text
stringlengths 300
261k
|
---|
نفرین گلادیاتور دروازه بانی پست حساسی است که در صفحات تاریخ و میان هنرنمایی و گلزنی مهاجمان گم شده است.بودهاند دروازه بان هایی مانند هیگوییتا که با حرکات منحصر به فرد جاودانه شدهاند.تاریخ جامهای جهانی شاید سه دروازه بان را هرگز فراموش نکند.نیمه نهایی جام جهانی 1990 ، فینال زودرس ایتالیا در برابر آرژانتین مدافع عنوان قهرمانی.در میان ستارههای بزرگی چون مارادونا، کانیگیا، بوروچاگا، دونادونی و باجیو، ستاره دیدار دروازه بان جوان آرژانتین"گوی گوچه آ" بود. ستاره جوان در ضربات پنالتی ضربه دونادونی و سرنا را مهار کرد تا آرژانتین به فینال جام برسد.اما فینال پایان افسانه گلادیاتور جوان بود.دقیقه 85 داور نقطه پنالتی را نشان داد تا اندی برمه توپ را وارد دروازه کند. آرژانتین نایب قهرمان شد.بدترین آلمان تاریخ به لطف درخشش الیور کان به فینال جام جهانی 2002 رسید. گلادیاتور به تنهایی در مقابل مهاجمان آمریکا ایستاد و با سه بار ناکام گذاشتن داناوان و رینا راه را برای رسیدن آلمان به فینال هموار کرد.نفرین فینال باعث شد تا گلادیاتور آلمانی دوبار مغلوب رونالدوی برزیلی شده و در انتهای بازی با تکیه به تیرک دروازه نظارهگر جشن برزیلیها باشد.گلادیاتور سوم طلسم را شکست.ایتالیا در نیمه نهایی آلمان میزبان را حذف کرد تا در فینال به مصاف فرانسه برود. پنالتی چیپ نفسگیر زیدان باعث شد همه باور کنند نفرین گلادیاتورها جاودانه است.اما بوفون با سیوهای فوق العاده ایتالیا را در بازی نگه داشت.اینبار پنالتیها رای به حسرت گلادیاتور نداشت.پنالتی دیوید ترزگه به تیر برخورد کرد و ایتالیای بوفون قهرمان جام جهانی شد.پ.ن: چاپ شده در کافی نیوز شماره 111
|
فصل چپ شدن کوی دانشگاه تهران - سال 1337 دهه بیست با اشغال ایران از سوی متفقین و آمدن محمدرضا پهلوی بهجای پدر به مقام سلطنت آغاز میشود. از سوی دیگر رفتن اقتدار رضاشاهی و سست بودن پایههای استبداد محمدرضا سبب میشود فضای سیاسی جامعه نسبت به دوران پهلوی اول بازتر شده و گروههای سیاسی مختلف فعالیت خودشان را توسعه و گسترش بدهند از حزب توده و حزب دموکرات تا کانون مهندسین ایران و حزب ایران و احزاب همسو با جبهه ملی و البته نیروهای سیاسی اسلامگرا و انجمنهای اسلامی دانشجویی. همه اینها یک دانشگاه آکنده از سیاست را نتیجه میداد دانشگاه تهران که در این دهه کوی آن هم در امیرآباد راه میافتد و به دنبال آن سازمان دانشجویان کوی و سازمان دانشجویان دانشگاه تهران تشکیل میشود. البته واقعه ترور نافرجام محمدرضا پهلوی در مراسم سالگرد افتتاح دانشگاه تهران هم ماشین سرکوب او را روشن میکند و هم دانشگاه را تا حد امکان سیاستزدایی. در کنار مرور وقایع دهه بیست در دانشگاه، به عنوان چهره شاخص این دهه علیاکبر سیاسی را انتخاب کردهایم که در این دهه ریاست دانشگاه تهران و وزارت معارف را بر عهده داشت و آموزش و پرورش اجباری و رایگان از میراث او در دوره وزارت است.اشغال ایران از سوی متفقین در جنگ جهانی دومپسر به جای پدرسوم شهریور 1320 ، پس از چند ماه کشاکش نیروهای سیاسی و بینالمللی در نهایت سفرای مختار بریتانیا و شوروی به دیدار نخستوزیر رفتند و در آنجا اعلام کردند که با توجه به بیتوجهی ایران به اخطارهای قبلی این دو کشور، نیروهای نظامیشان را وارد خاک ایران میکنند. ایران، دو سال قبل در آغاز جنگ جهانی دوم اعلام کرده بود که در این جنگ بیطرف است. موضعی که با توجه به رفتار ایران در این دو سال، کشور را متمایل به آلمان نشان میداد. حمله آلمانها به روسیه و لزوم دسترسی این کشور به امکانات و انرژی، ایران را وارد این جنگ کرد. در روز حمله، ارتش نتوانست مقاومت درخوری کند و شهرها پشت سر هم سقوط میکردند، در تهران هیچ نشانهای از مقاومت میان سران نظامی دیده نمیشد و با شهادت سربازان و البته امرای نیروی دریایی همچون دریادار بایندر در جنوب نیز جنگ یکسره شد. در شمال نیز حمله به ایران با شهادت بخشی از پرسنل نیروی دریایی همراه بود و نمادینترین شهید این حملات نیز برادر فرمانده نیروی دریایی، ناوسروان بایندر بود. پس از سقوط دولت منصور، فروغی مسیول تشکیل کابینه شد. او که در آغاز، یکی از پایههای اساسی انتقال قدرت به پهلوی بود، در نیمه دوم سلطنت رضاشاه پس از قضایای مسجد گوهرشاد مغضوب شد ولی دوباره دست تقدیر به او فرصت داد تا انتقال قدرتی دیگر را مدیریت کند. او با وجود پیشنهاد ریاستجمهوری و گزینه بازگشت قدرت به قاجار، محمدرضا پهلوی را برای ادای سوگند به مجلس برد تا این چنین دههی آینده در ایران کلید بخورد.تنفس سیاسی در فضای باز دهه بیستچپها میاندارندرضاشاه توانسته بود تمامی نیروهای سیاسی مخالف خود را به بند بکشد اما این بدان معنا نبود که با رفتن او، این نیروها همچنان در غل و زنجیر بمانند. پس از خروج شاه سابق، مخالفین زیادی تلاش کردند تا در یک جبهه متحد به تلاش سیاسی بپردازند. از همین جهت، گرچه حزب توده با رهبری سوسیالیستها و نیروهای چپ تشکیل شده بود اما این چنین نبود که دیگر نیروهای سیاسی از آن فاصله داشته باشند. این حزب در روزهای آغازین تشکیلش تلاش میکرد تا با عنوان جبهه نیروهای ضدفاشیستی معرفی شود و همه نیروهای مترقی را در ذیل خود تعریف کند، از همین جهت بود که با سازمانهای جانبی خود تلاش میکرد آنها را در کنار خود نگاه دارد. یکی از مشهورترین سازمانهای نزدیک به این حزب، جمعیت هوادار صلح است که افرادی مانند ملکالشعرای بهار و روحانی نواندیشی مانند برقعی را در خود داشت. تشکیلات زنان ایران و سازمانهای کارگری این حزب در این دوران شکل گرفتند و رونق داشتند. بخش مهم اعضای بنیانگذار حزب، نیروهای سیاسی باقیمانده از گروه 53 نفره ارانی بودند که با دیگر نیروهای سیاسی چپ و روشنفکران موتلف بودند.به جز حزب توده، دو عنصر قدرتمند سیاسی دیگر نیز در فضای سیاسی بودند، احمد قوام و سیدضیاالدین طباطبایی که هرکدام تا انتهای این دهه همچنان نقشی ت ثیرگذار داشتند. قوام، در این دوران تشکیلات خود را پایهگذاری کرد و با نامگذاری حزب دموکرات، نسل بعدی سیاستمداران ایرانی را در آنجا جمع کرد. این حزب همچنین توانست تشکیلات کارگری خود را ایجاد کند تا رقیب حزب توده باشد.دانشگاهیان هم سهم میخواهندعلاوه بر نیروهای سیاسی قدیمی، گروهی دیگر نیز وارد عرصه عمومی شدند. ت سیس دانشگاه تهران جمعیت زیادی از نیروهای تحصیلکرده را وارد جامعه کرده بود که حتی در صورت حضور پهلوی اول نیز به دنبال جایگاه و قدرت بودند و حالا با رفتن او، تمایل به کسب قدرت سیاسی و پیش از آن، قدرت اداری در بین آنها طبیعی بود. کانون مهندسین ایران یکی از مهمترین محلهای تشکلیابی مهندسین بود که حتی در نیمه ابتدایی این دهه، از اعتصاب استفاده کرد تا بتواند راه رشد نیروهای فنی در دستگاه اداری دولت را بگشاید. این نیروها به همراه بعضی از متخصصین علوم انسانی و حقوق، پایهگذاری حزب ایران و احزاب همسو با جبهه ملی را در نیمه دوم این دهه به سامان رساندند.انجمن اسلامی دانشجویان دانشگاه تهراندانشگاه اسلامی میشوددر ابتدای این دهه، آقای بروجردی با درخواست علمای قم به این شهر مهاجرت میکند و زعامت حوزه علمیه این شهر و مرجعیت عامه شیعه را بر عهده میگیرد موضوعی که تا دو دهه ادامه مییابد و قدرت موثر ولی خاموش صحنه سیاسی را تشکیل میدهد. در تهران، نیروهای سیاسیتر اسلامگرا حضور دارند، نواب صفوی و کاشانی از این دستهاند و در کنار اینها، فلسفی، واعظ مشهور نیز حضور داشت اما صدای این دو گروه در میانه نیروهای سیاسی و عرصه عمومی دانشگاه شنیده نمیشد. سالها سیاست سرکوب رضاخانی علیه نیروهای اسلامی و روشنفکر تمام شده بود و با توجه به روندهای جهانی و تفوق برتری غرب، گرایشها به بحثهای روشنفکری بیشتر بود تا هر چیز دیگر. نفوذ و بسط حزب توده در فضای دانشگاهها و حتی دانشآموزی نیز نشاندهنده همین موضوع بود. بسیاری از افراد مذهبی در این دوره با حضور در دانشگاه از انجام فرایض مذهبی خود خجالت میکشیدند و در نتیجه از آن پروا میکردند. جمعی از عناصر مذهبی دانشگاه تهران و دانشکده پزشکی تصمیم گرفتند این سد را بشکنند و با تشکیل انجمنی اسلامی، فضای دانشجویی را مت ثر کنند. این نیروهای دانشجو توانستند از حمایت استادان مذهبی دانشگاه همچون بازرگان و سحابی بهرهمند شوند امری که پیوند این نیروها را روز به روز بیشتر میکرد و در ادامه این دهه و دهه بعد به تشکیل انجمنهای اسلامی مهندسین، پزشکان و دبیران منتهی شود.دانشگاه مسیر خودش را میروددر مهر 1320 ، گرچه کشور به دست نیروهای خارجی اشغال شده بود و همه چیز معطل تغییر قدرت بود اما دانشجویان آن زمان دانشگاه تهران و مشخصا دانشکده فنی بیان میکنند که دانشگاه مثل ساعت کار میکرد، کلاسها تشکیل میشد و انضباطی ویژه بر دانشگاه حاکم بود. ریاست خلیلی بر دانشکده و معاونت مهدی بازرگان و عبدالله ریاضی که هرکدام بعدا به ریاست دانشکده رسیدند، اجازه نمیداد که حتی دانشجویی در میانه راهروها بچرخد و در زمانی که کلاسی هم نداشت، باید در سالن مطالعه حضور مییافت. روسای دانشکدهها بنا به قانون ت سیس دانشگاه، براساس ر ی استادان انتخاب میشدند و این موجب نظم و نسق در دانشکدهها شده بود اما در سطح عالی مدیریت دانشگاه اوضاع به آرامی سپری نمیشد. در این زمان، وزرای معارف با حفظ سمت، ریاست دانشگاه را نیز برعهده داشتند و در نتیجه با تغییر و تحول دولتها، رییس دانشگاه نیز تغییر میکرد. از همین رو در فاصلهای کوتاه، استادان دانشگاه صدیق، تدین و عدل بر کرسی ریاست تکیه زدند تا نوبت به علیاکبر سیاسی رسید رییسی که طولانیترین دوران ریاست بر دانشگاه را دارد و توانست دانشگاه را در این دوره حفظ کند و تکامل بخشد.کوی، سازمان دانشجویان و یک دانشگاه سیاسیسیاسی برای رفع مشکل دانشجویان شهرستانی توانست در 1324 مجوز استفاده از ساختمانهای امیرآباد را بگیرد و کوی دانشگاه را ت سیس کند ساختمانهایی که موقع اشغال ایران، محل اسکان نیروهای آمریکایی بود و با خروج آنان، هم وزارت جنگ و هم دانشگاه برای تملک آن نقشه داشتند و در نهایت به نفع دانشگاه تهران خاتمه یافت و دانشجویان دانشگاه تهران توانستند در این ساختمانها ساکن شوند. حالا حضور در دانشگاه، فضای زیست جمعی بزرگتری را برای دانشجویان فراهم کرده بود. این چنین بود که تصمیمگیری در این مورد و نحوه زیست دانشجویی در این ساختمانها، محل بحث و کار دانشجوها شد و سازمان دانشجویان کوی تشکیل شد نهادی صنفی که در ابتدای این دهه داغ تصمیم گرفته بود که از فضای سیاسی دوری گزیند. همزمان با این نهاد صنفی، دانشجوهای دانشکدهها هم سازمانهای دانشجویی خود را تشکیل دادند تا با در کنار هم قرار گرفتن این نهادهای دانشجویی، در نهایت سازمان دانشجویان دانشگاه تهران ت سیس و تشکیل شود سازمانی که اولین دبیر آن ابوالحسن ضیاظریفی است و نشریهای هفتگی با عنوان دانشجو را به عنوان ارگان خود منتشر میکند. ضیاظریفی بعدها مشاور سازمان جهانی بهداشت میشود و در مبارزه با سل نیز فعالیت میکند. او برادر بزرگتر حسن است که از سران چریکهای فدایی خلق بود و در زندان تیرباران شد. مهرداد بهار، فرزند ملکالشعرا بهار چهره مطرح دیگر این سازمان است. او در انتهای این دهه که با مرگ پدر نیز همراه بود، زندان را نیز به خاطر فعالیتهای دانشجویی و گرایشهای سیاسیاش تجربه کرد. این چنین که از سوابق رهبران سازمان دانشجویان گفته شد، گرایش این سازمان به حزب توده مشخص است. البته ابوالحسن ضیاظریفی در کتاب خود درباره سازمان نقل میکند که این گرایش وابستگی سازمانی نبود اما بنا بر تمایلات اشخاص و دبیران سازمان کم یا زیاد میشد. ضیاظریفی خود با نیروهای ملی و مهندس زیرکزاده، از اعضای ارشد آن، نسبتی فامیلی داشت. او میگوید اتفاقاتی مثل قضیه ملی شدن صنعت نفت موجب اختلاف بین سازمان دانشجویان و حزب توده میشد.ملکالشعرای بهاروابستگی حزب توده به برادر بزرگترحزب توده گرچه در آغاز تلاش میکرد که سازماندهنده اصلی نیروهای روشنفکر و مترقی باشد اما آنگونه که میخواست، نمیتوانست موفق باشد. این حزب در تیرماه سال 1325 با همکاری سفارت شوروی و انجمن روابط فرهنگی ایران و شوروی در دوران ماه عسل خود در این دهه توانست نخستین کنگره نویسندگان ایران را برگزار کند کنگرهای که حکمت، وزیر فرهنگ معروف پهلوی اول در آن سخنرانی داشت و محمدتقی بهار، وزیر فرهنگ وقت درباره این مراسم گفت که حتی در دربار محمود غزنوی نیز در یک زمان مجمعی از فضلا و ادبا گرد هم نیامده بود. بهار، یکی از نیروهای نزدیک به حزب توده بود که در دولت قوام حضور داشت. این کنگره چند ماه بعد از سفر قوام به شوروی در بهمن 24 صورت گرفته بود که در آن قوام، قولهای مساعدی به استالین داده بود تا نفت شمال را به این کشور واگذار کند و در مقابل شوروی نیز ایران را تخلیه کند. شوروی طبق توافق کنفرانس تهران میبایست همچون آمریکا و بریتانیا ایران را ترک میکرد اما نیروهایش را در ایران نگاه داشته بود و بر مبنای همین حضور و حمایت هم بود که پیشهوری و شاخه ایالتی حزب توده در آذربایجان، دولتی مستقل تشکیل دادند موضوعی که با توافق قوام و خروج نیروهای شوروی از ایران و حضور ارتش ایران در آن منطقه در 24 آذر 1325 به پایان یافتن عمر فرقه دموکرات آذربایجان منجر شد.سکوت بخشی از سران حزب توده نسبت به اتفاقات آذربایجان منجر به بحث و جدلهایی در حزب شد. گروهی به رهبری خلیل ملکی، از اعضای اصلاحطلب منتقد اطاعت بیچون و چرای حزب از شوروی بودند و از حزب جدا شدند. این موضوع کمابیش در قضیه ملی شدن نفت نیز اتفاق افتاد. حزب در این دوره با مصدق مخالف بود و معتقد به موازنه مثبت بود، یعنی امتیاز نفت شمال به شوروی برسد تا در مقابل امتیاز نفت جنوب که متعلق به انگلستان بود، موازنه قدرت برقرار شود. ضیاظریفی در کتاب خود روایت میکند که در موضع رهبری سازمان دانشجویان دانشگاه تهران، او با کیانوری جلسهای برگزار میکند و از او میخواهد که در این باره توضیح دهد و در نهایت با تحکم کیانوری مجبور میشود بر خلاف نظر اکثریت دانشجوهای دانشگاه تهران موضعگیری کند و بدون اسم بردن از ملی شدن صنعت نفت در میتینگهای دانشجویی انتهای این دهه شرکت کند.ترور در دانشگاه، سیاستزدایی از دانشگاهدر بهمن 1327 در حالی که شاه جوان هنوز نتوانسته بود اقتدارآفرینی پدر را برای نهاد سلطنت بازیابد، در مراسم سالگرد افتتاح دانشگاه تهران ترور شد. عامل ترور، ناصر فخرآرایی، خبرنگار روزنامه فخر اسلام بود که در همان صحنه کشته شد. شاه که از ترور فقط زخم برداشته بود، در اثر این ترور توانست احزاب مخالف را سرکوب کند و بر همین اساس، حزب توده غیرقانونی اعلام شد. چند ماه بعد، حتی دانشجوهای دانشگاه تهران مجبور شدند که تعهدنامهای امضا کنند که از فعالیت سیاسی در دانشگاه خودداری میکنند. این تعهدنامه برای دانشجویان سیاسی معنایی دیگر داشت و بعضی از آنها انصراف دادند. با وجود آنکه علیاکبر سیاسی یا مهدی بازرگان یا ریاضی همیشه دانشگاه را م منی برای دانشجویان ترتیب داده بودند اما اولیای دانشگاه نیز از این تعهدنامه راضی بودند.مهدی بازرگان چند سال بعد در جزوهای معروف به "بازی جوانان با سیاست" آنها را از فعالیت سیاسی در دوران دانشجویی منع میکند جزوهای که در سال 1331 نگاشته شد و میگفت ورود دانشجویان به سیاست به هرج و مرج میانجامد و آنها را از درس خواندن نیز باز میدارد. بازرگان در این دوره، خود نیز دیگر یک فعال سیاسی بود و عضویت در هییت خلع ید و معاونت وزارت فرهنگ را برعهده داشت.علی اکبر سیاسیعلیاکبر سیاسی، مدیر محبوب دانشگاهعلی اکبر سیاسی فارغالتحصیل مدرسه سیاسی بود و نام مدرسه را نیز در تعیین نام خانوادگی خود مورد استفاده قرار داد. در سال 1310 پس از پایان تحصیلات روانشناسی از فرانسه به کشور بازگشت و داماد مصطفیقلی بیات شد. پدرزن او از بنیانگذاران دانشکده کشاورزی کرج بود و رییس اداره کل فلاحت در دوران پهلوی، از نزدیکان فروغی و داور و برادرزنش، نخستوزیر محمدرضاشاه در دهه بعد. این چنین بود که او نیز باید مدارج ترقی را طی میکرد، رییس اداره تعلیمات عالیه وزارت معارف شد و در راهاندازی دانشگاه تهران، نقشی موثر داشت. پس از راهاندازی دانشگاه در دانشکده ادبیات مدرس شد و در مرداد 1321 به مقام وزارت معارف رسید. او در این جایگاه بود که تصمیم گرفت به قانون ت سیس دانشگاه بازگردد و مقام ریاست دانشگاه را مستقل از مقام وزارت تعریف کند. این چنین بود که او توانست رییس انتخابی استادان و روسای دانشکدهها باشد رییسی که البته همچنان مقام وزارت را نیز در اختیار داشت و با رفتن نخستوزیر قوام، در کابینه بعدی نیز باقی ماند و قانون آموزش و پرورش اجباری و مجانی را در مرداد 22 به تصویب مجلس رساند تا دانشآموزان ایرانی به رایگان تحصیل بیاموزند. او در این قانون پیشنهاد کرده بود که اگر پدر و مادری از فرستادن کودکشان به مدرسه تخطی کنند زندانی شوند و جریمه نقدی بپردازند اما این قانون بدین شکل تصویب نشد و در نهایت مقرر شد که در ده سال وزارت فرهنگ با رعایت اصول آموزش و پرورش خاصه تربیت اخلاقی و تقویت حس دینی دوره تعلیمات ابتدایی اجباری ششساله را پیش ببرد. در این قانون گسترش دانشسراهای مقدماتی و وسایل رفاهی معلمان نیز دیده شده بود و وزارتخانه موظف شده بود تا در عرض ده سال، مدارس را با کمک شهرداری و طراحی مهندسان متناسب با جغرافیای آن منطقه توسعه دهد. اجباری شدن تحصیل در منطقه هم در فروردین هر سال پس از صحه ملوکانه اعلام میشد و اگر تا شهریور والدین از ثبت نام امتناع میکردند، به ده ریال جریمه محکوم میشدند. همچنین وزارتخانه موظف بود کتب دانشآموزان بیبضاعت را رایگان ت مین کند و در همان دوره ابتدایی نیز مقدمات حرف و صنایع و کشاورزی را با رعایت مقتضیات هرمحل به دانشآموزان آموزش دهد. او گرچه از نیروهای سیاسی معتمد بود و در طول سالیانی از دهه بیست در مقام وزارت قرار گرفته بود اما این اعتماد نه به واسطه خوشخدمتی و تملق که بر اساس اعتبار شخصی شکل گرفته بود. در سالیانی که او ریاست دانشگاه را بر عهده داشت، دانشگاه چند بار محل حمله نیروهای نظامی قرار گرفت اما او همیشه از حرمت دانشگاه، دانشجو و استاد دفاع میکرد و اگر به دلیلی مانعی در فعالیت آنان به وجود میآمد، حضور مجدد آنان در دانشگاه را پس از رفع مشکل پیش میبرد. اعتراض او به حمله به دانشگاه در 16 آذر یا دفاع از استادان اخراجی دانشگاه از مظاهر این روحیه است.محمد ملانوری
|
در باب یک بدفهمی درباره استقلال ملی: هم شرقی، هم غربی جمهوری اسلامی 1399 / 02 / 21 میر آرمان عدنانیدانشجوی کارشناسی ارشد جامعهشناسی در طول حیات جمهوری اسلامی، غرب ستیزان همواره منتقدین خود را غربزده نامیده و آنها را به عدول از ارزشها و آرمانهای انقلاب 1357 متهم کردهاند. شعارهایی که در صدر آنها شعار "نه غربی، نه شرقی جمهوری اسلامی" قرار دارد. جریان رقیب نیز همواره در تلاش بوده تا ضمن غیرمنطقی دانستن این شعار، نشانههای نقض آن را توسط غربستیزان به واسطه برقراری روابط بسیار نزدیک سیاسی و اقتصادی با شرق نشان دهند. درگیری سفیر چین در ایران با سخنگو وزارت بهداشت در شبکههای مجازی به دلیل انتقاد جزیی وی از طریقه اطلاعرسانی بحران کرونا توسط کشور چین به نظر نشانه مهمی بود که نظر این جریان را ت یید میکرد. به خصوص آن که پس از این اتفاق، گروهی از افراد منتسب به همین جریان، شروع به عذرخواهی از سفیر چین بابت اظهار نظر این مقام مسیول ایرانی کردند. به بیان دیگر وقوع این ماجرا بیش از هر چیز نشان دهنده آن بود که تلاش این جریان جهت عدم رابطه با غرب و به خصوص آمریکا نه از جهت دلسوزی برای استقلال و منافع ملی، بلکه به دلیل دلبستگی به شرق و رفیق پینگ است.مفهوم استقلال در بستر زمانجست و جوی مفاهیم در خارج از بستر تاریخ و زمانی شکلگیری و یا کاربردشان، نتیجهای جز بدفهمی به ارمغان نخواهد آورد. مفهوم استقلال ملی نیز استثنای این قاعده محسوب نمیشود. استقلال ملی به عنوان یکی از شعارهای اصلی جنبشهای سیاسی یک سده اخیر ایران نیز باید در همان بستر زمانیشان بررسی شود. استقلال همواره یکی از رکنهای ثابت خواستهها و تمنیات اساسی ایرانیان در تاریخ معاصرشان بوده که تجلی اصلی آن نیز در دو حادثه ملی شدن صنعت نفت و انقلاب 1357 قابل مشاهده است. جنس استقلالطلبی انقلابیون 57 چیزی فراتر و متفاوتتر از جنس استقلالطلبی مشروطهخواهان حامی محمد مصدق در ماجرای ملی کردن نفت نیست. از همین جهت برای فهم تفاوت مفهوم استقلال در شعارهای انقلاب 1357 با فهم امروز از آن یا به عبارتی مدل به اجرا درآمده آن در عرصه سیاست بینالملل در طول چهار دهه گذشته باید به مرور حوادث دهه سی شمسی و رخداد ملی شدن صنعت نفت پرداخت و به دنبال معنای استقلال ملی در آن بستر زمانی گشت.از موازنه مثبت تا موازنه منفیبا مطالعه تاریخ معاصر ایران میتوان متوجه شد که دخالت کشورهای خارجی در امور اداره کشور در برخی از مواردتا آنجا گسترش مییابد که شهروندان به دنبال پاسخی برای این سوال خود بودند که چه کسی مسیول حقیقی اداره کشور است. شخص شاه یا نخستوزیر و یا سفرای بریتانیا و شوروی و یا سایر ابرقدرتها. در این برههها وضعیت بغرنج اقتصادی - نظامی ایران در برابر کشورهای توسعه یافته و صنعتی شدهای چون بریتانیا و شوروی همواره ایران را در موضعی پایینتر نسبت به آنان قرار داده و این کشورها نیز به ایران به مثابه همسایهای که اموالش را به راحتی میتوان به تاراج برد نگریستهاند. همین امر باعث شد که ایران در سالهای طولانی با اتخاذ سیاستی تحت عنوان موازنه مثبت، تلاش کند تا با دادن امتیازهای سیاسی و اقتصادی مساوی به هر دو کشور، مانع از بین رفتن تمامیت ارضی و حفظ استقلال شود. استقلال ملی در این بستر است که معنا میگیرد و حامیان کثیری میان روشنفکران و سیاستمداران ایرانی پیدا میکند. یعنی دقیقا در زمانی که در مهمترین رویدادهای کشور و تصمیمگیریهای خرد و کلان از تصویب قانون در مجلس گرفته تا انتخاب نخستوزیر و حتی سیاستهای مربوط به اداره کشور رد پای دول خارجی دیده میشود. محمد مصدق نیز فرزند زمانه خویش است. این شخصیت قابل ستایش ملیگرا در دهه سی شمسی در مواجه با این دخالتها دست به ایجاد تحولی بنیادین در سیاستخارجی و روابط ایران و ابرقدرتها زد و سیاستی تحت عنوان موازنه منفی اتخاذ کرد. در این زمان سیاست ایران برخلاف گذشته مبتنی بر اعطای هیچ گونه امتیازی سیاسی و یا اقتصادی به بریتانیا، شوروی و حتی آمریکا بوده و دولت مصدق سعی میکند با کوتاه کردن دست تمام این کشورها از منابع ملی، بینشان نوعی موازنه برقرار کند. ملی کردن صنعت نفت و عدم انعقاد قرارداد نفتی با شوروی نیز در راستای همین سیاست است. اما نکته مهمی در میان بوده و آن هم این است که سیاست موازنه منفی تحت هیچ عنوانی به معنای قطع رابطه با این دو کشور و یا سایر کشورهای جهان نبوده بلکه مصدق در جریان مذاکراتش با بریتانیا بر سر توافق بر ساز و کارهای ملی شدن صنعت نفت ایران، میپذیرد که نه تنها از مقدار فروش نفت نکاهد و بازار نفت را دچار بحران نکند بلکه نفت را به همان مشتریان سابق شرکت نفت ایران و انگلیس بفروشد. در قبال شوروی نیز با وجود مشکلات مصدق با خط فکری حزب توده و کمونیسم، وی هرگز به دنبال برقراری رابطهای دارای تخاصم با شوروی نبود. استقلالطلبی مبارزان انقلاب سال 57 نیز واکنشی است به برهم خوردن استقلال کسب شده توسط مصدق و کودتا 28 مرداد سال 1332 به رهبری آمریکا و بریتانیا و همچنین تبدیل شدن ایران به دست نشانده این دو کشور در دوران پهلوی دوم است.هم شرقی، هم غربی؟تسخیر سفارت آمریکا در آبان ماه سال 1358 (تنها تسخیر و نه گروگانگیری پس از آن اگر باز در بستر زمانی خود تحلیل شود امری توجیه پذیر است) از جمله عواملی است که سمت و سوی دیگری در عرصه سیاست بینالملل به استقلالطلبی ایرانی میدهد. قطع رابطه امریکا با ایران که تا قبل از آن نه تنها صحبت چندانی از آن در میان نبود، بلکه مذاکرات دو کشور در سطح بالاترین مقامات دیپلماسی و اجرایی در جریان بود، عاملی شد که استقلال ملی، مفهوم دیگری به خود گرفته و معنایی جز قطع رابطه با قدرتهای جهان و اتکا صرف به توان داخلی، آن هم در عصر حاکمیت اقتصاد باز و جهانی، ندهد.پس از گذشت حدود چهار دهه از انقلاب سال 57 و دوری از هیجانات اولیه انقلاب به نظر ماجرای رخ داده میان سفیر چین و مقام دولتی ایرانی حکایت از این امر دارد که حتی جریانات دست راستی نیز به اهمیت داشتن روابط اقتصادی و سیاسی با سایر کشورها و به خصوص ابرقدرتهای صنعتی و توسعه یافته پی بردهاند. به نظر میرسد با صورتبندی مجدد مفهوم استقلال و بازگشت به همان معنای خود در سال 57 ، نه تنها میتوان با شرق و غرب روابط تجاری و دیپلماتیک هم جهت با منافع ملی داشت بلکه میتوان شعار "هم شرقی، هم غربی جمهوری اسلامی" را جایگزین شعار پیشین کرد بدون آن که استقلال ملی و ارزشهای این چنینی دچار خدشه شود. نشریه و پادکست آذر، انجمن اسلامی دانشجویان پیشرو دانشگاه تربیت مدرس
|
ریشههای تاریخی جشن پوریم یهودیان جشن پوریم در میان یهودیان دکتر علی نیکویییکی از جشنهای مذهبی یهودیان چه در ایران و چه در اسراییل و یا هر نقطه از گیتی که این مردمان باشند جشن پوریم است. این جشن از یک داستان در یکی از کتابهای تورات به نام استر آبشخور میگیرد. در اسطورههای یهود "استر" زنی است از پیامبران قوم یهود و برادرزادهی مردی به نام "مردخای" که در ادبیات دینی یهود این دو با نام "استر و مردخای" شناخته میشوند و آرامگاه هردوی ایشان در کنار یکدیگر در یک مقبره در شهر همدان ایران میباشد که زیارتگاه یهودیان است.نقشداران داستان پوریم در تورات یک زن یهودی به نام استر، عموی او مردخای و خشایارشا شاهنشاه ایران هخامنشی که در تورات نام او "اخشوروش" ذکر گریده و "هامان" وزیر شاهنشاه ایران میباشد.پوریم از کلمه "پور" به معنی "قرعه" آمدهاست که اشاره به قرعهای که در کتاب استر، هامان وزیر برای مشخص کردن مناسبترین روز و ماه برای نابودی یهودیان ایران ریخت، دارد.[ 1 ]داستان پوریم به روایت توراتاستر دختری زیبا و یتیم و دختر برادر مردخای ازخادمان دربار هخامنشی بود.[ 2 ] استر به غیر از جمال نیکو، خصایل برگزیدهی فراوانی داشت و پس از آنکه اخشوروش به دلیل اطاعت نکردن همسرش، وشتی او را از ملکه بودن خلع کرد و تصمیم گرفت زن دیگری را بهعنوان ملکه خود برگزیند،[ 3 ] استر به اطاعت از دستور عموی خود مردخای، نژاد و دین خود را به پادشاه آشکار نساخت[ 4 ] و بههمسری اخشوروش، پادشاه شاهنشاهیایران درآمد.بنابر نوشته کتاب استر، وی بر 127 ولایت از هند تا حبشه حکمرانی میکرد.از آنجا که مردخای مردی دینمدار بود، بهویژه به خاطر خصلتهای نیکوی خود، مورد مشورت شاهنشاه هخامنشی قرار میگرفت. نخستوزیر دربار هخامنشی فردی اجنبی از نسل عمالق به نام هامان بود که بنابر تکبر، انتظار داشت همگان در برابرش سجده کنند و به خاک بیفتند. اما مردخای یهودی که میدانست سجده کردن در برابر هر فردی یا چیزی جز خدا، بهمنزله بتپرستی و شرک خواهد بود، حاضر نمیشد تا در برابر هامان سر سجده خمکند.[ 5 ] از این رو هامان عمالقی کینه او را به دل گرفت و در صدد برآمد همه یهودیان ساکن در امپراطوری ایران را قتلعام کند و به نسلکشی یهودیان بپردازد.هامان نزد پادشاه چنین وانمود کرد که قوم یهود فرمان پادشاه را اطاعت نمیکنند و در میان اقوام و ملل شاهنشاهی ایران تفرقه و نفاق میافکنند تا حکومت را تغییر دهند.[ 6 ]پس هامان فرستادگانی به تمام ولایات ایران فرستاد تا در روز 13 آدار تمامی یهودیان از جوان و پیر و حتی کودکان کشته شوند.[ 7 ]مردخای وقتی از فرمانهامان وزیر آگاهی یافت، از استر خواست که در نزد پادشاه برای یهودیان میانجیگری نماید. استر به مردخای پیغام فرستاد که تا زمانی که پادشاه او را نخواند، اگر به حیاط اندرونی شاه وارد شود، او را خواهند کشت و اینکه سیروز بود که پادشاه او را نخوانده بود.[ 8 ]وقتی مردخای، استر را مطمین ساخت که خود او نیز شامل فرمان میشود، تصمیم گرفت که خودش را بر پادشاه ظاهر سازد،[ 9 ] استر و مردخای پادشاه را از نقشههای شومهامان آگاه ساختند و توطیههای او را برملا کردند.استر به پادشاه آگاهی داد که خود او از قوم یهود است و هامان قصد دارد همه یهودیان را در امپراطوری ایران از دم تیغ بگذراند. چون پادشاه ایران به این توطیههامان پیبرد سخت به خشم آمد و دستور داد همان کیفری کههامان برای یهودیان در نظر گرفته بود و با ترفند قصد داشت اجازه آن را از پادشاه بگیرد، درباره خود او، خانوادهاش و افراد قومش اجرا گردد.روز سیزدهم آدار فرا رسید. در این روز، دشمنان یهود امیدوار بودند بر یهودیان غلبه یابند، اما قضیه برعکس شد و یهودیان بر دشمنان خود پیروز شدند.[ 10 ]یهودیان به دشمنان خود حمله کردند و آنها را کشتند،[ 11 ]آنها در شهر شوش 500 نفر از جمله 10 پسر هامان به نامهای فرشنداتا، دلفون، اسفاتا، فوراتا، ادلیا، اریداتا، فرمشتا، اریسای، اریدای و ویزاتا را کشتند،[ 12 ]بعد از این کشتار استر از پادشاه خواست تا اجساد ده پسر هامان را به دار بیاویزند و از پادشاه خواست تا به یهودیان اجازه بدهد تا کارشان را فردا نیز ادامه بدهند [ 13 ]با موافقت پادشاه ایران[ 14 ]یهودیان 300 نفر دیگر را در پایتخت کشتند.[ 15 ]در سایر شهرها نیز یهودیان از خود دفاع کردند و آنها 77000 نفر از دشمنان خود را کشتند ولی اموالشان را غارت نکردند.[ 16 ]این کار در روز سیزدهم ماه آدار انجام گرفت و آنها روز بعد، یعنی چهاردهم آدار پیروزی خود را جشن گرفتند.[ 17 ]یهودیان از آن تاریخ، به یاد این رویداد که به موجب آن از یک توطیه بزرگ نسلکشی رهایی یافتند، هر سال در ماه عبری آدار جشن میگیرند و آن وقایع را "پوریم" مینامند.[ 18 ]دایرهالمعارف جهانی یهود درباره کتاب استر مینویسد:اکثر محققان کتاب را افسانه و داستانهایی میدانند که بازگوکننده آداب و سنتهای معاصری است که با ظاهر و آهنگی قدیمی ارایه شده است تا از حمله و هجوم به آن اجتناب شود. آنها خاطرنشان کردهاند 127 ولایتی که نامشان در کتاب آمده با 20 ساتراپی باستانی ایران در مغایرتی عجیب است. یا حیرتآور است که چگونه استر، یهودی بود خودش را مخفی میکند، در حالیکه مردخای که پسر عمو و در عین حال قیم او بوده، بهعنوان یک یهودی شناخته شده بوده است. نیز غیرممکن است که یک غیرایرانی بهعنوان نخست وزیر یا ملکه انتخاب شود و این که رویدادهای کتاب، اگر به راستی واقع شدهاند، نمیتوانستهاند با بیتوجهی مورخان روبرو شده باشند. لحن به کار رفته در کتاب، ساختار ادبی و جایگاه کتاب بیشتر به یک داستان رومانتیک اشاره دارد تا یک واقعهشمار تاریخی. برخی پژوهشگران حتی منبع این اثر را کاملا غیریهودی ردیابی کردهاند.[ 19 ]سمویل کندی درباره کتاب مینویسد:کتاب استر همهچیز میتواند باشد جز تاریخ، این کتاب، داستانی افسانهآمیز است که غرض ظاهری این افسانه آن بوده که برای جشن گرفتن عید پوریم، یک حقانیت و واقعیت تاریخی ذکر کند. کتاب استر اطلاعاتی نادرست را در مورد فارس نیز ارایه میدهد. در این کتاب آمده که خشایارشا بر 127 ولایت حکمرانی کرده، حال آن که تعداد واقعیت تحت حکم او 27 تا بوده است.به نظر سموییل کندی، کتاب استر سرشار از اندیشهها و تصوراتی است که از ادبیات اساطیری بابل سرچشمه گرفته است. چراکه اندیشه غلبه یک زن بر پادشاه بیگانه بیشتر با روحیه بابلیان قرن 5 پیش از میلاد مناسبت دارد تا با تفکر یهودی. علاوه بر این، نام هیچ یک از قهرمانان کتاب استر یک اسم واقعی یهودی نیست. به استثنای شاه اخشورش (خشایارشا) بقیه، نام خدایان بابلی و عیلامی دارند. نام استر معادل "ایشتار" است. بانوی قهرمان داستان حتی در باب دوم، آیه هفتم، هدسه خوانده میشود که از القاب خاص ربالنوعبابلی است. استر و مردخای بابلیانی هستند که نقاب یهودی به چهره زدهاند. دشمن آنها، هامان میتوان بر مبنای زبانشناسی با هوما یک خدای عیلامی برابر دانست. وشتی، ملکه پارس هم، به همین ترتیب، میتوان با مشتی یک ربالنوع عیلامی تطبیق داد. از اینرو کندی معتقد است اساس کتاب استر در عهدعتیق،یک افسانه بابلی قرن پنجمی است میباشد که کشمکش مرافعه مردخوای اشتار را با اخشورش بیان میکند. همانندیها هم آنقدر زیاد است که نمیتوان آنرا بر تصادف حمل کرد.از سال 1947 تا 1956 حدود یکصد قطعه از طومارهای بحرالمیت در قم را نیا اسفار متعدد عهد عتیق یافت شدهاند، همگی به جز کتاب استر با عهد عتیق تطابق دارند. تومار بحرالمیت مربوط به گروه هاسنیان از یهودیان است که هماکنون ترجمه این مخلوطات نیز بهچاپ رسیده و در دسترس همگان است. دیگر آنکه در عهد جدید، هیچ نقل قولی اشارهای به کتاب استر نشده است.[ 20 ]اما ریشهی تاریخی این داستان بهنظر میرسد مربوط به شورشی باشد که در پایان سلطنت داریوش دوم و اوایل شاهنشاهی اردشیر دوم در جریان شورش استقلالخواهانهی مصریان رخ داد[ 21 ]. قلعهای به نام آلفانتین یکی از استحکامات مرز جنوبی مصر آن روز به شمار میآمد و به شکل جزیرهای در چند کیلومتری آبشار اول نیل قرار داشت و در دورهی فراعنهی مصر به نام یپ ( Yep ) یا شهر فیلها نامیده میشد به این سبب در زبان یونانی و زبانهای اروپایی به آن آلفانتین میگویند [ 22 ]در این جزیره یک جماعت بزرگ یهودی از زمان فراعنه جایگیر بودند جماعتی که شاید پس از تخریب اورشلیم در 586 پ.م به دست بختالنصر بابلی به مصر پناهنده شدند[ 23 ] و شاید از بقایای اسراییلیان قدیم مصر بودند که همچنان در مصر ماندگار گشته بودند[ 24 ]. ایشان در این جزیره جامعهای مجزا تشکیل داده بودند و شهر نسبتا بزرگی داشتند.[ 25 ]مصر در زمان شهریاری کمبوجیه ضمیمهی شاهنشاهی هخامنشی شد[ 26 ] این اسراییلیان مصری و جزیرهی آلفانتین و معابد ایشان نیز به بخشی از قلمروی شاهنشاه هخامنشی درآمد.داریوش دوم دست به یک سری اصلاحات در شاهنشاهی هخامنشی زد و ضمن فرمانی به متولیان معبد یهودیان مصر فرمان داد که مجموعهی قوانینی که عزرا در سرزمین اصلی اسراییل به دستور او وضع کرده است را در میان خودشان اجرا دارند و مراسم عید فصح را بر طبق قوانین عزرا انجام دهند.[ 27 ] گفته میشود که اجازهی نوسازی معبدشان با هزینهی دربار شاهنشاهی هخامنشی نیز به همراه این فرمان نامه فرستاده شد و این فرماننامه در میان یهودیان جزیزه خوانده شد و شور و اشتیاقی در ایشان به پا داشت.[ 28 ]یهودیان مصر پس از نوسازی معبد و با سوءاستفاده از آزادیهایی که شاهنشاهی هخامنشی برای ادیان و باورها ایجاد نموده بود دست به اقداماتی زدند که توهین به مقدسات مصریان بهشمار میرفت و از جملهی این اعمال، قربانی کردن گاو در معبدشان بود این رفتار باعث شوریدن کاهنان مصری علیه ایشان شد.[ 29 ]در این دوران افسری به نام ویدرنه سپهسالار و فرماندار جنوب مصر بود، و ارشام هخامنشی شهریاری و حکومت مصر را از سوی شاهنشاه هخامنشی داشت. ارشام در سال 411 پ.م برای دادن گزارش روانهی ایران شد و امر سرپرستی مصر را به ویدرنه سپرد. فرزند ویدرنه که یهودیان مصر نامش را نفیان نوشتهاند جانشین پدر در جنوب مصر گردید. به سرعت کاهنان جنوب مصر سربازان مصری زیر فرمان نفیان را به اعتراض قربانی کردن گاو در معبد یهودیان بر ضد ساکنان یهودی قلعهی آلفانتین شوراندند از سویی قوانین دولت شاهنشاهی هخامنشی برای احترام به مقدسات مصریان قربانی کردن گاو در مصر را ممنوع اعلام داشته بود، پس یهودیان آلفانتین با قربانی کردن گاو قانون شاهنشاهی هخامنشی را زیر پا نهاده بودند نفیان نیز با این شورش همراه و موافق گردید و معبدی که یهودیان جزیرهی آلفانتین در زمان آخرین فرعون مصر پیش از لشگرکشی کمبوجیه ساخته بودند و در زمان داریوش دوم نوسازی کرده بودند توسط شورشیان مورد حمله واقع شد و گنجینهی آن به تاراج رفت.