Chapter
int64
1
61
Part
int64
1
76
Bait
int64
1
890
Mesra
int64
1
2
Text
stringlengths
18
34
6
2
17
1
همی بنگرید این بدان آن بدین
6
2
17
2
ز کردار بیداد شاه زمین
6
2
18
1
از آن دو یکی را بپرداختند
6
2
18
2
جز این چاره‌ای نیز نشناختند
6
2
19
1
برون کرد مغز سر گوسفند
6
2
19
2
بیامیخت با مغز آن ارجمند
6
2
20
1
یکی را به جان داد زنهار و گفت
6
2
20
2
نگر تا بیاری سر اندر نهفت
6
2
21
1
نگر تا نباشی به آباد شهر
6
2
21
2
تو را از جهان دشت و کوه است بهر
6
2
22
1
به جای سرش زان سری بی‌بها
6
2
22
2
خورش ساختند از پی اژدها
6
2
23
1
از این گونه هر ماهیان سی‌جوان
6
2
23
2
از ایشان همی یافتندی روان
6
2
24
1
چو گرد آمدی مرد از ایشان دویست
6
2
24
2
بر آن سان که نشناختندی که کیست
6
2
25
1
خورشگر بدیشان بزی چند و میش
6
2
25
2
سپردی و صحرا نهادند پیش
6
2
26
1
کنون کُرد از آن تخمه دارد نژاد
6
2
26
2
که ز آباد ناید به دل برش یاد
6
2
27
1
پس آیین ضحاک وارونه خوی
6
2
27
2
چنان بد که چون می‌بدش آرزوی
6
2
28
1
ز مردان جنگی یکی خواستی
6
2
28
2
بکشتی چو با دیو برخاستی
6
2
29
1
کجا نامور دختری خوبروی
6
2
29
2
به پرده درون بود بی‌گفت‌گوی
6
2
30
1
پرستنده کردیش بر پیش خویش
6
2
30
2
نه بر رسم دین و نه بر رسم کیش
6
3
1
1
چو از روزگارش چهل سال ماند
6
3
1
2
نگر تا به سر برش یزدان چه راند
6
3
2
1
در ایوان شاهی شبی دیر یاز
6
3
2
2
به خواب اندرون بود با ارنواز
6
3
3
1
چنان دید کز کاخ شاهنشهان
6
3
3
2
سه جنگی پدید آمدی ناگهان
6
3
4
1
دو مهتر یکی کهتر اندر میان
6
3
4
2
به بالای سرو و به فرّ کیان
6
3
5
1
کمر بستن و رفتن شاهوار
6
3
5
2
به چنگ اندرون گرزهٔ گاوسار
6
3
6
1
دمان پیش ضحاک رفتی به جنگ
6
3
6
2
نهادی به گردن برش پالهنگ
6
3
7
1
همی تاختی تا دماوند کوه
6
3
7
2
کشان و دوان از پس اندر گروه
6
3
8
1
بپیچید ضحاک بیدادگر
6
3
8
2
بدرّیدش از هول گفتی جگر
6
3
9
1
یکی بانگ بر زد به خواب اندرون
6
3
9
2
که لرزان شد آن خانهٔ صدستون
6
3
10
1
بجَستند خورشید رویان ز جای
6
3
10
2
از آن غلغل نامور کدخدای
6
3
11
1
چنین گفت ضحاک را ارنواز
6
3
11
2
که شاها چه بودت نگویی به راز
6
3
12
1
که خفته به آرام در خان خویش
6
3
12
2
بر این سان بترسیدی از جان خویش
6
3
13
1
زمین هفت کشور به فرمان تو است
6
3
13
2
دد و دام و مردم به پیمان تو است
6
3
14
1
به خورشید رویان جهاندار گفت
6
3
14
2
که چونین شگفتی بشاید نهفت
6
3
15
1
که گر از من این داستان بشنوید
6
3
15
2
شودتان دل از جان من ناامید
6
3
16
1
به شاه گرانمایه گفت ارنواز
6
3
16
2
که بر ما بباید گشادنت راز
6
3
17
1
توانیم کردن مگر چاره‌ای
6
3
17
2
که بی‌چاره‌ای نیست پتیاره‌ای
6
3
18
1
سپهبد گشاد آن نهان از نهفت
6
3
18
2
همه خواب یک یک بدیشان بگفت
6
3
19
1
چنین گفت با نامور ماهروی
6
3
19
2
که مگذار این را ره چاره جوی
6
3
20
1
نگین زمانه سر تخت تو است
6
3
20
2
جهان روشن از نامور بخت تو است
6
3
21
1
تو داری جهان زیر انگشتری
6
3
21
2
دد و مردم و مرغ و دیو و پری
6
3
22
1
ز هر کشوری گِرد کن مهتران
6
3
22
2
از اخترشناسان و افسونگران
6
3
23
1
سخن سربه‌سر موبدان را بگوی
6
3
23
2
پژوهش کن و راستی بازجوی
6
3
24
1
نگه کن که هوش تو بر دست کیست
6
3
24
2
ز مردم شمار ار ز دیو و پریست
6
3
25
1
چو دانسته شد چاره ساز آن زمان
6
3
25
2
به خیره مترس از بد بدگمان
6
3
26
1
شه پر منش را خوش آمد سخن
6
3
26
2
که آن سرو سیمین برافگند بن
6
3
27
1
جهان از شب تیره چون پرّ زاغ
6
3
27
2
همانگه سر از کوه بر زد چراغ
6
3
28
1
تو گفتی که بر گنبد لاژورد
6
3
28
2
بگسترد خورشید یاقوت زرد
6
3
29
1
سپهبد به هر جا که بد موبدی
6
3
29
2
سخن دان و بیداردل بخردی
6
3
30
1
ز کشور به نزدیک خویش آورید
6
3
30
2
بگفت آن جگر خسته خوابی که دید
6
3
31
1
نهانی سخن کردشان آشکار
6
3
31
2
ز نیک و بد و گردش روزگار
6
3
32
1
که بر من زمانه کی آید بسر
6
3
32
2
که را باشد این تاج و تخت و کمر
6
3
33
1
گر این راز با من بباید گشاد
6
3
33
2
و گر سر به خواری بباید نهاد
6
3
34
1
لب موبدان خشک و رخساره تر
6
3
34
2
زبان پر ز گفتار با یکدگر
6
3
35
1
که گر بودنی باز گوییم راست
6
3
35
2
به جانست پیکار و جان بی‌بهاست
6
3
36
1
و گر نشنود بودنی‌ها درست
6
3
36
2
بباید هم اکنون ز جان دست شست