Chapter
int64
1
61
Part
int64
1
76
Bait
int64
1
890
Mesra
int64
1
2
Text
stringlengths
18
34
7
6
68
1
دولب پر ز خنده دو رخ پر ز شرم
7
6
68
2
کیانی زبان پر ز گفتار نرم
7
6
69
1
نشاندش هم آنگه فریدون ز پای
7
6
69
2
سزاوار کردش بر خویش جای
7
6
70
1
بپرسیدش از دو گرامی نخست
7
6
70
2
که هستند شادان دل و تن‌درست
7
6
71
1
دگر گفت کز راه دور و دراز
7
6
71
2
شدی رنجه اندر نشیب و فراز
7
6
72
1
فرستاده گفت ای گرانمایه شاه
7
6
72
2
ابی تو مبیناد کس پیش‌گاه
7
6
73
1
ز هر کس که پرسی به کام تواند
7
6
73
2
همه پاک زنده به نام تواند
7
6
74
1
منم بنده‌ای شاه را ناسزا
7
6
74
2
چنین بر تن خویش ناپارسا
7
6
75
1
پیامی درشت آوریده به شاه
7
6
75
2
فرستنده پر خشم و من بیگناه
7
6
76
1
بگویم چو فرمایدم شهریار
7
6
76
2
پیام جوانان ناهوشیار
7
6
77
1
بفرمود پس تا زبان برگشاد
7
6
77
2
شنیده سخن سر به سر کرد یاد
7
6
78
1
فریدون بدو پهن بگشاد گوش
7
6
78
2
چو بشنید مغزش برآمد به جوش
7
6
79
1
فرستاده را گفت کای هوشیار
7
6
79
2
بباید ترا پوزش اکنون به کار
7
6
80
1
که من چشم از ایشان چنین داشتم
7
6
80
2
همی بر دل خویش بگذاشتم
7
6
81
1
که از گوهر بد نیاید مهی
7
6
81
2
مرا دل همی داد این آگهی
7
6
82
1
بگوی آن دو ناپاک بیهوده را
7
6
82
2
دو اهریمن مغز پالوده را
7
6
83
1
انوشه که کردید گوهر پدید
7
6
83
2
درود از شما خود بدین سان سزید
7
6
84
1
ز پند من ار مغزتان شد تهی
7
6
84
2
همی از خردتان نبود آگهی
7
6
85
1
ندارید شرم و نه بیم از خدای
7
6
85
2
شما را همانا همین‌ست رای
7
6
86
1
مرا پیشتر قیرگون بود موی
7
6
86
2
چو سرو سهی قد و چون ماه روی
7
6
87
1
سپهری که پشت مرا کرد کوز
7
6
87
2
نشد پست و گردان بجایست نوز
7
6
88
1
خماند شما را هم این روزگار
7
6
88
2
نماند برین گونه بس پایدار
7
6
89
1
بدان برترین نام یزدان پاک
7
6
89
2
به رخشنده خورشید و بر تیره خاک
7
6
90
1
به تخت و کلاه و به ناهید و ماه
7
6
90
2
که من بد نکردم شما را نگاه
7
6
91
1
یکی انجمن کردم از بخردان
7
6
91
2
ستاره شناسان و هم موبدان
7
6
92
1
بسی روزگاران شدست اندرین
7
6
92
2
نکردیم بر باد بخشش زمین
7
6
93
1
همه راستی خواستم زین سخن
7
6
93
2
به کژی نه سر بود پیدا نه بن
7
6
94
1
همه ترس یزدان بد اندر میان
7
6
94
2
همه راستی خواستم در جهان
7
6
95
1
چو آباد دادند گیتی به من
7
6
95
2
نجستم پراگندن انجمن
7
6
96
1
مگر همچنان گفتم آباد تخت
7
6
96
2
سپارم به سه دیدهٔ نیک بخت
7
6
97
1
شما را کنون گر دل از راه من
7
6
97
2
به کژی و تاری کشید اهرمن
7
6
98
1
ببینید تا کردگار بلند
7
6
98
2
چنین از شما کرد خواهد پسند
7
6
99
1
یکی داستان گویم ار بشنوید
7
6
99
2
همان بر که کارید خود بدروید
7
6
100
1
چنین گفت باما سخن رهنمای
7
6
100
2
جزین است جاوید ما را سرای
7
6
101
1
به تخت خرد بر نشست آزتان
7
6
101
2
چرا شد چنین دیو انبازتان
7
6
102
1
بترسم که در چنگ این اژدها
7
6
102
2
روان یابد از کالبدتان رها
7
6
103
1
مرا خود ز گیتی گه رفتن است
7
6
103
2
نه هنگام تندی و آشفتن است
7
6
104
1
ولیکن چنین گوید آن سالخورد
7
6
104
2
که بودش سه فرزند آزاد مرد
7
6
105
1
که چون آز گردد ز دلها تهی
7
6
105
2
چه آن خاک و آن تاج شاهنشهی
7
6
106
1
کسی کو برادر فروشد به خاک
7
6
106
2
سزد گر نخوانندش از آب پاک
7
6
107
1
جهان چون شما دید و بیند بسی
7
6
107
2
نخواهد شدن رام با هر کسی
7
6
108
1
کزین هر چه دانید از کردگار
7
6
108
2
بود رستگاری به روز شمار
7
6
109
1
بجویید و آن توشهٔ ره کنید
7
6
109
2
بکوشید تا رنج کوته کنید
7
6
110
1
فرستاده بشنید گفتار اوی
7
6
110
2
زمین را ببوسید و برگاشت روی
7
6
111
1
ز پیش فریدون چنان بازگشت
7
6
111
2
که گفتی که با باد انباز گشت
7
7
1
1
فرستادهٔ سلم چون گشت باز
7
7
1
2
شهنشاه بنشست و بگشاد راز
7
7
2
1
گرامی جهانجوی را پیش خواند
7
7
2
2
همه گفتها پیش او بازراند
7
7
3
1
ورا گفت کان دو پسر جنگجوی
7
7
3
2
ز خاور سوی ما نهادند روی
7
7
4
1
از اختر چنین استشان بهره خود
7
7
4
2
که باشند شادان به کردار بد
7
7
5
1
دگر آنکه دو کشور آبشخورست
7
7
5
2
که آن بومها را درشتی برست
7
7
6
1
برادرت چندان برادر بود
7
7
6
2
کجا مر ترا بر سر افسر بود