[ 30 ]یهودیان مصر با زنان و فرزندانشان پلاس پوشیدند و سوگوار نشستند و روزه گرفتند و از خدایشان درخواست نمودند که دشمنانشان را نابود سازد و شکواییهای به سوی هم مذهبان و همنژادان یهودی خود در اورشلیم و سامره نوشتند و به ایشان آگهی دادند از ظلمی که بر ایشان رفته است و معبد ایشان در آلفانتین که ویران گشته پیش از کمبوجیه برپا بود و حتی در زمان لشکرکشی کمبوجیه حرمتش حفظ شد و از اسراییلیان سامره و اورشلیم خواستند که پادرمیانی نزد شاهنشاه ایران نمایند برای بازسازی معبد یهودیان مصر ولی اسراییلیان سامره و اورشلیم میانهی خوبی با اسرایلیان مصر نداشتند، پاسخی که از اورشلیم و سامره به آنها رسید آن بود که نزد شهریار و حاکم مصر ارشام روند و از آن پس نیز از قربانی کردن گاو خودداری نمایند. پلاسپوشی و روزهداری و و زاری یهودیان به درگاه خدایشان ادامه داشت. نفرین آنها متوجه ویدرنه بود که میپنداشتند برپاکنندهی این شورش بوده زیرا با قربانی کردن گاو و گوسفند مخالف بوده، و پسرش با اشارهی او مرتکب این جنایت شده است. جمع بزرگی از آنها به سوی پایتخت جنوب مصر "تبس" به راه افتادند و در کنار دروازهی شهر بست نشستند. این اقدام آنها شورش تلقی میگشت و همه آنها به اتهام برهم زدن نظم عمومی بازداشت و زندانی شدند. در دنبال گزارش که نشان از خشم شدید اسراییلیان مصر از حاکم ایرانی بهخاطر بازداشت و زندانی کردن شورشیان است میخوانیم که خدای اسراییل لابههای مظلومان را شنید و ویدرنه را مورد خشم خود قرار داد و سگهار او را درید و همهی کسانی که در بیحرمتی به معبد خدای اسراییل در آلفانتین شرکت داشتند به خواست خدای اسراییل کشته شدند.[ 31 ]روشن نیست که کشته شدن دشمنان اسراییلیان مصر چگونه صورت پذیرفت ولی میتوان پنداشت که ارشام وقتی به مصر بازگشت، بازداشتیهای اسراییل هنوز در زندان و در بیم کشتار بودند و او آنها را آزاد کرد و عاملان و باعثان تخریب معبد یهودیان را کیفر سخت داد. اما کیفر شدید عاملان مصری واقعهی معبد آلفانتین که عمدتا کاهنان مصری بودند برای شاهنشاهی هخامنشی گران تمام شد، زیرا در این زمان مصریان وارد شورش ضدایرانی شدند، اردشیر دوم که نیز گرفتار شورش کوروش صغیر بود امکان نیافت که به موقع برای آرام کردن مصر اقدام نماید و مصر از اطاعت شاهنشاهی هخامنشی بیرون رفت فرعونهای جدید مصر که به یاری سربازان یهودی نیاز داشتند همچون نیاکان دیرینهاشان با یهودیان نیکرفتاری کردند.اسنادی که از این دوران بازمانده است نشان میدهد که یهودیان به فرعون وفادار بوده و زندگی عادی داشتهاند.[ 32 ]چنان که دیده شد، زندگی یهودیان مصر به دنبال این شورش ضدیهودی در خطر جدی قرار گرفت و بسیاری از ایشان به زندان افتادند و بیم کشته شدنشان میرفت پس آن کشتاری که یهودیان در داستان استر و مردخای خبرش را دادهاند میبایست در ارتباط با شورش مصر تفسیرش کرد شاید یهودیان مصر نیز با فرعون جدید که علیه دودمان هخامنشی شورید همکاری کرده باشند، یعنی سربازان و ساز و برگ قلعهی آلفانتین را در اختیار او قرار داده باشند و از این سبب توانسته باشند از کسانی که شورشیان یهودی را بازداشت و زندانی کرده بودند، انتقام بگیرند.[ 33 ]داستان تورات رخداد بزرگ تصمیم به کشتار یهودیان را به پایتخت ایران و زمان خشایارشا انتقال داده است بهعبارت بهتر یهودیان اورشلیم در سدههای بعدی در تورات خودشان داستان یهودیستیزی را مربوط به دوران خشایارشا دانستهاند که در پایتخت ایران اتفاق افتاده است و داستان استر و مردخای را ابداع نمودهاند در این داستان گفته میشود که وزیر بزرگ خشایارشا که "هامان بن همداتا اجاجی" بود محرک اصلی برای صدور فرمان کشتار یهودیان سراسر کشورهای تابع شاهنشاهی هخامنشی بود.[ 34 ]اما هامان از قبیلهی اجاج بود که از قبایل کهن قوم کنعانی در فلسطین است و یهودیانی که به فلسطین کوچانده شده بودند مدتهای درازی با آنها درگیری داشتند.[ 35 ] میتوان اندیشید هامان کاهنان مصری را برای ویران کردن معبد یهودیان در جنوب جزیرهی آلفانتین به اتهام قربانی کردن گاو در معبدشان برانگیخته باشد تا یهودیان را برای شورش برانگیزد و ایشان را به کشتن دهد و کین دیرینهی قوم خود را از آنها بازگیرد. داستان یهودیستیزی هامان قابل توجیه است زیرا اجاجیها بنا به داستانهای تورات از قدیم با اسراییلیان دشمن بوده و جنگها با یکدیگر داشتهاند شاید هامان یکی از بلندپایگان در دستگاه حاکم هخامنشی در مصر بود زیرا هم کنعانیان هم یونایان و هم مصریان در آن دستگاه بودهاند. در این زمینه نامهای بسیاری از آرامیان در سدههای پنجم و چهارم برای ما مانده که در مصر سکنی داشتهاند، در گورستان آرامیها در مصر نامهای ایرانی همچون "بغهداته" نیز دیده میشود ولی نام پدر و پدربزرگشان آرامی است و نشانهی قومی سرزمین خودشان در کنارشان دفن گردیده است و این نشان از آن دارد که برخی کسان آنها که مناصب بلند در دستگاه دولتی هخامنشی در مصر داشتند در نسلهای بعد نام ایرانی برای خود گمارده بودند.[ 36 ]با این اوصاف هامان اجاجی یک آرامیتبار خالص بوده و بیشک در مصر میزیسته ولی در داستان تورات اورشلیم تبدیل به وزیر خشایارشا گردیده است.در دیگر کتاب مقدس سامینژادان، قرآن نام هامان ششبار آمده است و تصریح گردیده که وزیر فرعون و همدست او برای نابودگری بنیاسراییل بوده و مورد خشم خدای بنیاسراییل قرار گرفته.[ 37 ]نوشتههایی که در سدهی اخیر در مصر در همین جزیرهی آلفانتین کشف شد، حقیقت رخداد را برای ما روشن میسازد و با بازخوانی آنها معلوم میشود که اصل واقعه در مصر اتفاق افتاده بوده است. اما نویسندگان تورات کنونی حضور جماعت یهودی در مصر را به رسمیت نمیشناختند و یهودیان مصر نیز اختلافشان با یهودیان اورشلیم چنان بود که قبلهی آنها را به رسمیت نمیشناختند و قبلهی خاص خود را داشتند که در همان جزیره ساخته شده بود. علت سکوت تورات کنونی (تورات اورشلیمی) در مورد رخداد یهودیان مصر و انتقال داستان به ایران و شهر شوش همین اختلافات ریشهای است.[ 38 ]پانویس: 1 . Marc Lee Raphael , Judaism in America , Columbia University Press , p . 32 - 332 . کتاب استر، باب دوم 3 . کتاب استر، 1 / 134 . کتاب استر، 2 / 115 . کتاب استر، باب 136 . کتاب استر، 3 / 87 . کتاب استر، 3 / 148 . کتاب استر، 4 / 119 . کتاب استر، 4 / 1610 . کتاب استر، 9 / 111 . کتاب استر، 9 / 512 . کتاب استر، 9 / 713 . کتاب استر، 9 / 1314 . کتاب استر، 9 / 1415 . کتاب استر، 9 / 1516 . کتاب استر، 9 / 1617 . کتاب استر، 9 / 1718 . کتاب استر، 9 / 3219 . شاکر، محمدکاظم و محمدسعید فیاض. "هامان و ادعای خطای تاریخی در قرآن!". قرآن شناخت (موسسه اموزشی و پژوهشی امام خمینی) بهار وت ابستان،ش. 5 ( 1389 ): 145 تا 164 ٫ 20 . شاکر، محمدکاظم و محمدسعید فیاض. "هامان و ادعای خطای تاریخی در قرآن!". قرآنشناخت (موسسه اموزشی وپ ژوهشی امام خمینی) بهار و تابستان،ش. 5 ( 1389 ): 145 تا 164 ٫ 21 . زرین کوب، عبدلحسین تاریخ مردم ایران، ج 1 ص 18222 . گنجی، حسن نمونهای از سیاستهای مذهبی پادشاهان قدیم ایران و توجه آنها به آداب و رسوم مذهبی مجلهی گوشهای از تاریخ بهار 1328 ، شماره 3 ص 14923 . طبری، محمد بن جریر تاریخ الرسول ملک ج 2 ابولقاسم پاینده ص 45824 . بهمنش، احمد تاریخ ملل قدیم آسیای غربی ص 22325 . گنجی، حسن نمونهای از سیاستهای مذهبی پادشاهان قدیم ایران و توجه آنها به آداب و رسوم مذهبی مجلهی گوشهای از تاریخ بهار 1328 ، شماره 3 ص 14926 . زرین کوب، عبدلحسین تاریخ ایران زمین ص 2927 . توفیقی، حسین آشنایی با ادیان بزرگ ص 18228 . امستد،آلبرت تاریخ شاهنشاهی هخامنشی محمد مقدم 48429 . زرین کوب، عبدلحسین تاریخ مردم ایران، ج 1 ص 18230 . امستد،آلبرت تاریخ شاهنشاهی هخامنشی محمد مقدم 49431 . امستد،آلبرت تاریخ شاهنشاهی هخامنشی محمد مقدم 495 الی 49732 . امستد،آلبرت تاریخ شاهنشاهی هخامنشی محمد مقدم ص 50833 . خنجی، امیرحسین اردشیر اول ص 273 . خنجی، امیرحسین افسانهی پوریم ص 486 . در مورد قوم اجاج نگاه شود به : کتاب سموییل، بابهای 15 و 1736 . امستد،آلبرت تاریخ شاهنشاهی هخامنشی محمد مقدم ص 635 الی 63637 . قرآن، آیات 6 و 8 و 38 سورهی قصص و آیات 23 و 24 و 36 سورهی عافر و آیهی 39 سوره عنکبوت. 38 . خنجی، امیرحسین افسانهی پوریم ص 488
|
نیایشگاهی مادی از تپه حاجیآباد همدان سر برآورد فعالیت گروه باستانشناسی در محوطه تپه حاجیآباد همدان منجر به شناسایی سازه بسیار بزرگ خشتی و کشف آثار ارزشمندی احتمالا از دوره ماد شد و نیایشگاهی مادی از تپه حاجیآباد همدان سر برآورد. باستانشناسان براین باورند که آثار کشفشده متعلق به دوره سوم آهن و کم نظیرند و مشابه آن به جز تپه نوشیجان ملایر در جای دیگری یافت نشده است.پروژه نجاتبخشی تپه حاجیآباد همدان به کشف در حال انجام بود که باستانشناسان با دیوارهای قطور، سکوی آتشدان و سکوهاینشیمن با ابعادی بزرگتر از معبد نوشیجان مواجه شدند. کاوشهای باستانشناسی در پشتههای چهارگانه صورت گرفت.این پشتهها شامل نیایشگاهی از دوره آهن 3 ، استقرار آهن 3 ، استقرار دوره اسلامی و محوطه کارگاهی است. از جمله آثار کشفشده بقایای نیایشگاهی است که بهصورت سازهای بزرگ خشتی شناسایی شد که دارای فضاهایی بزرگ با دیوارهای قطور و مشابه سازههای خشتی آهن 3 (احتمالا ماد) نوشیجان ملایر است . باستان شناسان با استناد به یافتههای باستانشناسی این محوطه را تک دورهای آهن 3 (احتمالا ماد) دانستهاند.از مهمترین یافتههای معماری این محوطه سکوی آتشدان، سکوهای خشتی گرداگرد فضاها، دیوار جدا کننده، اجاق U شکل، طاقچهها و بقایای خوشههای گندم در مجاورت سکوی آتشدان هستند. شواهد و یافتههای کاوش، نشانگر بزرگتر بودن این محوطه از معبد مرکزی نوشیجان است.از جمله یافتههای جالب این سازه، سکوهای نشیمنی هستند که دور تا دور این فضا وجود دارند و هیچکدام پشت به آتشدان نیستند. پلان نیمه چلیپایی در دو طرف فضا تکرار شده و با نگاهی کلی به مجموعه در میابیم که با یک پلان چلیپایی سرو کار داریم که نمونه آن در نوشیجان وجود دارد .گفتنی است معبد نوشیجان ملایر در ابعاد شانزده متر مربع است درحالیکه بخش داخلی پلان تپه حاجیآباد همدان دارای ابعاد شانزده در بیست مربع و بزرگتر از معبد نوشیجان است. تپه نوشیجان در پانزده کیلومتری شهر ملایر قرار دارد و از جمله آثار خشتی منحصر به فرد بر جا مانده از تمدنهای پیش از روزگار هخامنشی در ایران است. بقایایی که به دوره عصر آهن سوم و سپس تمدن مادها بر میگردد.ویژگیهای معماری بهکار رفته در محوطههای مادی مانند موشتپه، پا تپه و تپه یلفان، همگی در محوطه تپه حاجی آباد همدان نیز وجود دارد ولی آنچه محوطه تپه حاجیآباد را خاص کرده سکوی آتشدان و پلانی شبیه نوشیجان و بزرگتر از آن است . نحوه چیدن دیوار جدا کننده فضای نیایشگاه بهگونهای است که با تکنیک خشت چینه یا همان خشت ملات، بصورت یک رج خشت و یک رج چینه ساخته شده که هماکنون جای انگشتان روی چینهها نمایان است .باستانشناسان براین باورند که پشته دوم را مربوط به استقرار دوره اسلامی است که شامل بقایای یک کف استقراری، آثار چینهای، بقایای یک تنور کامل و یک پیت است. پشته سوم را نیز میتوان به توجه به آثار معماری چینهای آن از دوره قرون میانی اسلامی دانست.علاوه بر آثار مزبور، مهمترین یافته این بخش یک کوره سفالگری با ساختار کاملا مشخص و مجزا از دوره قرون میانی اسلامی است. پژوهشگران بهدنبال کشف پیشینه دقیق این نیایشگاه باستانی با استفاده از روشهای نمونهبرداری و کربن 14 هستند تا گمانها به حقیقت نزدیکتر شوند. یرای مطالعه بیشتر مطلبی با عنوان دژ نوشیجان را در ساسانیان بخوانید.برگرفته از سایت ساسانید - eran - shahr /% D8 % A2 % D8 % AA % D8 % B4 % DA % A9 % D8 % AF % D9 % 87 - % D9 % 86 % D9 % 88 % D8 % B4 % DB % 8C % D8 % AC % D8 % A7 % D9 % 86 - vytxzdpsfxoo
|
کاوش باستانشناسی در روستای احدبیگلوی گرمی آغاز شد به گزارش میراث آریا به نقل از روابط عمومی اداره کل میراث فرهنگی، گردشگری و صنایعدستی استان اردبیل، کریم لطفی صبح امروز، شنبه 13 اردیبهشتماه اظهار کرد:"بهمنظور شناسایی توالی فرهنگی شمال استان، کاوش باستانشناسی در روستای احدبیگلوی شهرستان گرمی از روز گذشته آغاز شد."او با اشاره به اهمیت تاریخی شهر گرمی اظهار کرد:"این کاوش به دلیل واقعشدن در مسیر جاده تاریخی قفقاز و نزدیکی به مراکز اقماری شهر تاریخی برزند حایز اهمیت است و احتمال میرود اطلاعات ارزشمندی از دورههای مختلف تاریخی در این محل به دست آید."معاون میراث فرهنگی اردبیل بابیان اینکه مجوز کاوش در این منطقه از پژوهشکده وزارت میراث فرهنگی اخذ شده است، تصریح کرد:"کاوش منطقه احدبیگلو در مدت 45 روز انجام خواهد شد."او افزود: "کاوش روستای احدبیگلو در سطح پنج هکتار انجام خواهد شد که هدف از این کاوش شناسایی توالی فرهنگی در شمال استان است."او از تکمیل و راهاندازی موزه مغان خبر داد و گفت:"ساختمان موزه مغان تکمیلشده و مقرر است پس از اتمام کاوش در صورت کشف آثار در منطقه احدبیگلو، به همراه کاوشهای سال گذشته در آنجا به نمایش گذاشته شود."تاریخ شهرستان گرمی با تاریخ منطقه مغان و آبادیهایی نظیر برزند، باجروان و بذ درهمآمیخته است و آثار متعدد تاریخی و باستانی در این منطقه گویای تمدن و تاریخ دیرینه بوده که وجود تپه باستانی (آغامعلی تپهسی) سند معتبری از پیشینه تاریخی این منطقه به شمار میرود.
|
دنیای مجازی دقت کردینوقتی میخواین ی عکس بگیرین چقد با وسواس دیزاین میکنینوسایل اضافه رو از کادر خارج میکنیدبقیه رو هم طوری میچینید ک قسمت خوشگلش سمت دوربین باشهعین همون اصل بازیگری ک میگه همیشه باید رو ب تماشاچی باشی چند بار عکس میگیرین و چند زاویه و تیپ مختلف رو امتحان میکنید تازه بعدشم بهترین عکستون رو با برنامههای ویرایش اصلاح میکنید و آخر سر انتشارش میدینخب بقیه هم همین کار رو میکنناون چیزی ک شما از زندگی دیگران میبینید خصوصا اون قسمتهای مجازیش اصلا ربطی ب واقعیت زندگیشون ندارهبلکه قسمتهای خوشگل زندگیشونه ک با کلی رنگ و لعاب تحویل شما دادن تازه اگه واقعیت رو گفته باشنالبتهی سری هم تازگیا بوجود اومدن ک تریپ عزا و بدبختی برداشتناونا هم داستانشون مثل بقیه استخلاصه ک مردم ن انقدر خوشبختن ک نشون میدن ن انقدر بدبخت ک هوار میکشنهرگز واقعیت خودتون رو با توهم مجازی دیگران مقایسه نکنید#علی_دباغ#کبریا
|
کوروش کبیر این قبر،قبر حضرت داوود عه.در کتابهای مقدس و همچنین تاریخی تنها یک پادشاهی وجود داشته و آن همین پادشاهی عظیم بوده که بدست یهودیها از بین رفت.پس از این اقدام آنها چون ترسیده بودند و دچار سرخوشی شده بودند.تاریخ را عوض کردند و کتابهای مقدس را هم تحریف کردند.بسیاری از کتابهای مقدس انجیل همچون پیامبرانی مانند دانیال و . در این سرزمین زندگی میکردهاند.خیلی وقت هست که در مورد این قضایا ابهامها ایجاد شده و بزودی دست آل یهود رو خواهد شد.همانطور که تا حالا فهمیدهاند که حتی در علمهای غیبیشان هم که بوسیلهی دستگاهها و علم نوینشان بدست آوردهاند همهاش اشتباه و برعکس بوده!چرا چون قوم لعنت شده هستند :/این جنگهای عظیمی که در تواریخ ذکر شدهاند با اون همه سرباز بطور قطع دروغ هستند چراکه اصلا در آن شرایط و بدون امکانات پیشرفته امروزی،اصلا امکان وجود آنهمه انسان در یک شهر وجود نداشته.و این لشکر کشیهای عجیب و غریبی که ذکر میشود فقط برای رد گم کردن است.و دروغ محض هستند.گاهی انسان امروزی فراموش میکنه که در روزگاران قدیم زندگی بشدت دشوار بوده بطوری که زنده ماندن مال انسانهای قوی بوده است.و همانطور که حیوانات در یک گروه و دسته حرکت میکردند انسانها هم رهبری و ..داشتهاند که رهبری انها را میکرده و فقط این سرزمین بوده که توانسته بود پادشاهی ای تشکیل دهد و حکومت راه بیاندازد که آن هم بوسیله یهودیان آن زمان(که بوسیله موسی دانش یافته بودند،که البته آنها به موسی هم خیانت کردند)طی چندین بار حملات نه بصورت جنگ رو در رو،بلکه بصورت نفوذ دقیق مثل همین امروز و بازی با اذهان پادشاهان و فرماندهان و مردم که از مصریان یاد گرفته بودند پادشاهی ایران را زمین زدند و شکست دادند.کتاب استر در مورد نحوهی پنهان کردن شخصیت اصلی خود و نفوذ به طرف مقابل است.اگر کسی بفهمد.اگر کسی دچار اشتباه بشود و بگوید که اینها پیامبران اسراییلی هستند پس در اورشلیم بودهاند دچار بزرگترین اشتباه شده است.چراکه اسراییل شامل منطقه بسیار بزرگی که در عکس بالا داخل دایرهی سیاه قرار دادهام میشود و ستارهی هشت پری که نماد دین اسلام و بعضی ادیان دیگر هم هست به هشت شهر بزرگ قدیم اشاره میکند(که البته یکی از آنها مال غار اصحاب کهف هست).هرکدام از این شهرها در چیزی پیشرفت کرده بودند و قدرتمند شده بودند.همانطور که در تاریخ هم مشخص هست.در هر دورهای پیامبر در این منطقه مبعوث شده و هیچکس نمیتواند پیامبری را پیدا کند که خارج از این منطقه بوده باشد.این منطقه و شهرهایش بر اساس 8 منطقه از سر انسان پایه ریزی شده و توسط پیامبرانی که این اطلاعات را متوجه شدهاند تکمیل شد تا بزمان ظهور مسیج و رهایی انسان از بند حماقت و حیوانیت برسد و انشالله خواهد رسید.البته این مناطق بر اساس نحوهی دید روح انسان است که هر کسی نمیتواندمتوجه چگونگی رفتار ذهن انسان بشود مگر انسان هایی که در حد مرگ هوشمندند که انها همان پیامبران بودند و ان هم اولوالعظمها نه همه شان.اگر نمیفهمیدش به این توجه کنید که بابل مکان باغهای معلق است و افکار و رویاها و تفکرات شما هم در پشت سر شما شکل میگیرد.که حقیقتا همان باغهای معلق شما هستند.آنچه در روبرو میبینید همان قوانین همیشگی خداونداست که هرگز از بین نمیروند و آن شهر مکه است که کعبه که بشکل مکعب(قویترین شکل موجود در طبیعت)در آن قرار دارد.درون آن سه ستون است که همان زنجیرهی انسان و تمام طبیعت است علت و معلول و نتیجه که مثلا در زندگی انسان میشود زن+مرد+فرزند .آدم+حوا+فرزندان ..حتی در قوانین فکری انسان میشود نیت و تفکرات شما+عمل انجام شده+نتیجهی حاصل شوندهتمام شهرهای دیگر نیز بهمین شکل توسط کسانی که نقشهی آفرینش را دریافت کردهاند در طول این هفت هزار سال تکمیل شده و امروزه ما در آستانهی پایان تمام این قضایا هستیم!
|
536 میلادی بدترین سال در تاریخ بشر 2020 تا همین امروز به اندازه کافی عجیب بوده. حتما همهی ما این سال را به خاطر خواهیم سپرد و بعدها از سختیهای آن سخن خواهیم گفت. اما اگر بخواهیم از سالهای سخت ثبت شده در تاریخ بشر صحبت کنیم، انتخابهایی بیشتر از سال 2020 خواهیم داشت: 1349 میلادی طاعون سیاه جان نیمی از جمعیت اروپا را گرفت. 1520 میلادی آبله آمریکا را نابود کرد و 60 تا 90 درصد ساکنان این قاره را کشت. 1918 میلادی آنفولانزای اسپانیایی باعث مرگ 50 میلیون نفر شد. 1933 میلادی ظهور هیتلر به عنوان شروع بخشی از تاریخ که به مرگ میلیونها نفر منجر شد.قطعا گزینههای بدترین سال تاریخ برای ما به همینجا ختم نمیشود اما تاریخشناسان، پیش از ما، در این انتخاب به توافق رسیدهاند. لقب بدترین سال تاریخ اهداء میشود به . سال 536 میلادی!مایکل مککورمیک، تاریخشناس قرون وسطی، این طور شروع میکند که "حتی اگر لقب بدترین سال را برای 536 نپذیریم، باید قبول کنیم که شروع یکی از بدترین دوران برای زندگی بوده است!". ( Science Magazine , Ann Gibbons , 2018 )تصور کنید این سال با مه غلیظ و غیرقابل توضیحی شروع شد که دنیای آن روز را فرا گرفت و اروپا، خاورمیانه و بخشهایی از آسیا را برای 18 ماه به تاریکی 24 ساعته فرو برد. به دنبال آن، دمای هوا در تابستان 1 ٫ 5 تا 2 ٫ 5 درجه سلسیوس کاهش پیدا کرد و سردترین دههی تاریخ 2000 ساله پدیدار شد. قحطی بیداد میکرد و محصولات کشاورزی در اروپا، آفریقا و آسیا نابود میشدند.مه غلیظ دست از کار نکشید و چهار سال بعد، یعنی در 540 میلادی بار دیگر جهان را فرا گرفت تا هوا باز هم سردتر شود(این بار 1 ٫ 4 تا 2 ٫ 7 درجه سلسیوس سردتر از قبل).اما 540 با آن اتفاقات عجیب تنها مقدمهی بدبختیهای مردم آن روزگار بود. این یخبندان و گرسنگی، در اروپا بحران اقتصادی ایجاد کرده بود که در همین میان شیوع طاعون در سال 541 منجر به مرگ 100 میلیون نفر و تقریبا نیمی از امپراتوری بیزانس شد!اتفاقات، سختیها و تاریکی وسیع و ناشناخته، برای مردم آن روز بسیار سهمناک بود به طوری که سالهای میانی قرن شش، به "عصر تاریکی" شهرت یافت اما منشاء اصلی این تاریکی امروز مشخص شده است. پژوهشگرانی به سرپرستی مککورمیک و پال مایوزکی، بخچال شناس، پیبردهاند که با فوران آتشفشانی در ایسلند در ابتدای سال 536 میلادی، مقادیر بسیار زیادی خاکستر آتشفشانی در جهان پخش شد، غبار سراسر قارهها را فراگرفت و دنیا به تاریکی فرو رفت. این فوران چنان عظیم بود که آب و هوای جهان را دگرگون ساخت، الگوهای آب و هوایی را تحت تاثیر خود قرار داد و آثار نامطلوبی بر کشت محصولات در سالهای بعد گذاشت.حالا ما در 2020 هستیم و روزنامهها هرسال را با تیتر "بدترین سال تاریخ" پشتسر میگذارند. اما با نگاه به 536 و چند سال بعد از آن، احتمالا خوششانس بودهایم که چندین ماه زندگی در غبار و تاریکی، ترس از قطحی و گرسنگی و مرگ با طاعون را تجربه نمیکنیم.متنی که خواندید با ایجاد تغییراتی، از این نوشته ترجمه شده است. برای مطالعه بیشتر میتوانید مقاله زیر را مطالعه کنید: Science Magazine , Ann Gibbons , 2018
|
سپهبد بعدی چه کسی خواهد بود؟ در تاریخ اول اردیبهشت سال 1398 ، حضرت آیتالله خامنهای، فرمانده معظم کل قوا، طی حکمی، سردار سلامی را با اعطای درجه سرلشکری به فرماندهی کل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی منصوب فرمودند. بدین ترتیب تعداد فرماندهانی که در مقام سرلشکر در ایران اسلامی خدمت میکنند به 14 نفر رسید. در فروردین ماه بود که صدای مدافعان در مقاله "چرا سپهبد نداریم" به موضوع درجات عالی نظامی در نیروهای مسلح کشور پرداخت و از امکان اعطای درجه سپهبدی به یکی از فرماندهان نیروهای مسلح سخن گفت. در این ماهها، بحثهای پراکندهای در این زمینه ادامه داشته گمانه زنیهایی در خصوص امکان ارتقاء دستکم یکی از فرماندهان نظامی کشور به درجه سرتیپی وجود دارد.صد سال پیش بود که احمد امیراحمدی در پی نبرد کردستان و شکست دادن اسمعیل سیمیتقو به درجه سپهبدی رسید و برای نخستین بار، این درجه در ارتش ایران معمول شد. اکنون همبر اساس قانون مقررات استخدامی سپاه پاسداران، درجه سپهبدی بعد از درجه سرلشکری و قبل از درجه ارتشبدی پیش بینی شده که برابر با رتبه 20 میباشد. برغم وجود این درجه در نیروهای مسلح جمهوری اسلامی، پس از پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی، جز محمدولی قرنی، سپهبدی که در قید حیات باشد، نداشتهایم. شهید صیاد شیرازی نیز با ترفیع درجه بعد از شهادت، به مقام سپهبدی رسید. امسال با ترفیع درجه سردار سلامی، ما در کشورمان 14 سرلشکر داریم که شامل 8 سردار سپاه، یک فرمانده بسیج و 5 فرمانده ارتش میباشددر کنار سردار سلامی، سردار موسوی، سردار محمد باقری، امیر عطاالله صالحی، سردار غلامعلی رشید، سردار محمدعلی جعفری، حسنی سعدی، سردار سلیمانی، سردار رضایی، امیر علی شهبازی، سردار صفوی، شمخانی، سردار فیروزآبادی و سردار ایزدی جزء سرلشکران نیروهای مسلح جمهوری اسلامی ایران هستند. این غیورمردان همگی جنگدیده بوده و تجربه نبردهای مختلفی را در کارنامه خود دارند. در این میان سردار سلیمانی که اکنون بیش از هشت سال است که به مقام سرلشکری ترفیع یافته، به پاس رشادتهایش در دفاع از حریم ملت و حرم اهلبیت(ع)، از سوی مقام معظم رهبری نشان "ذوالفقار" دریافت کرده است. حال سوال اینجاست که آیا هیچ یک از این سرداران رشید اسلام و ایران در سطحی نبودهاند که به درجه سپهبدی ترفیع پیدا کنند و یا مصلحت دیگری در کار بوده؟با توجه به اینکه ترفیع به مقام سپهبدی باید از سوی مقام معظم رهبری صورت بگیرد، قطعا مصلحتی در این بوده که پس از شهید صیاد شیرازی ما شاهد ترفیع درجه در این سطح نبودهایم. برخی دلایل اداری و تشریفانی را عامل این امر دانستهاند، ولی در قوانین استخدامی نیروهای مسلح حتی جزییات مربوط به درجات سپهبدی و ارتشبدی پیشبینی شده و برای مثال، بر اساس ماده 48 قانون مقررات استخدامی سپاه پاسداران، نیل به درجه سپهبدی و ارتشبدی منوط به گذراندن دوره آموزش عالی جنگ مندرج در ماده مذکور است.در مقاله "چرا سپهبد نداریم" به این گمانه زنی اشاره کرده بودیم که برخی گفتهاند شاید سطح اختیارات درجههای سرتیپی و سرلشگری مانع از اعطاء این درجات بوده. بر اساس این نظریه،از آنجا که یک سپهبد و یا ارتشبد حق ورود به وظایف و حتی عزل و نصب فرماندهان زیر دست خود را دارد، این امر با وظایف و اختیارات مقام معظم رهبری تداخل میکند و از همین رو عملا امکان وجود این درجهها در نیروهای مسلح ما وجود ندارد.در پی انتشار مقاله فوق، برخی از کارشناسان نیروهای مسلح کشور با ما تماس گرفتند و تاکید کردند که این استدلال اگر هم درست باشد، تنها در مورد درجه ارتشبد صدق میکند، زیرا تنها این درجه است که امکان عزل و نصب فرماندهان زیردست خود را دارد. هرچند که یک سپهبد میتواند در امور فرماندهان خود وارد شود و این اختیاری نیست که سرلشکر داشته باشد، ولی به هر حال، سپهبد امکان عزل و نصب فرماندهان زیر دست خود را ندارد و از این زاویه، مسیله تداخل با اختیارات رهبری پیش نمیآید. با توجه به این استدلال، و با توجه به پیشرفتهای شگرفتی که ما طی سالهای اخیر در حوزههای میدانی و فنآوری نیروهای مسلح بدست آوردهایم، برخی از منابع نزدیک به سایت صدای مدافعان گفتهاند که اکنون صحبتهایی جدی در خصوص اعطاء درجه سپهبدی به دستکم یکی از فرماندهان ارشد نظامی ما وجود دارد که البته عدهای با طرح برخی مسایل امنیتی و مصلحت نظام در تلاشند تا این تصمیم به اجرا در نیاید.
|
آیا کاروانسرای خانات میدان شوش را میشناسید؟ کارورانسرای خانات تهران با عمری نزدیک به بیش از یک قرن در دوران ناصرالدین شاه و در دل شهر تهران ساخته شد. دلیل ایجاد کاروانسراها در دوران قاجار و دوران پیش از آن کمک به رونق و آبادانی شهرها بود. بد نیست بدانید بیشترین تعداد کاروانسراها در ایران مربوط به دوران صفوی و حکومت شاه عباس یکم است که مرمت کاروانسراهای قدیمی و گسترش کاروانسراها را دلیلی بر رونق گرفتن و احیای جاده ابریشم میدانست. در شهر تهران نیز به دلیل اینکه در مسیر تقاطع محورهای قزوین ، قم، مازندران ،گیلان و خراسان قرار داشت تعدادی کاروانسرا از جمله کاروانسرای خانات ساخته شد.معرفی کاروانسرای خانات شوش :از تاریخ دقیق ساخت کاروانسرا اطلاعی وجود ندارد اما با توجه به مدارک موجود همچون نقشهی به جا مانده از تهران که مربوط به سال 1270 است و کاروانسرا در آن نقشه دیده میشود ، همچنین معماری عمارت کاروانسرا که شبیه به معماریهای اواخر دوره ناصرالدین شاه است تخمین زده میشود عمر کاروانسرا بیش از یک قرن و حدود 180 سال باشد. در آن دوران کاروانسرا در کنار جادهی برون شهری تهران یعنی جاده حضرت عبدالعظیم بنا شده بود اما امروز میبینیم که با گسترش شهر تهران و افزایش ساخت و ساز در محدوده اطراف عمارت کاروانسرا ، کاروانسرا در بافت مرکزی شهر تهران قرار دارد. اراضی اطراف کاروانسرا در دوران قاجار متعلق به امینالسلطان بود و در سال 1289 شمسی از موسی خان امینالملک به سید علی اردهالی و سپس به سید جعفر اردهالی و در نهایت به محمد اردهالی رسید. مرمت و بازسازی کاروانسرا با پیشنهاد خانواده اردهالی که مدیریت آن مجموعه را بر عهده دارد ، تحت حمایت شهرداری منطقه 12 و سازمان میراث فرهنگی در اواخر خرداد 1382 آغاز و در اسفند 1387 به انجام رسید.این کاروانسرا در تاریخ 1 مهر 1382 در فهرست آثار ملی ایران به ثبت رسید و امروزه از این مکان به عنوان بورس خشکبار تهران استفاده میشود. آدرس : شمال میدان شوش - جنوب چهار راه مولوی - میدان امین السلطان - خیابان صاحب - کاروانسرای خانات تهرانمنبع: خانات اجاره خونه
|
عراقی که به برکت حضرت امام حسین (علیه السلام) متحول شد در دوران رژیم بعث عراق، از سوی عوامل انگلیس علیه وحدت بین مردم عراق و ایران بسیار تلاش میشد، چون استعمار پیر میدانست با وحدت مردم دو کشور، قدرتی در منطقه غرب آسیا پدید میآید که نظیر آن در جهان کمتر دیده میشود از این رو روباه پیر از طریق عوامل خود همواره به دنبال اختلاف میان مردم دو کشور بود که جنگ رژیم بعث علیه جمهوری اسلامی ایران که از سوی استعمار پیر و استکبار جهانی طرح ریزی و از سوی صدام اجرا شد، نمونه بارز آن است.کانال تلگرامی کربلا 724 ، در دوران رژیم بعث صدام که عامل استکبار و استعمار بود، تبلیغات فراوانی علیه مردم ایران میشد به حدی که هرکار بدی که در عراق اتفاق میافتاد عراقیها آن را به طنز و یا به واقعیت بدون سند به ایرانیها نسبت میدادند.به طنز گفته میشد:اگر دو عراقی در کوچه و خیابان با هم دعوا میکردند نفر سوم که میرسید بدون تحقیق این دعوا را به ایرانیها نسبت میداد و میگفت کار، کار ایرانی هاست.اگر زن و شوهری با هم دعوا میکردند و کار آنها به طلاق کشیده میشد، بستگان آنها میگفتند که کار، کار ایران است.اگر فردی در هنگام پریدن از جوی آب، پایش لغزیده و به درون جوی میافتاد، افرادی که نظارهگر این موضوع بودند میگفتند که کار، کار ایران است.اگر دو خودرو در یکی از خیابانهای بغداد با هم تصادف میکردند، رانندههای دو خودرو پس از پیاده شدن اولین حرفی که میزدند این بود که کار، کار ایرانی هاست .پس از حضور چندباره در عراق و تحقیق در این باره و گفت وگو با چندین عراقی، به پاسخ دست یافتم انگلیسیها این موضوع را برای انتقام از ملت ایران و علیه وحدت شیعه ساختند و رژیم بعث عراق نیز در آن دوره آن را بسط و گسترش داد، ولی با دستگیری صدام در سال 2003 و پس از چندی اعدام وی و انحلال حزب بعث مردم عراق وارد مرحله جدیدی شدند.*** اربعین نقطعه عطف پیوند شیعیان ایران و عراقتا سال 2003 یعنی براندازی رژیم بعث صدام، چندین دهه عزاداری برای امام حسین (ع) و راهپیمایی اربعین حسینی در عراق ممنوع بود و بسیاری از شیعیان عراقی به خاطر همین موضوع اعدام شدند یا با زندانهای طولانی مدت از سوی رژیم صدام مواجه گردیدند.با فروپاشی و شکست رژیم بعث عراق در سال 2003 و دستگیری و اعدام صدام رییس جمهور مخلوع این کشور، شیعیان عراق جان دوبارهای گرفتند و توانستند پس از سالها در آزادی کامل به مسایل عبادی خود به ویژه عزاداری برای سید و سالار شهیدان بپردازند. بدین گونه صفحه جدیدی بر روی شیعیان عراق گشوده شد و از همان سال موکبهای عراقی که از فعالیت منع شده بودند، کار خود را در اولین اربعین پس از صدام در جاده نجف کربلا آغاز کردند.از همان زمان مردم عراق پیاده رهسپار کربلای معلی برای شرکت در مراسم اربعین حسینی شدند در دو، سه سال اول مراسم اربعین حضور زایران ایرانی و خارجی در عراق پررنگ نبود، ولی پس از آن به یک باره اول پای زایران ایرانی و بعد از آن هم زایران دیگر کشورها به جاده نجف کربلا باز شد، تا حدی که هم اکنون به حماسهای بی نظیر در جهان تبدیل شده است.در دوران رژیم بعث صدام در انتهای دهه 70 شمسی که طبق توافق تهران بغداد ایرانیها توانستند به زیارت امام حسین (ع) و امیرالمومنین (ع) مشرف شوند، هیچگونه ارتباطی میان مردم عراق و زایران ایرانی وجود نداشت و سفرهای زیارتی ایرانیها بسیار محدود و کنترل شده بود حتی زایران ایرانی حق سینه زنی و عزاداری در حرمهای ایمه (ع) را نداشتند و در محاصره نیروهای امنیتی عراق فقط با صدای آرام اشک میریختند که با نابودی رژیم بعث صدام، همانند دیگر مسایل این کشور در نحوه عزاداری زایران و مردم عراق نیز تحولی چشمگیر به وجود آمد.با گذشت سالها از فروپاشی و انهدام رژیم بعث صدام، تحولی در عرصه خدمت به زایران اربعین حسینی در عراق ایجاد شد و خادمان ایرانی و پس از آن خادمان دیگر کشورهای اسلامی نیز در موسم اربعین حسینی در کنار موکب داران عراقی اقدام به ایجاد موکب برای پذیرایی از زایران سید و سالار شهیدان در عراق کردند در این بین موکبهای عراقی نیز روزبه روز گستردهتر شدند و مسیرهای زیادی را پوشش دادند.عراقیها حتی برخی از شیعیان این کشور شناخت دقیقی از ایرانیها نداشتند و حتی از ارادت مردم ایران به امام حسین (ع) و دیگراهل بیت (ع) تا حدود زیادی بی خبر بودند ولی با نابودی رژیم بعث صدام و برگزاری راهپیمایی اربعین حسینی و شرکت گسترده و مخلصانه ایرانیها در این مراسم پرشور، نگاه بسیاری از عراقیها به ایرانیها تغییر کرد و آنها متوجه شدند که در اثر تبلیغات رژیم بعث و انگلیسیها تاکنون اشتباه میکردهاند.*** حضور مستشاران ایرانی در جنگ داعش علیه مردم عراق 17 خرداد ماه سال 1393 بود که خبر یورش گروه تروریستی داعش به عراق، همانند بمبی در جهان منتشر شد گروه تروریستی داعش که در سال 2012 در سوریه توسط گروههای تکفیری و بازماندگان ارتش بعث صدام ایجاد و سازماندهی شده بود در اقدامی هماهنگ شده با جبهه غربی عربی، طی سه روز حدود 45 درصد خاک عراق را به تصرف خود درآورد و کم مانده بود که کشور عراق به طور کامل به تصرف این گروهک تروریستی درآید، اما به یکباره با فتوی مرجعیت عالی عراق و ایجاد بسیج مردمی و همچنین حضور قوی مستشاران ایرانی به فرماندهی سرلشکر قاسم سلیمانی، این کشور از شکست حتمی نجات یافت.نیروهای عراقی با یاری خدا و تلاشها و مجاهدتهای فراوان و کمک مستشاران ایرانی و حزب الله لبنان توانستند گروه تروریستی داعش را در آذرماه سال 1396 شکست دهند.سردار سلیمانی در اول آذرماه طی نامه به محضر رهبر معظم انقلاب اسلامی شکست داعش در دو کشور سوریه و عراق را اعلام کرد وی در قسمتی از نامه خود آورده است:"حقیر به عنوان سرباز مکلف شده از جانب حضرتعالی در این میدان، با اتمام عملیات آزادسازی ابوکمال آخرین قلعه داعش (در مرز سوریه و عراق) با پایین کشیدن پرچم این گروه آمریکایی صهیونیستی و برافراشتن پرچم سوریه، پایان سیطره این شجره خبیثه ملعونه را اعلام میکنم و به نمایندگی از کلیه فرماندهان و مجاهدین گمنام این صحنه و هزاران شهید و جانباز مدافع حرم ایرانی، عراقی، سوریهای، لبنانی، افغانستانی و پاکستانی که برای دفاع از جان و نوامیس مسلمانان و مقدسات آنان جان خود را فدا کردند این پیروزی بسیار بزرگ و سرنوشت ساز را به حضرت عالی و ملت بزرگوار ایران اسلامی و ملتهای مظلوم عراق و سوریه و دیگر مسلمانان جهان تبریک و تهنیت عرض مینمایم و پیشانی شکر را در مقابل پیشگاه خداوند قادر متعال به شکرانه این پیروزی بزرگ بر زمین میسایم. "شهادت شماری از مستشاران ایرانی همچون سردار حمید تقوی و سردار شعبان نصیری و شمار دیگری از مستشاران ایرانی در جنگ با گروه تروریستی داعش در عراق تاثیر بسیار زیاد و مثبتی بر روی مردم این کشور گذاشت تا حدی که به نظر شمار زیادی از مردم عراق نسبت به ایران و ایرانی تغییر کرد.در سالهای اخیر که توفیق شرکت در راهپیمایی اربعین را یافتهام، هرگاه با عراقیها هم صحبت شدهام همواره از رهبر معظم انقلاب و حاج قاسم سلیمانی یاد میکنند و از کمک ایرانیها در جنگ علیه داعش و شکست آن تقدیر میکنند.عراقیها میگویند، حضور سردار سلیمانی و نیروهایش در مبارزه علیه داعش و جانفشانی نیروهای ایرانی را در این راه هرگز فراموش نمیکنیم.سال قبل در زمان اربعین حسینی در بین الحرمین وقتی با چند عراقی مشغول صحبت بودم و حرفها به سردار سلیمانی کشید همگی آنها دست روی قلب خود گذاشتند و گفتند که جای ایشان در قلب عراقی هاست.با تحقیق یافتم که حضور نیروهای ایرانی برای مقابله با گروه تروریستی داعش در کنار عراقیها و همچنین شرکت پرشور زایران ایرانی در مراسم اربعین حسینی در عراق که با پذیرایی و مهمان نوازی خوب عراقیها همراه بوده در نزدیک کردن قلوب ایرانیها و عراقیها به هم تاثیر شگرفی داشته و مردم دو کشور باید سعی کنند تا این نزدیکی و محبت را که به برکت امام حسین (ع) ایجاد شده در آینده حفظ و تقویت کنند تا دشمنان هر دو ملت نتوانند دوباره میان آنها جدایی و افتراق ایجاد نمایند.
