Chapter
int64
1
61
Part
int64
1
76
Bait
int64
1
890
Mesra
int64
1
2
Text
stringlengths
18
34
6
10
23
1
سرش را بدین گرزهٔ گاو چهر
6
10
23
2
بکوبم نه بخشایش آرم نه مهر
6
10
24
1
چو بشنید ازو این سخن ارنواز
6
10
24
2
گشاده شدش بر دل پاک راز
6
10
25
1
بدو گفت شاه آفریدون تویی
6
10
25
2
که ویران کنی تنبل و جادویی
6
10
26
1
کجا هوش ضحاک بر دست تست
6
10
26
2
گشاد جهان بر کمربست تست
6
10
27
1
ز تخم کیان ما دو پوشیده پاک
6
10
27
2
شده رام با او ز بیم هلاک
6
10
28
1
همی جفت‌مان خواند او جفت مار
6
10
28
2
چگونه توان بودن ای شهریار
6
10
29
1
فریدون چنین پاسخ آورد باز
6
10
29
2
که گر چرخ دادم دهد از فراز
6
10
30
1
ببرم پی اژدها را ز خاک
6
10
30
2
بشویم جهان را ز ناپاک پاک
6
10
31
1
بباید شما را کنون گفت راست
6
10
31
2
که آن بی‌بها اژدهافش کجاست
6
10
32
1
برو خوب رویان گشادند راز
6
10
32
2
مگر که اژدها را سرآید به گاز
6
10
33
1
بگفتند کاو سوی هندوستان
6
10
33
2
بشد تا کند بند جادوستان
6
10
34
1
ببرد سر بی‌گناهان هزار
6
10
34
2
هراسان شدست از بد روزگار
6
10
35
1
کجا گفته بودش یکی پیشبین
6
10
35
2
که پردختگی گردد از تو زمین
6
10
36
1
که آید که گیرد سر تخت تو
6
10
36
2
چگونه فرو پژمرد بخت تو
6
10
37
1
دلش زان زده فال پر آتشست
6
10
37
2
همه زندگانی برو ناخوشست
6
10
38
1
همی خون دام و دد و مرد و زن
6
10
38
2
بریزد کند در یکی آبدن
6
10
39
1
مگر کاو سرو تن بشوید به خون
6
10
39
2
شود فال اخترشناسان نگون
6
10
40
1
همان نیز از آن مارها بر دو کفت
6
10
40
2
به رنج درازست مانده شگفت
6
10
41
1
ازین کشور آید به دیگر شود
6
10
41
2
ز رنج دو مار سیه نغنود
6
10
42
1
بیامد کنون گاه بازآمدنش
6
10
42
2
که جایی نباید فراوان بدنش
6
10
43
1
گشاد آن نگار جگر خسته راز
6
10
43
2
نهاده بدو گوش گردن‌فراز
6
11
1
1
چوکشور ز ضحاک بودی تهی
6
11
1
2
یکی مایه ور بد بسان رهی
6
11
2
1
که او داشتی گنج و تخت و سرای
6
11
2
2
شگفتی به دل سوزگی کدخدای
6
11
3
1
ورا کندرو خواندندی بنام
6
11
3
2
به کندی زدی پیش بیداد گام
6
11
4
1
به کاخ اندر آمد دوان کند رو
6
11
4
2
در ایوان یکی تاجور دید نو
6
11
5
1
نشسته به آرام در پیشگاه
6
11
5
2
چو سرو بلند از برش گرد ماه
6
11
6
1
ز یک دست سرو سهی شهرناز
6
11
6
2
به دست دگر ماه‌روی ار نواز
6
11
7
1
همه شهر یکسر پر از لشکرش
6
11
7
2
کمربستگان صف زده بر درش
6
11
8
1
نه آسیمه گشت و نه پرسید راز
6
11
8
2
نیایش کنان رفت و بردش نماز
6
11
9
1
برو آفرین کرد کای شهریار
6
11
9
2
همیشه بزی تا بود روزگار
6
11
10
1
خجسته نشست تو با فرهی
6
11
10
2
که هستی سزاوار شاهنشهی
6
11
11
1
جهان هفت کشور ترا بنده باد
6
11
11
2
سرت برتر از ابر بارنده باد
6
11
12
1
فریدونش فرمود تا رفت پیش
6
11
12
2
بکرد آشکارا همه راز خویش
6
11
13
1
بفرمود شاه دلاور بدوی
6
11
13
2
که رو آلت تخت شاهی بجوی
6
11
14
1
نبیذ آر و رامشگران را بخوان
6
11
14
2
بپیمای جام و بیارای خوان
6
11
15
1
کسی کاو به رامش سزای منست
6
11
15
2
به دانش همان دلزدای منست
6
11
16
1
بیار انجمن کن بر تخت من
6
11
16
2
چنان چون بود در خور بخت من
6
11
17
1
چو بشنید از او این سخن کدخدای
6
11
17
2
بکرد آنچه گفتش بدو رهنمای
6
11
18
1
می روشن آورد و رامشگران
6
11
18
2
همان در خورش باگهر مهتران
6
11
19
1
فریدون غم افکند و رامش گزید
6
11
19
2
شبی کرد جشنی چنان چون سزید
6
11
20
1
چو شد رام گیتی دوان کندرو
6
11
20
2
برون آمد از پیش سالار نو
6
11
21
1
نشست از بر بارهٔ راه جوی
6
11
21
2
سوی شاه ضحاک بنهاد روی
6
11
22
1
بیامد چو پیش سپهبد رسید
6
11
22
2
سراسر بگفت آنچه دید و شنید
6
11
23
1
بدو گفت کای شاه گردنکشان
6
11
23
2
به برگشتن کارت آمد نشان
6
11
24
1
سه مرد سرافراز با لشکری
6
11
24
2
فراز آمدند از دگر کشوری
6
11
25
1
ازان سه یکی کهتر اندر میان
6
11
25
2
به بالای سرو و به چهر کیان
6
11
26
1
به سالست کهتر فزونیش بیش
6
11
26
2
از آن مهتران او نهد پای پیش
6
11
27
1
یکی گرز دارد چو یک لخت کوه
6
11
27
2
همی تابد اندر میان گروه
6
11
28
1
به اسپ اندر آمد بایوان شاه
6
11
28
2
دو پرمایه با او همیدون براه
6
11
29
1
بیامد به تخت کئی بر نشست
6
11
29
2
همه بند و نیرنگ تو کرد پست