Chapter
int64
1
61
Part
int64
1
76
Bait
int64
1
890
Mesra
int64
1
2
Text
stringlengths
18
34
5
3
1
1
چو ابلیس پیوسته دید آن سخن
5
3
1
2
یکی بند بد را نو افگند بن
5
3
2
1
بدو گفت گر سوی من تافتی
5
3
2
2
ز گیتی همه کام دل یافتی
5
3
3
1
اگر همچنین نیز پیمان کنی
5
3
3
2
نپیچی ز گفتار و فرمان کنی
5
3
4
1
جهان سربه‌سر پادشاهی تو راست
5
3
4
2
دد و مردم و مرغ و ماهی تو راست
5
3
5
1
چو این کرده شد ساز دیگر گرفت
5
3
5
2
یکی چاره کرد از شگفتی شگفت
5
3
6
1
جوانی برآراست از خویشتن
5
3
6
2
سخنگوی و بینا دل و رایزن
5
3
7
1
همیدون به ضحاک بنهاد روی
5
3
7
2
نبودش به جز آفرین گفت و گوی
5
3
8
1
بدو گفت اگر شاه را در خورم
5
3
8
2
یکی نامور پاک خوالیگرم
5
3
9
1
چو بشنید ضحاک بنواختش
5
3
9
2
ز بهر خورش جایگه ساختش
5
3
10
1
کلید خورش خانهٔ پادشا
5
3
10
2
بدو داد دستور فرمانروا
5
3
11
1
فراوان نبود آن زمان پرورش
5
3
11
2
که کمتر بد از خوردنی‌ها خورش
5
3
12
1
ز هر گوشت از مرغ و از چارپای
5
3
12
2
خورشگر بیاورد یک یک به جای
5
3
13
1
به خویشش بپرورد بر سان شیر
5
3
13
2
بدان تا کند پادشا را دلیر
5
3
14
1
سخن هر چه گویدش فرمان کند
5
3
14
2
به فرمان او دل گروگان کند
5
3
15
1
خورش زردهٔ خایه دادش نخست
5
3
15
2
بدان داشتش یک زمان تندرست
5
3
16
1
بخورد و بر او آفرین کرد سخت
5
3
16
2
مزه یافت خواندش ورا نیک‌بخت
5
3
17
1
چنین گفت ابلیس نیرنگ‌ساز
5
3
17
2
که شادان زی ای شاه گردنفراز
5
3
18
1
که فردات از آن گونه سازم خورش
5
3
18
2
کز او باشدت سربه‌سر پرورش
5
3
19
1
برفت و همه شب سگالش گرفت
5
3
19
2
که فردا ز خوردن چه سازد شگفت
5
3
20
1
خورش‌ها ز کبک و تذرو سپید
5
3
20
2
بسازید و آمد دلی پر امید
5
3
21
1
شه تازیان چون به نان دست برد
5
3
21
2
سر کم خرد مهر او را سپرد
5
3
22
1
سیم روز خوان را به مرغ و بره
5
3
22
2
بیاراستش گونه گون یک‌سره
5
3
23
1
به روز چهارم چو بنهاد خوان
5
3
23
2
خورش ساخت از پشت گاو جوان
5
3
24
1
بدو اندرون زعفران و گلاب
5
3
24
2
همان سالخورده می و مشک ناب
5
3
25
1
چو ضحاک دست اندر آورد و خورد
5
3
25
2
شگفت آمدش زان هشیوار مرد
5
3
26
1
بدو گفت بنگر که از آرزوی
5
3
26
2
چه خواهی بگو با من ای نیک‌خوی
5
3
27
1
خورشگر بدو گفت کای پادشا
5
3
27
2
همیشه بزی شاد و فرمانروا
5
3
28
1
مرا دل سراسر پر از مهر تو است
5
3
28
2
همه توشهٔ جانم از چهر تو است
5
3
29
1
یکی حاجتستم به نزدیک شاه
5
3
29
2
و گرچه مرا نیست این پایگاه
5
3
30
1
که فرمان دهد تا سر کتف اوی
5
3
30
2
ببوسم بدو بر نهم چشم و روی
5
3
31
1
چو ضحاک بشنید گفتار اوی
5
3
31
2
نهانی ندانست بازار اوی
5
3
32
1
بدو گفت دارم من این کام تو
5
3
32
2
بلندی بگیرد از این نام تو
5
3
33
1
بفرمود تا دیو چون جفت او
5
3
33
2
همی بوسه داد از بر سفت او
5
3
34
1
ببوسید و شد بر زمین ناپدید
5
3
34
2
کس اندر جهان این شگفتی ندید
5
3
35
1
دو مار سیه از دو کتفش برست
5
3
35
2
عمی گشت و از هر سویی چاره جست
5
3
36
1
سرانجام ببرید هر دو ز کفت
5
3
36
2
سزد گر بمانی بدین در شگفت
5
3
37
1
چو شاخ درخت آن دو مار سیاه
5
3
37
2
برآمد دگر باره از کتف شاه
5
3
38
1
پزشکان فرزانه گرد آمدند
5
3
38
2
همه یک به یک داستان‌ها زدند
5
3
39
1
ز هر گونه نیرنگ‌ها ساختند
5
3
39
2
مر آن درد را چاره نشناختند
5
3
40
1
به سان پزشکی پس ابلیس تفت
5
3
40
2
به فرزانگی نزد ضحاک رفت
5
3
41
1
بدو گفت کاین بودنی کار بود
5
3
41
2
بمان تا چه گردد نباید درود
5
3
42
1
خورش ساز و آرامشان ده به خورد
5
3
42
2
نباید جز این چاره‌ای نیز کرد
5
3
43
1
به جز مغز مردم مده‌شان خورش
5
3
43
2
مگر خود بمیرند از این پرورش
5
3
44
1
نگر تا که ابلیس از این گفت‌وگوی
5
3
44
2
چه کرد و چه خواست اندر این جستجوی
5
3
45
1
مگر تا یکی چاره سازد نهان
5
3
45
2
که پردخته گردد ز مردم جهان
5
4
1
1
از آن پس برآمد ز ایران خروش
5
4
1
2
پدید آمد از هر سویی جنگ و جوش
5
4
2
1
سیه گشت رخشنده روز سپید
5
4
2
2
گسستند پیوند از جمّشید
5
4
3
1
بر او تیره شد فرّهٔ ایزدی
5
4
3
2
به کژی گرایید و نابخردی
5
4
4
1
پدید آمد از هر سویی خسروی
5
4
4
2
یکی نامجویی ز هر پهلُوی
5
4
5
1
سپه کرده و جنگ را ساخته
5
4
5
2
دل از مهر جمشید پرداخته