|
معرفی شهرستان ساوه شهر ساوهساوه از شمال به شهرستان زرندیه و استان قزوین، از جنوب به شهرستان تفرش، از جنوبشرق به استان قم، از شرق به استان تهران و قم و از غرب و جنوب غربی به استان همدان محدود میگرددپیشینه تاریخی ساوهساوه یکی از شهرها و مناطق باستانی بازمانده از دوره ساسانی است. این شهر در دوران گذشته در برخورد کلانترین راههای کاروانی میان ری باستان، همدان، اصفهان، قزوین، زنجان، قم و کاشان قرار داشته و در روزگار پارتیان یکی از خانمانهای مهم میان راهی بوده و در سده 7 (پیش از میلاد) یکی از دژها و خانمانهای سرزمین ماد بهشمار میرفته و زیست همگانی در این بخش از ایران از پیشینه و دیرینگی بسیار برخوردار است و از دید زمینشناسی از آن دوران سوم و چهارم زمینشناسی میباشد.ساوه نخست از توابع میدان بوده و بعد بخشی از ری بزرگ شده و به سبب نزدیکی با میانههای نیرومند برخی دودمان و پادشاهان بر ایران گذشته از این که همواره از ارزش ویژهای برخوردار بوده دارایی و چمنزارهای آن نیز از دیرباز جای توجه دودمانها بوده و روی همین پایه فرمانروایان آن اغلب از میان دولتمردان بنام برگزیده شدهاند بعد از ساسانیانحکومت سامانیان و آلبویه و سپس سلجوقی بر این سرزمین دست داشتنداقتصاد شهر ساوهشهر صنعتی کاوه در 10 کیلومتری شهر ساوه، بزرگترین شهرک صنعتی کشور و یکی از قطبهای مهم صنعت در ایران به حساب میآید. شهر صنعتی کاوه در سال 1352 در شمال شرقی شهر ساوه ایجاد شدهاست که هماکنون در مساحتی بالغ بر 3000 هکتار و با بیش از 600 واحد کارخانه تولیدی مشغول به فعالیت استجاذبههای گردشگری ساوهنظر به اینکه ساوه یکی از شهرستانهای باستانی ایران زمین است لذا آثار باستانی آن نسبتا زیاد میبوده تا اینکه در حمله مغول و بعد به دست سپاهیان تیمور لنگاکثر آنها منهدم گردید.بازار ساوه - قدمت تاریخی دوره صفویهمسجد جامع ساوه - قدمت تاریخی دوره سلجوقیمناره مسجد جامع - قدمت تاریخی 504 ه .قمناره مسجد میدان - سده 5 ه .قمسجد سرخ یا انقلاب - قدمت تاریخی 453 ه .قمسجد بازار ساوه - قدمت تاریخی دوره زندیهگنبد چهارسوق - قدمت تاریخی دوره صفویهقلعه دختر یا قیزقلعه - قدمت تاریخی دوره ساسانیمراکز تفریحیمجتمع تفریحی امام خمینی (بلوار تختی)بام ساوه (شهرک فجر)بوستان خانواده (بلوار مطهری)پارک بسیج (بلوار مطهری ساوجی)پارک شهر (بلوار طالقانی)پارک جنگلیبوستان فدکرهآوردهاانار[ 45 ]طالبی[ 46 ]پستههتلهاهتل صدرا (خیابان مطهری)هتل بینالمللی کاوه (شهر صنعتی کاوه)هتل آزادی (میدان آزادی)صنایع دستیهنر صنایع دستی در شهر ساوه دارای قدمت زیادی است. وجود تکههای سفالینه کشف شده در اطراف تپه باستانی آوه شاهدی بر این مدعاست. همچنین گلیم ساوه یکی از آثار مشهور کشور است که از دوره صفوی در این شهر رواج داشتهاست.سفالگریدر زمان سلجوقیان، ساوه یکی از مراکز مهم سفالگری بود که هر چند نمیتوانست با ""ری"" در این زمینه رقابت کند ولی به هر طریق از اهمیت فراوانی برخوردار بود. پس از حمله مغول، ""ری"" از فعالیت بازایستاد لکن ساوه همچنان به خلق آثار گرانبهایی در این زمینه ادامه داد. نمونههای زیبایی از سفالینههای ساوهای در حفاریهای تپههای تاریخی "" آوه"" به دست آمده که در "" موزه ایران باستان"" نگاهداری میشود.گلیم بافیدر گلیم ساوه استفاده از رنگهای مناسب و طرحهای زیبا دیده میشود و این امر گلیم ساوه را در سطح استان مطرح ساختهاست. روستای "نورعلی بیگ" در بخش مرکزی شهرستان ساوه از جمله روستاهایی است که بافت گلیم در آن مشهود است. از انواع گلیمها، خورجین، گاله یا به اصطلاح ساوهایها "گووالا" و غیره تهیه میشود. گاله اغلب در کودکشی مورد استفاده قرار میگیرد. "سفره آرد" یا به قول محلیها "اون سفرا" از دیگر دستبافتهای مردم این دیار است. سفره آرد گلیمی ظریف از نخ پنبه است و معمولا در نانپزی مورد استفاده قرار میگیرد..قالی بافیرودوزیهای سنتیمنبتقلمزنیغذاها و شیرینیهااز جمله شیرینیهای سنتی شهر ساوه میتوان به نان ماستی (نون ماستی یا نون قندی)، چوکه، نان قندی، روحافزا اشاره کردموزههاموزه چهارسوق ساوهگنبد چهارسوقموزه مردمشناسی چهارسوق که از آثار به جای مانده دوران صفویه است در تاریخ 28 مرداد 1386 به مناسب روز جهانی صنایع دستی به عنوان موزه مردمشناسی شهرستان ساوه مورد بهرهبرداری قرار گرفتهاست، در این موزه اشیای همچون کتب خطی و دستنویس، انواع قفلهای قدیمی، ظروف مسی و سفالی، سکه و اسناد خطی، سنگ قبرهایی مربوط به دوره قاجار به نمایش درآمدهاست.
|
برده داری درایران علاوه بر بردگان وارداتی، بردههای داخلی نیز وجود داشتهاند که معمولا از خانوادههای بلوچ خریده و یا دزدیده میشدهاند. به بردگان مذکر کاکا و به بردگان مونث دده یا کنیز گفته میشدهاست. برای بردگان مذکر نامهایی همچون "مبارک" و "فیروز" و یا طبق مثل مشهور "کافور" انتخاب میشدهاست. برای کنیزها، نامهای "غنچهدهان"، "زعفران" و یا صنوبر، نامهای معمول بودهاست. با پیر شدن کنیز، به او "دده" اطلاق میشدهاست. به فرزند کنیز از ارباب، "دده والده" گفته میشدهاست. در زمان محمدشاه قاجار اولین قانون بر ضد بردهداری در ایران بوجود آمد. ولی تا پایان دوران قاجار امکان عملی اجرای آن به مفهوم واقعی وجود نداشت. منابع تهیه برده. در ایران دوره قاجار، بردگان را یا میخریدند یا در جنگ اسیر میکردند و سپس به بردگی در میآوردند. والدین فقیر نیز با فروش فرزندان خود به این کار کمک میکردند چنین معاملاتی در ارمنستان، جنوب ایران و کردستان صورت میگرفت .جنگهایی مانند جنگ ایران و روس، حملات عشایری (چپو)، یورشهای خاص برای گرفتن برده و نیز لشکرکشیهای تنبیهی، بویژه بر ضد ترکمنها، منبع اصلی تهیه برده سفیدپوست بخصوص در شمال ایران بود. در درجه اول بردگان ارمنی، گرجی و چرکسی را میگرفتند. "ترکمنها و بازرگانان خیوهای، کنیزان را به نام "کلموک" (مغول) جا میزدند، ولی عموما اهل قزاقستان اند و ایرانیان آنها را میخریدهاند.". در درجه دوم، هدف عمده ایرانیان مسلمانی بودند که بویژه در حملههای ترکمنها گرفتار شده بودند. ترکمنها شیعیان ایرانی را اسیر میکردند و ایشان را، اگر خود به آنها نیاز نداشتند، به بازرگانان میفروختند بیشتر بدانید ? - note - % d8 % a8 % d8 % b1 % d8 % af % d9 % 87 - % d8 % af % d8 % a7 % d8 % b1 % db % 8c /
|
هر چیزی که درباره مهاجرت به کشور هندوستان از طریق انواع ویزای مهاجرتی هند باید بدانیم! در این نوشتار از مجموعه مقالات مجله دادمان هر چیزی که درباره مهاجرت به کشور هندوستان از طریق اخذ یکی از انواع ویزای مهاجرتی هند باید بدانیم مانند ویزای کار در هند ،ویزای تحصیلی هندوستان ،ویزای توریستی هند و گرفتن ویزا از طریق ازدواج و همچنین مهاجرت به کشور هندوستان از طریق انواع پناهندگی و شرایط اخذ انواع ویزای مهاجرتی و راههای گرفتن وقت سفارت هند به طور کامل صحبت میکنیم .جمهوری هندوستان کشوری است در جنوب آسیا و از شمال غربی با پاکستان ، از شمال با چین ، بوتان ، نپال و تبت و از شمال شرقی با برمه و بنگلادش همسایهاست همچنین جنوب آن را اقیانوس هند پوشانده است و اینکه سرزمین زیبای هند با مساحت 3 ٬ 402 ٬ 873 کیلومتر مربع و جمعیت 1 ٬ 210 ٬ 193 ٬ 422 نفر دومین کشور پر جمعیت دنیا پس از چین بهشمار میآید و دلهی به زبان هندوستانی یا آنگونه که در فارسی و اردو خوانده میشود دهلی ، دومین کلان شهر بزرگ هند میباشد و دهلی نو پایتخت هند است که بخشی از این کلانشهر محسوب میشود .کشور هندوستان در یک نگاهپایتخت: دهلی نودولت هند : جمهوری پارلمان فدرالمساحت: 1 ، 269 ، 346 مایل مربع / 3 ، 287 ، 263 کیلومتر مربعجمعیت: 1 ٫ 29 میلیارد نفرارز: روپیه هند ( ) ( INR )کد تلفن: + 91 حقایقی درباره کشور هندکشور هند بیش از 35 شهر بزرگ با جمعیت بالای 1 میلیون نفر دارد.بندر بمبیی (مومبایی) با جمعیتی نزدیک به 14 میلیون نفر، پرجمعیتترین شهر هند است.این کشور دارای تاریخ و فرهنگ بسیار کهن و پرباری است که به 3000 سال پیش از میلاد بر میگردد.هند سرزمین تبارها، زبانها، آیینها و فرهنگهای فراوان و گوناگون میباشد.در هند صدها زبان و هزاران گویش و لهجه وجود دارد.علاوه بر دو زبان هندی و انگلیسی که در قانون اساسی این کشور زبان رسمی اعلام شدهاست، 22 زبان دیگر در یک یا چند ایالت موقعیت زبان رسمی را دارند.کشور هند در جنوب آسیا قرار گرفته است و بخش گستردهای از شبه قاره هند را شامل میشود.پایتخت آن دهلی نو میباشد. واحد پول آنها روپیه هند است.طی 800 سال تسلط ایرانیان و ترکان فارسیزبان بر کشور هند، این کشور از فرهنگ ایران و زبان فارسی ت ثیر بسیاری پذیرفتهاست.زبان فارسی در زمان غزنویان به این کشور راه یافت.تاریخچه کشور هندوستانقبل از سفر و مهاجرت به کشور هندوستان از طریق اخذ یکی از انواع ویزای مهاجرتی هند بهتر است با تاریخچه این کشور زیبا و باستانی آشنا شویم. تمدن دره سند اولین تمدن به معنای واقعی پس ازحظور دویست تا چهارصد هزار ساله انسان محسوب میشود که با قدمت نزدیک به سه هزار سال قبل از میلاد است و با تمدن شهر سوخته در ایران همزمان بوده است .زبان و مذهب هنداز جمله موارد مهم قبل از اقدام به دریافت یکی از انواع ویزای مهاجرتی هند و به طبع آن مهاجرت به کشور هندوستان باید در نظر گرفت موضوع دین و مذهب و فرهنگ و زبان مردم هندوستان میباشد.نژاد مردم هند شامل 25 % هندوآریایی ، 75 % دراویدی و 3 % نژاد زرد هستند که این نژادها بر اساس شرایط مکانی ، فرهنگی و دینی نیز دارای تقسیمات خاص خود هستند.واحد پول هندوستانهندوستان یکی از کشورهای وسیع جهان با تمدن 5000 سال پیش است که این روزها مقصد سفر بسیاری از توریستهای جهان و همچنین کشور خودمان نیز شده است که سفر به این کشور بیش از پیش افزایش یافته و مسافران بیشتری مقصد خود را هندوستان قرار دادهاند به سبب داشتن مناظر طبیعی فوق العاده ، آداب و رسوم شگفت انگیز و آثار تاریخی فراوان که وجود دارد .واحد پول هند روپیه است که در بازارهای بین المللی با نماد INR شناخته میشود و واحد کوچک پولی در هندوستان پیسه میباشد که هر 100 پیسه برابر با یک روپیه است همچنین روپیه هند به عنوان پول قانونی در کشورهای همسایه یعنی نپال و بوتان نیز پذیرفته شدهاست و پول رایج این دو کشور بر اساس نرخ روپیه هند تثبیت شده است . https :// dad - - % d8 % a8 % d9 % 87 - % d8 % a7 % d8 % b3 % d8 % aa % d8 % b1 % d8 % a7 % d9 % 84 % db % 8c % d8 % a7 / جغرافیای کشور هندوستانبیشتر سرزمین کشور هند پست و هموار است و رشتهکوه هیمالیا در شمال کشور قرار دارد که باعث شدهرطوبت و ابرهای بارانزا به شمال آسیا نفوذ نکند. در نتیجه هند کشوری پر باران و مرطوب و دارای خاک بسیار حاصل خیز است.این موضوع باعث شدهاست که این کشور بتواند جمعیت بسیاری را در خود جای دهد و همین دلیلی برای مهاجرت به کشور هندوستان از طریق یکی از انواع ویزای مهاجرتی هند میباشد.جغرافیای هند بسیار متنوع است و شامل بیابان، کوهستان، دشت، تپه و فلات میباشد.آداب و رسوم و فرهنگ هنداز تاثیرگذارترین فرهنگهای زندگی بشر میتوان به تمدن هندوستان اشاره داشت. به واسطه تاریخ فرهنگی کشور هندوستان و تشابهات فرهنگی مردم هند با مردم ایران ، ایرانیان برای مهاجرت به کشور هندوستان از طریق یکی از انواع ویزای مهاجرتی هند بسیار مشتاق میباشند.در ادامه این نوشتار به برخی آداب و سنن هندیان میپردازیم.ساتیمراسم خرچنگسنت خاکسپاریتاییپوسامشهرهای مهم کشور هنداگر قصد مهاجرت به کشور هندوستان را با استفاده از هرکدام از انواع ویزای مهاجرتی هند دارید قبل از سفر شهر محل زندگی در هند را انتخاب کنید. کشور هند شامل 28 ایالت و 7 ناحیه همپیوسته (اتحادیه منطقهای) است.از جمله شهرهای مهم این کشور هم میتوان موارد زیر را نام برد:بمبییدهلیدهلی نوکلکتهبنگلورحیدرآبادمیسورشهر بمبیییکی از مهمترین شهرهای کشور هند بمبیی نام دارد. که در ایالات ماهاراشتر واقع شده است. در زبان هندی بمبیی به معنای ساحل خوب است. این نام را استعماراگران پرتغالی بر روی آن گذاشتند. شهر بمبیی بزرگترین بندر کشور هند است. این شهر در واقع مرکز بانکداری، تجارت، مبادلات مالی، بازرگانی و صنعت کشتی سازی هند به شمار میرود. همین دلایل است که بمبیی را به عنوان یکی از شهرهای معروف هند قلمداد کرده است و اکثر افراد بعد از مهاجرت به کشور هندوستان با استفاده از یکی از انواع ویزای مهاجرتی هند این شهر زا برای زندگی و اقامت انتخاب میکنند.شهر کلکتهاز دیگر شهرهای معروف هند، میتوان به کلکته که زمانی پایتخت این کشور به شمار میرفته اشاره کرد. از سال 2001 نام این شهر به کولکاتا تغییر کرد. اگر بعد از مهاجرت به کشور هندوستان با استفاده از هرکدام از انواع ویزای مهاجرتی هند قصد سفر به شهر کلکته را نمودید میتوانید از دیدنیهای فریبنده و رستورانهای شلوغ با غذاهای خوش طعم هندی بهره ببرید. این شهر دارای آب و هوای گرم و مرطوبی میباشد و نکته جالبش این است که زمستان در این شهر یک ماه و نیم بیشتر طول نمیکشد. دمای هوای در شهر کلکته کمتر از 10 درجه سانتی گراد است.کارهای ممنوع در کشور هندقبل از اقدام به اخذ یکی از انواع ویزای مهاجرتی هند و در نهایت سفر و مهاجرت به کشور هندوستان باید با فرهنگ و رسمهای مردم این کشور آشنا شد .در این بخش از نوشتار میخواهیم برخی از مهمترین کارهای ممنوع در کشور هند را برایتان توضیح دهیم .با ما همراه بمانید.با کفش وارد منازل نشوید!با انگشت به کسی اشاره نکنید!به خوردن گوشت گاو حتی فکر هم نکنید!لباسهای نامناسب نپوشیدانتظار دقیق بودن و وقت شناسی نداشته باشیدبه ورزش کریکت توهین نکنید!در محافل عمومی در مورد سیاست و مذهب صحبت نکنید!محبوبترین غذاهای هندی که حتما بعد از مهاجرت به کشور هندوستان باید امتحان کردقبل اینکه با استفاده از یکی از انواع ویزای مهاجرتی هند اقدام به شروع کارهای اقامت و مهاجرت به کشور هندوستان را انجام دهید بد نیست درباره سلایق غذایی و ذایقه چشایی مردم هند و همچنین غذاهای معروف شهرهای مختلف هندوستان اطلاعاتی داشته باشید.غذاهای هندی به خاطر طعم خوشمزه و تند و تیزشان در سرتاسر دنیا شهرت دارند و حتی اگر تا به حال به هند سفر هم نکرده باشید حتما با چند غذای هندی آشنا هستید. هند کشوری بسیار پهناور است و در هر منطقه و خطه با غذاهای مختلفی میتوانید روبرو شوید، با این حال برخی غذاهای هندی هستند که بیش از همه شهرت پیدا کردهاند و بسیاری از توریستها آنها را در سفر امتحان میکنند.در این مطلب معروفترین غذاهای هندی را به شما معرفی میکنیم که با طعم بی نظیر و لذیذی که دارند همه را شیفته و دلباخته خود کردهاند.مرغ کرهای | Butter Chicken چیکن تندوری | Tandoori Chicken چیکن تیکه ماسالا | Chicken Tikka Masala روگان جوش | Rogan Josh چوله یا کاری نخود | Chole پالک پنیر | Palak Paneer آلو گوبی | Aloo Gobi داهی وادا | Dahi Vada کوفته مالایی | Malai Kofta دال گوشت | Daal Gosht نان هندی | Naan مهاجرت به کشور هند از طریق کار و تحصیلهند دارای سابقه مهاجرتی طولانی در جهان میباشد. بیش از نیمی از مهاجران هندی در خارج در سه کشور ایالات متحده، امارات متحده عربی و پاکستان ساکن هستند. علاوه بر مهاجر فرستی، کشور هند همچنین یکی از مقاصد برتر مهاجر پذیری در دنیا محسوب میشود. بنا به آمار سال 2015 ، در حدود 5 ٫ 2 میلیون نفر در هند زندگی میکردهاند. از این نظر، هند به عنوان دوازدهمین مقصد بزرگ مهاجرتی جهان محسوب میشود.افراد میتوانند با استفاده از هرکدام از انواع ویزای مهاجرتی هند برای انجام هر نوع فعالیتی به کشور هند وارد شوند. اما نکته قابل تامل در مورد مهاجرت به کشور هندوستان ، رعایت الزامات و شرایط ضروری برای اخذ انواع ویزای مهاجرتی هند میباشد. مثلا برای دریافت ویزای تحصیلی هند، داشتن نامه پذیرش از دانشگاه هندی جزو شرایط اصلی دریافت ویزا محسوب میشود. همچنین برای اخذ ویزای کار در هند، داشتن قرارداد کاری ( Work Contract ) از جمله مهمترین ضروریات دریافت این ویزا به حساب میآید.انواع ویزای مهاجرتی کشور هندکشور هند سیاست ویزایی خاص خود را دارد و انواع ویزای مهاجرتی و مسافرتی مختلفی را برای کنترل ورود و خروج مهاجران خارجی صادر میکند. دولت هند در سپتامبر 2019 در این زمینه تعییرات مهمی بوجود آورد. از جمله این تغییرات به کارگیری سامانه صدور ویزای توریستی الکترونیکی یا E - visa میباشد. ما در این بخش انواع ویزای مهاجرتی هند را برای علاقه مندان و متقاضیان مهاجرت به کشور هندوستان معرفی میکنیم تا متقاضیان محترم بتوانند ویزای متناسب با شرایط خود را بیابند:ویزای توریستی هندویژه متقاضیان ورود به هند برای مقاصد گردشگری با اعتبار یک ماهه، 1 ساله یا 5 سالهویزای X ویژه شهروندان خارجی دارای اصالت هندی یا اعضای خانواده همراه اتباع هندیویزای کار در هندویژه شهروندان خارجی که در هند برای یک سازمان یا شرکت ثبت شده کار میکنند. داشتن پیشنهاد کاری از شرایط اصلی دریافت این نوع ویزای هند میباشد. Intern Visa ویژه شهروندان خارجی که به دنبال گذراندن دوره انترنی در یک موسسه یا شرکت هندی جهت اخذ ویزای کار میباشندبیزینس ویزا یا ویزای تجاریمخصوص افرادی که در جستجوی فرصتهای بیزینس یا انجام تجارت در هند هستند. اخذ این ویزا مستلزم ارایه دعوت نامه از شرکت بوده و تا 5 یا 10 سال معتبر استویزای تحصیلی هندمخصوص متقاضیان تحصیل در یک دوره آموزشی بلند مدت در موسسات آموزش عالی هند با اعتبار حداکثر 5 سالویزای درمانیمخصوص افراد بیمار جهت اقامت کوتاه مدت درمانیمزایای تحصیل در هندمهاجرت به کشور هندوستان از طریق انواع ویزای مهاجرتی تحصیلی هند دارای مزایای مختلفی میباشد که از جمله آن میتوان به :شهریههای پایین تحصیل در هند : هزینه تحصیل در هند نسبت به بسیاری از کشورهای دیگر دنیا بسیار پایین است.آموزش کیفیت: موسسات آموزشی هند مانند IITs ، IISc ، IIMs ، NITs ، AIIMS ، ISI ، BITS و ISB برای ارایه آموزش با کیفیت در سطح جهانی بسیار مشهور هستند. دانشگاههای هند از اعتبار خوبی برخوردار هستند و تحصیل در هند به زبان انگلیسی است و تمام دروس به زبان انگلیسی تدریس میشوددورههای منحصر به فرد: جدا از مزایای ذکر شده در خصوص تحصیل در هند ، میتوان برخی از دورههای منحصر به فرد را که توسط سیستم دانش سنتی هند کشف و ساخته شدهاند نیز مورد مطالعه قرار داد. آیورودا ، سانکریت ، یوگا و هندی برخی از این دورهها هستند که بسیاری از دانشجویان بین المللی را مجذوب خود میکنند.مساعدت مالی: بورسهای تحصیلی مختلف ، وامهای تحصیلی و سایر کمکهای مالی امروز برای تحصیل در هند وجود دارد.شرایط تحصیل در هندتحصیل در هند در تمام مقاطع در دانشگاههای هندوستان به زبان انگلیسی میباشد و کسی که مدرک زبان انگلیسی داشته باشد خیلی سریع و راحت میتواند پذیرش این کشور را در باب مهاجرت به کشور هندوستان از طریق یکی از انواع ویزای مهاجرتی هند از آن خود کند.حتی در صورت نداشتن مدرک زبان اگر تنها بتواند یک تسلط نسبی به این زبان داشته باشد میتواند پذیرش را دریافت نمایند که در این صورت پس ار پرداخت شهریه یک سری دورههای زبان را در این کشور بگذراند.وکلا و مشاورین امور مهاجرت موسسه حقوقی سروش نافع دادمان آماده ارایه انواع خدمات مهاجرت به کشور هندوستان در زمینه اخذ انواع ویزای مهاجرتی هند و دریافت ویزای تحصیلی هند میباشند: https :// dad - هزینه تحصیل در هندبعد از اخذ انواع ویزای مهاجرتی تحصیلی هند و سفر برای ادامه تحصیل در کشور هندوستان میزان هزینه تحصیل در هند به رشته تحصیلی شما و همینطور مقطع تحصیلی بستگی دارد. ولی بصورت میانگین هزینه تحصیل در هند را میشود برای تحصیل در رشتههای پزشکی و دندانپزشکی در یک دوره 5 تا 6 ساله در حدود 70 تا 80 هزار دلار برای کل دوره در نظر گرفت. هزینه تحصیل در هند در رشتههای دیگر تحصیلی بطور کلی در یک دوره 2 تا 5 هزار دلار برای هر سال تحصیلی در نظر گرفت.تحصیل در هند بصورت رایگانبرای مهاجرت به کشور هندوستان و تحصیل در هند بطور رایگان باید از بورسیههای تحصیلی هند استفاده نمود. در هند در هر سال بورسیههای گوناگونی به دانشجویان دارای شرایط بورسیه اعطا میگردد که شامل بورسیه تحصیلی کامل و همینطور کمک هزینه تحصیلی میشود.مهاجرت به کشور هند از طریق ویزای کارمهاجرت به هند از طریق کار با استفاده از ویزای کار یا Employment Visa محقق شده و منجر به اخذ اقامت موقتی هند برای کارگران خارجی میگردد. افراد دارنده ویزای کار در هند همچنین میتوانند با احراز شرایط اولیه جهت تمدید ویزای مذکور اقدام نمایند. از آنجایی که کشور هند تابعیت دوگانه را برای مهاجران خارجی قبول نمیکند، افراد از این طریق میتوانند درخواست کارت شهروندان خارجی هند ( OCI ) را جهت اقامت دایم هند درخواست دهند. از این طریق، آنها میتوانند از کلیه مزایای شهروندی هند بهره مند شوند.مدارک لازم برای مهاجرت به هند از طریق کارپس از یافتن پیشنهاد کاری و با آگاهی و اشراف کامل و همه جانبه بر شرایط و الزامات کار در کشور هند، اکنون متقاضیان به مرحله آخر از روند مهاجرت به هند از طریق کار رسیدهاند. در این مرحله پایانی، انتظار میرود که شما سریعا و با دقت هر چه تمامتر مدارک زیر را گردآوری و در اولین فرصت به سفارت کشور هند در تهران تحویل دهید:فرم درخواست ویزای کار تکمیل شده (دانلود از طریق وب سایت وزارت خارجه هند)پاسپورت معتبر با اعتبار حداقل 1 سال + کپی صفحات اطلاعات شخصیرسید پرداخت هزینه سفارت بابت رسیدگی به درخواست متقاضیان 2 قطعه عکس پاسپورتی جدید از متقاضیقرارداد کاری (ما بین کارفرمای هندی و کارجو) به زبان انگلیسیرزومه یا CV متقاضی به زبان انگلیسیمدرک تعهدات مالیاتی متقاضیکپی آخرین مدارک تحصیلیفتوکپی گواهی ثبت شرکت در هند (ویژه کارآفرینان و سرمایه گذاران خارجی)روند تعیین وقت سفارت هندبرای حضور در سفارت هند و ارایه مدارک باید از قبل ، وقتی را تعیین کنید که این کار از طریق ارسال ایمیل و یا تماس تلفنی امکان پذیر است ، ولی در سالهای اخیر این امکان وجود دارد که برای دریافت ویزا و یا ارایه مدارک متقاضی میتواند بدون حضور در سفارت و تعیین وقت قبلی تنها با پر کردن فرم درخواست ویزا و واریز کردن مبلغ ویزا ، درخواست نماید ، البته پس از این که مدارک به کارشناسان در سفارت ارایه شد و به دست آنها رسید و پس از بررسیهای لازم ممکن است شخص از طرف سفارت برای مصاحبه و تحویل اصل پاسپورت برای چسباندن ویزا در آن احضار شود ، امروزه به لطف تکنولوژی و اینترنت بیشتر کارهای سفارتها را میتوان غیر حضوری و در سریعترین زمان ممکن انجام داد https :// dad - - % d8 % a8 % d9 % 87 - % d8 % b1 % d9 % 88 % d8 % b3 % db % 8c % d9 % 87 / انواع ویزای مهاجرتی هند عبارتند از:ویزای توریستی یک ساله باهزینه 100 دلار ویزای تحصیلی 5 ساله برای مقاطع کارشناسی و کارشناسی ارشد با هزینه 80 دلار ویزای تجاری با هزینه 275 ویزای کاری 6 ماهه تا یکساله با هزینه 275 دلار ویزای تحقیقاتی 6 ماهه تا یکساله ویژه مقطع دکتری با هزینه 80 دلار ویزای شرکت در کنفرانس یا سمینار 6 ماهه با هزینه 80 دلار ویزای پزشکی و همراه بیمار ویزای ورزشی ویزای ازدواج ویژه افرادی که با یک فرد هندی ازدواج کردهاند.آدرس و شماره تماسآدرس سفارت هند در تهران ، خیابان بهشتی ، خیابان میرعماد ، خیابان نهم ، شماره 22 میباشد و متقاضیان برای اخذ ویزا و یا تعیین وقت سفارت میتوانند با شما تلفن 5 - 88755103 تماس بگیرند و یا مدارک خود را به شماره فکس 88745557 ارسال نمایند ، شماره تلفن بخش ویزا در سفارت هند نیز 88755102 میباشد .برای کسب اطلاعات بیشتر میتوانید به سایت مراجعه نمایید ، در صورتی که سوالی دارید، میتوانید به پست الکترونیکی [ email protected ] و یا ایمیل بخش کنسولی یعنی [ email protected ] ایمیل بزنید و درمورد مدارک مورد نیاز بپرسید .آدرس دفتر کارگزار سفارت هند در تهران واقع در بلوار آفریقا (جردن) ، بن بست آناهیتا ، پلاک 2 ، طبقه اول میباشد ، لازم به ذکر است ساعات کاری سفارت هند روزهای یکشنبه تا پنجشنبه از ساعت 9 صبح تا 12 : 30 ظهر میباشد و در این زمانها میتوانید به این سفارت مراجعه نمایید.برای مطالعه کامل مقاله " هر چیزی که درباره مهاجرت به کشور هندوستان از طریق انواع ویزای مهاجرتی هند باید بدانیم! " و دیگر مقالات مجله موسسه حقوقی دادمان به لینک زیر مراجعه نمایید: https :// dad - - % d8 % a8 % d9 % 87 - % da % a9 % d8 % b4 % d9 % 88 % d8 % b1 - % d9 % 87 % d9 % 86 % d8 % af % d9 % 88 % d8 % b3 % d8 % aa % d8 % a7 % d9 % 86 /
|
یلدا، میترا، مهرپرستی، و چیزهای که فکر میکنیم میدانیم. در رابطه با شب یلدا و ریشههای تاریخی آن و انتساب این جشن به آریاییها و اینکه کریسمس و . از یلدا گرفته شده است،نوشتهی چندین سال پیش خداداد رضاخانی را در ادامه میآورم تا با پیشینه این جشن بیشتر آشنا بشیم و اینکه تا چه حد بعضی از دیدگاههای ما نادرست است.هر وقت که به موقع یکی از جشنهای ایرانی نزدیک میشویم، تمام گفتگوهای مردم در دنیای واقعی و مجازی، بخصوص اگر در خارج از ایران زندگی کنند و مواظب و نگران "زنده نگه داشتن" رسوم ملی، به ریشههای باستانی جشنها ختم میشه. ریشه یابی "باستانی" هم که در بین ایرانیها اکثرا به کلمات و مفاهیم "زرتشتی" و "آریایی" محدوده و اسم بردن از دو، سه خدای باستانی شناخته شده. البته اگر هم بشود که جشن مورد نظر رو به سنتها و جشنهای اروپاییها ربط داد و نشان داد که بالاخره "هنر نزد ایرانیان است و بس" و "از ایران آمده" که چه بهتر، و البته هم که "نویل" (یا به گفته جعفرخانهای امروزی، "کریسمس") حتما ریشه در یلدای "ما" داره.قسمت آخر این قضیه و تاثیر یلدا در نویل رو در اینجا به میان نمیکشم (چون توضیح ارتباط یکسانش با جشن "ساتورنالیا"ی رومی یک کمی از حوصله اینجا خارجه)، اما در مورد این "ما" یک کمی فکر کنم بد نیست که توضیح بدیم. اولش هم روشن کنم که هدفم تخطیه مراسم زیبای شب یلدا و چله گرفتن نیست که خودم هم خیلی خیلی دوستش دارم و خیلی هم با دقت مراسمش رو رعایت میکنم. مشکلم اینه که چرا امروزه، همه احساس میکنند که برای اهمیت دادن به جشنی که پدربزرگ و مادربزرگهامون بدون دونستن "ریشههای باستانی"ش، ازش لذت میبردند، باید حتما بهش اسم باستانی و زرتشتی و میترایی و قس علیهذا داد، بخصوص که اکثرا هم از جزویات این باورهای باستانی و تاریخچههایش باخبر نیستند و فقط به دوسه کلمهای که میدونند، بسنده میکنند.روایتی که امروزه از همه میشنویم و در ویکیپیدیا (این آخرین مخزن دانش عامه!) میخونیم، اینه که "یلدا" شب تولد میتراست و میترا هم خدای "خورشید و روشنایی" و این جشن هم جزو جشنهایی است که اجداد "آریایی" ما از دوردستها به ایران آوردهاند و مثل نوروز "جمشیدی"، دربست ملک مطلق خلق ایران است و بس، و فقط هم "آریاییها". این وسط، کسی از خودش نمیپرسه که پس چرا اسم "یلدا" سریانی/آرامیه؟ چرا مهاجران "آریایی" که کوچ نشین و گله دار بودند، باید به جشنهایی که این همه به تقویم و دوره بندی کشت و برداشت ربط داشتهاند اهمیت میدادند؟تعریف بالا کمی شبیه به جمله معروف "خسن و خسین هرسه دختران ابوبکرند" به نظر میاد. از هر کلمهاش میشه اشکال گرفت. یلدا تولد میترا نیست، میترا خدای خورشید نیست، جشن جشن آریایی نیست، "آریایی" اصلا "آریایی" نیست!همونطور که ممکنه شک برده باشید، "یلدا" از اجداد آریایی (کذا!) "ما" سرچشمه نگرفته. یلدا، مثل نوروز، مثل همه جشن هایی که بستگی نزدیکی با تقویم دارند، از جمله جشنهای مللی هستند که به دلیل کشاورز بودن و اهمیت داشتن تغییرات نجومی و جوی در زندگیشون، دست به ساختن تقویم و زمان نگه داشتن زدهاند. نه خیر، منظورم "آزتک"ها نیست، اگر منتظرید که دنیا همین فردا به پایان برسد. منظورم دوستان عزیزمان، "بین النهرینی" ها، همسایهها و اجداد فرهنگی ما هستند که در روایتهای یک سویانه از تاریخ ایران، کلا مثل گرد و پود کف خانه، جارو شدهاند و به "زبالهدان" تاریخ ریخته شدهاند (در مملکتی که هر پنجاه سال، یک زبالهدان پر از تاریخ میکند). بله، سومریها، بابلیها و آشوریها. درست حدس زدید، "آرامی" بودن اسم یلدا هم به همین ربط دارد. هرچند که شاید شما، به دلیل یادگیری تاریخ از روی کتابهای اروپایی، زبان "بابلی" را "میخی"(!) بدانید و شاید هم بدانید که اسمش "اکدی" بوده. اما توجه کنید که "اکدی" حدود 1000 سال قبل از میلاد فقط تبدیل به یک زبان ادبی شده بوده و زبان کوچه و خیابان در بابل و نینوا، "آرامی" بوده، یک زبان سامی دیگر که به همان "اکدی" مربوط بوده و اما به دلایل خاص اجتماعی، به عنوان زبان غالب درآمده بوده. بله، در زمانی که اجداد "آریایی" بنده و شما به بابل نزول اجلال کردند و "استوانه کورش" نوشتند، زبان هرروزه مردم، "آرامی" بوده. در این زبان، به شب تولد خدای محلی خورشید که اسمش "شمش" (به فتح شین و میم) بوده (بله، بطرز ناراحت کنندهای شبیه "شمس" عربی است، متوجه هستم)، "یلدا" میگفتند که به معنی تولد است، و بله، بازهم شبیه ریشه عربی "ولد" (یک کلمه است، اصلش" ی ل د" بوده).بله، ریشه "یلدا" تولد شمش است، خدای خورشید در بابل، نه خدای "خورشید" در ایران، یا میترا.حالا میرسیم به این مسیله "میترا" و خداییش به خورشید و اینکه حتی دانشمندان اینترنتی و غیره، ایشان را "الهه" یا "مینو" (که از آخری برداشت مطلق "مونث" میشود) میدانند و خدا (در این مورد اهورامزدا یا یکی از همکاران نزدیکش) میداند که از کجا حتی بعضی به "آناهیتا" ربطش میدهند و ملغمه عجیبی میسازند که سرگیجه میآورد بدتر از خواندن جریده فخیمه کیهان.نکته اول این که "میترا"، حتی اگر اسم خواهرتان باشد (که اسم خواهر من هست!)، نباید به ذهن شما یک "الهه" یا "مادینه خدای" کمر باریک را متبادر کند، بلکه باید تصویر یک خدای "کت و کلفت" خیلی "مذکر" در جلوی چشمتان باشد که بنا بر گفته اوستا، "هزار چشم" هم دارد! اگر تصورتان در مایههای "مونیکا بلوچی" بود، بیشتر سعی کنید به "عبدالمالک ریگی" فکر کنید .دوم، خدای بیامرزاد کسی که تخم لق "میتراییسم" را در دهان ملت ایران شکست. سرتان را درد نیاورم که در ایران، اثری از "میتراییسم"/مهرپرستی نداریم، هرچند هم که ذبیح بهروز گفته باشد و روانشاد مهرداد بهار به دنبالش گشته باشد. بله بله، متوجه هستم که میترا یک خدای "ایرانی" است و در اوستا هم وجود دارد. عرض بنده این بود که "دین" مهرپرستی در ایران وجود نداشته و اثری از آن در دست نداریم. نه خیر، برعکس چیزی که به عرضتان رساندهاند، هیچ مدرکی از اینکه "آریایی" های قبل از "اصلاحات زرتشت"، مهرپرست بودهاند در دست نداریم. ایرانیان اولیه، و حتی نه چندان اولیه، به "گروههای دینی" مختلفی که هرکدام برمبنای اهمیت یک خدا شکل گرفته بودند، چیزی که در زبان فرنگی "کالت" خوانده میشود، باور داشتند. باور داشتن به کالت "آناهیتا" به این معنی نبوده که نمیتوان به کالت "بهرام" یا "تیر" اعتقاد داشت، چرا که هرکسی، هر خدایی، وظیفهای داشته. اگر در حال جنگ بودید، مراسم کالت "بهرام" را اجرا میکردید و اگر منتظر بودید که همسرتان حامله شود، به درگاه "آناهیتا" دعا میکردید. یک نکته کناری اینکه مقدار زیادی از کل روایت "اصلاحات زرتشتی" این است که کالت "اهورامزدا" حالت تمامیت خواهانهای پیدا میکند و بقیه کالتها را "نامشروع" خطاب میکند اما این مسیله را میشود بعدتر روشن کرد.صحبت این است که بله، "مهر/میترا" هم صددرصد یکی از این کالتها بوده و در یسناها و یشتها، در کنار آناهیتا و بهرام و هوم و خیلی خدایان دیگر، "زیارت نامه"ای هم دارد. یعنی منظور اینجا این نیست که "میترا" در ایران ناشناخته بوده. منظور این است که "میتراییسم" به عنوان یک دین مجزا و قابل درک از بقیه "کالتهای" ایرانی، مثل "زرتشتیگری/مزدیسنی"، شناخته شده نبوده. "میترا" خدایی بود "پرچشم" که بر میثاقها و قراردادهای اجتماعی، از قرارداد خرید خانه و صلح نامه بین دو پادشاه بگیرید تا "قرارداد" دوستی دو نفر، نظارت داشته. از همین جا هم هست که اسمش "میترا" (اوستایی "میثره") تبدیل شده است به "مهر" و برای من و شما، معنی "محبت" میدهد، چون ما با "دوست"هامان "قرارداد" مهر میبندیم.اما این هم واقعیت دردناک. بله، خدای "ما" را "کسان" دیگری "دزدیدند" و باهاش "پزدادند". قضیه این است که متاسفانه واقعیت تلخ این است که هنر نزد ما ایرانیان نیست و بس. اتفاقا وقتی به مرحله دین و باور و فلسفه دین میرسیم، ملل "سامی" تخصص زیادی داشتهاند و از هرطرفی بگیرید، یک قسمت هرکدام از این باورهای منطقه غرب "اوراسیا" از صافی "بینالنهرینیها" گذشته است.شمش، خدای خورشید را که هنوز به یاد دارید؟ بله، پرستش آفتاب صد در صد محدود به بابلیها نبوده (به "آزتکها" فکر کنید .). در بقیه خاورمیانه و "هلال خصیب" (برداشت عربی از اصطلاح لاتین "لوانت" یا همان منطقه بینالنهرین و شام)، و حتی در مصر، هم آفتاب مورد پرستش بوده و در هرمحلی هم، خدای آفتاب اسمی داشته. این کالت "آفتاب" خاورمیانه کم کم به یونان هم نفوذ میکنه و خدای "هلیوس" (که اسمش رو کمتر شنیدید) در یونان مهم میشه (اینها مربوطه به دویست سال اولیه مسیحیت). در این مرحله، رومیها هم در یونان و آناتولی و شام و مصر حضور داشتند و کم کم به این "کالت خورشید" علاقهمند میشند و یکی از خدایان خودشون به اسم "سول اینویکتوس" (آفتاب شکست ناپذیر) رو هم وارد کالت میکنند. پس یعنی تا اینجا این شده کالت "شمش - هوروس(مصری) - هلیوس - سول اینویکتوس".از این طرف، میترا/مهر، مثل بقیه خدایان اوستایی، به مناطق اطراف هم رفته بوده (به دنبال فاتحانی که بهشون باور داشتند: هخامنشیها، پارتیهای اشکانی و بعدا ساسانیها). به نظر میاد که یکی از مناطقی که اهورامزدا و میترا و بهرام و آناهیتا درشون جدی گرفتی شدند، ارمنستان بوده (به همین دلیله که در بین ارمنیها، اسمهای "وارطان/واهان/واچه" که همه به معنی بهرام هستند و "آناهید" به معنی آناهیتا به این اندازه محبوبه). در ارمنستان، قبل از مسیحی شدنش در قرن چهارم میلادی، این سه خدا بخصوص اهمیت زیاد پیدا میکنند و اگر امروزه هم به ارمنستان سری بزنید، معابد جالبی میبینید که به سبک یونانی/رومی ساخته شدهاند، اما معبد آناهیتا یا بهرام هستند. در واقع سبک معماری زاییده دوره حکومت "هلنیستیک" (یونانی مآبی بعد از اسکندر) در منطقه است، اما باورها حاصل حکومت اشکانیها و بقیه. ارمنستان هم همونطور که میدونید، از حدود سال 50 میلادی، محل دعوا و جنگ بین ایران اشکانی و روم بوده، دعوایی که تا آخرین روزهای حکومت ساسانی در 651 میلادی به طول میانجامه. نتیجه این برخورد بین فرهنگ ایرانی، یونانی، ارمنی، و رومی، شکلگیری باورهای دینی مخلوطیه در ارمنستان و بقیه قفقاز و شرق آناتولی، یعنی شرایطی خیلی شبیه شرایط بین النهرین و شام.در این برخورد با ارمنستان، به نظر میاد که "میترا" هم وارد کالت "شمش - هوروس - هلیوس - سول اینویکتوس" شده و کالت تبدیل شده به "شمش - هوروس - هلیوس - سول اینویکتوس - میثراس" ( - س آخر فقط علامت نهادیه در لاتین، نگران نباشید، کسی دست به خدای "ما" نزده). البته به دلیلی میترا در اینجا کمی با روشنایی و نور هم مربوط شده، هرچند که در باورهای باستانی، خدایی برای آفتاب وجود داشته به اسم "خور" که اسمش هنوز هم در "خورشید" (خور درخشنده) دیده میشه. به هر حال، کالت "شمش - هوروس - هلیوس - سول اینویکتوس - میثراس" خیلی زود تبدیل میشه به یک کالت نظامی، بخصوص بخاطر این که "سول اینویکتوس" همونطور که ازاسمش برمیاد، غیر از مدیریت آفتاب، جنگجو هم بوده. در واقع عضویت در این کالت بخصوص، کم کم تبدیل میشه به یکی از مهمترین شاخصههای عضویت در ارتش روم، و در روم هم میدونید که "ارتش" یعنی همه چیز. این کالت بخصوص، فقط و فقط یک کالت مردانه بوده، یعنی زنها اجازه نداشتند در مراسمش شرکت کنند و باید به خدایان خودشون مثل "هرا" و "سریس" راضی میشدند. این کالت بخصوص وقتی که "هلیوگابالوس" که اصلا اهل شام (سوریه) بوده، انتخاب میشه به عنوان امپراتور روم (قرن سوم)، اهمیت بیشتری هم پیدا میکنه، چون اگر دقت کنید، در اسم امپراتور مورد نظر، کلمه "هلیو(س)" هست که اسم (یونانی) خدای کالته. بله، ایشون بسیار بسیار معتقد بودند و سرسخت. یک امپراتور دیگه روم هم که بعد از مسیحی شدن رومیها تحت حکومت قسطنطین، سعی میکنه دوباره "چندخداپرستی" رو در روم جا بیاندازه، و اسمش "یولیانوس کافر" بوده، بخصوص به این کالت علاقه داشته و از هلیوس/سول اینویکتوس/میثراس خیلی اسم برده.به دلایلی اما، احتمالا به دلیل طولانی بودن اسم کالت و "جالب" بودن اسم "میثراس"، اسم این خدای ایرانی تبدیل میشه به اسم محبوب برای تمام کالت. البته این به هیچ وجه تبدیل نمیشه به تنها اسم. نه، هنوز هم در بین یونانی زبانها و رومیها، اسمهای هلیوس یا سول اینویکتوس محبوب بوده. یک طورهایی مثل اینکه بگیم "قرآن مجید" یا "قرآن کریم"، دو اسم و لقب برای یک کتاب. یا این ایده که خدای اسلام، 1001 "اسم" داره و محبوب ترینش "الله"ه، اما در ایران بهش میگن "خدا" و اگر هم کسی بگی "ذوالجلال" یا "رزاق"، منظورش مفهوم میشه.مراسمی که اما پیروان این کالت انجام میدادند بیشتر از سرچشمههای بین النهرین و شامی/سوریهای میامده، مثل کشتن گاو، به دنیا آمدنش از یک سنگ، و انجام مراسم مذهبی در زیر زمینهای تاریک. در هیچ کدام از متون اوستایی ذکری از این مراسم نیامده، و برعکس، در "میثراییسم" رومی، اثری از هزارچشم داشتن "میترای" اوستایی یا نظارتش برقراردادهای اجتماعی نیست. "میثراس" رومی به نظر میاد فقط اسمش رو از "میترا"ی اوستایی گرفته و در عوض رسم و رسومش، مخلوطیه از باورهای بابلی، شامی، یونانی، و رومی، و احتمالا نوآوریهایی که در بین نظامیان رومی انجام شده.تولد "میترا" از این ریشه میاد، یعنی بخشی از باورهای "بین النهرینی/شامی" که به روم رفته و تولد "میثراس" ازش ساخته شده. از طرفی هم، به دلیل برخوردهای نزدیک با فرهنگ بین النهرین و حدود 2000 سال احاطه سیاسی قدرتهای ساکن در فلات ایران براین منطقه و گسترش فرهنگ کشاورزی در همه فلات ایران، رسم و رسومات فرهنگی بینالنهرین هم در همه منطقه گسترش پیدا کرده و همونطوری که به "روم" رفته، به "ایران" هم آمده، یا اصلا بوده. یلدا از این نظر، ربطی نه به "آریاییها" دارد نه به "میترا"، بلکه رسمی است زیبا و پرمعنی، با استعاره از "نو شدن" دنیا و "تولد خورشید" با طولانی شدن روزها. رسمی که سالها و بلکه قرنهاست در ایران جشن گرفته میشه بدون احتیاج به داشتن یک ریشه باستانی و آریایی و زرتشتی و مهرپرستی، یا که مسیحی و میترایی و مانوی و اسلامی. رسمی که برای همه است. یلدای همه تون مبارک و امیدوارم همیشه سلامت باشید .
