Chapter
int64
1
61
Part
int64
1
76
Bait
int64
1
890
Mesra
int64
1
2
Text
stringlengths
18
34
8
2
118
1
چو اندر هوا شب علم برگشاد
8
2
118
2
شد آن روی رومیش زنگی نژاد
8
2
119
1
بر آن دشت هامون فرود آمدند
8
2
119
2
بخفتند و یکبار دم بر زدند
8
2
120
1
چو بر چرخ گردان درفشنده شید
8
2
120
2
یکی خیمه زد از حریر سپید
8
2
121
1
به شادی به شهر اندرون آمدند
8
2
121
2
ابا پهلوانی فزون آمدند
8
3
1
1
یکایک به شاه آمد این آگهی
8
3
1
2
که سام آمد از کوه با فرّهی
8
3
2
1
بدان آگهی شد منوچهر شاد
8
3
2
2
بسی از جهان آفرین کرد یاد
8
3
3
1
بفرمود تا نوذر نامدار
8
3
3
2
شود تازیان پیش سام سوار
8
3
4
1
کند آفرین کیانی بر اوی
8
3
4
2
بدان شادمانی که بگشاد روی
8
3
5
1
بفرمایدش تا سوی شهریار
8
3
5
2
شود تا سخن‌ها کند خواستار
8
3
6
1
ببیند یکی روی دستان سام
8
3
6
2
به دیدار ایشان شود شادکام
8
3
7
1
و زین جا سوی زابلستان شود
8
3
7
2
بر آیین خسرو پرستان شود
8
3
8
1
چو نوذر بر سام نیرم رسید
8
3
8
2
یکی نو جهان پهلوان را بدید
8
3
9
1
فرود آمد از باره سام سوار
8
3
9
2
گرفتند مر یک‌دگر را کنار
8
3
10
1
ز شاه و ز گردان بپرسید سام
8
3
10
2
از ایشان بدو داد نوذر پیام
8
3
11
1
چو بشنید پیغام شاه بزرگ
8
3
11
2
زمین را ببوسید سام سترگ
8
3
12
1
دوان سوی درگاه بنهاد روی
8
3
12
2
چنان کش بفرمود دیهیم جوی
8
3
13
1
چو آمد به نزدیکی شهریار
8
3
13
2
سپهبد پذیره شدش از کنار
8
3
14
1
درفش منوچهر چون دید سام
8
3
14
2
پیاده شد از باره بگذارد گام
8
3
15
1
منوچهر فرمود تا برنشست
8
3
15
2
مر آن پاک‌دل گرد خسرو پرست
8
3
16
1
سوی تخت و ایوان نهادند روی
8
3
16
2
چه دیهیم دار و چه دیهیم جوی
8
3
17
1
منوچهر برگاه بنشست شاد
8
3
17
2
کلاه بزرگی به سر برنهاد
8
3
18
1
به یک دست قارن به یک دست سام
8
3
18
2
نشستند روشن‌دل و شادکام
8
3
19
1
پس آراسته زال را پیش شاه
8
3
19
2
به زرّین عمود و به رزّین کلاه
8
3
20
1
گرازان بیاورد سالار بار
8
3
20
2
شگفتی بماند اندر او شهریار
8
3
21
1
بر آن برز بالای آن خوب چهر
8
3
21
2
تو گفتی که آرام جان است و مهر
8
3
22
1
چنین گفت مر سام را شهریار
8
3
22
2
که از من تو این را به زنهاردار
8
3
23
1
به خیره میازارش از هیچ روی
8
3
23
2
به کس شادمانه مشو جز بدوی
8
3
24
1
که فرّ کیان دارد و چنگ شیر
8
3
24
2
دل هوشمندان و آهنگ شیر
8
3
25
1
پس از کار سیمرغ و کوه بلند
8
3
25
2
و زان تا چرا خوار شد ارجمند
8
3
26
1
یکایک همه سام با او بگفت
8
3
26
2
هم از آشکارا هم اندر نهفت
8
3
27
1
و ز افگندن زال بگشاد راز
8
3
27
2
که چون گشت با او سپهر از فراز
8
3
28
1
سرانجام گیتی ز سیمرغ و زال
8
3
28
2
پر از داستان شد به بسیار سال
8
3
29
1
برفتم به فرمان گیهان خدای
8
3
29
2
به البرز کوه اندر آن زشت جای
8
3
30
1
یکی کوه دیدم سر اندر سحاب
8
3
30
2
سپهری است گفتی ز خارا بر آب
8
3
31
1
برو بر نشیمی چو کاخ بلند
8
3
31
2
ز هر سوی بر او بسته راه گزند
8
3
32
1
بدو اندرون بچهٔ مرغ و زال
8
3
32
2
تو گفتی که هستند هر دو همال
8
3
33
1
همی بوی مهر آمد از باد اوی
8
3
33
2
به دل راحت آمد هم از یاد اوی
8
3
34
1
ابا داور راست گفتم به راز
8
3
34
2
که ای آفرینندهٔ بی‌نیاز
8
3
35
1
رسیده به هر جای برهان تو
8
3
35
2
نگردد فلک جز به فرمان تو
8
3
36
1
یکی بنده‌ام با تنی پر گناه
8
3
36
2
به پیش خداوند خورشید و ماه
8
3
37
1
امیدم به بخشایش تو است بس
8
3
37
2
به چیزی دگر نیستم دسترس
8
3
38
1
تو این بندهٔ مرغ پرورده را
8
3
38
2
به خواری و زاری برآورده را
8
3
39
1
همی پرّ پوشد به جای حریر
8
3
39
2
مزد گوشت هنگام پستان شیر
8
3
40
1
به بد مهری من روانم مسوز
8
3
40
2
به من باز بخش و دلم بر فروز
8
3
41
1
به فرمان یزدان چو این گفته شد
8
3
41
2
نیایش همانگه پذیرفته شد
8
3
42
1
بزد پرّ سیمرغ و بر شد به ابر
8
3
42
2
همی حلقه زد بر سر مرد گبر
8
3
43
1
ز کوه اندر آمد چو ابر بهار
8
3
43
2
گرفته تن زال را بر کنار
8
3
44
1
به پیش من آورد چون دایه‌ای
8
3
44
2
که در مهر باشد ورا مایه‌ای
8
3
45
1
من آوردمش نزد شاه جهان
8
3
45
2
همه آشکاراش کردم نهان
8
3
46
1
بفرمود پس شاه با موبدان
8
3
46
2
ستاره‌شناسان و هم بخردان