Chapter
int64
1
61
Part
int64
1
76
Bait
int64
1
890
Mesra
int64
1
2
Text
stringlengths
18
34
6
12
27
1
ز بالا چو پی بر زمین برنهاد
6
12
27
2
بیامد فریدون به کردار باد
6
12
28
1
بران گرزهٔ گاوسر دست برد
6
12
28
2
بزد بر سرش ترگ بشکست خرد
6
12
29
1
بیامد سروش خجسته دمان
6
12
29
2
مزن گفت کاو را نیامد زمان
6
12
30
1
همیدون شکسته ببندش چو سنگ
6
12
30
2
ببر تا دو کوه آیدت پیش تنگ
6
12
31
1
به کوه اندرون به بود بند او
6
12
31
2
نیاید برش خویش و پیوند او
6
12
32
1
فریدون چو بشنید ناسود دیر
6
12
32
2
کمندی بیاراست از چرم شیر
6
12
33
1
به تندی ببستش دو دست و میان
6
12
33
2
که نگشاید آن بند پیل ژیان
6
12
34
1
نشست از بر تخت زرین او
6
12
34
2
بیفگند ناخوب آیین او
6
12
35
1
بفرمود کردن به در بر خروش
6
12
35
2
که هر کس که دارید بیدار هوش
6
12
36
1
نباید که باشید با ساز جنگ
6
12
36
2
نه زین گونه جوید کسی نام و ننگ
6
12
37
1
سپاهی نباید که به پیشه‌ور
6
12
37
2
به یک روی جویند هر دو هنر
6
12
38
1
یکی کارورز و یکی گرزدار
6
12
38
2
سزاوار هر کس پدیدست کار
6
12
39
1
چو این کار آن جوید آن کار این
6
12
39
2
پرآشوب گردد سراسر زمین
6
12
40
1
به بند اندرست آنکه ناپاک بود
6
12
40
2
جهان را ز کردار او باک بود
6
12
41
1
شما دیر مانید و خرم بوید
6
12
41
2
به رامش سوی ورزش خود شوید
6
12
42
1
شنیدند یکسر سخنهای شاه
6
12
42
2
ازان مرد پرهیز با دستگاه
6
12
43
1
وزان پس همه نامداران شهر
6
12
43
2
کسی کش بد از تاج وز گنج بهر
6
12
44
1
برفتند با رامش و خواسته
6
12
44
2
همه دل به فرمانش آراسته
6
12
45
1
فریدون فرزانه بنواختشان
6
12
45
2
براندازه بر پایگه ساختشان
6
12
46
1
همی پندشان داد و کرد آفرین
6
12
46
2
همی یاد کرد از جهان آفرین
6
12
47
1
همی گفت کاین جایگاه منست
6
12
47
2
به نیک اختران بومتان روشنست
6
12
48
1
که یزدان پاک از میان گروه
6
12
48
2
برانگیخت ما را ز البرز کوه
6
12
49
1
بدان تا جهان از بد اژدها
6
12
49
2
بفرمان گرز من آید رها
6
12
50
1
چو بخشایش آورد نیکی دهش
6
12
50
2
به نیکی بباید سپردن رهش
6
12
51
1
منم کدخدای جهان سر به سر
6
12
51
2
نشاید نشستن به یک جای بر
6
12
52
1
وگرنه من ایدر همی بودمی
6
12
52
2
بسی با شما روز پیمودمی
6
12
53
1
مهان پیش او خاک دادند بوس
6
12
53
2
ز درگاه برخاست آوای کوس
6
12
54
1
دمادم برون رفت لشکر ز شهر
6
12
54
2
وزان شهر نایافته هیچ بهر
6
12
55
1
ببردند ضحاک را بسته خوار
6
12
55
2
به پشت هیونی برافگنده زار
6
12
56
1
همی راند ازین گونه تا شیرخوان
6
12
56
2
جهان را چو این بشنوی پیر خوان
6
12
57
1
بسا روزگارا که بر کوه و دشت
6
12
57
2
گذشتست و بسیار خواهد گذشت
6
12
58
1
بران گونه ضحاک را بسته سخت
6
12
58
2
سوی شیر خوان برد بیدار بخت
6
12
59
1
همی راند او را به کوه اندرون
6
12
59
2
همی خواست کارد سرش را نگون
6
12
60
1
بیامد هم آنگه خجسته سروش
6
12
60
2
به خوبی یکی راز گفتش به گوش
6
12
61
1
که این بسته را تا دماوند کوه
6
12
61
2
ببر همچنان تازیان بی‌گروه
6
12
62
1
مبر جز کسی را که نگزیردت
6
12
62
2
به هنگام سختی به بر گیردت
6
12
63
1
بیاورد ضحاک را چون نوند
6
12
63
2
به کوه دماوند کردش ببند
6
12
64
1
به کوه اندرون تنگ جایش گزید
6
12
64
2
نگه کرد غاری بنش ناپدید
6
12
65
1
بیاورد مسمارهای گران
6
12
65
2
به جایی که مغزش نبود اندران
6
12
66
1
فرو بست دستش بر آن کوه باز
6
12
66
2
بدان تا بماند به سختی دراز
6
12
67
1
ببستش بران گونه آویخته
6
12
67
2
وزو خون دل بر زمین ریخته
6
12
68
1
ازو نام ضحاک چون خاک شد
6
12
68
2
جهان از بد او همه پاک شد
6
12
69
1
گسسته شد از خویش و پیوند او
6
12
69
2
بمانده بدان گونه در بند او
7
1
1
1
فریدون چو شد بر جهان کامگار
7
1
1
2
ندانست جز خویشتن شهریار
7
1
2
1
به رسم کیان تاج و تخت مهی
7
1
2
2
بیاراست با کاخ شاهنشهی
7
1
3
1
به روز خجسته سر مهر‌ماه
7
1
3
2
به سر بر نهاد آن کیانی کلاه
7
1
4
1
زمانه بی‌اندوه گشت از بدی
7
1
4
2
گرفتند هر کس ره ایزدی
7
1
5
1
دل از داوری‌ها بپرداختند
7
1
5
2
به آیین یکی جشن نو ساختند
7
1
6
1
نشستند فرزانگان شادکام
7
1
6
2
گرفتند هر یک ز یاقوت جام
7
1
7
1
می روشن و چهرهٔ شاه نو
7
1
7
2
جهان نو ز داد و سر ماه نو