|
"مدرسهای برای هنر گوش کردن" لیبل ECM در سال 2019 پنجاه سالگی خود را جشن گرفتریچارد ویلیامز، منتقد موسیقی جز و نویسندهی کتابهایی چون The Blue Moment اینطور مینویسد: "با پایان دههی 1960 موسیقی جز دیگر کاملا از مد افتاده بود. اگر نگوییم که دیگر در مسیرهای خلاقانهی خود دیگر به پایان رسیده بود، اما به هر حال دیگر تجارت مناسبی برای صنعت موسیقی به حساب نمیآمد. بنابراین ظهور یک کمپانی نشر موسیقی جز یک اتفاق عجیب محسوب میشد . مانفرد آیشر با محتوایی هوشمندانه در لیبل خود سرسختانه پای جز ایستاد و دلیلی نمیدید که موزیسینهای آمریکایی را در کنار همنوازان اروپایی ننشاند. او معیارهای عالی خودش برای تولید موسیقی در استودیو و همینطور بستهبندی و طرح روی جلد آلبومها را پیاده کرد. تمام این موارد - مخصوصا علاقهی شخصیاش به اضافه کردن یک هالهاز ریورب ( Reverb ) روی صدای سازهای آکوستیک که کیفیت موسیقی را شبیه به چیزی میکرد که گویی در کلیسا شنیده میشود - در نهایت اما منتقدان لیبل را علیه او بسیج کرد. اما تنها یک نسخهموسیقی عالی که طی 50 سال گذشته تولید شده باشد سلاحی است که با آن میتواند در مقابل منتقدانش بایستد. او به ما یاد داد سختکوشانهتر، عمیقتر و وسیعتر گوش کنیم و همین مهمترین دستاورد او بوده است."دربارهی پیشینهی ایسیام پیشتر در پاراساندر خوانده و شنیدهاید. لیبلی که خانهاش در مونیخ آلمان است و پدرش مانفرد آیشر، یک کنترباس نواز ماجراجو که تصمیم گرفت با راه اندازی لیبل خودش "افقهای تازهای را در موسیقی نشانه بگیرد." البته که این پیانیستهای آمریکایی بودند که در اوایل کار بسیار به ریشه دواندن کیفیت منحصر به فرد جز آوانگاردی که قرار بود ایسیام نمایندگیاش کند، یاری رساندند. از بزرگانی مثل کیت جرت و چیک کورییا که بگذریم، حتی اولین آلبوم بلند منتشر شده توسط ایسیام کاری بود با عنوان Free at Last اثر یک پیانیست آمریکایی به نام مل والدرون که در آن زمان در مونیخ زندگی میکرد. با این حال گذشت زمان اروپاییهای بیشتری را (اغلب از شمال و مرکز این قاره) به سمت آیشر کشاند و سر دوستیهای شکل گرفته و نقش فعال و غیرقابل انکار خود آیشر در پروسهی ضبط و تهیهی آلبومها، بسیاری شدند پایهی ثابت این لیبل.آلبوم اجرای زندهی کیت جرت در کلن که پرفروشترین آلبوم سولونوازی جز تاریخ لقب گرفته استپرفروشترینهاآیشر تا همین دو سال پیش چندان به سرویسهای استریم آنلاین روی خوش نشان نمیداد. اما تردیدی نیست از زمانی که آرشیو باارزش لیبل را وارد این سرویسها کرد، هم لطف بزرگی به ما شنوندگان موسیقی کرد و هم لطف بزرگی به جیب خودش و خیلیهای دیگر. با این حال در تاریخ نشر ضبطهای این لیبل آلبومهای پرفروشی به چشم میخورند. در صدر تمام منتشرشدههای کاتالوگ ایسیام شاهکار کیت جرت، The K ln Concert از سال 1975 نشسته است. آلبومی که با فروش بیش از 3 ٫ 5 میلیون نسخه بعنوان پرفروشترین سولوآلبوم در تاریخ موسیقی جز و همچنین پرفروشترین آلبوم پیانونوازی تمام تاریخ شناخته میشود. در رتبههای بعدی پرفروشهای لیبل به ترتیب آلبوم Offramp از پت متنی، Officium از یان گاربارک و آنسامبل هیلیارد، Return to Forever از چیک کورییا و The Melody at Night With You باز هم از کیت جرت قرار دارند.این آلبومها را میتوانید اینجا بشنوید: 1 - Keith Jarrett - The K ln Concert ( 1975 ) 2 - Pat Metheny Offramp ( 1982 ) 3 - Jan Garbarek & amp ; amp ; amp ; The Hilliard Ensemble Officium ( 1994 ) 4 - Chick Corea Return to Forever ( 1972 ) 5 - Keith Jarrett The Melody at Night , With You ( 1999 )کاور آرتهای مینیمال و جذاب آلبومهای این لیبل یکی دیگر از نقاط قوت آن هستندشنیدن، آموختنی استآیشر موسیقی را بعنوان یک "هنر شنیداری که از هیچ پدید میآید و در هیچ فرو میرود" توصیف میکند. مشخصن آیشر و دستاندرکارانش در ایسیام به آن بخشی از این پروسهی ابزورد علاقمندند که میان این دو هیچ پدیدار میشود. تقریبن تمام آثاری که از ابتدا توسط ایسیام منتشر شده - چه ضبطهای کلاسیک جز آوانگارد که بخش اعظم کاتالوگ لیبل را با مرکزیت موزیسینهایی چون کیت جرت، پاول بلی، جان سرمن، توماش استانکو و . تشکیل میدهد و چه انشعابی که با عنوان ECM New Series و با محوریت آثار کلاسیک و مدرن موسیقی و با محوریت چهرههایی چون آروو پرت، جیا کانچلی، تگران منصوریان و . منتشر میشود و چه آن معدود آلبومهایی که حیات خلوت آیشر را تشکیل میدهند و در حوالی ژانرهای مختص به فرهنگهای خاص (همچون آثار اشتفان میکوس) و سایر آثاری که در دستههای ژانریک مشخصی نمیگنجند - همه و همه نه تنها برای گوش کردن نیازمند دقتی ویژه هستند (بله آیشر تافتهی جدابافتهای نیست، موسیقی همین است. آیشر اما یکی از بزرگترین پایگاههای "حفظ و اشاعهی" موسیقی خوب را با حال خوب سر پا نگه داشته است.) بلکه گوش دادن به آنها خود به مثابه آموختن این دقت نظر ویژه است. در تقریبن تمام آثار متاخر ایسیام یک ویژگی مشخص و تعیین کننده برای انگشت گذاشتن روی اهمیت شرایط گوش کردن به موسیقی هست که کمتر به آن توجه میشود: قطعهی آغازین هر آلبوم با حدود 5 ثانیه سکوت آغاز میشود. فرصتی برای حبس کردن نفسهامان تا موسیقی بهتر و عمیقتر در جانمان بنشیند. در کانال تلگرامم از سالها پیش بسیاری از آلبومهای ECM را مرور کردهام. کافیست در کانال جستجو کنید ECM و پستها را ببینید و آهنگها را بشنوید.
|
کمونیسم اروپایی در آسیای نابالغ مشکلاتی که کمونیسم در آسیای قرن 19 و 20 با آن مواجه بود.حمید محمدزاده/ دانشجوی دورهی کارشناسی رشتهی مهندسی برق دانشگاه صنعتی شریف"شبحی اروپا را گشت میزند شبح کمونیسم. همهی قدرتهای کهنهی اروپایی - پاپ و تزار، مترنیخ و گیزو، رادیکالهای فرانسه و پلیس آلمان - برای تاراندن این شبح، اتحاد مقدس تشکیل دادهاند" اولین جملات از "مانیفست حزب کمونیست" که در سال 1848 ، توسط کارل مارکس و فردریش انگلس به درخواست اتحادیهی کمونیستها و در لندن منتشر شد. نویسندگان این بیانیه، به بیان جبری تاریخی میپردازند، که نهایتا، تمام جوامع از کمونیسم آگاه شدهو آن را مبنای کار قرار میدهند و در انتها به جامعهای بدون قانون و تعزیرات میرسند که غایت آمال بشر را توصیف میکند.این جزوه، به تشریح این موضوع میپردازد که ممالکی که به صورت فیودالی اداره میشوند پس از مدتی به دلیل پیشرفت تکنولوژی به سرمایهداری تغییر رویه میدهند: بورژوازی و از پایههای مستحکم سرمایهداری بورژوا، جرقهی کمونیسم شکل میگیرد. " . بورژوازی، نه تنها سلاحی را که برایش مرگ میآورد ساخته، بلکه کسانی را که این سلاح را علیه او به کار خواهند برد نیز پدید آورده است".در سرتاسر این جزوه بارها مفاهیمی آورده شده که در آن دوره (حتی تا 100 سال بعد) تنها میتوانسته توصیفی از اروپای غربی و آمریکای شمالی بوده باشد. جدای از این موضوع، توصیفها راجع به دوران فیودال را نیز تنها میتوان بر تاریخ اروپا منطبق کرد. تفاوتهای بنیادی ساختار اروپا و آسیا، همچون مسیلهی آب، نوع نگرش مسیحیت به جامعه، حملهی مغول و .، سیر تاریخ را در این دو قارهی همسایه، دستخوش تغییرات موثری کردهاست.در زمان اولین تلاشها برای ورود کمونیسم به آسیا، اساسا جامعهی بورژوازی وجود نداشته، حتی پس از آن، فیودالیسم نیز طبق تعریف مارکس در برخی مناطق حاکم نبوده و حکومت بسیار متمرکزتر از این بوده که "بورژوازی پراکندگی موجود در وسایل تولید و مالکیت و جمعیت را بیش از پیش از میان ببرد". به دلیل همین تفاوتها بوده است که روشنفکران علاقهمند به مارکس، ایسمهای خاص خود را، مطابق با ساختارهای اجتماعی و اقتصادی جوامع پدید آوردند. در واقع تلاش کردند که روح کمونیسم حفظ شود، ولی آن قدر به متن وفادار نبودهاند که جبر تاریخ کار خود را تمام کند و سعی داشتهاند از یک یا دو مرحلهی آن پرش کنند.به عنوان مثال در چین، مایو تسهدونگ، نظریهای ملهم از مارکسیسم ارایه کرد، که به نقش برجستهی دهقانان و روستاییان در انقلاب کارگری تاکید داشت بر خلاف گونههای قبلی که کارگر شهری و بخش صنعتی اصلیترین منبع انقلاب تلقی میشد، در چین، ده و روستا در مرکز انقلاب قرار گرفت. در مثال دیگری، میتوان ایران را شاهد آورد در مانیفست آورده شده که بورژوازی با سرنگونی فیودال، "استثمار بیپرده، بیشرمانه، بیرابطه و بیرحمانه را جایگزین استثمار پوشیده در پرده اوهام مذهبی و سیاسی ساخت"، اما در دوران قاجاریه که اولین مواجههی ایرانیان با نظریات مارکس رخ داد، نوع حاکمیت مذهب با حاکمیت پاپ و در پی آن جنبش پروتستانتیسم متفاوت بود. در واقع، در مهمترین قیام سراسری مردمی ایران، نهضت مشروطیت، مذهب در کنار سوسیالیستها ایستاد و به دفاع از عدالت، آزادی و مردم پرداخت. در ادامهی همین جنبشها، میبینیم که عدهای از نظریهپردازان مارکسیست ایرانی، با دین، "افیون تودهها"، پیوند خوردهاند، ایدیولوژی خاص خود را میسازند، تا بدانجا که در محاکماتشان، فریاد میزنند: " .سخنم را با گفتهای از مولا حسین، شهید بزرگ خلقهای خاورمیانه آغاز میکنم .".تفصیل این موضوعات و تغییر شکلها، نیاز به مطالعات گستردهی تاریخی، اجتماعی و فلسفی دارد، و این چند خط، تنها به عنوان نمونهای آورده شدهاست. اما قدر مسلم آن است که جبر تاریخی مارکس، بایستی منجر به انقلابهای سوسیالیستی در انگلستان، فرانسه، ایرلند، آلمان و آمریکا میشد، اما شاید به دلیل حاکمیت دموکراتیکآنها چنین اتفاقی نیفتاد و در ملل نابالغی چون چین، روسیه، کوبا، یوگسلاوی و کره، این جنبشها سرگرفت و به پیروزی رسید. به دلیل همین نابالغی است که نمیتوان گفت مارکسیسم، به آن صورت و سیری که در اندیشهی کارل مارکس و فردریش انگلس متصور شده، در مملکتی اجرا شده است.برای ورود به کانال پیامرسان تلگرام دوهفتهنامهی دانشجویی "داد" کلیک کنید.
|
اسطوره و دیرینهشناسی فرهنگی دکتر علی نیکویی کار دیرینهشناسی فرهنگی آن است که سامان و انگارهی دانایی هر روزگار را در سایهی اسناد و مدارک مربوط به همان دوران مطالعه کند. بنابراین موضوع تحلیل دیرینه شناسی ارایهی توصیفی از بایگانی است یعنی آن چه در یک گفتمان میتوان از آن سخن گفت، چه سخنهایی ادامهی حیات میدهند ناپدید میشوند مورد استفاده مجدد قرار میگیرند. (ضمیران، 1378 : 48 - 49 )دیرینهشناسی فرهنگی راهی برای انجام تحلیل تاریخی دربارهی نظامهای تفکر یا گفتمان است به بیان دقیقتر دیرینهشناسی فرهنگی درصدد توصیف بایگانی است اصطلاحی که فوکو[ 1 ] برای اشاره به نظام کلی شکلگیری و دگرگونی گفتمانها که در دورهای معین و در جامعهای خاص وجود دارد به کار میبرد هدف نهایی چنین تحلیلی ثبت شرایط وجود گفتمان و عرصه عملی کاربست آن است. دیرینهشناسی میخواهد گستره وجود و کارکرد یک عمل گفتمانی را تحلیل و توصیف کند و کل قلمرو نهادها، مناسبات اقتصادی و روابط اجتماعی را کشف کند که بر مبنای آنها مفصل بندی گفتمانی معینی شکل میگیرد.برای ایجاد یک عمل گفتمانی در اسطوره و رسیدن به دیرنهشناسی فرهنگی آن باید اسطوره را با عواملی چون زمان و مکان، آغاز و انجام ، افسانه و حماسه، تخیل و رویا و اسطوره را با رمز مورد بررسی قرار داد. - اسطوره، زمان و مکاندر اندیشهی الیاده[ 2 ]، زمان اسطورهای، زمان ازلی، ابدی و قدسی است که زمان تاریخی را بازگو نمیکند، در واقع اسطوره نوعی بیزمان و بیمکان است. زمان ازلی در اسطوره به گونهای است که نو شدگی، تجدید حیات کیهانی و انسان و همهی جلوههای طبیعت را در بر میگیرد. به واسطهی همین زمان ازلی و ابدی است که بدایت مطلق و لحظهی آفرینش همواره به زمان حال باز میگردد و نو شدگی، مفهوم عینی مییابد. زمان قدسی اسطورهای به صورت تمثیلی جلوهگری میکند که در فرهنگ، قوم و ملت بروز متفاوتی دارد. همانند هبوط[ 3 ] انسان که در واقع نمایانگر هبوط از زمان قدسی به زمان تاریخی و این جهانی است. (اولدا، 1380 : 23 و 28 ) مفهوم زمان اساطیری در ذهن اقوام بدوی، زمانی است که مکرر باز آفریده میشود و این زمان نو شدگی و باز آفریده شده در ارتباط با گونهی اسطورهی آیینی قرار میگیرد. آنگونه که در اجرای مراسم و آیینهای نو شدگی جهان و انسان دایم از نو تجدید حیات میشوند و ابتدایی دایمی را در خود دارد، امروز همانقدر زنده است که دیروز بوده است، گونهای "نوآغازی ابدی" و بدین ترتیب باز آفرینی مدام زمانی دورانی را به خود میگیرد که انتهای آن سبب فعلیت پذیرفتن دایم آیینها همواره به اصل و آغاز باز میگردد و چون دایرهای پیوسته است که مدام دور خود میگردد و نمود ن به مانند تمثیل "اوربوروس[ 4 ]" یا ماری است که دم خود را گاز گرفته است. (دومزیل، 1379 : 43 ) Reference : The Codex Parisinus graecus 2327 in the Biblioth que Nationale , France , referred to in " alchemy ", The Oxford Classical Dictionary , Oxford University Press , 2012Reference : The Codex Parisinus graecus 2327 in the Biblioth que Nationale , France , referred to in " alchemy ", The Oxford Classical Dictionary , Oxford University Press , 2012 زمان در ادیان باستان و اندیشههای انسان بدوی به پنج گونه تقسیم میگردد: (محمدی، 1388 : 140 - 143 ) 1 ) به صورت زمان اسطورهای که دایرهای بسته است و به شکل اکنون ابدی ظاهر میشود. 2 ) به صورت زمانی دورانی که آغاز و انجام دارد و انجام آن بازگشت به وضع مینوی پیشین است با پدیدار شدن زمان اخروی عالم به پایان میرسد و دیگر ادوار جدیدی پدید نخواهند آمد. 3 ) به صورت زمانی دورانی که آغاز و انجام دارد و انجامش نقطهی آغاز آفرینش نو است و آفرینش عالم به دلیل تسلسل و پایانناپذیری ادوار کیهانی، دایم از نو آغاز میشود. 4 ) به صورت زمانی که میتواند دورانی باشد ولی در اصل مدتی ثابت و لحظهای ابدی است که در اصل تغییر و تبدیل نمیپذیرد. 5 ) به صورت زمان افقی که ساخت خطی دارد و نقطهی عطفش حادثهای تاریخی است، این نوع زمان گرایش به تاریخ دارد این مفهوم زمان از دین مسیحیت برخاسته است.زمان میتواند تجسم مکانی پیدا کند. آنگونه که در مصر باستان حجمهای ابدی اهرام ثلاثهاند و در دین اسلام حجم مکعب نمودی از حضور حقتعالی و بروز آن در کعبه است، در چین باستان زمان به صورت دایره و مکان به شکل مربع تجسم یافته است. مربع نماد زمین است که به مربعهای گوچکتر تقسیم میشود نظیر دیوارهایی که شهری را محصور میکنند و هر قسمت از زمین به جهتی از چهار جهت اصلی فضا اشاره دارد که به رنگهای سبز، سرخ، سفید و سیاه آراستهاند. مکان اساطیری همانند زمان، بنیاد ازلی دارد و میتواند درون آسمان و نور یا در ژرفای دریا باشد که همگی بازتابی از فضای قدسی و مینوی هستند. (اوالد، 1380 : 23 ) مکان در اندیشهی اساطیری یک ساحت کلی است آنگونه که تمامیت مکان طبق طرحی ایجاد شده که در مرکز آن فضا مستتر است. مکانهای اساطیری دارای تقدساند و در هر فرهنگ جایگاه خاصی دارند. در اساطیر ایران کوههای البرز[ 1 ] و دماوند[ 2 ] مرکز جهان هستند و در سرزمین فلسطین، طور[ 3 ] سینا تقدس دارد تپهی جلجتا[ 4 ] مکانی است که حضرت عیسی مسیح را در آنجا به صلیب کشیدهاند. کوهستان المپ[ 5 ] در اساطیر یونانی جایگاه ایزدان است، کوه آرارات[ 6 ] در ارمنستان جایگاه کشتی نوح است و کوه قاف[ 7 ] آشیانهی سیمرغ. (معرکنژاد، 1396 : 226 - 27 )مکانهای مقدس با طبیعت اطرافشان همچون درخت زندگی، چشمهی آبحیات در پیوندی ناگسستنی هستند و آنها نیز تقدس دارند زیرا همهی آنها با مکان مرکزی جهان در ارتباطاند (اوالد، 1380 : 28 ) و بیانگر سر نمون هایی که میتوانند به نماد بدل شوند و بخشی از روایت اساطیری را در خود مستتر داشته باشند میرچا الیاده[ 8 ] مکانهای مقدس را نمودی از مرکز جهان میخواند و آنها را سه گونه میشمارد: (تاد، 1383 : 26 ) 1 ) کوه مقدس که آسمان و زمین را به هم میپیوندد. 2 ) معبد، کاخ و شهر مقدس 3 ) حرم مقدس به عنوان "ناف گیتی"[ 9 ] که محل تلاقی آسمان و زمین و دوزخ انگاشته میشود. - اسطوره، آغاز و انجامدینشناسان[ 10 ] و سنتگرایان[ 11 ] به ویژه میرچا الیاده اساطیر را بازگو کنندهی چیزهایی میدانند که به واقع رخ دادهاند از آفرینش جهان تا آفرینش جانوران، گیاهان و انسان. به اندیشهی آنان اسطوره حجاب از رازی بر میدارد و حادثهای خاستگاهی را که آغازگر یک جز ساختاری واقعیت یا گونهای از رفتار انسانی است را آشکار میسازد. (تادیه، 1377 : 16 ) در دوران اولیه انسان برای بقا درگیر با نیروی طبیعت بود و برای تسلط بر طبیعت به نیروهای ماوراء طبیعی پناه میبرد، همین رجوع به نیروهای ماورا اولین مفاهیمی هستند که تفکر و بینش اسطورهای را برای ورود انسان به قلمروی تفکر آماده کردند و با همین تفکر به ساختن روایتهای آغازین تاریخ آفرینش پرداختند. (سلیمانی، 1371 : 40 ) اگرچه میان اسطورههای هر تمدن با تمدن دیگر تفاوتهایی در نوع و شکل آنها وجود دارد اما سرچشمهی تمام آنها مشترک است و با آنکه اساطیر و آیینها و نمادها همواره در حال تغییر و تحولاند، همواره عامل مشترک و یکسانی در پس آنها نهفته است و این نقطهی اشتراک همیشه پابرجاست. لوی برول[ 12 ] انسانشناس فرانسوی بر آن است که جدای از اینکه تفاوت میان اساطیر و آیینها و نمادها تا به چه اندازه باشد، منشا همگی یکی است که همان قدرت عرفانی ماوراءالطبیعی است. (معرکنژاد، 1396 : 28 ) "ارنست کاسیرر"[ 13 ] تفکر آغازین را وحدت دو جهان صغیر و کبیر میخواند و بر این باور است که انسان از اجزای جهان ساخته نشده است بلکه این جهان است که از اجزای تن آدمی پدید آمده است اما در بینش مسیحی - آلمانی اعتقاد بر آن است که کالبد آدمی از چندین جز ساخته شده است و همانگونه که جهان نیز چنین است - گوشت انسان که به خاک شبیه است استخوانها به صخره خون به دریا موها به گیاهان و اندیشهی انسان به ابرها. کاسیرر فرآیند آفرینش را برگرفته از تضادهستی میداند تقابل روشنایی و تاریکی، شب و روز، و این تحول و تضاد را در احساس اسطورهای انسان اولیه دخیل میداند. وی اشاره می کند به ادیان ایرانی و به ویژه دین زرتشت که به تقابل روشنایی و تاریکی پرداخته است. در افسانههای بابلی آفرینش جهان بر اثر نبرد "مردوک"[ 14 ] خدای خورشید بامدادان و خورشید بهاران با هیولای "تیامات"[ 15 ] که مظهر تاریکی و آشفتگی میباشد، پدید آمده است. در روایات مصری آفرینش از طلوع خورشید آغاز میگردد و نخستین عمل در فرآیند آفرینش با شکلگیری تخمهای آغاز میشود که این تخمه از آبهای اولیه سر برآورده و از آن تخمه "رع"[ 16 ] خدای روشنایی بیرون آمده است. "هردر"[ 17 ] داستان آفرینش را پدیدار شدن نور میداند، نوری که بشر همه روزه آن را به هنگام طلوع خورشید از نو تجربه میکرده و تکرار هر روز طلوع آفرینش جدیدی را در بر داشته آن گونه که "هراکلیتوس"[ 18 ] گفته است که: هر روز خورشید تازهای از افق سر بر میکشد. (معرکنژاد، 1396 : 28 ) درمقابل و تقابل با آغاز آفرینش هستی، انجام جهان است در اندیشهی الیاده از منظر انسانهای بدوی، پایان جهان وقوع دوبارهای است که انجام پذیرفته است و به تکرار، دوباره انجام خواهد پذیرفت. نمود آن در روایتهای وقوع طوفان شدید و زیر و رو شدن جهان هویداست. اینگونه اساطیر حکایت میکنند که چگونه دنیا ویران میشود و انسانها به استثنای یک جفت یا چند تن از میان میروند بیگمان این پایان قطعی کار جهان نیست و در پی آن بشری نو پدید خواهد آمد پایان حتمی جهان آن زمان است که بشری نو در حیات بهشتی پدید آید ، جایی که در آن بیماری، پیری و مرگ وجود نخواهد داشت و مردگان از پس فاجعهای بزرگ رستاخیز خواهند کرد (دوبرو، 1389 : 61 و 63 ) و جایگاه آسمانی و آن جهانی خواهند یافت. سوزاندن مردگان و به خاک سپردن آنان بازتابی از همین اندیشهی پایان این جهان و گذر به جهان دیگر است. با سوزاندن مردگان، روح با دود و آتش به آسمان که جایگاه بهشت است میرود و در آسمان با زندگی پس از مرگ به حیات ابدی خود ادامه میدهد و با این تفکر بود که در کنار مردگان زیورآلات، جامهها و خوراکیها و لوازم زندگی آن جهانی قرار میدادند در چنین تفکری ستارگان آسمان همانا مردم پارسایی هستند که به جهان آسمانی رفتهاند. در سرودههای ودایی[ 19 ] به اینگونه روایتها اشاره شده است. (دیکسونکندی، 1385 : 167 ) از طرفی در اسطورهها همیشه یک زمان ازلی وجود دارد که مرگ بدان راه ندارد برای نمونه در اساطیر ایرانی، پیروزی اهورایی و شکست اهریمن از اینگونه است و در نتیجه جهان میل به نیکویی و خیر دارد، بر اساس اساطیر مانوی در پایان جهان یک آتشسوزی مهیب روی خواهد داد که بیش از هزار سال ادامه مییابد، این آتش جهان پلیدی و نیروی ظلمت را در کام خود فرو میکشد و انوار پاک را رها میکند. (اوالد، 1380 : 66 ) - اسطوره، افسانه و حماسهنورتروپ فرای[ 20 ] تمایز میان اسطوره و افسانه را غیرممکن میداند زیرا هر دو را نمایشگر حکایتی یگانه میداند که روایتهای شفاهی را در بر دارند و هر دو به ادبیات وابستهاند. (سگال، 1389 : 26 ) اما بسیاری از اندیشمندان اسطورهشناس میان افسانه و اسطوره تمایز قایلند افسانهها را داستانها و حکایتهای مردمی میدانند که بر زبان جاری و سینه به سینه نقل شدهاند و میتوانند مایه و بنیاد ساختاری شمرده شوند که سرانجام اسطوره را به وجود میآورند. (معرکنژاد، 1396 : 29 ) مارسل موس[ 21 ] تفاوت اسطوره و افسانه را اینگونه بیان میکند که اسطوره بر خلاف افسانه در عالم جاویدان و سرمدی تصویر شده است، در افسانه زمان موضعی است نظیر تاریخ تولد یک قدیس، اما اسطوره حتی آن هنگام که حادثهای دقیق را حکایت میکند در دورانی میگذرد که متفاوت با دوران بشر است. افسانه همواره در زمانی واقع شده که همان عصر و زمانهی انسان است اسطوره میتواند در افسانه رخنه کند آنگونه که در "رامایانه"[ 22 ] یا "مهاباراته"[ 23 ] در الیاد یا در "انهیید"[ 24 ] خدایان نمود دارند و دست به کار میشوند اما افسانه نمیتواند درون اسطوره راه یابد. (دومزیل، 1383 : 42 )حماسه واژهای عربی است و در لغت به معنی دلیری، دلاوری و تندی در کار است و یکی از گونههای ادبی به شمار میرود و متشکل است از یک شعر روایی بلند در بارهی رزم، نبرد، سلحشوری، پیروزی و شکست پهلوانان و جنگآوران ملی یک قوم و سرزمین است. (اوالد، 1380 : 32 ) اینگونه شعر داستانی منظومهای بزرگ و چند سویه است که آمیزهای از اسطوره و تاریخ و افسانه را در خود دارد، حماسهی راستین از دل اسطوره بر میآید، از این رو حماسه تنها در فرهنگ و ادب مردمانی پدید میآید که دارای تاریخی کهن و اسطورهای دیرین باشند، روند این جهانی شدن بنیادها و نهادهای اسطورهای کارسازهای حماسی را پدید میآورد، رویارویی خدایان و پدیدههای مینویی که سرشت حماسی است، اندکاندک به رویارویی پهلوانان بزرگ که گاه نیمه خدایانند با خدایان میانجامد، سپس ستیز این پهلوانان با نیروهای ویرانگر و زیانکار جهان دگرگون میشود و پس از آن به یاری تبارها با یکدیگر جنگهای خونین میان ایشان رخ میدهد و نهایتا به ستیز و رویارویی دو پهلوان بدل میگردد به عبارت دیگر، حماسه گرایشی است دیگر باره به خودآگاهی که در دل اسطوره به یکباره برآمده و برجوشیده از ناخودآگاهی است، پدید میآید. عنصر مهم در حماسه ستیز ناسازها است که اسطوره به حماسه رخنه میکند ستیز ناسازها درگیری دو عنصراند و با آنکه به همدیگر وابستهاند و یکی بدون دیگری معنی نمییابد ولی در تضاد و تعارض هستند، همانند ستیزهی رستم و اسفندیار در شاهنامهی فردوسی و آنچه در این تضاد و حماسهها، قدرت سرنوشت و تقدیر مطرح میشود. (معرکنژاد، 1396 : 30 ) حماسهها بر دو گونهاند: (اوالد، 1380 : 17 ) 1 ) حماسههای نخستین: که به گونهای قصهو افسانههای شفاهی و سینه به سینه نقل شدهاند و سپس به گونهی منظومههای ادبی در آمدهاند. 2 ) حماسههای ثانوی که به صورت نوشتاری و ادبی هستند.از نظر موضوعی حماسهها بر پنج گونههستند: (اوالد، 1380 : 32 - 33 ) 1 ) حماسههای اسطورهای: این گونه حماسهها از درون اسطوره بیرون میآیند و بدین ترتیب چهرهها، رویدادها و سرزمینها همگی نمادین هستند و زمان و مکان در این حماسهها رنگ باخته و همه چیز در حالهای از افسانه نهفته است. مانند حماسهی سومری - بابلی گیلگمش[ 25 ] و بخش نخست شاهنامه فردوسی از آغاز تا داستان فریدون. 2 ) حماسههای تاریخی - پهلوانی: این حماسه از دوران اسطوره بر نیامده است بلکه زمینهی آن را تاریخ ساخته است در حماسهی تاریخی همه چیز از شخصیتها تا رویدادها و سرزمینها تاریخیاند که در آن زندگی پهلوانان نقل شده است، اینگونه حماسهها میتوانند جنبهی اسطورهای نیز پیدا کنند به مانند زندگی رستم در شاهنامه فردوسی. 3 ) حماسههای دینی: این دست حماسهها در میانهی حماسههای اسطورهای و حماسههای تاریخی قرار دارند حماسههایی که اسطورهای شدهاند اما هنوز زمینههای تاریخی را در خود دارند، قهرمانان اینگونه حماسهها بیشتر شخصیتهای دینیاند و ساخت داستانی حماسی از ایشان بر مبنای اصول یکی از ادیان است. 4 ) حماسههای عرفانی: در ادب فارسی نمونهی زیادی از این نوع حماسهها وجود دارد، در این نوع حماسهها قهرمان پس از شکست دادن دیو نفس و طی سفری مخاطره آمیز در جادهی طریقت سرانجام با فنا فی الله به پیروزی و جاودانگی دست مییابد حماسهی منصور حلاج در تذکرهالاولیا عطار نیشابوری و یا طی طریق پرندگان در منطقالطیر از این نوع هستند. 5 ) حماسههای طنز آمیز: از گونههای ادبی و نوعی تقلید مضحک و طنزآمیز است که در آن زبان و اسلوب فخیم حماسی برای توصیف عملی بیارزش یا هدفی غیر متعالی به کار میرود. صفت مشخص حماسهی مضحک، ناهمسازی میان موضوع و سبک یک اثر است که در آن موضوعی عوامانه با انشا عالی و کلماتی فاخر خاص حماسه بازگو میشود. گاهی نیز برعکس، موضوعی برجسته با زبانی عامیانه اما در وزنی حماسی بیان میگردد.[ 26 ] همچنان قهرمانان در روایتهای حماسی ریشه در اسطوره دارند و آنگاه که اسطوره به حماسه بدل میشود شخصیتهای ازلی به شخصیتهای محدود ملی - تاریخی تبدیل میشوند، با دشمن پیکار میکنند، از این نظر میتوان به حماسهی ضحاک (آژدهاک) اشاره کرد. (اوالد، 1380 : 17 ) - اسطوره، تخیل و رویااز منظر زیباشناسی[ 27 ] تخیل و عنصر خیال اصل و ذات هنر است و اثر هنری از تخیل هنرمند آفرینش مییابد. "بندتو کروچه"[ 28 ] ویژگی مهم اثر هنری را خیال هنرمند میداند و در این مورد میگوید: مشخصهی هنر، خیالی بودن آن است و به مجرد آنکه صفت خیالی بودن جای خود را به تفکر بدهد، هنر از هم فرو میریزد و میمیرد. (معرکنژاد، 1396 : 31 ) "جیمز تیسوف"[ 29 ] سهم بزرگ رشد تاریخ بشر را در تخیل او میداند، از دیدگاه "ال. دوگاس"[ 30 ] و "جی.برنیس"[ 31 ] تکامل اندیشههای علمی به یاری تخیل بوده و دانش به کمک تخیل پدید آمده است و ویژگی اساسی تخیل را توانایی نشان دادن یک "چیز" میدانند هر چند واقعا چنین چیزی وجود نداشته باشد. "جی.ام.فراسو"[ 32 ] گریز به رویا را جبرانی برای آن چیزی میداند که زندگی از ما دریغ کرده است، از این رو هر کسی به شیوهای تسلیم تخیل میشود. از دیدگاه روانشناسان تخیل فرآیند تعامل انسان با جهان موجود است. از دیدگاه "هنری برگسون"[ 33 ] تخیل نیروی زندگی و عمل اساسی برای آفرینندگی است، به اندیشهی تیسوف، تخیل از ترکیب چهار توانایی حاصل میآید: اول "درک" که مایگان نخستین را میسازد. دوم "یاد" که آن را باز میپروراند. سوم "خردورزی یا استدلال" که بر تناسب یگانگی آن میافزاید. چهارم "سلیقه یا حساسیتپذیری عقلی" که ما را با تجربههای شادمانگی چه در چشمانداز مجموعهای زببا و چه در مفهوم ساده آن توانا میسازد. (فرای، 1379 : 13 ) رویاهای انسانی رشتهای از نگارهها و نمادهایی هستند که به شیوهی همخوانی آزاد اندیشهها از ذهن میگذرند، این نگارهها در برون هیچ پیوند منطقی و خردورانه ندارند زیرا این نگارهها زادهی ناخودآگاهاند و همچون زبان اسطورهها نمادین و رمزآلود عمل میکنند. (معرکنژاد، 1396 : 33 ) به این ترتیب عصر هنری و اسطوره در یک عنصر اساسی مشترک هستند و آن تخیل است که به گونهی "بنبخشی"، "فضای مثالی" و "شهودی" نمود مییابند و فضای مثالی را فضای واقع بین روح و ماده، بین ملکوت[ 34 ] و ناسوت[ 35 ] ذکر کردهاند فضایی که در آن ارواح متمثل[ 36 ] میشوند و اجسام شکل روحانی مییابند. در اندیشهی اسلامی - ایرانی و به اندیشهی شهابالدین سهروردی این فضا اقلیم هشتم است که عالم مثال و ناکجا آباد میباشد، بدین قرار فضای تخیل عرصهی بازتاب خیال مطلق است که در آن نیروی آفرینندگی عالم غیب را به صورت طرحهای ازلی و نمادین بروز میدهد. (محمدی، 1388 : 48 )اسطورهها رویاهای همگانیاند، رویاهای ماندگار و پایداری که تبار قومی و ملی در طول بقای خویش با خود داشته است. از طرفی رویاها، اسطورههای فردیاند، اسطورههای ناپایداری که یک فرد درون خوابها و رویاهای خود میآفریند. (معرکنژاد، 1396 : 33 ) "کارل ابراهام[ 37 ]" نظام رویا و اسطوره را همانند میخواند و تعبیر و تفسیری یکسان برای آنها در نظر میگیرد، وی بر این باور است که رویا از امیال کودکی فرد پرده بر میدارد و اسطوره سرکوفتگیهای روانی دوران کودکی یک قوم را بازگو میکند. (روتون، 1378 : 23 ) اسطوره شدیدا با رویا قابل قیاس است، رویاها و اسطورهها آرزوهای قویا سرکوب شده "ادیپی"[ 38 ] میباشند که به نحو نمادین و پنهانی ارضا شدهاند و در سازندگان یا خوانندگان بالغ اسطوره تاثیرشان همچنان ادامه دارد. (لارنس، 1384 : 62 ) - اسطوره، رمزرمز واژهای عربی است و به لب، چشم، ابرو، دهان، دست و زبان اشارت کردن است. در فارسی به معنی اشاره، راز، سر، ایما، نکته، معما، نشانه، علامت و پنهان کردن چیزی نهفته میان دو یا چند کس که دیگری بر آن آگاه نباشد آمده است. در مجموع به معنی پوشیده و پنهان در زیر ظاهر کلام و هر علامت، اشاره و ترکیبی است که بر معنی و مفهوم ورای آنچه ظاهر مینمایند دلالت دارد. در زیباشناسی رمز عبارت است از یک شی که گذشته از معنی ویژه و بلاواسطهی خودش به چیز دیگر به ویژه یک مضمون معنوی که کاملا قابل تجسم نیست اشاره کند ممکن است طبیی باشد مانند نور که مرکز حقیقت است یا سنتی و قراردادی به مانند صلیب که رمز فداکاری است. (معرکنژاد، 1396 : 38 )"اریک فروم"[ 39 ] به سه نوع رمز اشاره دارد: 1 ) رمزهای متعارف یا قراردادی[ 40 ] 2 ) رمزهای تصادفی[ 41 ] 3 ) رمزهای هماهنگی یا جهانی[ 42 ]از منظر روانشناسان رمز تقریبا به طور کامل در ذهن وجود دارد و سپس به خارج فرافکنده میشود و زبان آن را با همان فطرت یا صورتی ک دارد میپذیرد یا فطرت و صورت آن را دگرگون و به شخصیتهای نمایشی تبدیل میکند. (ساندرز، 1376 : 1 - 4 )رمز دارای سه خصلت عمده است: 1 ) جنبهی عینی. (محسوس و تصویری) 2 ) مطلوبیت آن بدان معنی است که رساترین و بهترین چیز برای تذکر و القای معنی و دلالت بر مقصود باشد. 3 ) ابهام آن دلالت بر چیزی است که ادراک و فهم و دیدن و تصویرش مستقیما به شکل کامل ناممکن یا دستکم دشوار است.از این رو رمز شناخت غیر مستقیم است، چون شناخت موضوع و متعلقات رمز به صورتی مستقیم و بیواسطه ممکن نیست در نتیجه از سویی دانایی رمز در تصویر و نمایش دلالت محدود است و از سوی دیگر تصویری رساتر و تواناتر از آن برای افادهی معنی وجود ندارد. به اندیشهی رمزشناسان سنتگرا به ویژه "رنه گنون"[ 43 ] سیاق و زمینه و فحوای رمز، اسطوره و آیین است. از این رو روش مطلوب شناخت رمز این است که دریابیم تمدنهای سنتی چگونه طبیعت رمز را شناخته و دریافتهاند و این امر پژوهشی تاریخی میطلبد زیرا در تمدنهای بدوی رمز بیانگر مناسباتی است که به وساطت و برگزاری آیین برقرار میشود. "میرچاد الیاده" رمز را دنبالهو ادامهی تجلی قداست و نقد حال اسطوره توصیف میکند. (کمبل، 1383 : 40 )رمز معمولا نشانه را به سازمانی معنیدار تبدیل میکند که در چارچوب آن میان دال[ 44 ] و مدلول[ 45 ] نوعی همبستگی ایجاد میشود از آن رو رمز از مرز متن فراتر رفته و میان متنها گونهای پیوند برقرار میکند و زمینهی تفسیر آن فراهم میشود بدین ترتیب برخورد انسان با جهان خارج همواره در چارجوب رمزها و قراردادهایی صورت میپذیرد که بر قلمرو و یک فرهنگ خاص مسلطاند. در مجموع رمز ترکیب یا جمع ذهنی وسایل و انحنا مختلف بیان از قبیل استعاره، مجاز، کنایه، تمثیل و اشاره است و تصویری است که جایگزین چیزی مخفی، مبهم و پیچیده میشود از این رو صورت متراکم و درهم فشردهی چندین معناست و سرشتی آمیخته و مخلوط دارد. کار رمز موجب جابجایی ذهن از مرتبهی وجودی که محقق است به مرتبهی وچود که محتمل است میشود. رمز مناسبترین زبان برای بیان تچربهی عرفانی یعنی پیوستن مشروط به مطلق و محدود به نامحدود است کاربرد اسطوره نیز ایجاب میکند که زبانش رمزی باشد زیرا اسطوره و رمزهای جهان شمول زبانیاند که باید تفسیر و تاویل شوند. (کاسیرر: 1378 : 57 - 58 ) رمز به فهم معنایی غیر از معنای اول و بیواسطهای که خود بر آن دلالت دارد، اشاره میکند و کثیر المعنی، چندپهلو و دوسو گراست چنانکه درخت، ماه، غروب آفتاب و دریا همواره به چیزی پیوندی میان اسطوره و رمز موجب میشود بشریت و کاینات معنیدار باشد که بشریت و کاینات معنیدار باشند. (کاسیرر، 1378 : 74 )از منظر نشانهشناسی به نظر میرسد که در هر کنش ارتباطی تعاملی میان تولید کننده متن، متن و مخاطب وجود دارد که به اندیشه "بارت"[ 46 ] رابطهای مبتنی بر شرایط اجتماعی، سیاسی و حتی اقتصادی است و از آن با نام رمزگان یاد میشود، رمزگان با زبان در تعامل است و اگر خواسته شود به گونهای با رمز در اثر هنری باربر شود باید به متن و بافت اثر توجه نمود در این صورت است که متن با لایههای فراوانی که دارد به معنی نزدیکتر میشود که احتمالا رمز نیز بخشی از آن خواهد بود. (ووگلر، 1387 : 145 - 147 ) منابع: 1 . اوالد، فرانسو و دیگران. 