضحّاک بود
5
2
9
2
دلیر و سبکسار و ناپاک بود
5
2
10
1
کجا بیور اسپش همی خواندند
5
2
10
2
چنین نام بر پهلوی راندند
5
2
11
1
کجا بیور از پهلوانی شمار
5
2
11
2
بود بر زبان دری ده هزار
5
2
12
1
ز اسپان تازی به زرین ستام
5
2
12
2
ورا بود بیور که بردند نام
5
2
13
1
شب و روز بودی دو بهره به زین
5
2
13
2
ز روی بزرگی نه از روی کین
5
2
14
1
چنان بد که ابلیس روزی پگاه
5
2
14
2
بیامد به سان یکی نیک‌خواه
5
2
15
1
دل مهتر از راه نیکی ببرد
5
2
15
2
جوان گوش گفتار او را سپرد
5
2
16
1
بدو گفت پیمانت خواهم نخست
5
2
16
2
پس آنگه سخن برگشایم درست
5
2
17
1
جوان نیک‌دل گشت فرمانش کرد
5
2
17
2
چنان چون بفرمود سوگند خورد
5
2
18
1
که راز تو با کس نگویم ز بن
5
2
18
2
ز تو بشنوم هر چه گویی سخن
5
2
19
1
بدو گفت جز تو کسی کدخدای
5
2
19
2
چه باید همی با تو اندر سرای
5
2
20
1
چه باید پدر کش پسر چون تو بود
5
2
20
2
یکی پندت را من بیاید شنود
5
2
21
1
زمانه برین خواجهٔ سالخورد
5
2
21
2
همی دیر ماند تو اندر نورد
5
2
22
1
بگیر این سر مایه‌ور جاه او
5
2
22
2
تو را زیبد اندر جهان گاه او
5
2
23
1
بر این گفتهٔ من چو داری وفا
5
2
23
2
جهاندار باشی یکی پادشا
5
2
24
1
چو ضحاک بشنید اندیشه کرد
5
2
24
2
ز خون پدر شد دلش پر ز درد
5
2
25
1
به ابلیس گفت این سزاوار نیست
5
2
25
2
دگر گوی کاین از در کار نیست
5
2
26
1
بدو گفت گر بگذری زین سخن
5
2
26
2
بتابی ز سوگند و پیمان من
5
2
27
1
بماند به گردنت سوگند و بند
5
2
27
2
شوی خوار و ماند پدرت ارجمند
5
2
28
1
سر مرد تازی به دام آورید
5
2
28
2
چنان شد که فرمان او برگزید
5
2
29
1
بپرسید کاین چاره با من بگوی
5
2
29
2
نتابم ز رای تو من هیچ روی
5
2
30
1
بدو گفت من چاره سازم ترا
5
2
30
2
به خورشید سر برفرازم ترا
5
2
31
1
مر آن پادشا را در اندر سرای
5
2
31
2
یکی بوستان بود بس دلگشای
5
2
32
1
گرانمایه شبگیر برخاستی
5
2
32
2
ز بهر پرستش بیاراستی
5
2
33
1
سر و تن بشستی نهفته به باغ
5
2
33
2
پرستنده با او ببردی چراغ
5
2
34
1
بیاورد وارونه ابلیس بند
5
2
34
2
یکی ژرف چاهی به ره بر بکند
5
2
35
1
پس ابلیس وارونه آن ژرف چاه
5
2
35
2
به خاشاک پوشید و بسترد راه
5
2
36
1
سر تازیان مهتر نامجوی
5
2
36
2
شب آمد سوی باغ بنهاد روی
5
2
37
1
به چاه اندر افتاد و بشکست پست
5
2
37
2
شد آن نیک‌دل مرد یزدان‌پرست
5
2
38
1
به هر نیک و بد شاه آزاد مرد
5
2
38
2
به فرزند بر نازده باد سرد
5
2
39
1
همی پروریدش به ناز و به رنج
5
2
39
2
بدو بود شاد و بدو داد گنج
5
2
40
1
چنان بدگهر شوخ فرزند او
5
2
40
2
بگشت از ره داد و پیوند او
5
2
41
1
به خون پدر گشت همداستان
5
2
41
2
ز دانا شنیدم من این داستان
5
2
42
1
که فرزند بد گر شود نرّه شیر
5
2
42
2
به خون پدر هم نباشد دلیر
5
2
43
1
مگر در نهانش سخن دیگرست
5
2
43
2
پژوهنده را راز با مادرست
5
2
44
1
فرومایه ضحاک بیدادگر
5
2
44
2
بدین چاره بگرفت جای پدر
5
2
45
1
به سر بر نهاد افسر تازیان
5
2
45
2
بر ایشان ببخشید سود و زیان