Chapter
int64
1
61
Part
int64
1
76
Bait
int64
1
890
Mesra
int64
1
2
Text
stringlengths
18
34
61
14
41
1
چو لشکر فراوان شد و خواسته
61
14
41
2
دل مرد بی تن شد آراسته
61
14
42
1
سپه را درم داد و آباد کرد
61
14
42
2
سر دوده خویش پرباد کرد
61
14
43
1
به آموی شد پهلو پیش رو
61
14
43
2
ابا لشکری جنگ‌سازان نو
61
14
44
1
طلایه به پیش سپاه اندرون
61
14
44
2
جهان‌دیده‌ای نام او گرستون
61
14
45
1
به شهر بخارا نهادند روی
61
14
45
2
چنان ساخته لشکری جنگجوی
61
14
46
1
بدو گفت ما را سمرقند و چاچ
61
14
46
2
بباید گرفتن بدین مهر و تاج
61
14
47
1
به فرمان شاه جهان یزدگرد
61
14
47
2
که سالار بُد او بر این هفت گرد
61
14
48
1
ز بیژن بخواهم به شمشیر کین
61
14
48
2
کزو تیره شد بخت ایران‌زمین
61
15
1
1
چنین تا به بیژن رسید آگهی
61
15
1
2
که ماهوی بگرفت تخت مهی
61
15
2
1
بهر سو فرستاد مهر و نگین
61
15
2
2
همی رام گردد برو بر زمین
61
15
3
1
کنون سوی جیحون نهادست روی
61
15
3
2
به پرخاش با لشکری جنگجوی
61
15
4
1
بپرسید بیژن که تاجش که داد
61
15
4
2
برو کرد گوینده آن کار یاد
61
15
5
1
بدو گفت برسام کای شهریار
61
15
5
2
چو من بردم از چاچ چندان سوار
61
15
6
1
بیاوردم از مرو چندان بنه
61
15
6
2
بشد یزدگرد از میان یک تنه
61
15
7
1
تو را گفته بُد تخت زرین اوی
61
15
7
2
همان یارهٔ گوهرآگین اوی
61
15
8
1
همان گنج و تاجش فرستم به چاج
61
15
8
2
تو را باید اندر جهان تخت عاج
61
15
9
1
به مرو اندرون رزم کردم سه روز
61
15
9
2
چهارم چو بفروخت گیتی‌فروز
61
15
10
1
شدم تنگدل رزم کردم درشت
61
15
10
2
جفاپیشه ماهوی بنمود پشت
61
15
11
1
چو ماهوی گنج خداوند خویش
61
15
11
2
بیاورد بی‌رنج و بنهاد پیش
61
15
12
1
چو آگنده شد مرد بی‌تن به چیز
61
15
12
2
مرا خود تو گفتی ندیدست نیز
61
15
13
1
به مرو اندرون بود لشکر دو ماه
61
15
13
2
به خوبی نکرد ایچ بر ما نگاه
61
15
14
1
بکشت او خداوند را در نهان
61
15
14
2
چنان پادشاهی بزرگ جهان
61
15
15
1
سواری که گفتی میان سپاه
61
15
15
2
همی‌برگذارد سر از چرخ ماه
61
15
16
1
ز ترکان کسی پیش گرزش نرفت
61
15
16
2
همی زو دل نامداران بکفت
61
15
17
1
چو او کشته شد پادشاهی گرفت
61
15
17
2
بدین گونه ناپارسایی گرفت
61
15
18
1
طلایه همی‌گوید آمد سپاه
61
15
18
2
نباید که بر ما بگیرند راه
61
15
19
1
چو بدخواه جنگی به بالین رسید
61
15
19
2
نباید تو را با سپاه آرمید
61
15
20
1
چنین گل به پالیز شاهان مباد
61
15
20
2
چو باشد نیاید ز پالیز یاد
61
15
21
1
چو بشنید بیژن سپه گرد کرد
61
15
21
2
ز ترکان سواران روز نبرد
61
15
22
1
ز قجقار باشی بیامد دمان
61
15
22
2
نجست ایچ‌گونه بره بر زمان
61
15
23
1
چو نزدیک شهر بخارا رسید
61
15
23
2
همه دشت نخشب سپه گسترید
61
15
24
1
به یاران چنین گفت که اکنون شتاب
61
15
24
2
مدارید تا او بدین روی آب
61
15
25
1
به پیکار ما پیش آرد سپاه
61
15
25
2
مگر باز خواهیم زو کین شاه
61
15
26
1
ازان پس بپرسید کز نامدار
61
15
26
2
که ماند ایچ فرزند کاید به کار
61
15
27
1
جهاندارشه را برادر بُدَست
61
15
27
2
پسر گر نبود ایچ دختر بُدَست
61
15
28
1
که او را بیاریم و یاری دهیم
61
15
28
2
به ماهوی بر کامگاری دهیم
61
15
29
1
بدو گفت برسام کای شهریار
61
15
29
2
سرآمد برین تخمه بر روزگار
61
15
30
1
بران شهرها تازیان راست دست
61
15
30
2
که نه شاه ماند نه یزدان‌پرست
61
15
31
1
چو بشنید بیژن سپه برگرفت
61
15
31
2
ز کار جهان دست بر سر گرفت
61
15
32
1
طلایه بیامد که آمد سپاه
61
15
32
2
به پیکند سازد همی رزمگاه
61
15
33
1
سپاهی بکشتی برآمد ز آب
61
15
33
2
که از گرد پیدا نبود آفتاب
61
15
34
1
سپهدار بیژن به پیش سپاه
61
15
34
2
بیامد که سازد همی رزمگاه
61
15
35
1
چو ماهوی سوری سپه را بدید
61
15
35
2
تو گفتی که جانش ز تن برپرید
61
15
36
1
ز بس جوشن و خود و زرین سپر
61
15
36
2
ز بس نیزه و گرز و چاچی‌تبر
61
15
37
1
غمی شد برابر صفی برکشید
61
15
37
2
هوا نیلگون شد زمین ناپدید
61
16
1
1
چو بیژن سپه را همه راست کرد
61
16
1
2
به ایرانیان بر کمین خواست کرد
61
16
2
1
بدانست ماهوی و از قلبگاه
61
16
2
2
خروشان برفت از میان سپاه
61
16
3
1
نگه کرد بیژن درفشش بدید
61
16
3
2
بدانست کو جست خواهد گزید
61
16
4
1
به برسام فرمود کز قلبگاه
61
16
4
2
به یکسو گذار آنک داری سپاه
61
16
5
1
نباید که ماهوی سوری ز جنگ
61
16
5
2
بترسد به جیحون کشد بی‌درنگ