1380 . اسطوره و حماسه در اندیشه ژرژ دومزیل. ترجمه: جلال ستاری. تهران. نشر مرکز. 2 . برنز،اریک. 1373 . میشل فوکو. ترجمه: بابک احمدی. تهران. نشرقلم. 3 . پورافکاری، نصرالله. فرهنگ جامع روانشناسی و روانپزشکی. تهران. انتشارات فرهنگ معاصر. 4 . تاد، جانت و دیگران. 1383 . فرهنگ و اندیشههای انتقادی از روشنگری تا پسامدرنیته. ترجمه: پیام یزدانجو. تهران. نشر مرکز 5 . تادیه، ژانایو. 1377 . نقد ادبی در سده بیستم. ترجمه: مهشید نونهالی. تهران. انتشارات سوره. 6 . دومزیل،ژرژ و دیگران. 1379 . جهان اسطورهشناسی 4 . ترجمه: جلال ستاری. تهران. نشر مرکز. 7 . دیکسونکندی، مایک. 1385 . دانشنامه اساطیر یونان و روم. ترجمه: رقیه بهزادی. تهران.طهوری. 8 . روتون، ک.ک. 1378 . اسطوره. ترجمه ابولقاسم اسماعیلیپور. تهران. نشر اسطوره. 9 . ساندرز، ن.ک. 1376 . حماسه گیل گمیش. ترجمه اسماعیل فلزی. تهران. نشر هیرمند 10 . سگال، رابرتآلن. 1389 . اسطوره. ترجمه فریده فرنودفر. تهران. انتشارات بصیرت. 11 . سلیمانی، بلقیس. 1371 . ردپای اسطوره در رمان. ادبستان فرهنگ و هنر. شماره 33 ٫ 12 . ضیمران، محمد. 1378 . میشل فوکو - دانش و قدرت. نشر هرمس. 13 . فرای، نورتروپ. 1379 . کتاب مقدس و ادبیات. ترجمه صالح حسینی. تهران. نشر نیلوفر. 14 . کاسیرر، ارنست. 1367 . زبان و اسطوره. ترجمه محسن ثلاثی. تهران. نشر نقره. 15 . کاسیرر، ارنست. 1378 . فلسفه صورتهای سمبلیک. ترجمه یدالله موقن. تهران. نشر هرمس. 16 . کمبل، جوزف. 1383 . اساطیر مشرقزمین. ترجمه علیاصغر بهرامی. تهران. انتشارات جوانه رشد. 17 . لارنس، کوپ. 1384 . اسطوره. ترجمه محمد دهقان. تهران. انتشارات علمی و فرهنگی. 18 . محمدی، ابراهیم. 1388 . مبانی نظری ادبیات تطبیقی فارسی - عربی. بیرجند. قهقهستان. 19 . محمدی، علی. 1393 . بررسی و تحلیل حماسه های مضحک و گونههای آن در زبان فارسی. جستارهای نوین ادبی. شماره 47 ٫ 20 . معرکنژاد، سید رسول. 1396 . اسطوره و هنر. تهران. انتشارات میردشتی. 21 . ووگلر، کریستوفر. 1387 . سفر. به اهتمام محمد گذرآبادی. تهران. نشر مینوی خرد. 22 . هومر، شون. 1390 . ژان لاکان. ترجمه محمدعلی جعفری و ابراهیم طاهایی. تهران. انتشارات ققنوس. [ 1 ] Alborz [ 2 ] Damavand [ 3 ] Sinai [ 4 ] Golgotha [ 5 ] Olympus [ 6 ] Ararat [ 7 ] Qaf [ 8 ] Mircea Eliade [ 9 ] Axis Mundis [ 10 ] Religious studies [ 11 ] Traditionalism [ 12 ] Levy Bruhi [ 13 ] Ernst Cassirer [ 14 ] Marduk [ 15 ] Tiamat [ 16 ] Ra [ 17 ] Johann Gottfried Herder [ 18 ] Heraclitus [ 19 ] کهنترین کتابهای آریاییان و قدیمیترین نوشته به زبان هند و اروپایی است که تاریخ نگارش آنها را در دورهای بین سالهای 1750 و 600 قبل از میلاد میدانند. ( Vedas )[ 20 ] Northrop Frye [ 21 ] Marcel Mauss [ 22 ] Ramayana [ 23 ] Mahabharata [ 24 ] Aeneid [ 25 ] Gilgamesh [ 26 ] نگاه کنید: (محمدی. 1393 : 12 - 24 )[ 27 ] Aesthetics [ 28 ] Benedetto Croce [ 29 ] James Tissot [ 30 ] L . Dugas [ 31 ] J . Bernis [ 32 ] John Munro Fraser [ 33 ] Henri Bergson [ 34 ] عالم فرشتگان عالم غیب.[ 35 ] عالم اجسام که دنیا و این جهان باشد.[ 36 ] شبیه مانند.[ 37 ] Karl Abraham [ 38 ] به انگلیسی( Oedipus Complex ) در نظریه روانکاوی به تمایل حسی، عاطفی پسربچه برای ارتباط با مادرش گفته میشود که حسی از رقابت با پدر را پدیدمیآورد. این مفهوم، نخستین بار، توسط زیگموند فروید، در کتاب تفسیر خوابها (سال 1899 میلادی) توضیح داده شد. بر اساس نظریه فروید، پسران در ابتدا مادرشان را موضوع عشق میدانند اما به تدریج، پی میبرند که او موضوع عشق پدرشان نیز هست بدین ترتیب، پدر در تصاحب مادر، به رقیب پسر، بدل میشود و پسر واهمه دارد که پدر، قضیب [آلت تناسلی مردانه] او را قطع کند. پس، پسر با چشمپوشی از مادر به عنوان موضوع عشق، و همانندسازی خود با پدر، از این تنگنا میرهد. او به جبران چشمپوشی از مادر، در آینده، قادر خواهد بود که زنان دیگر را در مقام موضوع عشق برگزیند. انتخاب این اصطلاح بر مبنای سرگذشت شخصیت اسطورهای ادیپ بود که پدرش را کشت و با مادرش ازدواج کرد. (هومر، 1390 : 135 ) معادل زنانه عقده ادیپ عقده الکترا است. (پورافکاری، 1373 : 288 )[ 39 ] Eric Fromm [ 40 ] The Conventional Symbols [ 41 ] The Accidental Symbols [ 42 ] The Universal Symbols [ 43 ] Ren Gu non [ 44 ] واژه دال در لغت، اسم فاعل از ریشه دلل و به معنای راهنمایی کننده است و در اصطلاح، به چیزی گفته میشود که علم به آن سبب علم به چیز دیگر میگردد، چه لفظ باشد چه طبع و چه عقل، مانند: دود که دال بر وجود آتش است.[ 45 ] مدلول، اسم مفعول از ریشه "دلل" و به معنای راهنمایی شده، به کار میرود و در اصطلاح، هر آن چیزی است که ذهن انسان به سبب چیز دیگر، بدان پی میبرد یعنی از علم به چیز دیگر، علم به آن لازم میآید، مانند: طلب ، که مدلول صیغه امر است.[ 46 ] Roland Barthes [ 1 ] Michel Foucault [ 2 ] Mircea Eliade [ 3 ] مفهومی در دستگاه نظری و آموزههای اسلامی، یهودی و مسیحی است. هبوط به نافرمانی انسان در برابر خدا و فرستادن او به زمین اشاره دارد.[ 4 ] Ouroboros دکتر علی نیکویی
|
هفتم آبان روز نکوداشت کوروش بزرگ هفتم آبانماه به مناسبت ورود کوروش به بابل، در تقویم غیررسمی به عنوان روز نکوداشت کوروش بزرگ، یکی از قدرتمندترین پادشاهان ایران از ابتدا تا به امروز است.پادشاه قلمرو بزرگی از دنیای آن روز، که بیشتر مورخان از او به نیکی یاد کرده و عدالت، بخشندگی، دلیری، نوعدوستی، یکتاپرستی و مدیریت او را تحسین و تایید میکنند و حتی بعضی از علمای مسلمان از جمله علامه طباطبایی وی را همان ذوالقرنین یادشده در قرآن میدانند.بنایی که از آن امروزه به عنوان مقبره کوروش یاد میشود در گذشتهای نه چندان دور به عنوان آرامگاه مادر سلیمان شناخته میشد.هرچند که به هیچ وجه مهم نیست که آرامگاه او در آن بنا واقع شده و یا نه!چرا که مهمتر از آن پندآموزی و درس گرفتن از نحوه رفتار انسانی، دینی، فرهنگی، اجتماعی و سیاسی اوست.شوربختانه پس از انقلاب 1357 و در دست گرفتن حاکمیت توسط بعضی از روحانیون و مذهبیهایی که شاید خیلی از آنها از ابتدا نه در جریان ایدیولوژی این انقلاب بودند و نه واقعا انقلابی! اقدام به در مقابل هم قرار دادن هویت ملی ایرانیان و اعتقادات دینی آنها کردند.به گونهای که بعضا در پی تخریب آثار تاریخی و ملی ایرانیان برآمدند و حتی سعی در تخریب همین مقبره کوروش هم داشتند که با ممانعت فرماندار وقت و مردم منطقه موفق به انجام این کار غیرمعقول نشدند!من نمیدانم این آقایان آیا واقعا با برنامهی قبلی اینکارها را انجام میدادند و یا فیالبداهه و از روی شور انقلابی! اما آنچه که میدانم این است که هویت ملی و دینی نه تنها در تضاد با هم نیستند بلکه در نقش مکمل هم میتوانند ملتی را به سعادت و کامیابی برسانند.به گمانم نه کسانی که فقط در پی هویت دینیاند و نه کسانی که فقط در پی هویت ملی و تاریخی هستند هیچ کدام به اهمیت نقش مکملی این دو وجه در سرزمین ایران توجه نداشته و تک بعدی به این قضیه مینگرند و این باعث یک سردرگمی جمعی به وجودآمده در مردم، بین هویت تاریخی و دینی است.شاید به همین دلیل است که در این سالها هم هویت دینی و هم هویت ملی ما - به دلیل همین تضادها - در برابر تهاجم هویتی متجدد حرفی برای گفتن نداشتهاند!در هرصورت جای خالی روز نکوداشت کوروش بزرگ در تقویم ملی ایرانیان خالی است!هرچند این روز بر دلهای هر ایرانی با اصالتی نقش بسته است!حسین کیانی نیا | هفتم آبان 1398
|
حاشیههای زندگی و نقد سلطنت محمد رضا پهلوی هیچوقت نمیشد که به رضا شاه دروغ گفت..! به محمد رضا شاه هم نمیشد که راستش را گفت..! مقدمه از دیرباز قصد نوشتن یادداشتی درباره زندگی، کارنامه و شخصیت محمد رضا پهلوی را داشتم، هرچند که قبلا، - نسبت به فضای محدود توییتر - ، رشته توییتی مفصلی در مورد عملکرد پادشاهی وی نوشته بودم اما این بار سعی کردم که از زاویهی دیگری وارد بحث شده و با نادیده گرفتن تمامی پیشداوریهای قبلی، در انجام این کار شتابزده عمل نکنم. ناگزیر بودم که تمامی کتابها، مجلات و اسناد تاریخی را که پیشتر در مورد او گردآوری و خوانده بودم ، دوباره بازخوانی و بازنویسی کنم و بکوشم که بدون قضاوت و پیش داوری شخصی، شرح حال زندگی او را آنگونه که بود، نه آنگونه که دیگران دوست دارند بیان کنند و یا بشنوند، روایت کنم. این مقاله خلاصهای از آن یادداشت طولانی است که در فرصتهای بعدی و در زمان و مکان مناسبی متن کاملش منتشر خواهد شد! ( 1 )بخش اول: شاهی که هیچوقت مستقل نبود!پیش از آنکه چشم به جهان بگشاید، پدرش در قامت سردار سپه که به قولی میگویند: ژنرال انگلیسی گفته بود: "که هیچ کس جز او نمیتواند ایران را نجات دهد"، و بعدها برخی این جمله را اینگونه تفسیر کردند که هیچ کس جز او نمیتوانست منافع انگلستان را در ایران تامین نماید! برای کسب تاج و تخت با تمامی رقبای قدرت که همگی از رجل و سیاستمداران سرشناس اهل قاجار بودند در افتاده و با سودای خلع سلطنت قاجار و برپایی حکومت پهلوی، مشق سیاست میکرد اما تمرین این خط که همراه با بلند پروازی بود، تنها با توسل به تدبیر نبود و گاها اگر لازم میشد، تهدید و ارعاب، جای خدعه و نیرنگ را میگرفت! و زور بر تدبیر، غالب میگردید و بدین خاطر تاریخ هیچگاه رضا شاه را به عنوان یک سیاستمداری زیرک و سیاس ای کاردان نشناخت.. او حتی برخلاف لقب و عنوانی که به او داده بودند، (سردار سپه) فرماندهی بزرگ که فاتح میادین جنگ باشد و در عرصه رزم و پیکار، فتح الفتوح بزرگی انجام دهد، هم نبود! بیشتر باید از وی به عنوان "سردار سازندگی" یاد کرد، نه سیاستمداری سیاس و نه سردار و سپهسالار جنگ. هر چند که مخالفانش او را "رضا خان قلدر" و موافقانش وی را "پدرایران نوین" مینامند، اما هیچکدام از این دوگروه در مقام دوست یا دشمن، به سیاست ورزی او اشاره نکردند. در صحنهی تاریخ اگر بخواهیم که کارنامهاش را مورد نقد قرار دهیم در قبال اشتباهاتش، خدماتش غیر قابل انکار است هر چند موضوع بحث این مقاله نقد و بررسی زندگی و عملکرد فرزندش است اما در حاشیه این یادداشت باید نوشت که او تا آنجا که در توان داشت برای پیشرفت و سربلندی کشورش تلاش نمود و باید کارنامه او را در ظرف زمان و مکان و با در نظر گرفتن محدودیت هایش در نظر گرفت نوشتن این نکته از آن جهت لازم بود که خاطر نشان کنم که در مورد پدر شاید بتوان با دیدهی اغماض خطاهایش را توجیه کرد! اما در مورد اشتباهات فرزندش، این توجیه چندان جایز نیست! چرا که شاه جوان و تحصیل کردهای که از سوییس آمده و به اکثر کشورهای دموکراتیک جهان سفر کرده و زبانهای خارجی تسلط داشت، با شاه کم سوادی که از قزاق خانه قدرت را تصاحب نموده و بجز ترکیه هیچ کجای جهان را ندیده بود، قابل قیاس نیستند! در قیاسی مع الفارق: رضا شاه را باید با شاهان قاجار و امیرکبیر مقایسه کرد و محمد رضا شاه را با مصدق! سبک زندگی، میزان سواد و تحصیلات،هر دو گروه اشتراکات زیادی دارند!باری، در چنان هنگامهای که پدرش در سودای قدرت بود، محمد رضا متولد شد. همین که چشم به جهان گشود و خواست که کودکی کند، ناخواسته خود را در مقام ولیعهد مملکت در کنار پدر تازه به قدرت رسیدهاش دید که فارغ از دنیای کودکانهی او با حذف تمامی رقبای سیاسی اش، برایش میراث گرانبهایی به نام ملک ایران را به یادگار میگذاشت! سرزمینی زخم خورده از تیغ استبدادی کهن و درمانده از جهل خرافاتی طاعون وار که از یک سو قرنها اسیر حکومت نالایق شاهان قاجار و شاهان بی کفایت شده بود و از سوی دیگر در قید و بند موقعیت حساس ژیوپولوتیک و جغرافیایی اش شده و چون از دیرباز دروازهی هند به شمار میرفت، باید ناخواسته تاوان این همسایگی را در مداخلات استعماری کشورهایی چون انگلیس، روسیه تزاری و فرانسه پرداخت میکرد! تا آن روز هزینهای را که ایران در قبال مداخلات و لشگر کشیهای بیگانگان پرداخت کرده بود از دست دادن بخش وسیعی از خاکش بود هر چند که ایران{بخصوص در دو حکومت قاجار و پهلوی و در خلال جنگ جهانی اول و دوم} همواره در مناقشات جهانی (در آن سالها در جنگ جهانی اول و در زمان رضا شاه در جنگ جهانی دوم) اعلام بی طرفی کرده بود ولی با این حال در یک قتل عام سراسری بخش بزرگی از نفوس اش را در قحطی بزرگ و اینجا و اینجا از دست داده بود در چنین موقعیتی بود که رضا شاه با غروری شاهانه و در قامت یک سردار تاج شاهی را به سر میگذاشت که پیش از وی این تاج و تخت به کسی وفا نکرده بود و فرزندش محمد رضا فارغ از تمامی هیاهوهوهای سیاسی و دغدغههای جنگ قدرت و نیرنگهای سیاست، بی آنکه بداند که بازی تقدیر چه سرنوشتی به او رقم زده و تاریخ چه مسیولیت سنگینی بر عهدهاش گذاشته، بعد از پایان آن مراسم رسمی، به دنبال بازیهای کودکانهاش رفت و متواضعانه به دوستانش که از آن تاریخ به بعد موظف بودند که وی را والاحضرت خطاب کنند، گفت: وقتی که در اتاق تنهاییم و کسی اینجا نیست فارغ از مراسمات درباری به جای "والاحضرت" من را به همان نام "محمد رضا" صدا کنید! آن کودک نمیدانست که بعدها آن تواضع کودکانه جای خود را به تکبر و غرور شاهانه خواهد بخشید و شهوت قدرت طلبی چنان او را مست خواهد کرد که کوچکترین نقدی به خود را بر نخواهد تافت تا جایی که منتقد را با استناد به "توهین به شخص اول مملکت" با مجازات سنگینی جزا و کیفر خواهد داد! روایت نخستین رییس ساواک اش از انداختن خرس در بند زندان مخالفانش و اینجا آن هم به جرم توهین به شاه و برای اعتراف گیری از متهمان جای تامل بسیاری دارد! و عجیب است که شاهی که در ظاهر کوروش وار( افسانه ساختگی ارتب) و با پرونده سازی ساواک توطیه گرانی که به طرح ترورش متهم شده بودند را میبخشد، این موضوع جای نقد دارد و اینجا و اینجا و اینجا اما با منتقدینش به بدترین شیوه برخورد میکند! آیا کسانی که آن روزها از روی جبر یا تملق او را والاحضرت میخواندند و بعدها با القاب و عناوینی چون "آریامهر و بزرگ ارتشداران .." در مقابل اش سجده و دست و پایش را میبوسیدند، و حتی چهل سال بعد از مرگش اینک برخی به عنوان روزنامه نگار در خارج از کشور، - البته به خاطر منافعشان - ناراحتند که چرا در جوانی شان خامی کرده و پیش از مصاحبه با وی فرصت را مغتنم نشمرده و چکمه هایش را نلیسیدند! هیچ نقشی در این تغییر خلق و خو، شخصیت و استبداد و خود رای اش نداشتند؟! به گمانم باید زندگی و کارنامه محمد رضا پهلوی را در عصر و زمانهی خودش مورد نقد و بررسی قرار داد، تمامی نیکیها و بدیهای او ناشی از مقام، منزلت و محیط اجتماعی بود که او در آن رشد یافته بود، خدمات و خیانت هایش هم محصول همان فضای تاریخی، اجتماعی و فرهنگی بود که یک قرن پیش از او ناصرالدین شاه را به قتل امیرکبیرش وا داشته و محمد علی شاه را به همکاری با بیگانگان و برای حفظ قدرتش وادار کرده بود تا مجلس ملی کشورش را با کمک بیگانگان به توپ ببندد! او از دل همان فرهنگ بیماری میآمد که جز نکبت استبداد تاریخی که همراه با توطیه و دسیسهی استعمار خارجی و استحمار و خرافات دینی بود، وی را وادار میکرد که برای حفظ تاج و تخت اش، استقلال ملی کشور و آزادی و حقوق مردمش را فدای منافع شخصی اش نموده، تا روح یابی سلطنت را به روایت تاریخ و اینجا تکرار نماید - پیش از او که چنین بود و بعد از وی هم چنین شد! - اما سوال اصلی این است شاهی که تحصیل کرده سوییس بود و بیگانه با فرهنگ لیبرال دموکراسی غربی نبود، چرا به جای یک پادشاه مشروطه در نقش یک سلطان حکومت کرد؟بی شک در تاریخ، او مسیول تمامی اعمالش است اما نباید غافل بود که او در قبال تمامی خدمات و خیانت هایش و حتی در ارتکاب جنایت هایش شرکایی هم داشت. از درباریان فاسد و اینجا تا غلامان حلقه به گوش و بادمجان دور قاب چین هایی ارزان قیمتی که هنوز حسرت میخورند که چرا در گذشته آنگونه که باید و شاید مراتب نوکری و فرایض غلامی شان را خوب به جای نیاوردند! هر کدام از این افراد، - خواسته یا ناخواسته - به نوعی در اشتباهات و سقوط حکومتش سهیم بوده و هستند! اما در تاریخ چندان نام آنها گفته نمیشود و دلیل اش هم مشخص است! بزرگترین اشتباه شاه این بود که اولا شخصا اشتباهاتش را قبول نداشت و غیر از خودش، "ابر و باد و مه و خورشید و فلک" را مقصر دانسته و مسیول تمامی کاستیها و نابسامانیها قلمداد میکرد و ثانیا در دوران حکومتش چنان با حرص و ولع تمامی قدرت را در دستانش قبضه کرده و مشتی رجاله را به دور خود جمع کرده بود، که در نزد افکار عمومی مردم و مخالفانش، هیچ کس حتی حاضر نبود که خطای غلامانش را به حساب او ننویسد و مردم جز او هیچ کس را مسیول اشتباهات و کاستیها نمیدیدند و همین نکته در سال 57 در قهر انقلابی جامعه با شخص او نقش بسزایی در سرنگونی حکومتش داشت و ناراضیان حتی کوچکترین خطای زیر دست هایش را هم که شاید او از آنها بی خبر بود به حساب شخصی او نوشتند تا جایی که در روزهای پایانی حکومتش حتی بختیار هم که سالها جزء اپوزیسون او به شمار میرفت باز هم نتوانست در نقش آن پزشک حاذق بیماری را که در حال مرگ بود نجات دهد! کتابش اینجا و او اگر کمی قدرت نامحدودش را با رقبایش تقسیم میکرد و اگر به عنوان شاه فقط کمی به سوگندی که در حفظ قانون مشروطه خورده بود وفادار میماند و اگر دست و پای همین فرصت طلبانی را که به اطرافش حلقه زده بودند را میبست! شاید بعد از گذشت نیم قرن از تاسیس سلسله پهلوی، نه حکومتش سرنگون میشد و نه تمامی خطاها و اشتباهات آمران و عاملان جنایت و مجریان قانون به حساب شخصی او نوشته میشد! بزرگترین خطای شاه این بود که برخلاف پدرش، کسی نمیتوانست که به او حرف راست بگوید همچنان که کسی جرات گفتن دروغ به رضا شاه را نداشت و این فرق بین پدر و پسر بود که سرانجام همین دروغها مقدمهای برای آغاز زوالش گردید.آن کودک نمیدانست که چندی پیش از مراسم تاجگذاری یکی از نمایندگان مجلس (مصدق در دوره پنجم مجلس) که بعدها در زمان سلطنت او به مقام نخست وزیری رسید، "ضمن تقدیر و ارادت از خدمات پدرش" به درستی گفته بود: و اینجا " که اگر سردارسپه، شاه غیر مسیول شود یک شخص توانا را تبدیل کردن به یک شخصیت تشریفاتی خیانت است و اگر بخواهد که شاه تاثیرگزار باشد که باز بر میگردیم به دوران استبداد!" و این سخن حکیمانه در تمام نیم قرن حکومت خود و پدرش نقطهی اختلاف و تضاد او با نخست وزیران و ملتش خواهد شد و اصل اختلاف و تقابل او با مصدق که سه دهه بعد در جریان کودتای 28 مرداد به وقوع پیوست در تفسیر این جمله خلاصه میگردید که شاه باید سلطنت کند و نه حکومت واقعیتی که او هیچگاه نخواست که آن را بپذیرد و حتی وقتی هم که حکومتش سرنگون و سلطنتش به باد رفت در تشریح علل سقوط و فروپاشی قدرتش به همه مسایل ریز و درشتی چون (از خیانت دوستان داخلی و متحدان خارجی، نقش رادیوی بی بی سی، سیاستهای نفتی و ناسپاسی مردم و تقدیر الهی .) که باعث زوالش شده بودند، اشاره کرد اما به این مورد اصلی - هیچگاه نه خودش و نه حتی فرزندش تاکنون حاضر به اعتراف به آن - نشده است! آن کودک در آن سن و سال نمیدانست که آن نماینده مجلس روزی در مقام نخست وزیر قهرمان ملی ضد استعمار خواهد شد و او ناگزیرخواهد شد که به عنوان یک شاه کودتاچی و برای افزایش قدرت و اختیارات شخصی و با حمایت همان هایی که در ابتدا تاج را به پدرش بخشیدند و بعدها فرش را از زیر پایش کشیدند، کودتا نماید و بعد از آن هر وقت در تاریخ نام و یادش مطرح شود سنگینی سایه آن نخست وزیر، تمامی اعتبار و حاصل همه خدمات و زحماتش را به زیر سوال خواهد برد! حتی نمیدانست که پیش از مصدق باید با قوام کهنه کاری باید به چالش برخیزد که نه تنها از آغاز مشروطه در متن سیاست و تاریخ وقایع ایران بوده، بلکه حتی پیش از آنکه پدر قزاقش نخست وزیر و سپس شاه شود، او با آن دست خط زیبای اش فرمان مشروطه را نوشته و به امضای مظفرالدین شاه رسانده بود و با آن همه سابقه تاریخی و تجربهی سیاسی اش، به ولیعهد، نه به چشم یک پادشاه بعدی و رقیب سیاسی قدرتمند، بلکه به چشم همان کودکی مینگریست که از تولد تا پادشاهی اش در کنار پدرش دیده بود و خود به عنوان یک رجل سیاسی سرشناس، هر از گاهی در خلال دیدارهایی که با رضا شاه داشت وقتی که او را در حین بازی در پیش پدرش میدید از روی تکبر یا طعنه و تحقیر میگفت: "والا حضرت چه بزرگ شده است!" به همین خاطر بود که بعد از قوام و مصدق و زاهدی که در کنار شعبان بی مخها این دو گروه آخری به خاطر همکاری در سرنگونی مصدق خود را تاج بخش مینامید، همواره سعی میکرد که به جای یک نخست وزیر باتجربه و کاردان و سیاستمدار ماهر، نخست وزیر ضعیف و ناتوانی را سر کار بیاورد که به او به چشم یک پادشاه مقتدر و نه یک کودک و شاه ضعیف نگاه کند! حداقل 25 سال زمان لازم بود که آن کودک از آب و گل در بیاید وبزرگ شود و برخلاف پدرش بی آنکه خود اندکی برای کسب تاج و تختش همت و ارادهای از خود نشان بدهد با کمک دول انگلیس و آمریکا به صلح یا جنگ و ستیز با این دو شخصیت تاریخ معاصر ایران بپردازد! که نتیجهی این تقابلهای قدرت طلبانه، تبدیل مقام شاه مشروطه به سلطانی مستبد بود که جز سقوط سلطنت، مرگ در غربت و آواره گی خانوادهاش، نتیجهای به دنبال نداشت!بر خلاف دیگران معتقدم که محمد رضا پهلوی با اینکه از طفولیت تا مرگ از همه نعمات مادی و خدمات رفاهی برخوردار بود اما از لحاظ زندگی شخصی و عاطفی دوران سختی را پشت سر گذاشته بود و بیشتر عدم استقلال سیاسی وی در دوران سلطنتش، به این مسیله شخصی که این روزها از آن به عنوان " ژن خوب" یاد میکنند، مربوط میشد! او در مقام ولیعهد و پادشاه آینده کشور، تحت تعلیم و تربیت سخت گیرانه پدرش که حتی در نشان دادن مهر پدری در ظاهر به او دریغ میکرد اما در ته قلبش او را از جان خود هم بیشتر دوست میداشت تا جایی که همسر و دخترانش ( مادر و خواهران شاه ) را موظف به احترام به شاهزاده کرده بود در دربار نوپایی رشد و پرورش یافت که ناگزیر بود که نه به عنوان یک کودک بلکه در نقش یک شاهزاده بالاجبار و با چشم پوشی از همهی احساسات صادقانه کودکانهاش مثل یک هنرپیشهی تیاتر نقش شاه آینده مملکت را اجرا نماید! البته این ضعف اکتسابی بود و در تاریخ سلطنت ایران بجز بنیانگذاران سلسلههای پادشاهی که اکثرا انسانهای مصمم و با ارادهای بودند، فرزندانشان با اتکا به پدرانشان از داشتن آن ویژگیها و خصوصیات اخلاقی، رنج میبردند! ظاهرا این درد و رنج از وی به پسرش هم منتقل شده است! تصویراینجا در تمامی دوران کودکی و جوانی، گفتار، کردار و حتی پندارش تحت نظر پدر و اطرافیانش بود و پدرش که در کودکی دوران سختی را پشت سر گذاشته بود میخواست که تمامی کمبودهای دوران طفولیت و جوانی اش را در کمال یافتن زندگی فرزندانش بخصوص محمد رضا پهلوی جبران کند رضا شاه که پادشاه بی سوادی بود و این عیب در عصر و زمانهی وی چندان نقصی محسوب نمیشد! ( شاهان در طول تاریخ - پیش از عصر قبل از مدرنیته ایران - با زور و شمشیر به قدرت میرسیدند تنها شاه ایران که نسبتا تحصیلات درست و حسابی داشت محمد رضا شاه بود) دوست میداشت که ولیعهدش به سلاح تمامی علوم و فنون و دانش روز مجهز شود و حتی به زبانهای خارجی هم تسلط یابد به خاطر این روحیه و تربیت نظامی، ولیعهد جوان موظف بود بجز انجام تکالیف مدرسه به دستور پدرش در کلاسهای خصوصی هم حاضر شده و نواقص و کمبودهای زندگی پدرش را به نقطه کمال برساند! ولیعهد جوان حتی وقتی که برای ادامهی تحصیلات به سوییس رفته و به دور از چشم پدر ظاهرا از آزادی عمل بیشتری برخوردار بود بنا به دستور رضا شاه وظیفه داشت که هر هفته یک نامه به زبان فارسی برای پدرش بنویسد و پدر را از حال و احوالش در غربت باخبر کند رضا شاه حتی در مورد دستخط و انشاء او هم حساس بود و نظر و رآی منشی هایش را در این باره جویا میشد! که ناگفته نماند که همه این سخت گیریهای شاهانه که از جانب پدر اعمال میشد، چون جور استادی بود که هر چند در ظاهر بیش از مهر پدری خود را نشان میداد اما به خاطر منافع حکومت و حفظ قدرت پهلوی با دوراندیشی همراه بود و همین تعلیم و تعلم سخت گیرانه بعدها باعث گردید که محمد رضاشاه در قیاس با سایر شاهان و حاکمان منطقه در ظاهر یک سر و گردن بالاتراز دیگران نشان داده شود! مثلا اهل ورزش باشد، خلبانی کند، به زبانهای خارجی (فرانسه و انگلیسی) تسلط کامل داشته، انسان مودبی باشد و در برپایی روابط دیپلماتیک به عنوان یک پادشاه مدرن و ترقی خواه حداقل در ظاهر آبرو و اعتبار ملت و کشورش را حفظ نماید! البته نقدهایی هم اخیرا به این موضوع وارد شده است ! ادب بعد از ثروت تنها میراثی هست که از آخرین شاه تاریخ ایران به فرزندش به یادگار مانده اما متاسفانه اغلب حامیانش فاقد آن منش و رفتار مودبانهای هستند که از طرفداران یک شاه مترقی و با کلاس انتظار میرود! و به همین خاطر است که این سالها لمپنیسم بخش جدایی ناپذیر ادبیات و گفتمان سلطنت طلبان شده است!محدودیتهای محمد رضا در دربار تازه تاسیس پهلوی تنها در دوران کودکی اش خلاصه نمیشد، او حتی در دوران جوانی و در زیر سایهی اقتدار پدرش هم در شخصیترین و عاطفیترین مسایل شخصی زندگی اش حق تصمیم گیری نداشت! از انتخاب دوستان تا ازدواج با همسر اولش ملکه فوزیه . ولیعهد کشور بعد از موافقت خاندان سلطنتی مصر با ازدواج فوزیه با او، تازه به عنوان آخرین نفر فهمید که پدرش از مدتها قبل از طریق سفیر ایران در مصر، فوزیه را برای او خواستگاری کرده است! بعدها عدم موفقیتهای او در زندگی زناشویی ( دو ازدواج ناموفق و طلاق رسمی ) و دخالتهای مادر و خواهرانش در زندگی شخصی و خانوادگی، بخوبی نشان داد که ریشهی این ضعف و عدم استقلال شخصی به دوران کودکی و سایه و اقتدار پدر تاجدارش باز میگردد! و این ضعف در شخصیت او نهادینه شده است! هدف از اشاره به این نکته بیشتر در چارچوب زندگی شخصی او خلاصه نمیشود بلکه وقتی در جریان وقایع شهریور 1320 هنگامی که از نزدیک با چشمان خود دید که انگلیسیها چه رفتار تحقیرآمیزی و اینجا و اینجا با پدرش کردند و بت اقتدار او را شکستند، همواره برای حفظ تاج و تخت و افزایش قدرت و یا حذف رقبای سیاسی ( نخست وزیرانی چون قوام، مصدق و .) به دامن همان سفارت خانهای پناه میبرد که چنین رفتار زشت و ناشایستی را در حق پدرش مرتکب شده بود.( 2 ) ظاهرا در نزد او، اقتدار دولت انگلیس جایگزین قدرت کاذب پدرش شده بود و حتی وقتی همین که اقتدار انگلستان در جهان رو به افول نهاد و خورشید در سرزمین بریتانیای کبیر غروب و در امپراتوری نوظهور آمریکا طلوع نمود، این حس وابستگی و عدم استقلال شاه از پدرش به دولت انگلستان و از آنجا به رهبران آمریکا، تغییر جهت داد هر چند که بعدها هنگامی که قیمت نفت بالا رفت و شاه میانسال تصور نمود که با استفاده از فضای جنگ سرد و با فضای رقابت آمریکا با شوروی تا حدودی آهسته میتواند که به سوی استقلال گام بردارد! و از آمریکا بعضی امتیازات را که بیشتر همکاریهای نظامی و خرید تسلیحات بود، دریافت نماید! اما دیری نگذشت در روزها و ماههای پایانی سلطنتش در آستانهی انقلاب و با پیش بینی احتمال سقوط حکومتش، ناگزیر شد که به همان سفارتخانههای خارجی پناه برده و از سفرای آن دولتها برای حفظ تاج و تخت اش کمک بخواهد! در واپسین روزهای حضورش در ایران، دامنهی درخواست هایش از دولتهای خارجی آنقدر سطحی و نازل بود که هیچ کس تصور نمیکرد که شاهی که چند سال قبل پای در رکاب کوروش کبیر گذاشته و با غرور میگفت: "کوروش آسوده بخواب که ما بیداریم!" تا این حد به لابه و التماس بیفتد که از دولت انگلستان بخواهد که برنامههای رادیویی بخش فارسی بی بی سی را که در آن روزها ظاهرا صدای انقلابیون شده بود، تحت کنترل و فشار قرار داده و از کارکنان این رسانه بخواهد که از تحریک شنوندگانش در حمایت از آیت الله خمینی پرهیز نماید! او بخوبی میدانست که برنامههای رادیوی بی بی سی، نقش به سزایی در زمینه سازی برای اشغال ایران و سقوط سلطنت پدرش داشته است اینجا و فراموش نکرده بود که رمز کودتایی و اینجا و اینجا دقیقه 38 که 25 سال قبل از بلندگوی آن رادیو پخش شده بود، نقش بسزایی در سرنگونی مصدق و اینجا و اینجا و تبانی او با انگلستان برای حفظ تاج و تخت اش داشت پس بی جهت نبود که در روزهای پایانی حکومتش تا این حد منفعل عمل میکرد! البته باید یادآوری کنم که به گمان من بی انصافی است که تمامی ضعفهای شاه را فقط در سایه اقتدار پدر (دلایل روانشناسی) و به خاطر وابستگی سلطنت و تاج و تخت اش به دول خارجی (دلایل سیاسی)، جستجو کنیم! بخش بزرگی از روحیه عدم استقلال و وابستگی او ریشه در ضعف ساختارهای کشور، تازه تاسیس بودن نهادها و نو بنیاد بودن ادارات و سیستم بروکراسی کشور در دوران سلطنت پدرش را هم داشت، یعنی از روزی که چشم خود را به جهان گشوده بود دیده بود که تمامی کارهای عمرانی و اجرای تمامی پروژههای ملی بدست بیگانگان و متخصصان خارجی در ایران صورت میگرفت و مشکل شاه این بود که تصور میکرد که این وضعیت همیشه پایدار خواهد بود و یا حداقل تا زمانی که او سر کار است ایران بدون کمک و حمایت غرب و تنها با تکیه بر پتانسیل و توانایی هایی نیروی داخلی اش نمیتواند که روی پای خود بایستد!( 3 ) و دقیقا مشکل شاه در موضوع عدم استقلال و عدم وابستگی به خاطر همین پیش فرضهای اشتباه و روحیات غربگرایانهاش بود که به دانش بومی و صنعت داخلی - با تمامی ضعف هایش - ایمان و اعتقادی نداشت! به همین خاطر بود که برخلاف پدرش حتی در سادهترین مسایل شخصی (تهیه و دوخت و دوز لباسها، برپایی جشنها، درمان بیماری) به متخصص داخلی اعتماد نمیکرد و همیشه راه نجات را در خارج از ایران جستجو میکرد. به نظر او توسعه و پیشرفت کشور و رسیدن ایران به تمدن بزرگ در گرو همکاری کامل با غرب بود و یکی از دلایل سقوطش هم به همین وابستگی مربوط میگردید! که در جریان کنفرانس گوادالوپ این وابستگی به صورت کامل دیده میشود! حتی در دوران تبعید و در واپسین سالهای حیات اش هم وقتی به علل سقوط و فروپاشی اش اشاره میکرد، چندان به ضعفهای داخلی، فساد دربار ناکارآمدی سیستم و . اشاره نکرد حتی هنگامی که کتاب پاسخ به تاریخ را در جهت دفاع از کارنامه سیاسی اش نوشت برای نخستین بار متن را به زبان فرانسه منتشر کرده بود، انگار قرار بود که به جای مردم ایران، شهروندان فرانسه دفاعیات او را بخوانند! البته ناگفته نماند که تعاریف ما از استقلال هم نقش مهمی در قضاوت مان در مورد مستقل بودن یا نبودن شاه دارد! شاید با نگاه قرن بیست و یکمی، خیلی از وابستگیهای شاه با عناوینی چون همکاریهای دوجانبه، امتیاز دادن به غرب و امکانات گرفتن از آن کشورها و جزء اصول دیپلماسی قلمداد شود! (این تفاسیر براندازان و لیبرالهای غربگراست!) اما اگر کارنامهی استقلال شاه را در عصر و زمانه خودش بسنجیم هیچگاه نمیتوانیم که وابستگی و ضعفهای او را انکار نموده و استقلال حکومتش را تایید نماییم! البته وابستگیهای شاه را نباید تنها به حساب شخصی اش نوشت، ایران در آن مقطع تاریخی، به خاطر نوبنیاد بودن نهادها و ضعف ساختارهای بورکراتیک اش مجبور بود که برای توسعه داخلی اش در عرصه روابط دیپلماتیک ضعیف عمل نموده و تا حدودی وابسته باشد! اما مشکل حکومت شاهان پهلوی در این بود که جنس وابستگی شان به شکل دیگری بود و اصل سلطنت شان وابسته به غرب بود و شاه بعد از کودتای 28 مرداد و با زیر پا گذاشتن اصل مشروطه، قدرتش را به اراده غرب گره زده بود! این نوع وابستگی با ضعف دیپلماسی و یا امتیاز دادن تفاوت دارد( 4 )ادامه دارد 1 )) - الف: درنگارش این مقاله از هایپرلینک استفاده کردم و چون امکان لینک دهی کتابها به صورت مستقیم وجود نداشت سعی کردم که در این مقاله، از منابع آنلاین اینترنتی،{ از مجموعه آرشیوهای سایتهای مختلف داخلی و خارجی (اپوزیسون) که در فرمت (متن مقاله، مصاحبه، گزارش، عکس و فیلمهای مستند تاریخی ) در فضای مجازی بود،} استفاده نمایم که انجام این کار هرچند برای شخص من بسیار وقت گیر بود اما ارزش آن را داشت که به عنوان یک رفرنس تاریخی آنلاین در این مقاله گردآوری شود. بی شک در متن اصلی که به صورت کتاب منتشر خواهد شد! بجز منابع دیجیتالی و اینترنتی که در متن این مقاله هایپرلینک شده است ،رفرنسها شامل مجموعه کتابها و مقالات مکتوب و اسناد تاریخی هم خواهد بود که متاسفانه امکان لینک دهی آن فعلا در این یادداشت برایم فراهم نبود و شخصا فرصت اسکرین شات گرفتن و آپولود کردن تک تک صفحات کتابها را نداشتم .