Chapter
int64
1
61
Part
int64
1
76
Bait
int64
1
890
Mesra
int64
1
2
Text
stringlengths
18
34
7
8
19
1
بشد با تنی چند برنا و پیر
7
8
19
2
چنان چون بود راه را ناگزیر
7
9
1
1
چو تنگ اندر آمد به نزدیکشان
7
9
1
2
نبود آگه از رای تاریکشان
7
9
2
1
پذیره شدندش به آیین خویش
7
9
2
2
سپه سربسر باز بردند پیش
7
9
3
1
چو دیدند روی برادر به مهر
7
9
3
2
یکی تازه‌تر برگشادند چهر
7
9
4
1
دو پرخاشجوی با یکی نیک خوی
7
9
4
2
گرفتند پرسش نه بر آرزوی
7
9
5
1
دو دل پر ز کینه یکی دل به جای
7
9
5
2
برفتند هر سه به پرده سرای
7
9
6
1
به ایرج نگه کرد یکسر سپاه
7
9
6
2
که او بد سزاوار تخت و کلاه
7
9
7
1
بی‌آرامشان شد دل از مهر او
7
9
7
2
دل از مهر و دیده پر از چهر او
7
9
8
1
سپاه پراگنده شد جفت جفت
7
9
8
2
همه نام ایرج بد اندر نهفت
7
9
9
1
که هست این سزاوار شاهنشهی
7
9
9
2
جز این را نزیبد کلاه مهی
7
9
10
1
به لشکر نگه کرد سلم از کران
7
9
10
2
سرش گشت از کار لشکر گران
7
9
11
1
به لشگرگه آمد دلی پر ز کین
7
9
11
2
جگر پر ز خون ابروان پر ز چین
7
9
12
1
سراپرده پرداخت از انجمن
7
9
12
2
خود و تور بنشست با رای زن
7
9
13
1
سخن شد پژوهنده از هردری
7
9
13
2
ز شاهی و از تاج هر کشوری
7
9
14
1
به تور از میان سخن سلم گفت
7
9
14
2
که یک یک سپاه از چه گشتند جفت
7
9
15
1
به هنگامهٔ بازگشتن ز راه
7
9
15
2
نکردی همانا به لشکر نگاه
7
9
16
1
سپاه دو شاه از پذیره شدن
7
9
16
2
دگر بود و دیگر به بازآمدن
7
9
17
1
که چندان کجا راه بگذاشتند
7
9
17
2
یکی چشم از ایرج نه برداشتند
7
9
18
1
از ایران دلم خود به دو نیم بود
7
9
18
2
به اندیشه اندیشگان برفزود
7
9
19
1
سپاه دو کشور چو کردم نگاه
7
9
19
2
از این پس جز او را نخوانند شاه
7
9
20
1
اگر بیخ او نگسلانی ز جای
7
9
20
2
ز تخت بلندت کشد زیر پای
7
9
21
1
برین گونه از جای برخاستند
7
9
21
2
همه شب همی چاره آراستند
7
10
1
1
چو برداشت پرده ز پیش آفتاب
7
10
1
2
سپیده برآمد به پالود خواب
7
10
2
1
دو بیهوده را دل بدان کار گرم
7
10
2
2
که دیده بشویند هر دو ز شرم
7
10
3
1
برفتند هر دو گرازان ز جای
7
10
3
2
نهادند سر سوی پرده‌سرای
7
10
4
1
چو از خیمه ایرج به ره بنگرید
7
10
4
2
پر از مهر دل پیش ایشان دوید
7
10
5
1
برفتند با او به خیمه درون
7
10
5
2
سخن بیشتر بر چرا رفت و چون
7
10
6
1
بدو گفت تور ار تو از ما کهی
7
10
6
2
چرا برنهادی کلاه مهی؟
7
10
7
1
ترا باید ایران و تخت کیان
7
10
7
2
مرا بر در ترک بسته میان؟
7
10
8
1
برادر که مهتر به خاور به رنج
7
10
8
2
به سر بر ترا افسر و زیر گنج؟
7
10
9
1
چنین بخششی کان جهانجوی کرد
7
10
9
2
همه سوی کهتر پسر روی کرد
7
10
10
1
نه تاج کیان مانم اکنون نه گاه
7
10
10
2
نه نام بزرگی نه ایران سپاه
7
10
11
1
چو از تور بشنید ایرج سخن
7
10
11
2
یکی پاکتر پاسخ افگند بن
7
10
12
1
بدو گفت کای مهتر کام جوی
7
10
12
2
اگر کام دل خواهی آرام جوی
7
10
13
1
من ایران نخواهم نه خاور نه چین
7
10
13
2
نه شاهی نه گسترده روی زمین
7
10
14
1
بزرگی که فرجام او تیرگیست
7
10
14
2
برآن مهتری بر بباید گریست
7
10
15
1
سپهر بلند ار کشد زین تو
7
10
15
2
سرانجام خشتست بالین تو
7
10
16
1
مرا تخت ایران اگر بود زیر
7
10
16
2
کنون گشتم از تاج و از تخت سیر
7
10
17
1
سپردم شما را کلاه و نگین
7
10
17
2
بدین روی با من مدارید کین
7
10
18
1
مرا با شما نیست ننگ و نبرد
7
10
18
2
روان را نباید برین رنجه کرد
7
10
19
1
زمانه نخواهم به آزارتان
7
10
19
2
اگر دور مانم ز دیدارتان
7
10
20
1
جز از کهتری نیست آیین من
7
10
20
2
مباد آز و گردن‌کشی دین من
7
10
21
1
چو بشنید تور از برادر چنین
7
10
21
2
به ابرو ز خشم اندر آورد چین
7
10
22
1
نیامدش گفتار ایرج پسند
7
10
22
2
نبد راستی نزد او ارجمند
7
10
23
1
به کرسی به خشم اندر آورد پای
7
10
23
2
همی‌گفت و برجست هزمان ز جای
7
10
24
1
یکایک برآمد ز جای نشست
7
10
24
2
گرفت آن گران کرسی زر به دست
7
10
25
1
بزد بر سر خسرو تاجدار
7
10
25
2
از او خواست ایرج به جان زینهار
7
10
26
1
نیایدت گفت ایچ بیم از خدای؟
7
10
26
2
نه شرم از پدر خود همین است رای
7
10
27
1
مکش مر مرا کت سرانجام کار
7
10
27
2
بپیچاند از خون من کردگار
7
10
28
1
مکن خویشتن را ز مردم‌کشان
7
10
28
2
کزین پس نیابی ز من خود نشان