Chapter
int64
1
61
Part
int64
1
76
Bait
int64
1
890
Mesra
int64
1
2
Text
stringlengths
18
34
6
6
30
1
جهاندار ضحاک با تاج و گاه
6
6
30
2
میان بسته فرمان او را سپاه
6
6
31
1
چو خواهد ز هر کشوری صدهزار
6
6
31
2
کمر بسته او را کند کارزار
6
6
32
1
جز اینست آیین پیوند و کین
6
6
32
2
جهان را به چشم جوانی مبین
6
6
33
1
که هر کاو نبید جوانی چشید
6
6
33
2
به گیتی جز از خویشتن را ندید
6
6
34
1
بدان مستی اندر دهد سر بباد
6
6
34
2
ترا روز جز شاد و خرم مباد
6
7
1
1
چنان بد که ضحاک را روز و شب
6
7
1
2
به نام فریدون گشادی دو لب
6
7
2
1
بران برز بالا ز بیم نشیب
6
7
2
2
شده ز آفریدون دلش پر نهیب
6
7
3
1
چنان بد که یک روز بر تخت عاج
6
7
3
2
نهاده به سر بر ز پیروزه تاج
6
7
4
1
ز هر کشوری مهتران را بخواست
6
7
4
2
که در پادشاهی کند پشت راست
6
7
5
1
از آن پس چنین گفت با موبدان
6
7
5
2
که ای پرهنر باگهر بخردان
6
7
6
1
مرا در نهانی یکی دشمن‌ست
6
7
6
2
که بر بخردان این سخن روشن است
6
7
7
1
به سال اندکی و به دانش بزرگ
6
7
7
2
گوی بدنژادی دلیر و سترگ
6
7
8
1
اگر چه به سال اندک ای راستان
6
7
8
2
درین کار موبد زدش داستان
6
7
9
1
که دشمن اگر چه بود خوار و خرد
6
7
9
2
نبایدت او را به پی بر سپرد
6
7
10
1
ندارم همی دشمن خرد خوار
6
7
10
2
بترسم همی از بد روزگار
6
7
11
1
همی زین فزون بایدم لشکری
6
7
11
2
هم از مردم و هم ز دیو و پری
6
7
12
1
یکی لشگری خواهم انگیختن
6
7
12
2
ابا دیو مردم برآمیختن
6
7
13
1
بباید بدین بود همداستان
6
7
13
2
که من ناشکیبم بدین داستان
6
7
14
1
یکی محضر اکنون بباید نوشت
6
7
14
2
که جز تخم نیکی سپهبد نکشت
6
7
15
1
نگوید سخن جز همه راستی
6
7
15
2
نخواهد به داد اندرون کاستی
6
7
16
1
ز بیم سپهبد همه راستان
6
7
16
2
بر آن کار گشتند همداستان
6
7
17
1
بر آن محضر اژدها ناگزیر
6
7
17
2
گواهی نوشتند برنا و پیر
6
7
18
1
هم آنگه یکایک ز درگاه شاه
6
7
18
2
برآمد خروشیدن دادخواه
6
7
19
1
ستم دیده را پیش او خواندند
6
7
19
2
بر نامدارانش بنشاندند
6
7
20
1
بدو گفت مهتر به روی دژم
6
7
20
2
که بر گوی تا از که دیدی ستم
6
7
21
1
خروشید و زد دست بر سر ز شاه
6
7
21
2
که شاها منم کاوهٔ دادخواه
6
7
22
1
یکی بی‌زیان مرد آهنگرم
6
7
22
2
ز شاه آتش آید همی بر سرم
6
7
23
1
تو شاهی و گر اژدها پیکری
6
7
23
2
بباید بدین داستان داوری
6
7
24
1
که گر هفت کشور به شاهی تراست
6
7
24
2
چرا رنج و سختی همه بهر ماست؟
6
7
25
1
شماریت با من بباید گرفت
6
7
25
2
بدان تا جهان ماند اندر شگفت
6
7
26
1
مگر کز شمار تو آید پدید
6
7
26
2
که نوبت ز گیتی به من چون رسید
6
7
27
1
که مارانت را مغز فرزند من
6
7
27
2
همی‌داد باید ز هر انجمن
6
7
28
1
سپهبد به گفتار او بنگرید
6
7
28
2
شگفت آمدش کان سخن‌ها شنید
6
7
29
1
بدو باز دادند فرزند او
6
7
29
2
به خوبی بجستند پیوند او
6
7
30
1
بفرمود پس کاوه را پادشا
6
7
30
2
که باشد بران محضر اندر گوا
6
7
31
1
چو بر خواند کاوه همه محضرش
6
7
31
2
سبک سوی پیران آن کشورش
6
7
32
1
خروشید کای پای مردان دیو
6
7
32
2
بریده دل از ترس گیهان خدیو
6
7
33
1
همه سوی دوزخ نهادید روی
6
7
33
2
سپردید دلها به گفتار اوی
6
7
34
1
نباشم بدین محضر اندر گوا
6
7
34
2
نه هرگز براندیشم از پادشا
6
7
35
1
خروشید و برجست لرزان ز جای
6
7
35
2
بدرید و بسپرد محضر به پای
6
7
36
1
گرانمایه فرزند او پیش اوی
6
7
36
2
ز ایوان برون شد خروشان به کوی
6
7
37
1
مهان شاه را خواندند آفرین
6
7
37
2
که ای نامور شهریار زمین
6
7
38
1
ز چرخ فلک بر سرت باد سرد
6
7
38
2
نیارد گذشتن به روز نبرد
6
7
39
1
چرا پیش تو کاوهٔ خام‌گوی
6
7
39
2
بسان همالان کند سرخ روی
6
7
40
1
همه محضر ما و پیمان تو
6
7
40
2
بدرد بپیچد ز فرمان تو
6
7
41
1
کی نامور پاسخ آورد زود
6
7
41
2
که از من شگفتی بباید شنود
6
7
42
1
که چون کاوه آمد ز درگه پدید
6
7
42
2
دو گوش من آواز او را شنید
6
7
43
1
میان من و او ز ایوان درست
6
7
43
2
تو گفتی یکی کوه آهن برست
6
7
44
1
ندانم چه شاید بدن زین سپس
6
7
44
2
که راز سپهری ندانست کس
6
7
45
1
چو کاوه برون شد ز درگاه شاه
6
7
45
2
برو انجمن گشت بازارگاه