ب: در نوشتن روایتهای تاریخی آنچه که مهم و قابل تآمل است صداقت راوی در بیان نیک و بد شخصیتهای تاریخی و کارنامه سیاسی رهبران، فارغ از حب و بغض و عشق و کینههای شخصی است اما در عصر و زمانهی ابتذال که جهل و تعصب از نشانهی آن است رسیدن بدین مقصود با دشواری هایی همراه است به گمان من با ظهور اینترنت و شبکههای اجتماعی و با دخالت عوام در کار خواص، کار مورخان نسبت به گذشته بسی دشوارتر از قبل شده است! پیشتر مورخان در بررسی یک واقعه تاریخی به کتب و اسناد تاریخی مراجعه میکردند، تا بر اساس تحقیقات شان، درستی و یا خطای یک پژوهش قبلی را که پیش از آنها توسط محققان و خبرگان اهل فن نوشته شده بود، مورد نقد و بررسی قرار دهند اما اینک ناگزیرند که به پیکار با شایعات و ستیز با یاوه هایی که به عنوان فکت از طرف عوام در شبکههای اجتماعی منتشر میشود، نیز برخیزند تا حقیقت را از کمین تحریفات مغرضانه و تعصبات جاهلانهی افراد، نجات دهند . شوربختانه تاثیر دروغها و شایعاتی که در مورد رویدادهای تاریخی و پیرامون زندگی رهبران سیاسی در فضای مجازی مطرح میشود از کتابهایی که در گذشته گاها به عمد و یا به خطا نوشته شده بود، بیشتر است! مورخ از یک سو ناگزیر است که بنا به وظیفهی اخلاقی و حفظ حقیقت، تاریخ را از عوام گرایی نجات دهد و از سوی دیگر ناچار است که به جای مناظره و مشاجره با اهل تحقیق به پیکار با همان عوامی بپردازد که این نوع دروغها و شایعات را ساخته و بدان دامن میزنند! انجام این کار او را در آماج هدف توهینها و تهدید هایی که از سوی همان عوامی که شنیدن دروغ شیرین را به حقیقت تلخ ترجیح میدهند، قرار میدهد بدین خاطر بود که در نوشتن و انتشار این یادداشت کمی تآمل کرده و حتی متن را به صورت کامل در فضای مجازی منتشر نکردم! چرا که معتقدم: " هر سخن جایی و هر نقطه مکانی و از سوی دیگر به راستی روز و شب عربده با خلق خدا نتوان کرد". و نکته مهم آنکه کسانی که بی شرمانه با قصه سازی و افسانه بافی هایشان تاریخ را در جهت تخریب، تضعیف و یا حمایت از یک فرد و جریان سیاسی تحریف میکنند، مشتی انسان جاهل فرومایه و بیگانه با تاریخ اند که حتی وقتی در مدح و یا زم شخصیتی با افراط و تفریط قضاوت میکنند به جای خدمت، خیانت و به جای زم ناخواسته به مدح اش میپردازند و چنان ناشیانه این کار را انجام میدهند که حتی دوستان و دشمنان آن شخصیت تاریخی در عصر و زمان خودش هم نمیتوانستنند که در حقش چنان خدمت و یا جنایتی مرتکب شوند! این حساسیتها در مورد کارنامه و زندگی محمد رضا پهلوی صد چندان است! چرا که اکثر حامیان او در فضای مجازی، جزء بی سوادترین و لمپنترین افراد جامعه هستند! 2 ) - در کتاب نگاهی به شاه به روایت عباس میلانی که ظاهرا مورد تایید اکثریت مشروطه خواهان و سلطنت طلبان است به موارد زیادی در این زمینه اشاره شده است. عمدا به این کتاب اشاره کردم زیرا که اولا خاندان پهلوی و سایر رجلان سیاسی دربار، در نگارش این کتاب با نویسنده همکاری کردند و ثانیا مطالب این کتاب بر اساس اسناد وزارت خارجه کشورهایی چون آمریکا و انگلیس نوشته شده است! البته از جانب سلطنت طلبان، نقدهایی هم به این کتاب وارد است که در یک نمونه میتوان به اینجا اشاره کرد 3 ) - البته غربزدگی تنها مختص شاه نبود این روحیهی بخش بزرگی از جامعه ایران از گذشته تا حال بود است و از زمانی که قوم نجیب آریایی ضرب المثل "مرغ همسایه غاز است" را ساختند همواره ایمان داشتند که برای توسعه و پیشرفت باید نگاه به خارج از مرزها داشت! تنها در دورههای کوتاهی از تاریخ بوده است که ایرانیان یا به توهم یا به تعقل به پتانسیل و نیروی ملی خود ایمان آوردند! پیش از آنکه شهریور 1320 به وقوع بپیوندد، افکار عمومی بخش هایی از جامعه بنا بر تبلیغات رضا شاه چنین تصور میکرد که بعد از هیتلر دومین قدرت برتر نظامی ما هستیم! هنگامی که ارتش نوپای رضا شاهی بدون کوچکترین مقاومتی در برابر نیروهای مهاجم تسلیم شد، توهمات فرو ریخت و ضعفها آشکار گردید. لازم به یادآوری است که ارتش قویترین و منظمترین نهاد رسمی کشور است که تابع قوانین و سلسله مراتب نظامی است در سایر بخشها و ادارات وضعیت بنا به نوبنیاد بودن ساختارها و نهادها و عدم تجربه کارکنان و کارمندان دولتی بدتر بود! و این نقاط ضعف را فقط نباید به حساب شاهان پهلوی نوشت! 4 ) - به عنوان مثال شاید جمهوری اسلامی در مقاطعی به خاطر ضعیف بودن اقتصاد کشور مجبور باشد که برای حفظ قدرتش و با دادن امتیازهایی به متحدانش به منافع ملی کشور ضربه بزند و یا به خاطر منافع سیاسی حکومتش از خیلی از منافع ملی چشم پوشی کند اما عدم استقلال شاه به گونهای بود که سفارتخانههای انگلیس و آمریکا، در تعیین و تایید کابینه نقش داشتند! و گاها مستقیما سیاست هایشان را به شاه دیکته میکردند! وابستگی شاه به غرب بخصوص در نخستین سالهای سلطنتش بسیار بیشتر از دادن یک امتیاز و بستن یک قرارداد خیانت بار بود اگر میخواهید که به عمق این مسیله پی ببرید کافیست بدانید که "عربستان سعودی که به گاو شیرده آمریکا" تبدیل شده است، تا زمان جنگ خلیج فارس حتی در ظاهر آن امتیازاتی را که شاه به آمریکاییها داده بود را نمیداد! آمریکا بعد از حمله صدام به کویت توانست که در عربستان پایگاه نظامی داشته باشد این در حالی است که بعد از کودتای 28 مرداد، و با آغاز دو قطبی شدن جهان، ایران یکی از پایگاههای اصلی آمریکاییها به شمار میرفت. طرح این مسیله به این خاطر است که اخیرا در فضای مجازی هشتگی به نام چی بودیم و چی شدیم نوشته میشود و نسل جوان مثلا در مورد ارزش پاسپورت ایران در زمان شاه و مقایسه آن با دوران کنونی به صورت سطحی مطالبی را مطرح میکنند! اگر آن امتیازاتی را که شاه به آمریکا داده بود ، جمهوری اسلامی هم اگر همان امتیازات را بدهد، نه تنها تمامی تحریمها یک شبه لغو خواهد شد بلکه شهروندان ایرانی هم مثل شهروندان عربستان، قطر، امارات به راحتی و بدون ویزا به آمریکا مسافرت خواهند کرد پس بهتر است که به جای اینکه بگوییم چی بودیم و چی شدیم از خودمان بپرسیم که چی میدادیم و چی میگرفتیم! سفر بدون ویزا در قبال دادن امتیازات نفتی، ایجاد پایگاه نظامی و .چندان اهمیتی ندارد!
|
سرابی به نام گنجیابی! متاسفانه فقر و مشکلات عدیده اقتصادی در کنار طمع و ناآگاهی و اعتماد به شیادان، عدهای را بیل و کلنگ به دست راهی کوه و بیابان کرده است جهت یافتن گنج!خزانه هخامنشی! اتاق تدفین با بار طلا! سفیدخانه سلطنتی مملو از سکههای زرین و .شاید باورتان نشود، اما بسیاری از افراد، میلیونها تومان پول هزینه میکنند تا فقط این چرندیات شیرین را از زبان شیادان بشنوند! هزینهای که در پایان به جای گنج، رنج برایشان به ارمغان خواهد آورد! اما حقیقت ماجرا چیست؟ 1 . اگر کسی تنها یک جلد کتاب تاریخی معتبر خوانده باشد میداند که درگذشته مردم از امروز بسیار بیچیزتر و ندارتر بودهاند. طلا و جواهرات مختص عده خاص و معدودی از افراد و طبقات جامعه بوده و بسیاری حتی توان سیر کردن شکم خود را هم نداشتهاند! کسانی که با یافتن یک جوغن و وعدههای کارشناسان قلابی، میپندارند که در آستانه رسیدن به گنجی بزرگ هستند سخت در اشتباهند. بسیاری از صاحبان آن علایم از گرسنگی مرده و در آن گورها دفن شدهاند! 2 . با درنظر گرفتن اینکه هیچ حکومت و یا شخصی، دفینهای را نه برای منو شما بلکه برای مواقع ضروری و احتیاجات خود قرار میداده، خواهیم دانست که بخش قابل توجهی از خزاین و گنجهای حکومتی درگذشته، به سبب نیاز همان اشخاص یا حکومتها و یا وارثان بعدی آنان جهت تهیه لشکر و سرکوب شورشیان و . به مصرف رسیده است. کلات نادری یا خزانه نادرشاه افشار بارزترین نمونه اینگونه خزانهها میباشد. 3 . از همه اینها گذشته هیچ انسان عاقلی با گذاشتن علایم و حکاکی برروی دفینه و یا گوری که در آن اشیا باارزش قرار داده شده، مکان آنرا لو نمیدهد! برعکس سعی میکند به نحوی متجاوزین را گمراه نماید. همانند گور چنگیزخان و هلاکوخان که هنوز هم ناشناخته مانده است.علایم دفینه در ایران بسیار خاص و معدود هستند. با این تفاسیر، دوستان در هر خرابهای و هر گوری طلا یافت نمیشود و هر علامتی نشان دفینه نیست. این کار نیازمند دانش زیاد، سرمایه بسیار و قدرت و پشتوانه بالایی میباشد که در ایران، فراهم آوردن آن توسط بخش خصوصی امکانپذیر نیست.افراد معمولی در این کار هیچ شانسی ندارند. نه سرمایه خودتان را دور بریزید و نه آثار و علایمی که نشان از آیینها و فرهنگهای اجدادیمان دارد را تخریب نمایید. درون هیچ تندیس سنگی سکههای طلا وجود ندارد. زیر هیچ سنگ نبشتهای، گنج وجود ندارد.لطفا بیدار شوید، آگاه شوید و تمدن و تاریخ ایران را بخاطر هیچ و پوچ نابود نسازید.
|
حاشیهای بر بحران (بی)آبی نوروز 98 در شمال کشور نویسنده: علی طیبیو ستاره قدسیتاریخ: 7 فروردین 1398 منبع: میدانزمان مطالعه: 4 دقیقه"ای بهار نامبارکمقدمت، ناشاد"(منصور خاکسار)نوروز امسال در میان انبوهی از ویرانی، بی توجهی، ناامیدی و فقدان شروع شد. ریزشهای جوی که همواره جزیی از تجربه تاریخی، جغرافیایی و زیستی ساکنان شمال کشور بوده و با برکت و عسرت آن خو گرفتهاند، امسال با غافلگیری همراه بود. اتفاق از 26 اسفند به صورت بارش شدید آغاز و در 27 اسفند به فاجعه تبدیل شد. مسافران در محورهای ارتباطی اصلی و ساکنان مراکز روستایی و شهری در استانهای گلستان و مازندران به طور همزمان شاهد آب گرفتگی گسترده، طغیان رودخانهها، رانش زمین، قطع درختان، ریزش سنگ، قطع آب و برق بودند. در این بین، آب گرفتگی و بیآبی دو روی سکهی تشدید کننده بحران در آستانه نوروز 98 بود، که در بخشهای مختلف استانهای مازندران و گلستان به اشکال مختلف نوروز سیاه را در کمربند سبز خزر رقم زد. آب گرفتگی در مسیرهای ارتباطی در بخشهایی از شهر، زیر آب رفتن اراضی کشاورزی، و قطعی گسترده آب از جمله مسایلی بودند که شهر بابل را به یکی از شهرهای متاثر از این اتفاق تبدیل کرد. در این بین، قطع آب از 6 صبح 29 اسفند بر اثر نقص در فعالیت تصفیه خانهها شروع و بخش عمدهای از شهر را در روزهای ابتدایی سال از آب لوله کشی محروم ساخت. این مسیله بعد از گذشت یک هفته همچنان پابرجا است، و واکنشهای متفاوتی را به همراه داشت. ویژگیهای این واکنشها در بابل به عنوان یکی از شهرهای در حاشیهی این بحران در سه حوزه مدیریتی، جامعه مدنی، و رسانهای موضوعی است که نویسندگان این مطلب، به عنوان ساکنان این شهر بر اساس آنچه در هفته ابتدایی شروع حادثه شاهد آن بودهاند، به طور اجمالی به آن میپردازند. قطعا بسط این ویژگیها نیازمند بررسی دقیقتر خارج از شور و آشوب این بحران است.بعد مدیریتی: از اولین واکنشهای علنی به این حادثه در بعد مدیریتی، بازدید استاندار مازندران و وزیر راه و شهرسازی از محور سوادکوه در تاریخ 27 اسفند بود. پس از آن بعدازظهر دوم فروردین چهار روز پس از وقوع حادثه واکنشهایی از سوی برخی مسیولین شهر بابل و پس از 5 روز واکنشهایی از سوی مسیولین ملی دیده شد. در میان این واکنشهای اندک، دیدن سردرگمی و شنیدن اعتراض مردم توسط مسیولان و نمایندگان آنها، حداقل انتظاری بود که از مردم این شهر دریغ شد. دلجویی و همدلی بسیار اولیه در آغاز سال نو شاید میتوانست کمی از خشم حاصل از آن بکاهد. در این میان واکنش به بحران آب در نوروز 98 در بعد مدیریتی شهر بابل با ویژگیهای زیر همراه بود:عدم اطلاعرسانی درباره وضعیت توزیع آب و چرایی قطع و وصل آن و شرح مشکل به وجود آمده در دو روز اول تاخیر سه روزه در تشکیل جلسه اضطراری شورای شهر و شهردار و محدود شدن خروجی جلسه به توزیع تانکرهایی معدود در سطح شهر بدون برنامه و باز هم بدون اطلاع رسانی دقیق وصدور بیانیه توسط شهردار بابل بعد از سه روز همراه با پوزش ظاهری و صوری، سرشار از منت، و فرافکنی مسیولیت به سایر دستگاههابعد کنشگری: برخی فعالان مدنی شهر بابل از روز جمعه دوم فروردین اولین بیانیهها را به بحران سیل در شمال کشور منتشر کردند. آنچه در عین ارزشمندی، فداکاری، و نوع دوستی کمی عجیب به نظر میرسد واکنش گسترده فعالان مدنی به آسیبدیدگان بیپناه سیل در استان گلستان و بیتفاوتی و سکوت در برابر فاجعه بیآبی در شهر خود بود. فاجعهای که بخشی زیادی از شهر بابل و سایر شهرهای استان با آن دست و پنجه نرم میکردند. به نظر میرسید در بعد کنشگری همراهی با سیلزدگان به قیمت تنها گذاشتن مردمی تمام شد که بی صداتر از همیشه هر روز جلوی اداره آب شهرستان و شهرداری بابل جمع میشدند و ناامید از دریافت پاسخ مشخص و بعضا با درگیری آنجا را ترک میکردند، به امید آنکه شاید فردا فرجی حاصل شود. این امر سبب شد تا مردم این شهر امسال عید به جای عیددیدنی برای حمام و شستن ظرف و با دبههای آب به خانه اقوام و آشنایان میروند. در نگاهی اجمالی میتوان ویژگیهای زیر را دربارهی واکنش جامعه مدنی بابل به بحران بیآبی نوروز 98 برشمرد:طبقه بندی رنجها و سرکوب و تقدم رنجی بر رنج دیگر و انکار و پنهانسازی سرکوب خود تلاش برای ایفای نقش منجی بیرونی و پرهیز از تعریف نقش کنشگر برای محدوده زندگی خود ونادیدهگرفتن اهمیت برخورداری از آب لولهکشی و دسترسی همگانی به آن در قیاس غلط با مصیب بزرگ سیل.بعد رسانهای: خواب بهارهی مطبوعات که این تعطیلی را به یکی از بزرگترین زبالهدانهای خبری جهان ( news dump ) تبدیل کردهاست بیش از همه چهرهی مخرب خود را در بحران نوروز 98 نشان داد و سبب تشدید دو عامل فوق شد. واکنش رسانهای در روزهای ابتدایی به فعالیت آنلاین تعدادی روزنامهنگار ساکن در مناطق حادثه دیده محدود شد. در غیاب رسانههای حرفهای، محتوای به اشتراک گذاشته شده به منابع غیر موثق متکی بوده که زمینه را برای تولید و گسترش شایعات فراهم کرد، تا نیاز موجود برای کسب اطلاعات در بین مردم آسیب دیده را برطرف کند. این شایعات در شهر بابل پیرامون زمان قطع و وصل آب لوله کشی، دلایل قطعی آب، و اقدامات صورت گرفته برای وصل آن در حال تولید و گسترش بود. از جمله مهمترین ویژگیهای واکنشهای رسانهای به بحران بیآبی نوروز 98 در شهر بابل میتوان به موارد زیر اشاره کرد:سکوت خبری ناشی از تعطیلات و فراهم آوردن زبالهدان خبری برای سرپوش گذاشتن به سو مدیریتها محدود شدن اطلاع رسانی رسمی به روابط عمومی دستگاههای غیرپاسخگو شیوع محتوای شبهخبری غیر موثق در رسانههای اجتماعی و فضای آنلاین تشدید آشفتگی خبری در محیط رسانهای در نتیجهی سکوت رسانه "ملی"، غیاب رسانههای حرفهای، و جولان رسانههای اجتماعی
|
سررسیدهای مالیاتی مهر ماه و جرایم دیرکرد آن 15 مهر - آخرین مهلت ارسال صورت معاملات فصلی موضوع ماده 169 ق.م.م برای (سه ماهه) بهار 15 مهر - آخرین مهلت ارسال و پرداخت اظهارنامه مالیات بر ارزش افزوده فصل تابستان 30 مهر - آخرین مهلت ارسال و پرداخت لیست بیمه شهریور ماه به سازمان تامین اجتماعیجرایم مالیاتی - دیرکرد اگر مودی اظهارنامه مالیاتی عملکرد خود را در موعد مقرر تسلیم نموده باشد جریمه دیرکرد از تاریخ ابلاغ برگ تشخیص ( اصلی یا متمم ) تا زمان پرداخت محاسبه و مطالبه خواهد شد .در صورتی که اظهارنامه مالیاتی تسلیم ننموده یا در موعد مقرر قانونی تسلیم ننماید : جریمه دیرکرد از تاریخ انقضای مهلت تسلیم اظهارنامه قابل محاسبه و مطالبه میباشد به موجب ماده 190 ق.م.م جریمه تاخیر معادل 2 / 5 % به ازای هر ماه خواهد بود . در خصوص مدت ماههای قابل محاسبه جریمه دیرکرد نیز در تبصره دو ماده 190 آمده است : اگر فاصله بین اعتراض نسبت به برگ تشخیص تا تاریخ قطعی شدن بیش از یکسال شود جریمه فقط تا مدت زمان یکسال قابل مطالبه خواهد بود .
|
چند نکته به بهانه فوت جناب محمود خیامی / آیا خیامی قهرمان تولید بود؟ 1 / جناب محمود خیامی فوت شد. خدا او را بیامرزد و انشاالله یک زمانی کسانی که به او ظلم کردند رسوا شوند. جناب خیامی از تاجران بزرگ قبل از انقلاب بود و علاقه زیادی هم به تولید داشت تولید اولین خودرو در ایران. در این متن از این میگویم که چرا او در چیزی که میخواست موفق نبود. 2 / قبل از هر چیز پیشنهاد میکنم این یادداشت دکتر ابراهیم سوزنچی را بخوانید خیلی طولانی نیست.او در این یادداشت کوتاه تفاوت صنعتگر و بازرگان را توضیح داده است. 3 / اگر حوصله دارید این یادداشت من که ابتدای امسال درباره #پایان_استارتآپ نوشتم را بخوانید اینجا توضیح دادم که چرا مسیر خلق استارتآپها از ابتدا اشتباه بوده است و ما راه درستی را طی نکردیم. اگر این دو متن را خوانده باشید خوب میدانید که موضوعی که مطرح میکنم چیست آیا اگر انقلاب 57 رخ نمیداد امروز ایران خودرو یک کمپانی قابل مقایسه با هیوندای کره بود؟ پاسخ من این است که احتمالا چنین چیزی رخ نمیداد. تصور میکنم ظلم به کسی باعث میشود تصور کنیم راه او حق بوده است. 5 / به خیامی ظلم شد. حق او این نبود که اموالش در کنار 52 نفر دیگر مصادره شود. او بیشتر از اینها حق داشت ولی یادمان نرود که او یک تاجر بود و برای ساختن ایران خودرو مونتاژ را وارد ایران کرد. این که چه راهی را باید میرفتیم که درست باشد حرف دیگری است. 6 / پیشنهاد میکنم مستند طولانی تهران تقاطع سیول را سر فرصت بنشینید و تماشا کنید. در این مستند به خوبی توضیح داده شده که از ابتدا چه قدمهایی اشتباه بوده است.
|
مصدق و مبارزه برای قدرت در ایران کتاب "مصدق مبارزه برای قدرت در ایران" هم شرح نقدی از زندگی سیاسی مصدق یکی از ماندگارترین چهرههای سیاسی قرن بیستم ایران و جهان است و هم شرح تحلیلی از نهضت ملی ایران میباشد که ترجمه آن را نویسنده علاقه مند به زبان مادری اش فارسی بازبینی و تدقیق کرده و مقدمه کوتاهی برای چاپ چهارم اضافه نموده است. نوشته :شاهرخ احمدزاده معرفی کتاب مصدق و مبارزه برای قدرت در ایران نوشته دکتر محمدعلی همایون کاتوزیان ترجمه فرزانه طاهری معرفی نویسنده :دکتر محمدعلی همایون کاتوزیان استاد دانشگاه آکسفورد انگلستاندکتر محمدعلی همایون کاتوزیان (هما کاتوزیان) 78 ساله متولد تهران و درسخوانده مدرسه البرز است که تحصیلات عالیه خود را در این اقتصاد در انگلیس به پایان رساند این استاد ایرانی هم اکنون ساکن انگلستان و استاد دانشگاه آکسفورد میباشد وی تاریخ پژوه ایران شناس و شرق شناس و نویسنده استاد دانشگاه میباشد او کتاب هایی همچون تجارت بینالملل، اقتصاد سیاسی ایران: از مشروطیت تا پایان سلسله پهلوی، استبداد، دموکراسی و نهضت ملی، دولت و جامعه در ایران، سقوط قاجار و استقرار پهلوی، صادق هدایت، زندگی و افسانه یک نویسنده ایرانی، مصدق و مبارزه برای قدرت در ایران، ایدیولوژی و روش در اقتصاد، جمالزاده و ادبیات او، تضاد دولت و ملت: نظریه تاریخ و سیاست در ایران و . را در همین ارتباط نگاشته اما مهمترین وجه مشخص کاتوزیان نظریه او درباره جامعه ایران است که به آن نظریه جامعه کوتاه مدت یا جامعه کلنگی میگویند نظریهای که اگرچه با انتقادهایی از طرف صاحبنظران حوزههای تاریخ، سیاست و اقتصاد مواجه بود اما همچنان در خور تامل است.درباره مترجم خانم فرزانه طاهری فرزانه طاهری همسر زنده یاد هوشنگ گلشیری مترجم کتاب مصدق و مبارزه برای قدرت در ایران خانم فرزانه طاهری 62 ساله مترجم زبان انگلیسی و مدیر بنیاد گلشیری استفرزانه طاهری همسر زنده یاد هوشنگ گلشیری مترجم کتاب مصدق و مبارزه برای قدرت در ایران خانم فرزانه طاهری 62 ساله مترجم زبان انگلیسی و مدیر بنیاد گلشیری است خانم فرزانه طاهری 62 ساله مترجم زبان انگلیسی و مدیر بنیاد گلشیری است که پس از درگذشت همسرش مدیریت جایزه گلشیری را نیز بهدست گرفت طاهری پس از پایان مدرسه، تحصیل را تا اتمام لیسانس ادبیات انگلیسی در دانشگاه تهران ادامه داد. آقای هوشنگ گلشیری را در سخنرانیهای شبهای شعر گوته دیده بود و همواره دنبال میکرد تا اینکه بهواسطه یکی از استادانش با آقای گلشیری بیشتر آشنا شد و دو سال بعد، با او ازدواج کرد. حاصل این ازدواج دو فرزند به نامهای "باربد" و "غزل" است. پسرش باربد در ایران است و در زمینه هنرهای تجسمی، پرفورمنس، اینستالیشن و . فعالیت میکند. (فرزانه طاهری ترجمه کتاب "مصدق و مبارزه برای قدرت در ایران" را بنا به علاقه مندی زیاد پسرش به شخصیت مصدق به وی تقدیم کرده است _ دخترش غزل دکتری شیمی گرفته و در فرانسه، روزنامهنگار است. خانم طاهری از زمان تحصیل به کار ترجمه میپرداخت. پس از آن نیز مدتی در حوزه علوم مرکز نشر دانشگاهی به ویراستاری مشغول شد و مدتی نیز در مرکز مطالعات و تحقیقات شهر سازیمعماری ایران هم ویراستار بود و هم مترجم. اما حرفه ترجمه را بهطور جدی و تخصصی در پیش گرفت و خیلی زود در محافل فرهنگی، مترجمی دقیق و آگاه شناخته شد. او اکنون هم داستان ترجمه میکند و هم متون روانشناسی، سیاسی، شهرسازی و معماری. طاهری پس از درگذشت همسرش در سال 1379 ، مدیریت بنیاد گلشیری و نیز سرپرستی جایزه آقای گلشیری را برعهده گرفتچرا کتاب مصدق و مبارزه برای قدرت در ایران معرفی و به علاقه مندان پیشنهاد میکنیم؟ مصدق و مبارزه برای قدرت در ایران دکتر مصدق چهره منحصر به فرد سیاسی در تاریخ کشور ماست. مخالفان و طرفدران وی فارغ از هر دشمنی و دوستی بر این نکته هم داستاناند که او شخصیتی میهنپرست مخالف استعمار و دخالت بیگانگان و هواخواه آزادی و استقلال و حکومت قانون بود.کتاب مصدق و مبارزه برای قدرت هم مثل دیگر کتابهای دکتر همایون کاتوزیان آموزنده و خواندنی است. نثر شیرینی دارد و البته دقیق و مستند است. بسیاری از افرادی که علاقه دارند در مورد یک موضوع تاریخی بیشتر بدانند از کتابهای عبوس تاریخ در هراسند. خیلی از نویسندگانی هم که میخواهند کتابی خواندنی بنویسند دقت و نگاه مورخ بیطرف را به دست فراموشی میسپارند و به تخیل و قصهگویی تن میدهند. اینجاست که هنر دکتر همایون کاتوزیان به رخ کشیده میشود.خواندن کتاب نه تنها ما را با زندگی سیاسی دکتر محمد مصدق آشنا میکند بلکه شرح و تحلیلی از نهضت ملی ایران هم هست کتاب هجده فصل دارد که به شرح و نقد تمام مقاطع زندگی دکتر محمد مصدق و بالطبع بازهای فوقالعاده مهم از تاریخ ایران و دیگر سیاستمداران معاصر دکتر مصدق پرداخته است. در این 340 صفحهای که توسط نشر مرکز در سال 1397 برای چهارمین بار تجدید چاپ شده است به طور تفصیل در خصوص سلسله پهلوی بحث شده و در خصوص سقوط پهلوی اول و برآمدن فرزندش محمدرضا در شرایط خاص به جای پدر دیکتاتور با همکاری نیروهای خارجی _متفقین _ و دخالتهای دول استعماری در ایران بحث استدلالی شده است فصلهای ما بین رخوت و سکوت مصدق در دو دوره حضور در سیاست ایران را به این بحث پرداخته که منبع تاریخی تحلیلی مفصل و قابل استناد است کتاب در 18 فصل با منابع عالی از تاریخ معاصر ایران و مستندات مفصل نوشته شده است که ارجاع آن در پایان فصل به منابع جالب توجه میباشد از آنجا که نویسنده ایرانی کتاب از تاثیر پذیرفتگان خلیل ملکی میباشد بخشی از کتاب را به این همراه همیشه منتقد مصدق در نهضت ملی اختصاص داده است و بحثهای نهضت ملی را در بخشهای پایانی کتاب در چندین فصل تحلیل و بررسی تاریخی موثق نموده است که منبع مهمی برای علاقه مندان و تاریخ پژوهان میتواند باشد. شناخت دکترمصدق از دریچهی تحقیق مفصل، منصفانه و مدرکمحور دکتر کاتوزیان، علاوه بر درک صحیحی که از مرحوم دکتر مصدق به دست میدهد، منبع خوبی برای درک بهتر از جریانهای معاصر دکتر مصدق نیز هست. آنچه در این کتاب هم از لابهلای متن خودنمایی میکند، پایبندی مردیست به نام مصدق به اصول و ارزشهایش قانون، آزادی و عزت وطن. کتاب، سرعت خوبی در شرح وقایع دارد و معطلتان نمیکند، اصل مطلب را ادا میکند و اگر اهل تاریخ باشید، کدها و ارجاعهای فراوانی برای بسط مطالعه در اختیارتان میگذارد. بخشی از کتاب دربارهی دکتر مصدق را به عنوان نمونه میآورم: "یکی از ویژگیهای مصدق که به ندرت مورد توجه قرار گرفته این است که او آدمی مستقل از همهی مراکز قدرت یا "رادیکال" بود. چنین آدمی در چارچوبهای اجتماعی و فکری غالب و رایج نمیگنجد و، بیآنکه به حساسیت مراکز قدرت موجود اعتنایی داشته باشد، عقایدش را بیان میکند." و در ادامه با تشریح این ویژگی، خاطرهای نقل میکند که:" زمانی مدرس، پس از تعارفاتی دربارهی مصدق، به احمد متیندفتری گفته بود: "این عموی شما هم گوشت ناپزایی است." کاتوزیان با بررسی نطقهای مرحوم مصدق در مجلس، مضامین مکرر نطقهای ایشان را بر دو مدار عنوان میکند: - تو مان دانستن دو بلیه استبداد و وابستگی به قدرتهای خارجی - فضایل استقلال و حکومت دموکراتیک کتاب پر از نقلقولها، نطقها و مطایبات دکتر مصدق است و خواندنش لذت فراوانی نصیب شما خواهد کرد.کتاب "مصدق مبارزه برای قدرت در ایران" هم شرح نقدی از زندگی سیاسی مصدق یکی از ماندگارترین چهرههای سیاسی قرن بیستم ایران و جهان است و هم شرح تحلیلی از نهضت ملی ایران میباشد که ترجمه آن را نویسنده علاقه مند به زبان مادری اش فارسی بازبینی و تدقیق کرده و مقدمه کوتاهی برای چاپ چهارم اضافه نموده است.نوشته : شاهرخ احمدزاده
|
سیاستمدار و کلهاش! (به مناسبت 20 تیر زادروز محمدعلی فروغی) امیر ناظمی احتمالا باورتان نمیشود که بگویم یک معلم و یک مترجم ایران را از خطر تکهتکه شدن و مستعمره شدن نجات داد! آن هم کی؟ زمانی که ایران توسط خارجیها اشغال شده بود.نامش فروغی بود و کتاب ترجمه و تالیف زیاد داشت. اما فروغی تنها روشنفکر و نویسنده نبود فروغی تنها سخنران زبردستی نبود که سخنرانیهای بزرگی ایراد کرد فروغی در دو برههتاریخی، به ایران خدمت کرد. فروغی اصلیترین کسی بود که ایدههای توسعهگرایانه ابتدای دوره رضاخان را در سر او انداخت تا حدی که به او "عقل منفصل رضاخان" میگفتند. هرچند رضاخان تا انتها تحملاش نکرد و وقتی کلهاش باد کرد، فروغی را دیگر تاب نیاورد.جالب است بدانید که او هم اولین نخستوزیر رضاخان بود و هم آخرین نخستوزیرش! رضاخان اولین بار او را از سر همراهی پذیرفت و آخرین بار را از سر ناچاری!فروغی با آنکه 5 سال آخر دوره رضاخان مغضوب او بود و با فاصله از حکومت زیست، اما در شهریور 1320 که کشورهای بیگانه ایران را به تسخیر درآوردند، تنها شخص وجیهالملهای بود که واسط میان مردم، رضاخان و نیروهای اشغالگر خارجی شد.او در این نقش هم خارجیهای اشغالگر را راضی به ترک و عدم تفکیک ایران کرد، هم رضاخان را راضی به استعفا کرد و حتی استعفای او را نوشت و هم توانست اوضاع نابهسامان ایران را اندکی سامان ببخشد.او حتی علیرغم تمامی نارضایتیهایش از دیکتاتوری رضاخان و خانهنشینیاش، اما زمانی ایران را در خطر تکهتکه شدن دید از دلخوری شخصیاش دست کشید! حالا بگذارید اطلاعات جالبی در مورد فروغی را با هم مرور کنیم: او زبانهای فرانسه و انگلیسی را در حد عالی میدانست و دو زبان دیگر (روسی و عربی) هم بلد بود. او در دوران کاریاش وزیر مالیه (اقتصاد)، وزیر عدلیه (دادگستری)، رییس مجلس و . بود. نخستین کتاب حقوق اساسی در ایران (کتاب "حقوق اساسی یعنی آداب مشروطیت دول") را او ترجمه کرده است. جالب نیست کسی که وزیر عدلیه یا مالیه بوده باشد، اشعار سعدی را هم تصحیح کرده باشد یا اینکه کتاب"سیر حکمت در اروپا" را به عنوان نخستین کتابفلسفه غرب تدوین کرده باشد؟ او همچنین "اصول علم ثروت ملل یعنی اکونومی پلتیک" (از نخستین کتابهای اقتصادی ایران) و "تاریخ ملل مشرق زمین" (از نخستین کتابهای تاریخی ایران) را ترجمه کرده است. و اما تیر خلاص، او همچنین شاگرد کمالالملک در نقاشی بود و در برابر به وی زبان فرانسه میآموخت! تحلیل و تجویز راهبردیخیلی تلاش میشود تا نشان داده شود، روشنفکری و سیاستمداری در تعارضاند، برخلاف تمام حملههایی که به روشنفکران میشود، که آنها اجرایی نیستند، که آنها فقط شعار میدهند، اما همواره درخشانترین دورههای تاریخی ایران همزمان با حضور روشنفکرترین سیاستمداران در پستهای مدیریتی عالیرتبه بوده است.بیشترین رشدهای اقتصادی و توسعههای صنعتی این کشور و بزرگترین نجاتهای ایران در زمان همین روشنفکران کتابخوان روی داده است.در تمامی 100 سال اخیر بدون استثناء رشدهای بزرگ در زمان همان سیاستمداران کتابخوان که عقل به کلهشان بوده است روی داده! همان کتابخوانهایی که حرفهای بزرگ هم میزنند! همان کسانی که کلهشان کار میکند به جای باد داشتن!همین فروغی را مقایسه کنید با برخی سیاستمدارانی که به لطف نظام آموزشی ایران، مدارک ارشد و دکترا دارند، اما آخرین کتابی که خواندهاند برمیگردد به 10 سال پیش در چنین روزی!فروغی را مقایسه کنید با سیاستمدارانی که بیشتر پوپولیست، هوچیگر، شعبدهباز، موجسوار و رانتخوارند. فروغی را مقایسه کنید با سیاستمدارانی که درکشان از جهان فقط به سفرهای تفریحی خارجیشان محدود شده است.فروغی را مقایسه کنید با سیاستمدارانی که مغزشان زنگ زده و کلهشان پر باد است، چون فقط اندکی بلدند، فقط همانها را در شعارها نشخوار میکنند. آنها که فقط بحران درست میکنند، چرا که حیاتشان به ایجاد بحران و شلوغکاری وابسته است.ایران نیازمند سیاستمداران با دیسیپلین، جهانآگاه، حسابگر، درسخوانده، اهل مطالعه و گفتگو، مودب، مسلط به فهم تحولات جهانی هست، همان کسی میشود گفت "ما سیاستمدار روشنفکر میخواهیم که عقل به کلهاش باشد، نه باد!"فروغی عقل به کلهاش بود و به همین خاطر بسیار به پیشرفت این کشور کمک کرد. پس هم خودمان کتاب بخوانیم و تحولات جهانی را درک کنیم تا فریب سیاستمداران پوپولیست را نخوریم، هم نسل بعدی و فرزندانمان را درست تربیت کنیم، شاید فروغی بعدی اکنون در خانه من و تو در حال رشد باشد. چه اینکه یکی از مهمترین دلایل شکلگیری شخصیت محمدعلی فروغی، خانواده و به طور خاص پدرش بود، و وقتی او فوت کرد، فروغی گفت هر خوبی که دارم از اوست و هر بدی که در من میبینید از نقصان من است.شما میتوانید شبکه توسعه را در تلگرام به نشانی زیر دنبال کنید.@ I _ D _ Network
|
جنگ خدایان ادگارد مورنخدایان نشان دادند که عاملان تاریخی بسیار مهمی هستند ، جه هنگام صلح و چه هنگام جنگ. جنگهای خدایان و جنگهای انسانی بسیار در هم تنیده هستند ، اتون از سوی خدایان معابد مصری شکست خورد و نابود شد . خدایان روم از سوی خدایان مسیحی به کنار رفتند . خدای یکتا یک عامل تاریخی مهم است ، به ویژه هنگامی که برای انسانها رستگاری یعنی رستاخیز را به ارمغآن میاورد . بر امپراتور روم پیروز شد و انحصار خود را بر انها حاکم کرد . اسلام در حمایت وحی قران ، مدیترانه و بخشی از اسیا را فتح کرد . جنگهای ادیان را به فراموشی نسپاریم ، جنگ هایی که نمیشود ب مولفههای اقتصادی و قومی که با خود دارند تقلیل داده شوند . از سال 1096 تا 1270 هشت جنگ صلیبی ، مسلمانان و مسیحیان را رویاروی یکدیگر قرار داد امروز از جنگ نهمی در هراسیم . جنگهای برادر کشی در دل یک دین ، بین شیعه و سنی و میان کاتولیک و پروتستانها بر قرار بوده است . جنگ هایی که در سدههای بیست و بیست و یکم تداوم دارند. ودو باره زنده میشوند. جنگ هایی که همه شان با جنونهای ناسیو نالیستی جان میگیرند . در حال حا ضر چهرههای متخاصم یک خدا بر سر بیت المقدس در حال جنگیدن با هم هستند و امادهاند در جاهای دیگر هم پنجه در هم بیفکنند .این تنها انسانها نیستند که به نام خدایان با یکدیگر میجنگند ، خدایان نیز به نام انسانها بر یکدیگد خشم میگیرند.
|
اویم ایوک - کهنترین فرهنگ (واژه نامه) ایرانی زبان اوستایی از کهنترین زبان هایی است که آریاییان بدان سخن میگفتهاند. در کنار زبان اوستایی، زبانهای پارسی هخامنشی و زبان مادی از دسته زبان هایی است که در دسته زبانهای باستانی گروه بندی میشوند. این زبان تا اندازهای کهن است که در زمان ساسانیان نیز برای مردمان ناشناخته بوده است و میتوان گفت تنها موبدان زرتشتی به این زبان آشنا بودند.از دوران ساسانی نسک هایی به یادگار مانده که در پایان این نوشته پیوندهایی به آنها را آوردهام. از میان این یادگارهای ساسانی، دو فرهنگ از زبان اوستایی به زبان پهلوی یا پارسیگ (پارسی میانه) به جای مانده است که فرهنگ پهلویگ و فرهنگ اویم - ایوک ( m - wak ) نام دارند.این چنین بر میآید که فرهنگن ویسی پیشینهای دیرینه در گذشته فرهنگ و ادبیات ایران داشته است. با بودن دو فرهنگ، فرهنگ پهلویگ و اویم ایوک از زبان اوستایی به پهلوی، بیانگر آن است که این هنر و شگرد در زمان ساسانیان، به رسایی دست یافته بود.اگرچه شاید نگارش پایانی این فرهنگها در سدههای سوم و چهارم انجام شده باشد، ولی این سرچشمههای نخستین این دانش به دورههای کهنتری بازمی گردد. فرهنگ اویم در برگیرنده واژهها و سهمانهای اوستایی و برگردان آنها به فارسی میانه (پارسیگ) است .این فرهنگ در ریخت امروزی آن در برگیرنده یک پیشگفتار و 27 فرگرد است که درون مایه هر فرگرد بیشتر بر پایه موضوع آن مرتب شده و بنابراین این چنین بر میآید که نویسنده از این شیوه فرهنگ نویسی آگاه بوده است.چون این واژهنامه با واژه اوستایی اویم ( m ) به چم یک آغاز شده و به واژه ایوک ( wak ) پهلوی به چم یک برگردانده شدهاست آن را اویم ایوک نامیدهاند .در فرهنگ اویم 1000 واژه اوستایی به 2250 واژه پهلوی (پارسی میانه) برگردانده شدهاست.واژههای همسان فارسی 1 نسک واژهای پارسیگ و همسان با واژه کتاب است. 2 سهمان واژهای پارسیگ و همسان با واژه جمله است. 3 واژه اوستا در زبان پارسیگ، اپستاک خوانده میشود. 4 فرگرد واژهای پارسیگ و همسان با واژه فصل کتاب است. 5 چم واژهای پارسیگ و همسان با واژه معنی است. همچنین واژه زند نیز پارسیگ و همسان واژه معنی است. - eran - shahr /% D8 % A7 % D9 % 86 % D8 % AF % D8 % B1 - % D8 % A8 % D8 % A7 % DB % 8C % D8 % B3 % D8 % AA % DA % AF % DB % 8C % D9 % 90 - % D9 % BE % D8 % A7 % D8 % B1 % D8 % B3 % DB % 8C % DA % AF - % D8 % A2 % DA % AF % D8 % A7 % D9 % 87 % DB % 8C - uktv0oif8izg - eran - shahr /% D9 % BE % D8 % A7 % D8 % B1 % D8 % B3 % DB % 8C % DA % AF % D9 % 88 % DB % 8C % D8 % A7 % D9 % 86 % D9 % 90 - % D8 % A8 % D8 % A7 % D8 % B3 % D8 % AA % D8 % A7 % D9 % 86 - % D8 % B2 % D8 % A8 % D8 % A7 % D9 % 86 % D9 % 90 - % D8 % AE % D9 % 88 % DB % 8C % D8 % B4 - % D8 % B1 % D8 % A7 - % DA % 86 % D9 % 87 - % D9 % 85 % DB % 8C % D9 % 86 % D8 % A7 % D9 % 85 % DB % 8C % D8 % AF % D9 % 86 % D8 % AF - mkzkpxla5smr - eran - shahr /% D8 % B2 % D8 % A8 % D8 % A7 % D9 % 86 - % D9 % 87 % D8 % A7 % DB % 8C - % D8 % A7 % DB % 8C % D8 % B1 % D8 % A7 % D9 % 86 % DB % 8C - obouerblwlrc
|
دور ایران در یک روز با پارک مینیاتوری مشهد حتما، جاذبههای تاریخی زیادی تو همین کشور خودمون ایران هست، که واستون جالبن، وحتما کلی، دلتون میخواد ازشون دیدن کنین، و تا حالا به هر دلیلی، نتونستین برین و یا فرصتش رو نداشتین، که کل ایران رو بگردین و این آثار تاریخی ارزشمند رو ببینین. یکی از اتفاقای قشنگی که تو کشورمون افتاده، اینه که میتونین در سفر به مشهد کل ایران رو یکجا ببینین، میپرسین چطوری؟ قراره در ادامه این مطلب، بهتون راهشو بگیم.شاید با خودتون فکر کنین مشهد، چه ربطی به جاذبههای کل ایران میتونه داشته باشه؟ جواب سوالتون رو میتونین تو پارک مینیاتوری این شهر پیدا کنین. این پارک یه پارک معمولی نیست، پارکی که تو یه قاب 8 هکتاری، تصویر تماشایی از تمدن و تاریخ ایران رو در ابعاد کوچیک و مینیاتوری به نمایش گذاشته، و شدیدا بازدید از این پارک رو بهتون توصیه میکنیم. خوشبخاته مشهد از نظر امکانات رفاهی در سطح خوبیه و از هتلای 5 ستاره مثل قصر طلایی گرفته تا هتل آپارتمانهای ارزون قیمت همه امکانات خوبی دارن و میتونین یه سفر عالی رو به این شهر تجربه کنین.المانهای جذابی که تو این پارک قرار گرفتن فوق العاده دیدنی هستن، مخصوصا اگه قبلا به این شهرها سفر کرده باشین، وقتی این جاذبههای تماشایی رو با این ظرافتی که در طراحی و ساختشون به کار رفته، ببینین حسابی، شگفت زده میشین. تعداد المانها و جاذبههای گردشگری که، قراره تو این بوستان مینیاتوری، به مردم کشور معرفی و نمایش داده بشن، 58 اثر تاریخی و فرهنگیه، که فعلا در حال حاضر 9 المان از جذابترین دیدنیهای سراسر کشور که شامل: المانهای روستای کندوان، تحت جمشید، آرامگاه فردوسی، آرامگاه عطار نیشابوری، پل خواجو، باغ شاهزاده ماهان کرمان، فرودگاه بینالمللی شهید هاشمینژاد، راهآهن مشهد و سد کارون میشن، تو این بوستان به نمایش گذاشته شدن، که واقعا تماشایی هستن.میشه گفت، بناهای تاریخی، همیشه یه روایت زنده از تاریخ سرزمینها بودن، و تاریخ باستانی ایران هم، چیزیه که همهی ما ایرانیها بهش افتخار میکنیم. چه خوبه که از همون دوران بچگی، بچهها رو با این بناهای تاریخی آشنا کنیم . یکی از ویژگیهای خوبی که تو این بوستان مینیاتوری وجود داره، اینه که محیطش نه تنها برای بزرگترها، بلکه برا ی بچهها هم جذابه و میتونن، علاوه بر تماشا و آشنا شدن با بناهای تاریخی ایران، از زمین بازی بچهها هم استفاده کنن، و با بازیهای جذاب محلی و بومی کشورمون آشنا بشن و یکم از دنیای بازیهای کامپیوتری و تبلت و گوشی هاشون بیان بیرون.جالبه بدونین که، سفر کردن در زمان، و برگشتن به تاریخ، خیلی وقتها نیاز به ماشین زمان نداره، گاهی وقتها کافیه با سفر کردن به یه شهر تاریخی ، و یا دیدن یه بنای تاریخی، احساس کنین تو اون لحظه دارین تو دورهی دیگهای از تاریخ نفس میکشین. شاید همین حس باشه که جهان گردها رو برای بازدید از بناهای تاریخی به گوشه و کنار دنیا میکشونه. وجود بوستانها و پارکهای مینیاتوری که، در اکثر نقاط جهان میتونیم نمونههای زیادی از اینها رو ببینیم جاذبههای گردشگری جهان رو تو فضای یه بوستان، در کنار هم به نمایش گذاشتن.
|
تپه حصارک لواسان ( 7 هزار سال تمدن ) تپه حصارک لواسان عکس از حسین فتاحی تپه باستانی حصارک 7 هزار سال تاریخ و تمدنحسین فتاحی"تپه باستانی" در فرهنگ لغات فارسی به کوه پست و پشتهای بلند از خاک یا شن گفته میشود که براطرافش مشرف باشد. در درهای که رودخانه جاجرود ساخته است، تپههای بزرگ و کوچکی وجود دارد که نشانی از آبادانی، آب و هوایی مناسب و رشد فرهنگی در روزگاران کهندارد. تپه باستانی شورکاب (جاج)، تپه باستانی ناظمآباد، تپه باستانی خرسنگ، تپه باستانی شهروآ، تپه حصارک و بسیاری دیگر از تپههای باستانی که در روستاهای اطراف بخش لواسان وجود دارد، از این نوعاند. نوشته حاضر به یکیاز مهمترین این محوطههای باستانی در لواسان میپردازد.تپه حصارک لواسان در موقعیت 35 درجه و 48 دقیقه و 24 ٫ 5 ثانیه عرض جغرافیایی، 51 درجه و 37 دقیقه و 56 ٫ 6 ثانیه طول جغرافیایی و در ارتفاع 1680 متر از سطح دریا در 2 کیلومتری جنوب گلندویک مرکز شهر لواسان واقع شده و در انتهای خیابان معلم و خیابان دستجرد با کمی پیادهروی قابل دسترس است. ( 1 ) "حصارک" بهمعنای در قلعه و در حصار نشستن و محاصره و به حصار درآوردن دژ یا قلعهای را گویند. ( 2 )حصاری شدند آن سپه در یمن خروش آمد از کودک و مرد و زنکه خاقان چین زینهاری شده است ز بهرام جنگی حصاری شده است"حصاری" که نام خانوادگی بسیاری در محله شورکاب است، بهخصوص شهرت حصار شورکابی درواقع منصوب به حصار و شهر حصارک است.محوطه باستانی حصارک بر تپه ماهوری واقع شده و به شبهجزیرهای میماند که شرق و غرب و جنوب آن را آب دربرگرفته و تنها از سمت شمال به خشکی مرتبط است. این محوطه باستانی دارای 230 متر طول، 50 متر عرض و ارتفاعی بیش از 30 متر است و در حد فاصل میان تپه شمالی و جنوبی، محوطه نسبتا همواری وجود دارد که در شمال قریه قدیمی بهنام سربیشه واقع شده و قبل از آبگیری سد لتیان در 1346 توسط اهالی قدیمی قریه گلندویک در آن کشاورزی میشده است. تپه شمالی امروزه تخت شده و حالت تپه بودن خود را از دست داده است. تپه جنوبی کاملا مخروطی و کلهقندی است و از فاصله دور نظر هر بیندهای را به خود جلب میکند. در سطح تپه، محل حفاریهای فراوانی بهچشم میخورد که متعلق به سالها قبل و برخی تازهاند. در بدنه گودالهای حفرشده بقایای معماری، خاکستر و انبوهی از سفالهای دوران مختلف دیده میشود. کاوشهای باستانی میتواند نقاط فرهنگی و تاریخی بسیار مهم منطقه لواسان را دقیقا معلوم نماید. ( 3 )سفالهای دستساز، خاکستری، سیاه، نخودی و قطعاتی از سفالهای نوع چشمه علی ( شهر ری ) مشاهده شده که اهمیت بیش از حد این مکان را ت یید میکند. به اعتقاد دکتر ولیپور (استاد باستانشناسی): " تپه حصارک متعلق به دوره مس سنگی ( 5500 4700 ق م) از دوران باستانشناسی است. در این دوره، تنها 28 محوطه باستانی در دشت تهران و قزوین و اطراف آن شناسایی شده است. این دوره بازتابی از افزایش جمعیت انسانی یا فعالیت اقتصادی است. بهرهبرداری از حیوانات برای محصولات لبنی، پشم، بهویژه گاو اهلیشده نشاندهنده فعالیتهای اقتصادی این دوره است". ( 4 )
|
یهودی ستیزی و اقتصاد پروتستان به گزارش سازمان Anti - Defamation League تعداد حوادث ضد یهودی در آمریکا در سال 2018 به 1879 مورد رسید، یعنی یکی از بدترین رکوردها از دهه 1970 تاکنون که 39 مورد آنها حملات فیزیکی بودند. این آمار بسیاری را از ادامه روند تاریخی یهودی ستیزی در قرن بیست و یکم نگران کرده است.تا پیش از ظهور مسیحیت، یهودی ستیزی به معنای واقعی کلمه وجود نداشت بلکه بیشتر اقوام دچار نوعی بیگانه هراسی نسبت به سایرین بودند. مثلا یونانیان یهودیان را به دلیل اعمالی چون ختنه کردن یا خوردن غذای متفاوت (کوشر - معادل حلال در اسلام) بیگانه و متفاوت از خود میدیدند و آنها را به دلیل کار نکردن در یک روز بخصوص هفته (شبات) تنبل مینامیدند. از طرف دیگر رومیان از اینکه یهودیان در مراسمات عمومی همچون تعظیم به بتها و قربانی کردن برای آنها شرکت نمیکردند ناراحت بودند، که اینها عموما سوء تفاهمهای فرهنگی هستند.ظهور مسیحیت اما وضعیت را تغییر داد. مسیحیت از درون یهودیت متولد شده و تکامل یافت پس برای تقویت خود نیازمند تضعیف والد خود بود. به همین دلیل در آثار هنری اوایل دوران مسیحیت به شمایلهای بسیاری بر میخوریم که پیروزی مسیحیت را در عین شکست یهودیت به دلیل کور بودنش نسبت به تعالیم مسیحی و مورد غضب خداوند قرار گرفتن نشان میدهند. یک نکته مهم اینکه این تصاویر مورد استفاده عموم مردم که دارای سواد نبودند قرار میگرفتند.با نزدیک شدن به قرون وسطی و از سال 900 تا قرن هجدهم میلادی این جدال فراتر از تقابل مذهبی رفته و به تنفر تبدیل میشود. در این دوره شایعاتی همچون قتل کودکان مسیحی بدست یهودیان و نوشیدن خونشان همه گیر شد. مثلا این داستانها ادعا میکردند به دلیل تنفر یهودیان از عیسی، در زمان عید پاک برای تکرار به صلیب کشیدن مسیح، آنها کودکان مسیحی را که مانند مسیح عاری از گناه هستند قربانی میکنند. این ادعاها و متهم کردن یهودیان حتی تا قرن بیستم نیز ادامه یافت. نکته قابل توجه اینکه بیشتر تبلیغات ضد یهودی این دوره در نواحی تاریخی آلمان مشاهده شدند، یعنی کشوری که مسیول برنامه ریزی و اجرای هولوکاست شناخته میشود.یهودی ستیزی در دوران مدرن اما بطور کامل از مذهب دور شده است (شاید به این دلیل که مردم دیگر چندان مذهبی نیستند) و شکل شبه علمی به خود گرفته است مثل تیوری توطیه کنترل اقتصاد، سیاست و رسانههای جهان توسط یهودیان، همچنین ویژگیهای ژنتیکی خاص و متفاوت یهودیان در پروپاگاندای نازیهای آلمانی. طبق یک تیوری در دورههای فشار اقتصادی و سیاسی، سیاستمداران تمایل به نکوهش گروههای اقلیت میابند. در همین راستا تحقیقات نشان میدهند که چگونه یهودی ستیزی در اروپا در دورههای تاریخی همراه با شوکهای اقلیمی و شیوع طاعون افزایش میافت.اما چگونه یک نزاع مذهبی اوایل مسیحیت تبدیل به تنفری عمومی در قرون وسطی گشت؟در قرون دوازده و سیزده میلادی یهودیان از شرکت در مشاغل رایج مرتبط با تجارت منع میشدند بنابراین بسیاری از آنها به مشاغل وام دهی و بانکداری متمایل گشتند. از قضا این موضوع با ممنوعیت شدید رباخواری (وام دهی در مقابل کسب سود) از طرف کلیسا برای مسیحیان همزمان بود. در نتیجه موفقیت یهودیان در این مشاغل به دلیل تمایل یا مهارت ذاتی نبود بلکه ناشی از شرایط موجود و تمایلات قانون و مردم بود.اما با ظهور اصلاح دینی و تولد مذهب پروتستان شرایط تغییر کرد. در مجموع کلیسای پروتستان (برخلاف کلیسای کاتولیک) تحمل بیشتری نسبت به وام دهی و دریافت نزول داشت بنابراین مسیحیان پیرو این مذهب بیشتر به سمت این مشاغل رفتند. توجه پروتستانیسم به آموزش هم احتمالا موجب شد مسیحیان بیشتری با کسب دانش بتوانند وارد مشاغل بانکداری شوند. اما این فعالیتهای بانکداران و بازرگانان اکثریت مسیحی در مقابل اقلیت یهودی احتمالا موجب تحریک رقابت اقتصادی و افزایش تنشها گردید.مقاله " مذهب، تقسیم کار و کشمکش" با بررسی بیش از هزار شهر آلمان بین سالهای 1300 تا 1900 میلادی نشان میدهد فرآیند اصلاح دینی با وقایع چندی همراه شد. یهودی ستیزی (انتشار مجلات ضد یهودی، گرایش مردم به جناحهای ضد یهودی، اخراج یهودیان) خصوصا در نواحی دارای تجارت گسترده که در آنها یهودیان پیش از ظهور اصلاح دینی در مشاغل وام دهی نقش مهمی در اقتصاد داشتند در مناطق پروتستان در مقایسه با مناطق کاتولیک افزایش یافت. همچنین به مرور و تا اواخر قرن نوزدهم تعداد یهودیان در مشاغل بانکداری و امور مالی در مناطق پروتستان نشین کاهش و در مناطق کاتولیک نشین افزایش یافت.لوییجی پاسکالی(دانشگاه پومپیو بارسلونا) و ساشا بکر (دانشگاه وارویک انگلیس) نویسندگان مقاله "مذهب، تقسیم کار، و کشمکش" شواهد نشان میدهد دستورات ضد نزول خواری کلیسای کاتولیک و سرمایه انسانی یهودیان (سواد بانکداری) موجب شد نیاز به مشاغل وام دهی این گروه اقلیت به آنها در مقابل اکثریت مسیحی یک مزیت نسبی داده، در نتیجه در مقابل احساسات ضد یهودی محافظت شوند. اما این رابطه مکمل کننده بین دو گروه پس از ظهور اصلاح دینی در مناطق پروتستان شکسته شد زیرا بانکداران یهودی در این مناطق امتیاز قبلی خود در بانکداری و امور مالی را از دست دادند و احساسات ضد یهودی در این نواحی به نسبت نواحی کاتولیک نشین افزایش یافت. همچنین مارتین لوتر (بنیانگذار پروتستانیسم) بشدت علیه یهودیان جبهه گیری کرد و در اواخر عمرش در کتاب "یهودیان و دروغ هایشان" به سال 1543 طرفدارانش را به سوزاندن معابد و مدارس یهودیان و کتاب هایشان تشویق کرد.به گفته ساشا بکر، یکی از نویسندگان این مقاله، ما اقتصاددانان تمایل داریم رقابت را در بیشتر جنبهها مثبت ببینیم اما باید توجه کنیم که گروه هایی هستند که رقابت را دوست ندارند و ناراحتی خود را با رای دادن به گروههای خاص و یا حتی خشونت فیزیکی نشان میدهند.منابع:
|
آیا تمدنهای بزرگ را مهاجران ساختهاند؟ روزی با یک پزشک فوق تخصص قلب و عروق مشغول گپ و گفت بودیم. آقای دکتر خودش لبنانی تبار و مسیحی بود و از نسل دوم مهاجران. یعنی پدر و مادرش از لبنان به یک کشور غربی مهاجرت کرده و او را آنجا به دنیا آورده و بزرگ کرده بودند.آقای دکتر معتقد بود تمام تمدنهای جهان را مهاجران ساختهاند. استدلالش این بود که اگر ترکیب ژنتیکی جمعیتهای کشورهای مختلف غربی و شرقی را بررسی کنیم، متوجه میشویم آثار قومیتهای بسیار دوردست در هر جامعهای وجود دارد. حتی این نظریه وجود دارد که نسل انسان ابتدا از آفریقا شروع شد و به تدریج با حرکت از آفریقا در سایر نقاط جهان پراکنده شد. بنابراین، کل تمدن بشری بر پایه مهاجرت شکل گرفته.این نظریه و دیدگاه دو خصوصیت دارد: 1 - با توجه به استناد به علم ژنتیک، ظاهری موجه و علمی پیدا میکند. 2 - کاملا با ارزشهای نولیبرال همخوانی داشته و به افرادی مانند این آقای دکتر که از یک عقبه فرهنگی و اجتماعی نامتجانس با محل زندگی خود هستند، کمک مینماید تا با بحران هویت خود کنار بیایند.لذا این دیدگاهی بسیار رایج است که در میان جمعیت مهاجر در جوامع غربی به وفور مشاهده میشود. بعلاوه، این دیدگاه با خط مشی و خطوط فکری رسانههای جریان اصلی و نولیبرال غربی کاملا همسو و سازگار است.بعنوان مثال، جریانات فکری چپ، لیبرال، ترقی خواه، برابری خواه، و غیره، همگی اصرار دارند که کشور آمریکا را مهاجران ساختهاند، و ساکنین اصلی آمریکا سرخپوستان بودهاند و نه سفید پوستان اروپایی تبار.از سوی دیگر عدهای با استناد به همین طرز فکر، تصور میکنند در صورت تداوم مهاجر پذیری در جوامع غربی، دیری نخواهد پایید که این کشورها به اشغال چینیها یا هندیها یا ایرانیها و غیره در خواهند آمد. یعنی گویا قرار است چینیها و هندیها و ایرانیان و غیره همان بلایی را سر سفید پوستان و اروپایی تباران آمریکا و دیگر جوامع غربی بیاورند که چند قرن پیش همین سفید پوستان بر سر سرخپوستان آمریکا آوردند.اما این دیدگاه تا چه اندازه واقعیست؟علوم اجتماعی در سطحی بالاتر از زیست شناسی و ژنتیک قرار دارد. قوانین علوم اجتماعی قابل تقلیل به قوانین ژنتیکی و زیست شناسی نیست. همانطور که قوانین زیست شناسی قابل تقلیل به قوانین شیمی نبوده، و قوانین شیمی هم قابل تقلیل به قوانین فیزیک نیست. درست است که این علوم با هم در ارتباط هستند، اما این ارتباط عمودی است و نه افقی. یعنی بعنوان مثال، در علم شیمی از قوانین فیزیک استفاده میشود، اما قوانین جدید دیگری هم پدیدار میشود که در عرصه علم شیمی معنا و مفهوم پیدا نموده و در عرصه علم فیزیک قابل مشاهده نیستند.یک مثال بسیار ساده، وزن و حجم کمیتهای فیزیکی هستند که نه تنها در علم فیزیک تعریف میشوند، بلکه به وفور در آزمایشات و مشاهدات و تجربیات فیزیک مورد استفاده قرار میگیرند. اما بو و مزه کمیتهای شیمیایی هستند و در عرصه شیمی تعریف و استفاده میشوند، هر چند، وزن و حجم هم در مشاهدات و آزمایشات شیمی استفاده میشوند. به همین ترتیب، وقتی وارد علم زیست شناسی میشویم، همچنان کمیتهای وزن و حجم و بو و طعم مورد استفاده هستند، اما پدیدههای دیگری هم به اینها اضافه میشود، مانند مدت زمان مورد نیاز برای تکثیر سلولی، یا کدگشایی از ترکیبات شیمیایی "دی ان ای" و "آر ان ای" و غیره، و اینها مفاهیمی هستند که در سطح پایینتر (یعنی فیزیک و شیمی) به تنهایی قابل درک نبودند.لذا علوم دارای یک سلسله مراتبی هستند که از پایه ایترین علوم (ریاضیات و فیزیک) به علوم سطح بالاتر گسترش مییابد.جامعه شناسی و علوم اجتماعی در این سلسله مراتب، در سطحی بالاتر از زیست شناسی قرار داشته و نمیتوان قوانین جامعه شناسی را به قوانین ژنتیک تقلیل داد. یعنی اینکه ساختار ژنتیکی یک انسانی که بعنوان مثال در قاره آمریکا زندگی میکند با ساختار ژنتیکی انسانی که در آفریقا یا اروپا یا آسیا یا سیبری یا اقیانوسیه زندگی میکند چه شباهت هایی دارد، به هیچ عنوان قابل تعمیم به شباهتهای اینها در بعد اجتماعی نیست.بنابراین، باید این مطلب را در مطالعه پدیده مهاجرت مورد توجه قرار دهیم و میان دو پدیده اجتماعی متفاوت، تفکیک قایل شویم. این دو گروه عبارتند از مهاجران ( Immigrants ) و سکونت گزینان ( Settlers ).هر دو گروه از این نظر با هم شباهت دارند که شامل عدهای از انسانها میشوند که از یک مکان جغرافیایی به مکانی دیگر جابجا شدهاند.اما تفاوتهای اینها بسیار بیشتر از شباهت هایشان است. برای درک تفاوتها، ابتدا چند مثال را در نظر بگیریم.ایرانیانی که از ایران به آمریکا نقل مکان میکنند مهاجرند.سفید پوستانی که از اروپا به آمریکا نقل مکان کردند سکونت گزین بودند.سیاهپوستانی که از مستعمرات آفریقایی به فرانسه نقل مکان کردند مهاجر بودند.سفید پوستانی که از اروپا به آفریقای جنوبی، زیمبابوه، و دیگر مناطق آفریقایی نقل مکان کردند سکونت گزین بودند.فسلطینی هایی که از فلسطین به کشورهای غربی نقل مکان کردند مهاجر بودهاند.یهودیانی که به سرزمینهای اشغالی در فلسطین نقل مکان کردهاند سکونت گزینند.مهاجران و سکونت گزینان دارای تفاوتهای پر اهمیت و عمیقی هستند که ماهیت و کیفیت آنان را از نظرگاه علوم اجتماعی کاملا متفاوت مینماید. بطور خلاصه، مهاجران افرادی هستند که در جامعه مقصد حل شده و نسبت به جامعه مقصد خصلت سلطه پذیر پیدا میکنند، اما سکونت گزینان جامعه مقصد را تسخیر کرده و از نظر فرهنگی و اجتماعی تحت انقیاد جامعه مبدا خود در میآورند، و لذا خصلت سلطه جو دارند.بنابراین، آن کسانی که کشور ایالات متحدا آمریکا را ایجاد کردند مهاجر نبودند، بلکه سکونت گزین بودند. جریان مهاجرت انبوه به آمریکا تنها پس از دهه 1970 میلادی شروع شد و پیش از آن به هیچ عنوان سابقه نداشت.تا پیش از دهه 1970 میلادی، تنها اروپایی تبارها بصورت انبوه به آمریکا نقل مکان مینمودند، و دیگران نه بعنوان مهاجر، بلکه بعنوان برده به آمریکا برده میشدند.مهاجرت پدیده جدیدی است و زاییده نظام سرمایه داری جهانی و نولیبرال است. طرفداران نولیبرالیسم ادعا میکنند حضور انسانهای مهاجر از پیش زمینههای قومی و فرهنگی متنوع نشانه "تلون و شمول" و برابری انسانها در نظم نولیبرال جهانی است. اما در واقعیت، پیش نیاز مهاجرت، نفی هویتهای اصیل و اصلی و پذیرش هویت جدیدی است که در ظاهر متلون، و در باطن کاملا یکدست و استاندارد شده و مصنوعی است. ارزشهای نولیبرال تقریبا با تمام ارزشهای سنتی در تضاد بوده و در مقابل عقاید و تفکرات مخالف به شدت نامنعطف و سخت گیر است. - % D9 % 85 % D8 % B0 % D9 % 87 % D8 % A8 - % D9 % 84 % DB % 8C % D8 % A8 % D8 % B1 % D8 % A7 % D9 % 84 % DB % 8C % D8 % B3 % D9 % 85 - % D9 % 88 - % D8 % AE % D8 % B1 % D8 % A7 % D9 % 81 % D9 % 87 - % D8 % A2 % D8 % B2 % D8 % A7 % D8 % AF % DB % 8C - % D8 % AF % D8 % B1 - % D8 % BA % D8 % B1 % D8 % A8 - ibthzxaxsyri اما نکته جالبتر اینجاست که عدهای نان به نرخ روز خوار، سعی میکنند ارزشهای نولیبرال غربی را با فرهنگ و تاریخ و تمدن ایرانی پیوند بزنند! از جمله ادعا میکنند کوروش کبیر اولین بیانیه حقوق بشر را منتشر کرد، که گویا کاملا از روی منشور حقوق بشر غربی در 2500 سال بعد از خود نوشته شده بوده!نگاهی بیاندازیم به روایت هگل، فیلسوف بزرگ آلمانی، که درباره امپراطوری و تمدن ایرانی اینطور مشاهده کرده بود:ایرانیان مردمان بسیاری را به زیر فرمان خود درآوردند، ولی همه آنها را آزاد گذاشتند تا ویژگیهای خویش را نگاه دارند از این رو حکومت آنان را میتوان همانند امپراتوری دانست. در حالی که چین و هند در اصل خود بی حرکت ماندند، ایرانیان [نماینده] انتقال راستین تاریخ از شرق به غربند.با امپراتوری ایران، نخستین گام را به پهنه تاریخ پیوسته میگذاریم. ایرانیان نخستین قوم تاریخی هستند و ایران نخستین امپراتوری از میانرفته تاریخ است. در حالی که چین و هند در وضعیتی ثابت ماندهاند و تا زمان ما همچنان به شیوه طبیعی و گیاهی زیستهاند، تنها ایران میدان آن رویدادها و دگرگونیهایی بوده است که از وضع زیستن تاریخ حکایت دارد. از ایران است که نخستین بار آن فروغی که از پیش خود میدرخشد و پیرامونش را روشن میکند، سر بر میزند زیرا روشنایی زردشت به جهان آگاهی، به روح، به عنوان چیزی جدا از خود متعلق است. در جهان ایرانی، یگانگی ناب و والایی را مییابیم که هستیهای خاصی را که جزء ذات آنند، به حال خود آزاد میگذارند همچنین روشنایی که تنها نشان میدهد که اجسام به خودی خود چه هستند این یگانگی تنها از آن رو بر افراد فرمان میراند که ایشان را برانگیزد تا نیرومند شوند و راه تکامل را در پیش گیرند و فردیت خویش را استوار کنند.در چین کل اخلاقی را در تمامیت خود مییابیم، ولی از ذهنیت در آن نشانی نمیبینیم یعنی این تمامیت به اجزایی بخش شده است، اما اجزای گوناگونش استقلالی از خود ندارند. در آنجا تنها نظم بیرونی این بیگانگی را مییابیم. در هند جداییها نمایان میشود، لیکن آیین جدایی در هند باز خصلت غیر روحانی دارد. ذهنیت در آنجا جلوهگری آغاز میکند ولی چیزی که راه تکامل را بر آن میبندد، این است که جدایی میان کاستها (طبقات اجتماعی) از میانبرداشتنی نیست و روح همچنان گرفتار محدودیتهاست. آیین ایرانیان آن نیکی انتزاعی و مجردی است که همگان توانایی یکسان برای دسترسی به آن دارند و میتوانند از آن یکسان برکت جویند. بدینسان در ایران پیش از سرزمینهای دیگر، یگانگی به گونه آیینی معنوی و روحی درمیآید و نه به گونه پیوند بیرونی منظومهای بی روح.از دیدگاه سیاسی، ایران زادگاه نخستین امپراتوری راستین و حکومت کاملی است که از عناصری ناهمگن فراهم میآید که مردمان بسیاری را در بر میگیرد، ولی این مردمان فردیت خود را در پرتو حاکمیت یگانه نگاه میدارند. این امپراتوری نه همچون امپراتوری چین، پدرشاهی و نه همچون امپراتوری هند ، ایستا و بی جنبش و نه همچون امپراتوری مغول، زودگذر و نه همچون امپراتوری عثمانی بنیادش بر ستمگری است. برعکس در اینجا ملتهای گوناگون در عین آنکه استقلال خود را نگاه میدارند، به کانون یگانگیبخشی وابستهاند که میتواند خشنودشان کند. از این رو ایران روزگاری دراز و درخشان را پشت سر گذرانده و شیوه پیوستگی بخشهای آن چنان است که با مفهوم راستین کشور یا دولت، بیشتر از امپراتوریهای دیگر مطابقت دارد.هگل و ایران | روزنامه اطلاعات ()حتی مواردی بوده که ایرانیان به فتح سرزمینهای تحت سلطه رومیان نایل آمده، و بخشی از جمعیت آن سرزمینها را به نواحی درونی قلمرو ایران کوچاندهاند. اما این جمعیتها وادار به تغییر شیوه زندگی خود نمیشدند، بلکه اساسا هدف از کوچاندن آنان همین بوده که شیوه زندگی خود را حفظ کرده و امپراطوری ایران را از وجود چنین جمعیتی با همان خصوصیات اصیل و اصلی خود بهره مند نمایند.این یعنی سکونت گزینی به شیوه معکوس! یعنی نه تنها قوم غالب شیوه زندگی و فرهنگ خود را بر قوم مغلوب تحمیل نمینمود، بلکه قوم مغلوب را وادار به نقل مکان مینمود تا شیوه زندگی آنان را در داخل قلمرو خود محافظت نماید.نظم نولیبرال غربی کوچکترین شباهتی به این خصلتهای تمدن ایرانی ندارد. نولیبرالیسم نه تنها با تمدن سنتی ما سر سازگاری ندارد، بلکه با تمدن سنتی همان غربیها هم ناسازگار است! - % D9 % 88 - % D8 % AA % D8 % AE % D8 % B1 % DB % 8C % D8 % A8 - % D8 % B2 % D8 % A8 % D8 % A7 % D9 % 86 - fben77mbu97p
|
ما برای جدایی نیامده بودیم ما برای جدایی نیامده بودیمکیمیاآمده بودیمتا بهاری باشیم ، پر از درخت سرویا لااقلگل پیچکی بنشانیمدر بهشت کوچک عشقامابرای باغچه هازمستانی هزار ساله شدیمو عشق رابه زندان سرد سکوت،حبس کردیم . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .ابوالقاسم کریمی
|
داستان انتقام خسرو پرویز از ری شاهنشاه خسرو پرویز قدرتمندترین شاه ساسانی بود و در زمان او وسعت امپراطوری ایران به همان حدود دوران اوج قدرت هخامنشیان بازگشت. قلمرو حکومت ایران از شرق تا ماوراءالنهر و شبه قاره هند، و از غرب تا انتهای آسیای صغیر (ترکیه امروزی) و مصر، و از شمال دربرگیرنده منطقه قفقاز و آسیای مرکزی، و از جنوب تا بخش جنوبی دریای سرخ و یمن گسترده بود.سرگذشت خسرو بسیار عجیب است. در آغاز در پی شورش بهرام چوبین، خسرو پرویز ناچار به روم پناهنده شد. قیصر روم سپاهی در اختیار او گذاشت و خسرو با کمک سپاه رومیان توانست سپاه ایرانیان را که تحت امر بهرام بودند شکست داده و پادشاهی خود را احیا نماید. لذا در سالهای ابتدایی پادشاهیش، خسرو پرویز عملا دست نشانده قیصر روم بود. در ازای حمایت قیصر روم، خسرو بخشهای وسیعی از غرب ایران را به روم واگذار کرد و همچنین دست مسیحیان را در ایران باز گذاشت. همین مساله موجب نارضایتی موبدان زرتشتی میشد، هرچند تساهل مذهبی خسرو بعدها موجب تسهیل پیشروی وی در خاک روم شد.از این جهت خسروپرویز شباهت عجیبی به محمد رضاشاه پهلوی داشت که با حمایت آمریکا و کودتای 28 مرداد توانست مصدق را برکنار کرده و سلطنتش را احیا کند. و میدانیم که غرب گرایی محمدرضا شاه هم موجب نارضایتیهای بسیاری در ایران شده بود.فردوسی داستان جالبی نقل میکند از انتقامی که خسرو پرویز از مردم ری گرفت. بهرام چوبین از مردم ری بود. او سرداری رشید و جنگاور بود. در زمان پادشاهی هرمزد ساسانی، سپاهیان خصم از سه جبهه به ایران یورش آوردند. شدیدترین حمله از سمت شرق توسط ساوه شاه بود که با سپاهی سیصد هزار نفری حمله ور شده بود. هرمزد، بهرام چوبین را به فرماندهی سپاه ایران برگزید و بهرام با نیرویی مختصر حدود دوازده هزار نفر به جنگ دشمن رفت و نه تنها با تلفات سنگینی دشمن را هزیمت نمود، بلکه شخص ساوه شاه را هم به هلاکت رساند.اما از طرفی بهرام سرداری خود رای و سرکش بود. هرمزد شاه ساسانی نگران بود در اثر این پیروزی بهرام بیش از حد قدرتمند شده و علیه شاه گردنکشی نماید. لذا بلافاصله او را به مقابله با رومیان در منطقه ارمنستان اعزام کرد. بهرام در نبرد با رومیان شکست سختی خورد. هرمزد از این شکست خشنود شد و به همین بهانه به طرز تحقیر آمیزی بهرام را از فرماندهی سپاه برکنار کرد. فردوسی نقل میکند که هرمزد یک دوک نخ ریسی و یک جامه و مقنعه زنانه را جهت تحقیر به عنوان خلعت برای بهرام چوبین ارسال کرد.چو بنهاد بر نامه بر مهر شاهبفرمود تا دوکدانی سیاهبیارند با دوک و پنبه دروینهاده بسی ناسزا رنگ و بویهم از شعر پیراهن لاژوردیکی سرخ مقناع و شلوار زردفرستاده پر منش برگزیدکه آن خلعت ناسزا را سزیدبدو گفت کاین پیش بهرام بربگو ای سبک مایه بیهنرتوخاقان چین را ببندی همیگزند بزرگان پسندی همیز تختی که هستی فرود آرمتازین پس بکس نیز نشمارمتهمین مساله باعث میشود بهرام چوبین علیه هرمزد شورش کند، تا جایی که با استناد به دودمان اشکانی خود ادعا میکند ساسانیان غاصب تاج و تخت بودهاند و خود به قصد احیای سلسله اشکانی با دست خود تاجگذاری میکند. در همین گیر و دار، شورشیان به کاخ هرمزد یورش برده و آن را غارت کرده، و شخص هرمزد شاه را هم کور میکنند.خسرو پرویز، پسر هرمزد، سپاهی گردآوری کرده و به سوی بهرام چوبین میرود تا او را متقاعد کند دست از ادعای سلطنت برداشته و در عوض فرمانده سپاه ایران باقی بماند. اما بهرام وقتی خسرو را میبیند رو در هم کشیده و زبان به ناسزا میگشاید.رسیدند بهرام و خسرو بهمگشاده یکی روی و دیگر دژمنشسته جهاندار بر خنگ عاجفریدون یل بود با فر و تاج .چو بهرام روی شهنشاه دیدشد از خشم رنگ رخش ناپدیدازان پس چنین گفت با سرکشانکه این روسپی زاده بدنشانز پستی و کندی بمردی رسیدتوانگر شد و رزمگه برکشیدبیاموخت آیین شاهنشهانبزودی سر آرم بدو برجهانخسرو تلاش میکند بهرام را با زبان نرم کند.بپرسید بهرام یل را ز دورهمیجست هنگامه رزم سوربه بهرام گفت ای سرافراز مردچگونست کارت به دشت نبردتو درگاه را همچو پیرایهایهمان تخت ودیهیم را مایهایستون سپاهی بهنگام رزمچوشمع درخشنده هنگام بزمجهانجوی گردی و یزدان پرستمداراد دارنده باز از تو دستسگالیدهام روزگار تو رابخوبی بسیچیده کار تو راتو را با سپاه تو مهمان کنمزدیدار تو رامش جان کنمسپهدار ایرانت خوانم بدادکنم آفریننده را بر تو یاداما بهرام با تندی و پرخاش پاسخ میدهد و وعده میدهد که بزودی خسرو را به دار خواهد آویخت.چنین داد پاسخ مر ابلق سوارکه من خرمم شاد و به روزگارتو را روزگار بزرگی مبادنه بیداد دانی ز شاهی نه دادالان شاه چون شهریاری کندورا مرد بدبخت یاری کندتو را روزگاری سگالیدهامبنوی کمندیت مالیدهامبزودی یکی دار سازم بلنددو دستت ببندم بخم کمندبیاویزمت زان سزاوار دارببینی ز من تلخی روزگارخسرو از این طرز برخورد جا خورده و اعتراض میکند که این طرز سخن گفتن نه سزاوار پادشاهان است و نه پهلوانان و سرداران و نه ایرانی و نه حتی اعراب! و هیچ انسان خداشناسی اینطور میهمان خود را به دشنام و ناسزا نمیگیرد.چو خسرو ز بهرام پاسخ شنیدبرخساره شد چون گل شنبلیدچنین داد پاسخ کهای ناسپاسنگوید چنین مرد یزدان شناسچو مهمان بخوان توآید ز دورتو دشنام سازی بهنگام سورنه آیین شاهان بود زین نشاننه آن سواران گردنکشاننه تازی چنین کرد و نه پارسیاگر بشمری سال صد بار سیازین ننگ دارد خردمند مردبگرد در ناسپاسی مگردچو مهمانت آواز فرخ دهدبرین گونه بر دیو پاسخ دهدبترسم که روز بد آیدت پیشکه سرگشته بینمت بر رای خویشتو را چاره بر دست آن پادشاستکه زندست جاوید و فرانرواستگنهکار یزدانی و ناسپاستن اندر نکوهش دل اندر هراسمرا چون الان شاه خوانی همیزگوهر بیک سوم دانی همیمگر ناسزایم بشاهنشهینزیباست بر من کلاه مهیچون کسری نیا و چو هرمز پدرکرا دانی از من سزاوارتراما بهرام باز در پاسخ لب به دشنام باز کرده و ادعا میکند ایرانیان من را به پادشاهی برگزیدهاند و تو خسرو مشروعیت خود را از دست دادهای.ورا گفت بهرام کای بد نشانبه گفتار و کردار چون بیهشاننخستین ز مهمان گشادی سخنسرشتت بد و داستانت کهنتو را با سخنهای شاهان چه کارنه فرزانه مردی نه جنگی سوارالان شاه بودی کنون کهتریهم ازبنده بندگان کمتریگنه کارتر کس توی در جهاننه شاهی نه زیباسری از مهانبشاهی مرا خواندند آفریننمانم که پی بر نهی بر زمیندگر آنک گفتی که بد اخترینزیبد تو را شاهی و مهتریازان گفتم ای ناسزاوار شاهکه هرگز مبادی تو درپیش گاهکه ایرانیان بر تو بر دشمنندبکوشند و بیخت ز بن برکنندبدرند بر تنت بر پوست و رگسپارند پس استخوانت به سگصحبتهای بهرام انسان را یاد خطابههای اپوزیسیون و نیروهای معاند در روزگار خودمان میاندازد.در هر صورت پس از مدتی بالاخره بهرام از خسرو پرویز شکست خورده و به چین متواری میشود. آنجا در حال دسیسه چینی برای حمله به ایران بود که با سیاست خسرو پرویز، با نیرنگ همسر خاقان چین به قتل میرسد.بعد از این ماجرا روزی شاهنشاه خسرو پرویز همراه با گردویه خواهر بهرام که حالا همسر شاه شده بود، در مجلس بزم و میگساری بودند و متوجه یک جام میشوند که نام بهرام چوبین روی آن نوشته شده بود. بسیار عصبانی میشوند و تصمیم میگیرند که ری (زادگاه بهرام) را با خاک یکسان کنند.اما اطرافیان به شاهنشاه یادآوری میکنند که ری شهر بزرگی است و با خاک یکسان کردن آن کار درستی نیست.برآمد برین روزگاری درازنبد گردیه را به چیزی نیازچنین میهمیخورد با بخردانبزرگان و رزم آزموده ردانبدان مجلس اندر یکی جام بودنوشته برو نام بهرام بودبفرمود تا جام بنداختندوزان هرکسی دل بپرداختندگرفتند نفرین به بهرام بربران جام و آرنده جام برچنین گفت که اکنون بر بوم ریبکوبند پیلان جنگی به پیهمه مردم از شهر بیرون کنندهمه ری به پی دشت و هامون کنندگرانمایه دستور با شهریارچنین گفت کای از کیان یادگارنگه کن که شهری بزرگست رینشاید که کوبند پیلان بپیکه یزدان دران کار همداستاننباشد نه هم بر زمین راستانخسرو متقاعد میشود که نابود کردن ری کار درستی نیست. در عوض تصمیم میگیرد یک حاکم بسیار عوضی و فرومایه را بر ری بگمارد تا دمار از روزگار خلق الله در آورد!به دستور گفت آن زمان شهریارکه بد گوهری باید و نابکارکه یک چند باشد به ری مرزبانیکی مرد بی دانش و بد زبانبدو گفت بهمن کهگر شهریاربخواهد نشان چنین نابکاربجوییم و این را بجا آوریمنباید که بیرهنما آوریمچنین گفت خسرو که بسیار گوینژند اختری بایدم سرخ مویتنش سرخ و بینی کژ و روی زشتهمان دوزخی روی دور از بهشتیکی مرد بدنام و رخساره زردبد اندیش و کوتاه دل پر ز دردهمان بد دل و سفله و بیفروغسرش پر ز کین و زبان پر دروغدو چشمش کژ و سبز و دندان بزرگبران اندرون کژ رود همچو گرگاحتمالا با اوصافی که آورده شده، فرد مورد نظر خسرو میباید چهرهای شبیه به این داشته باشد:مدتی در سرتاسر ایران میگردند تا بالاخره فرد مورد نظر شاه را مییابند. او را به دربار شاه میبرند، اما همه لشکریان و کشوریان از دیدن چهرهاش میزنند زیر خنده!همه موبدان مانده زو در شگفتکه تا یاد خسرو چنین چون گرفتهمیجست هرکس به گرد جهانز شهر کسان از کهان و مهانچنان بد که روزی یکی نزد شاهبیامد کزین گونه مردی به راهبدیدم بیارم به فرمان کیبدان تا فرستدش خسرو به ریبفرمود تا نزد او آورندوز آنگونه بازی بکو آورندببردند زین گونه مردی برشبخندید زو کشور و لشکرشبدو گفت خسرو ز کردار بدچه داری به یاد ای بد بیخردچنین گفت با شاه کز کار بدنیاسایم و نیست با من خردسخن هرچ گویی دگرگون کنمتن و جان مردم پر از خون کنمسرمایه من دروغست و بسسوی راستی نیستم دست رسپس خسرو حکم ریاست او را تنفیذ میکند و او را با سپاهیان روانه ری مینماید. این فرد بد طینت دمار از روزگار مردم ری بیرون میآورد. مثلا دستور میدهد تمام ناودانها را از جا بکنند تا وقتی باران میبارد آب تمام زندگی مردم را بردارد. یا دستور میدهد تمام گربههای شهر را سر به نیست کنند تا شهر پر از موش شود. الخ.بدو گفت خسرو که بد اخترتنوشته مبادا جزین بر سرتبه دیوان نوشتند منشور ریز زشتی بزرگی شد آن شوم پیسپاه پراگنده او را سپردبرفت از در و نام زشتی ببردچوآمد به ری مرد ناتندرستدل و دیده از شرم یزدان بشستبفرمود تا ناودانهای بامبکندند و او شد بران شادکاموزان پس همه گربکان را بکشتدل کد خدایان ازو شد درشتبه هر سو همیرفت با رهنمایمنادیگری پیش او بر بپایهمیگفتگر ناودانی بجایببینی و گر گربهای در سرایبدان بوم وبر آتش اندر زنمز برشان همی سنگ بر سر زنمهمیجست جایی که بد یک درمخداوند او را فگندی به غمهمه خانه از موش بگذاشتنددل از بوم آباد برداشتندچو باران بدی ناودانی نبودبه شهر اندرون پاسبانی نبودازان زشت بد کامه شوم پیکه آمد ز درگاه خسرو به ریشد آن شهر آباد یکسر خراببه سر بر همیتافتی آفتابهمه شهر یکسر پر از داغ و دردکس اندر جهان یاد ایشان نکرددر روزگار خودمان هم یک چنین فردی را داریم که در شرایط اوج تحریمهای دشمن، دلار 4200 تومانی خیرات میکند و گوسفندهای خوش نژاد و مولد و بارور ایرانی را با قیمت ارزان به خارج صادر میکند و از خارج گوشت منجمد وارد میکند. کارخانهها را تعطیل میکند و منابع ارزی کشور را صرف واردات لوازم آرایشی و سرخاب و سفیداب و مسافرت عدهای خوش گذران به مکانهای توریستی خارج از کشور میکند. مرغداران داخلی را وادار میکند مرغ را مثلا کیلویی 8000 تومان بفروشند. این مرغداران داخلی میبینند قیمت تمام شده تولید بیشتر از قیمت فروشی که دولت تحمیل کرده است، پس تولید را تعطیل میکنند. بعد دولت گوشت مرغ منجمد را از خارج وارد میکند به قیمت واقعی مثلا 12000 تومان. تولید ملی را نابود میکند، بیکاری را افزایش میدهد، تورم و گرانی را افزایش میدهد، کشور را به خاک سیاه مینشاند، اما در عوض دلالها پولدار میشوند.بالاخره روزی با پا در میانی گردیه، خسرو مرد بدکردار را از ری فرا خوانده و مجازات میکند.چنین تا بیامد مه فوردینبیاراست گلبرگ روی زمینجهان از نم ابر پر ژاله شدهمه کوه و هامون پراز لاله شدبزرگان به بازی به باغ آمدندهمه میش و آهو به راغ آمدندچو خسرو گشاده در باغ دیدهمه چشمه باغ پر ماغ دیدبفرمود تا در دمیدند بوقبیاورد پس جامهای خلوقنشستند بر سبزه میخواستندبه شادی زبان را بیاراستندبیاورد پس گردیه گربکیکه پیدا نبد گربه از کودکیبر اسپی نشانده ستامی بزربه زر اندرون چند گونه گهرفرو هشته از گوش او گوشواربه ناخن بر از لاله کرده نگاربدیده چوقار و به رخ چون بهارچو میخواره بد چشم او پر خمارهمیتاخت چون کودکی گرد باغفروهشته از باره زرین جناغلب شاه ایران پر از خنده شدهمه کهتران خنده را بنده شدابا گردیه گفت کز آرزویچه باید بگو ای زن خوب رویزن چارهگر برد پیشش نمازبدو گفت کای شاه گردن فرازبمن بخش ری را خرد یاد کندل غمگنان از غم آزاد کنز ری مردک شوم رابازخوانورا مرد بد کیش و بد ساز دانهمی گربه از خانه بیرون کنددگر ناودان یک به یک بشکندبخندید خسرو ز گفتار زنبدو گفت کای ماه لشکرشکنز ری باز خوان آن بد اندیش راچو آهرمن آن مرد بد کیش رافرستاد کس زشت رخ را بخواندهمان خشم بهرام با او براندبکشتند او را به زاری و دردکجا بد بد اندیش و بیکار مردهمی هر زمانش فزون بود بختازان تاجور خسروانی درختامیدواریم خسرو زمانه ما هم بالاخره ما را از شر حاکمان مردم آزار امروز خلاص کند!پس از مدتی که پایههای قدرت خسروپرویز در ایران مستحکم شد، و همچنین در پی آشوبی که در دستگاه امپراطوری روم پدید آمد، خسرو به روم لشکر کشید و نه تنها سرزمین هایی که قبلا به روم بخشیده بود را بازپس گرفت، بلکه تا حوالی پایتخت رومیان هم پیشروی کرد.نهایتا عدهای از بزرگان ایران علیه خسرو تبانی کرده و با کودتایی او را از سلطنت برکنار کرده و پسرش را بر تخت سلطنت مینشانند. اتفاقا این کودتا موجب پایان یافتن عظمت و شوکت ساسانیان شد و اختلافات درونی و واگرایی اجتماعی ادامه پیدا نمود تا روزی که حمله اعراب تیر خلاص را بر پیکر بی رمق امپراطوری ساسانی وارد نمود. در واقع به نظر میرسد همان تساهل مذهبی و قومی که موجب تسهیل گسترش مرزهای ایران شد، از طرف دیگر موجب افزایش واگرایی اجتماعی و نارضایتی دستگاه موبدان زرتشتی و بر هم خوردن نظم اجتماعی موجود در ایران شد.این بخش از سرگذشت خسرو شباهت زیادی به سرنوشت نادرشاه افشار دارد که اقتدار ایران را احیا کرد، اما به دلیل ضعفهای داخلی و به دست سرداران خود به قتل رسید.شبانگه به سر فکر تاراج داشتسحرگه نه تن سر نه سر تاج داشتبه یک گردش چرخ نیلوفرینه تاجی به جا ماند و نه نادریعاقبت روزی کودتاچیان شاهنشاه خسرو پرویز را بازداشت کردند و او را بر فیلی سوار کرده و روانه زندان کردند. فردوسی از زبان خسرو در آن لحظه اینطور نقل کرده:همانا سرآمد کنون روز منکجا اختر گیتی افروز منکجا آن همه کام و آرام منکه بر تاجها بر بدی نام منببردند پیلی به نزدیک اویپر از درد شد جان تاریک اویبران کوهه پیل بنشست شاهز باغش بیاورد لشکر به راه
|
قسمت دوم : متن ادبی خیانتکار نام مرا میداند خیانتکار نام مرا میداند شکوفههای صورتی آرام از درخت بر سر آنها میباریدند ، گویی تاریخ بارها و بارها تکرار میشود و من خود را نمیشناسم ، و هر روز بر بالین سبز جهان سر میگذارم گویی تاریخ را نمینویسم و به هیچ کس نمیگویم که من یک تاریخ نویس مکارم که تنها تاریخ خود را بر دیوارهای جهان حک ننموده ، آرام و استوار بر راهرویی پر درد و رنج رهسپار میشوم در حالیکه با قدم هایم خاطرات جهان را بر قلب گناهکاران حک مینمایم و از هر طرف دستهای آلوده به خون مرا نوازش میکنند گویی آشنایی دیرینهای بین ما وجود دارد ، اما من بازهم خودم را نمیشناسم و ار آیینههای کنار خود گذر میکنم.ومن آن کسی بودم که صادقانه در کرانهی دنیا نغمهی عشق سرایید اما هیچ شنوندهای وجود نداشت .مولف : مبارکه محمدی تبار [ mmt ]
|
هنر و معماری ایرانی ایران کشوری با تمدن چند هزار ساله است که گویی هر بند تاریخ حیاتش، بندی از زندگی بشریت را رقم زده است. معماری و هنر از دیر باز به استناد " هنر نزد ایرانیان است و بس!"، جایگاه بسیار ویژهای در میان ایرانیان داشته است.عمر هنر در ایران به قدمت تاریخ است و معماری از کهنترین هنرها است. رونق و اعتلای معماری در ایران از دوران باستان گواه آن است که این سرزمین از کانونهای نخستین شهرسازی و نیزسدسازی و مهندسی بوده است که نمونه آن بناهای مختلف و سدهای باستانی و دهکدههای متعدد در جای جای خاک این کشور است. آثاری که جسته و گریخته از میان نوشتههای باستان شناسی و شرق شناسان به دست میآید روشنگر آن است که هنر و معماری از 5000 سال قبل در این مرز و بوم ریشه دوانده است.نظری اجمالی به معماری ایران در عهد باستان این ویژگی را آشکار میسازد که معماری ایرانی بر سه اصل استحکام، آسایش و انبساط پایه گذاری شده است. معماری ایرانی در طی تاریخ خود دارای اصالت طرح و سادگی توام با آرایش و تزیین بوده است.تمامی گستره ایران به ویژه روستاها و آثار قدیمی و باستانی آن چون کتاب زنده اما فرسودهای از تاریخ معماری و هنر است که هر برگ از این کتاب در لحظهای کوتاه دروازه چندین هزار سال تاریخ را بر روی تماشاگر میگشاید. کمتر روستایی در ایران وجود دارد که در آن معابر باستانی ناهید یا قلعه گبری و قلعه سلسال (صلصال) با طاقهای ضربی و یا هلالی به چشم نیاید و در آن از بقعهها و امامزادهها و یا قلعههای معروف که مضمونی افسانهای و تاریخی را در خویش نهفتهاند اثری نباشد، برای مثال میتوان به قلعه مرو و قلعه اصفهان و یا قصر کیاکسار پادشاه ماد در همدان، کاخ پاسارگاد و تخت جمشید یا پارسه، آثار شوش، ایوان مداین یا طاق کسری در تیسفون اشاره کرد.شاید به جرات بتوان گفت برای اولین بار ایرانیها بودند که آجر را درست کرده و از آن در معماری استفاده کردند که نمونه بسیار قدیمی آن در معبد چغازنبیل واقع در شوش است که شاید بتوان با آن قدمت معماری بشر سنجیده شود و همچنین نشانه استعمال نخستین آجرها را در تپه سیلک کاشان، منارهها و سدهای باستانی و بازمانده ساختمانهای کهن در مرو، خرابه قصر هاتره در ساحل دجله و ویرانههای معبد کنگاور، یادگار خسرو پرویز در قصر شیرین و طاق بستان کرمانشاه مشاهده کرد..ویژگیهای معماری ایرانی :در معماری ایرانی عموما تاثیرات مذهبی و دینی به چشم میخورد .معماری ایرانی بر استحکام و مقاومت و رعایت اصول سازه تاکید فوق العاده داشته است .نماسازی و تزیینات در معماری ایرانی از جایگاه خاصی برخوردار بوده است .در معماری ایرانی استفاده از مصالح بومی و خصوصیات اقلیمی همیشه مد نظر قرار میگرفته .نور و روشنایی در معماری ایرانی جایگاه ویژهای داشته است .شیوههای معماری ایرانی :گروهی شیوههای معماری ایران را به پنج دوره و گروه دیگری به شش دوره تقسیم بندی میکنند .گروه اول : معماری را بر اساس سلسلههای حکومتی تقسیم میکنند .معماری پیش از دوران هخامنشیمعماری دوران هخامنشیمعماری دوران ساسانیانمعماری ادوار اسلامی تا اواسط دوران قاجاریهمعماری نوین ( 100 سال اخیر )گروه دوم : معماری را بر اساس شیوههای منطقهای تقسیم بندی کردهاند .معماری شیوه پارسیمعماری شیوه پارتیمعماری شیوه خراسانیمعماری شیوه رازیمعماری شیوه اذریمعماری شیوه اصفهانی
|
دو نقطه عطف در حیات کلیسا در حیات کلیسای اولیه دو نقطه عطف را میتوان مشاهده کرد. نخستین نقطه عطف در سال 70 میلادی دیده میشود. تا این زمان شاگردان مسیح عمدتا یهودی بودند و در مجموع گروهی تلقی میشدند که به عنوان نوعی بدعت، از یهودیت جدا شدهاند. کلیسای مادر در اورشلیم قرار داشت. پولس قدیس جد و جهد میکرد تا به رسالت خود در میان غیریهودیان یا امتها رسمیت بخشد. او به سختی تلاش میکرد تا این موضع را به کرسی بنشاند که ضرورتی ندارد غیریهودیان گرویده به مسیح، با ختنه شدن یهودی شوند. اما در سال 70 میلادی شهر اورشلیم توسط رومیها ویران شد، و دیگر اثری از کلیسای اورشلیم باقی نماند و از این زمان به بعد کلیسای غیریهودیان اهمیت اصلی پیدا کرد. پس از مدت کوتاهی، کلیسای روم که در پایتخت جهان غیر یهودی قرار داشت، نقشی رهبریکننده پیدا کرد.در حالی که در کلیسای زمان نگارش عهد جدید، مس له حاد این بود که "آیا غیریهودیان باید ختنه شوند (یعنی یهودی شوند)؟"، در کلیسای قرن دوم مس له بدین شکل درآمده بود که "آیا یهودیانی که به مسیح ایمان آورده بودند، میتوانند قوانین شریعت دین یهود را حفظ کنند (یعنی یهودی باقی بمانند)؟" بدین سان مسیحیت از فرقهای یهودی، به ایمانی که بالقوه حالت جهانی پیدا کرده بود تبدیل شد.دومین نقطه عطف عمده، با ایمان آوردن امپراتور کنستانتین به مسیح در سال 312 میلادی به وقوع پیوست. تا از این زمان، کلیسا اقلیتی نامقبول محسوب میشد که هرچند گاه یکبار تحت آزار و جفا قرار میگرفت اما از این زمان به بعد شرایط به سرعت تغییر کرد. کنستانتین به آزار و جفای کلیسا خاتمه داد و پشتیبانی حکومت از کلیسا را آغاز کرد. از امپراتورانی که پس از وی به حکومت رسیدند تنها یک امپراتور غیرمسیحی بود. بدین سان، مسیحیت به مذهب رسمی امپراتوری تبدیل شد.در آن زمان گروهی از پیوند بین کلیسا و حکومت با شور و شوق استقبال کردند و امروزه نیز گروهی مدافع چنین پیوندی هستند. اما گروهی دیگر از همان ابتدا با تردید به این موضوع نگریستند و امروزه نیز گروه بسیاری چنین پیوندی را خطایی هولناک میدانند. مسایل بسیاری در این زمینه باید مورد توجه قرار بگیرند: اولا، پذیرش مسیحیت به عنوان مذهب رسمی امپراتوری باعث گشت تا انبوه بزرگی از مردم به شکلی سطحی به مسیحیت بگروند. این امر باعث نزول معیارهای اخلاقی مسیحیت و ورود برخی از اعمالپرستانه به درون مسیحیت شد. ثانیا، کلیسای شهیدان که تحت جفا بود، پس از مدتی خود به کلیسای رسما جفاکننده تبدیل شد. ابتدا تعقیب و آزار رسمی علیه گروههای مسیحی آغاز گشت که از کلیسای اصلی کاتولیک فاصله گرفته بودند و آنگاه این تعقیب و آزار علیه آیینهای غیرمسیحی به کار گرفته شد. ثالثا، به تدریج که اروپا مسیحی شد، مسیحیت در معرض این خطر قرار گرفت که به مذهب خاص منطقهای اروپاییان تبدیل شود. اما این موضوع را باید به یاد داشت که بخش اساسی تاریخ مسیحیت در اروپا به وقوع پیوسته و کلیسا در این قاره بارها و بارها تجدید حیات یافته و پیام انجیل از آنجا در کل جهان انتشار یافته است.کلیسای اولیه همچون امپراتوری روم، به دو بخش شرقی و غربی تقسیم شده بود که در بخش شرقی به زبان یونانی و در بخش غربی به زبان لاتین سخن میگفتند. علاوه بر تفاوت زبانی، بین این دو بخش تفاوتهای فرهنگی نیز وجود داشت. مسیحیت اولیه در بین غیریهودیان، مسیحیتی یونانی بود و عهد جدید نیز به یونانی نگاشته شده بود. حتی در غرب امپراتوری هم، کلیساهای اولیه یونانیزبان بودند و کلیسای روم تا قرن سوم عمدتا کلیسایی یونانیزبان باقیماند.نخستین نشانههای مسیحیت لاتینی در شمال آفریقا به چشم میخورد و ترتولیان آفریقایی (در پایان قرن دوم) نخستین نویسنده مهم مسیحی لاتینزبان است. در قرون اولیه، اگرچه بین کلیساهای یونانیزبان و لاتینزبان برخوردهایی به وجود میآمد، در مجموع این کلیساها همزیستی خوبی با یکدیگر داشتند. بعدها، پس از اضمحلال امپروتوری روم در قرن پنجم در غرب، این کلیساها از یکدیگر جدا شدند و بعدها به کلیسای ارتدوکس شرق و کلیسای کاتولیک رومی تبدیل شدند.برگرفته از کتاب "تاریخ تفکر مسیحی"نوشته تونی لینترجمه روبرت آسریاننشر فرزان
|
گیت اروپا در گیلان غازیان بر اساس منابع موجود، غازیان و انزلی پهنهای باریک بر خط ساحلی بودهاند. دو بخشی که بر اثر تحولات طبیعی دریا تقسیم و از هم جدا شدهاند. و امروزه پلهای غازیان و انزلی خط رابط این دو منطقهاند. مردم ذر آن زمان قسمت شرقیرا "غازیان" و قسمت غربی را "انزلی" نامگذاری کردهاند.غازیان بندر انزلی، بررسی تاریخچه محلات قدیمی و بخشهای آن همواره پر اهمیت بوده و چرایی آن در ارجاعات تاریخی این منطقه ذکر شده است. واحدهای نظامی بندرانزلی از گذشته بسیار دور در غازیان مستقر میشدهاند.باید بدانید که در آن زمان به جز کانالهای مردابی، تنها مسیر زمینی به رشت، قزوین و تهران از غازیان ممکن بوده است. "ژنرال ماژور ونسترویل" فرمانده قشون انگلیس در سال 1918 میلادی، در سفری که به بندرانزلی داشته از غازیان بندر انزلی این طور یاد میکند:"راه ایران به اروپا از طریق بحر خزر، از گیلان عبور مینماید. رشت، شهر بزرگ ایالت گیلان در کنار این راه، بیست مایلی غازیان و بندرانزلی واقع گردیده است."غازیان، از گمرک تا انتهای خیابان شاهپورغازیان قدیم، حد فاصل ابتدای اسکله گمرک تا انتهای "خیابان شاهپور" و "زمین طیاره" بوده که امروزه به خیابان "طالقانی" معروف است. غازیان از قدیم متشکل از سه محله مجزا به نامهای "غازیان"، "میان محله" و "سامانسر" بود که رفتهرفته "سوسر" هم به آن اضافه شد.خود غازیان، از ابتدای اسکله گمرک شیلات و پل غازیان که در گذشته به "توکسر" معروف بود تا 30 متری پمپ بنزین (غازیان) را شامل میشد. قدیمیترین سندی که از غازیان در کتب تاریخی یاد شده است، شرح جنگهای معروف بین قوای "هدایت الله خان" و قوای قاجار در کتاب "خواجه تاجدار" است. که قدمت غازیان را از سال 1785 میلادی برابر با 1164 شمسی نشان میدهد.کردمحله غازیان"کردمحله" از قدیمیترین محلات غازیان است. بخش ورودی کردمحله از مقابل شیلات شروع شده و از بخش شمالی به خیابان "بایندر" متصل میگردد. در قسمتی از خاطراتی که در تاریخ جامع انزلی آمده، شخصی با نام "مینویی" از پدرش که در زمان فوت 102 سال داشته نقل میکند که پدرش بر اثر فشار حکومت روسیه از "سالیان" به "ترخان" و در نهایت به "غازیان" مهاجرت کرده است.ظاهرا در آن زمان فقط "میان محله" آباد بوده و در کردمحله تعدادی از کردها که به خاطر دستور "نادرشاه" تبعید شده بودند،"کومه" یا خانههای "گالیپوش" داشته و زندگی میکردهاند. اگر مسیله دستور نادرشاه و تبعید کردها را جدی تلقی کنیم، 250 سال پیش جریان ساخت کومهها و خانهدر غازیان شکل گرفته است.یعنی غازیان در حدود سال 1119 شمسی نیز وجود داشته است. اما مسیلهای که باعث شک و شبه میشود قصه دستور نادرشاهست. پیداست که روایت به صورت تاریخ شفاهی از پیرمردان منطقه، سینه به سینه نقل شده است. عدهای در گذشته معتقد بودند که نام کردمحله، شکلی تغییر یافته از "گردان محله" است.و بیان میکردند که این منطقه محلی برای استقرار قشون نظامی بوده. به رقم آنچه در متون تاریخ جامع انزلی ذکر شده، در گذشته نیز در تقاطع کوچه کردمحله با خیابان بایندر، سربازخانهای قدیمی قرار داشته که محل استقرار قشون انگلیسیها در جنگ جهانی اول بوده است.روایات تاریخی از غازیان"ملگونوف" در سال 1860 میلادی، برابر با 1239 شمسی پس از بازدید از بندرانزلی مینویسد:"غازیان، نزدیک سوسر به طرف جنوب شرقی از برج آستانه صالح (منظور امامزاده صالح غازیان) است. این آستانه در دشتی باز که با درختان احاطه شده قرار دارد، دراویش بیخانمان در اینجا منزل میکنند. اهالی طنابباف، کنجدکش، ابریشمگیر و بعضی کرجی دارند و حصیر نیکو میبافند. مالیان آن 130 تومان است."روزنامه "حبلالمتین" چاپ کلکته در 1898 میلادی، برابر با 1277 شمسی اینطور نوشته:"جماعت محله غازیان که در آن طرف رودخانه انزلی واقع است و 150 خانه دارد، برای بعضی بیحسابیها از ارباب ملک خودشان که از سه سال به این طرف برای حجاف مالیاتی چندان به اولیای دولت تلگرافا عریضه کرده و هیچگونه ثمری نمیبینند، ناچارا خانههای آقایان و مساجد را گذارده در کلیسای اعظم ارامنه مسیحیان بست مینشینند."بنا به همین سند به نظر میرسد که در تاریخ مندرج متن فوق، غازیان دارای 150 خانه بوده و گسترش شهر بیشتر به خاطر شیلات بوده است. رابینو در سال 1911 میلادی، برابر با 1290 شمسی درباره غازیان اینطور نوشته:"غازیان در آخرین قسمت یکی از زبانههای شنی مرداب انزلی قرار دارد. زمینهای شمالی غازیان را برای انجام امور بندری خریداری نمودند. جاده رشت غازیان در کنار مرداب ختم میگردد. در غازیان طناب میبافند و به سبب داشتن حصیر خوب شهرت دارد. و حصیرهای غازیان به رشت و لاهیجان و لنگرود و سایر نواحی گیلان فرستاده میشود و موسسهای برای خشک کردن پیله در غازیان احداث کردهاند."منبع:
|
هارمونی دیزاین در دوران رنسانس پیشنوشت: این یادداشت، دومین نوشته از مجموعه مطالب ماشین زمان دیزاین به شمار میره که من تصمیم دارم یک مرور تاریخی روی گرافیکدیزاین داشته باشم. قسمت صفرم، قسمت اول، قسمت دوماحتمالا شنیدین که به رنسانس ( Renaissance ) میگن "تولد دوباره". البته این نامگذاری عجیبهم نیست چرا که رنسانس یکی از مهمترین دورههای تاریخه که در اون اتفاقات مهمی در تمام حوزهها و زمینهها رخ داده. هنر و به تبع اون دیزاین هم از این رخدادها بهره برده و تونسته نوآوریهایی در خودش ایجاد کنه.در این دوران، انسان جایگاه ویژهای پیدا میکنه و جنبش اومانیستی شکل میگیره. بحث اراده آزاد مطرح میشه و علم و خرد و منطق جای خدایان و الهههای یونانی رو میگیره. تولد رنسانس از ایتالیا و از شهر فلورانس آغاز میشه که در اون زمان ثروتمندان به جای رفتن به شکار به سراغ هنرمندان رفته و از آنان حمایت میکردن. هنرمند در ردیف صنعتگر ماهر قرار میگیره و استفاده از قواعد علمی و ریاضیات در هنر رایج میشه. The delivery of the keysetro By Pietro Perugino راجر فرای منتقد هنری در کتاب خودش (نکات برجستهی دانش نوین) مینویسه:هنرمند ملزم بود از طریق نظم خود بر بیننده اثر بگذارد. نقاشی میخواست جهان سهبعدی را روی سطح دوبعدی بازنمایی کند، باید راهحلی مییافت که این راهحل، "ژرفنمایی" (پرسپکتیو تکنقطهای) نام گرفت. این روش ریاضی بصری را ابتدا فیلیپو برونلسکی Filippo Brunelleschi معمار و پیکرهتراش فلورانسی ابداع کرد.تایپوگرافی در رنسانس چه تغییری کرد؟در رنسانس تقریبا نیمی از مردم اروپا سواد خواندن و نوشتن داشتن که خود این مساله اهمیت چاپ و گرافیک دیزاین رو در این دوره بیشتر میکنه. همونطور که در مطلب قبلی اشاره کردم، تحولات دورهی رنسانس بر تایپوگرافی اثر میذاره و فونت رومن ( Roman ) که شکل و نظم هندسی بیشتری نسبت به فونت بلکلتر ( BlackLetter ) داره توسط نیکولاس جنسون ( Nicolas Jenson ) معرفی میشه.نماد آلدینپرس در انتهای صفحه قابل مشاهده است.محقق و چاپگر ایتالیایی آلدوس مانوتیوس ( Aldus Manutius ) در سال 1495 روزنامه آلدین پرس ( Aldine Press ) رو تاسیس و بسیاری از نسخههای کلاسیک و یونانی رو چاپ میکنه. هدف او گسترش زبان و فلسفه یونانی بوده و در طول دو دهه، 130 نسخه چاپ میکنه که 30 نسخه از آنها برای اولینبار از نویسندگان و فلاسفهی یونانی بوده. یکی از جذابترین کارهاش تولید کتابهایی با فونت ایتالیک ( Italic )، (اینجا در موردش گفتم) در سایز کوچیک و جیبیه. این کار هم باعث میشد کتابها ارزون باشه و هم به راحتی مورد استفاده قرار بگیره.چاپ وارد فرانسه میشه!در سال 1470 کتابدار دانشگاه سوربن سه چاپگر آلمانی رو به فرانسه دعوت میکنه. اولین کتابی که در فرانسه چاپ میشه کتابچه راهنمای آموزش به زبان لاتین و با فونت رومنه. درواقع از ابتدا چاپگرها سعی میکردن که استفاده از فونت رومن و ایتالیک رو متداول کنن.در طول قرن 16 ام فرانسه مرکز چاپ و طراحی کتاب میشه. ژوخف توغی ( Geoffroy Tory ) یکی از مهمترین افراد این دورانه که علاوه بر نویسندگی و پژوهشگری، کارهای بسیار مهمی در حوزه طراحی، حکاکی و تصویرگری انجام داده. اغراق نیست اگر بگیم که توغی نقش مهمی در گسترش و توسعه یک سبک منحصربهفرد از رنسانس در فرانسه در طراحی کتابها و تصویرگریها داشته. The Book of Hours کتاب ساعتها ( Book of Hours ) اثر توغی، یک هارمونی دقیقی از متنها، بوردرها و تصویرگریهاست. او در این کتاب متون رو در بوردرهایی ( Border ) که با نقوش حیوانی و گیاهی طراحی شدن، قرار میده. کتاب ساعتها یکی از نقاط عطف گرافیکدیزاین شمرده میشه.ژوخف توغی، در یکی از دیگه از کتابهاش با نام Champ Fleury ، ساختار هندسی 23 حرف لاتین رو پیشنهاد میده و همچنین حروف زبانهای دیگه مانند یونانی، عبری، عربی رو دیزاین میکنه. Champ FleuryChamp Fleury توجه کنین که در این طراحیها چه اندازه نظم و هندسه مهم بوده.راه ژوخف توغی با گامهای تاثیرگذار شاگردش کلود گراموند ( Claude Garamond ) ادامه پیدا میکنه. گراموند یکی از فونتدیزاینرهاست که به طور مستقل کار میکنه. او فونت رومن رو بهبود بخشید و ظرافت و وضوح بیشتری نسبت به نمونههای موجود در اون ایجاد کرد. فونتی که ابداع کرد تا 150 سال بر اروپا تاثیرگذاشت و نمونههای یونانی فونتی که طراحی کرد تا اواخر قرن 19 مورد استفاده قرار میگرفت.هنوز میتونین شکل اصلاحشدهی فونت گراموند رو در سایتهای فونتیابی پیدا کنین:)تا اینجا اتفاقات مهمی که در دوره رنسانس برای گرافیک دیزاین پیش اومده بود رو مطالعه کردیم. در مطلب بعدی بررسی میکنیم که گرافیک دیزاین در دوران روکوکو و نیوکلاسیسیم آبستن چه تحولاتی میشه. منابع: - design / Early - printing - and - graphic - design # ref242762 - graphic - design - 52999199 - Tory # ref204565 - reformation / early - renaissance1 / venice - early - ren / a / aldo - manuzio - aldus - manutius - inventor - of - the - modern - book - % D8 % B1 % D9 % 86 % D8 % B3 % D8 % A7 % D9 % 86 % D8 % B3 - % D8 % AF % D8 % B1 - % D9 % 86 % D9 % 82 % D8 % A7 % D8 % B4 % DB % 8C - % D8 % AE % D9 % 84 % D8 % A7 % D8 % B5 % D9 % 87 - % DA % A9 % D8 % AA % D8 % A7 % D8 % A8 /
|
قدرت بهرام بودن . پیام کوتاهی که بهرام بیضایی نوشت در باب سیهپوشبودناش از روز درگذشت اکبر رادی، زلزلهی بم و حال همزمانی غم برآمده از آبان با روز تولدش من را سرشار کرد از فهم مردی که بهگزافه سخن نمیگوید. در این روزها که بیشتر زندهباد، مردهباد نوشتیم و خواندیم، بیشتر غمو سوگ مصادره شد بر اساس ویژهگیهای فکری و از سویی ابنالوقتها برای پوشاندن بیعملی و رطوبتزدهگی ذهنشان فقط دهانشان باز بود و چشمهاشان بسته، کلمات کوتاه بهرام بیضایی همان چیزی بود که دقیق، بهاندام و مملو از مهر و همدلی شد. در حالیکه عمدهی روشنفکران سالخوردتر ما در این روزها که میگذرد سکوت کردند و البته برخی نیز بهاندازهی کل عمرشان تحلیلهای شاخدار داشتند، نگاه بیضایی همان چیزی بود که ورای چپ و راست ذهن را التیام میدهد. اینکه او سالهاست داغدار عزاست در روز تولدش و برای همین فیلمساز که امشب هشتاد و یک ساله میشود جشنی را برنمیتابد. بیضایی نشان داد که اگر در فضای احساساتخواهی قرار باشد از جان و حس گفت، میتوان چون او از خود خرج کرد نه تاریخ. نه از دیگران و نه از فضاهای انتزاعی. بیضایی در گذشته نیز این وجه خود را بارها نشان داده بود، چه زمانی که اولین جلسهی رسمی کانون نویسندهگان ایران را در اواخر دههی چهل در خانهاش میزبانی کرد و پای تمام فشارهایاش ایستاد، چه در ماجرای قتلهای زنجیرهای، چه اعتراض به سانسور. صریح حرف میزند، از جایگاه خود میگوید نسبت به یک رخداد و پشت ایسمها و گروهها و انبوهه پنهان نمیشود. برای همین رفتار او در تمام این سالها علاوه بر اینکه عمیقن تاریخنگر بوده و وضعیتهای انسان معاصرش را در بافت و اندام تاریخ جستوجو کرده، در مقام یک انسان ایرانی خیره به روزگار از واکنشهای همدلانهی مهرساز دریغ نکرده. بهرام بیضایی در عین اینکه ذهنی بسیار پیچیده دارد و به واقعیتها شک میکند از روح زمانه عبور نمیکند. بیضایی نه مانند کسانی که از بام تا شام پی تکثیر فریاد و شور هستند مینماید، نه سکوت محض است و هراس از قضاوتهای بعدی دارد. مدلی از یک رفتار روشنفکرانه که خود را سوگوار میداند اما تسلیم غم نمیشود. نگاه خیرهی او به زمان و مکان فراتر از بسیاری از همنسلان خودش است که گاه نمیتوانند از خودشان خرج کنند. بیضایی نه از مردم گفت، نه تاریخ، نه اسطوره. او از خودش روایت کرد و این برای من درس بزرگیست. اینکه خود را کنار رخداد قرار دهی تا اینکه مدام توصیفاش کنی و برای دیگران خطمشی بدهی که چنان و چنین کنند. قدرت بهرامبودن .
|
ایران در جنگ جهانی اول هشت زن که بچهها را میپختند و میخوردند! اما وضع از این هم بدتر شد. مردم گرسنگی کشیده که از این رنج به جنون رسیده بودند به خوردن گوشت انسان روی آوردند. آدمخواری تا بحال جرمی ناشناخته در پرشیا بوده بنابراین طبق قانون پرشیا مجازاتی برای آن در نظر نگرفته شده است. مجرمان عمدتا زنان هستند و قربانیان کودکانی که از مقابل در خانههایشان ربوده شدهاند یا در شلوغی معابر بازار. مادرانی که برای گدایی نان بیرون میرفتند نگران کودکانشان بودند تا مبادا در غیاب آنها دزدیده و خورده شوند. دروازه تهران شهر قزوین جنگ جهانی اول واقعهای که پایان آن را آغاز ورود ایران به دوران مدرن میدانند و بزرگترین فاجعه انسانی صد سال اخیر است، صد سال پیش در چنین روزهایی به پایان رسید، اما تاثیرگذارترین رویداد یک قرن اخیر گویی از خاطره ایرانیان محو شده است. شاید هم آنقدر دردناک بوده که حافظه جمعی میخواسته آن را فراموش کند.سه سوار ترسناکمحمد علی جمالزاده ایران در زمان جنگ جهانی اول، به خصوص در دو سال آخر را این طور توصیف میکند:"جنگ اول جهانی در آستانه اتمام بود که در دل شبی تاریک و هولناک سه سوار ترسناک که هر کدام شمشیر و شلاقی به بر داشتند به آرامی از دیوارهای شهر عبور کردند و به آن وارد شدند.یک سوار نامش قحطی، دیگری آنفلوانزای اسپانیایی و آخری وبا بود. طبقات فقیر، پیر و جوان، همچون برگ پاییزی در برابر حمله این سواران بیرحم فرو میریختند.هیچ غذایی پیدا نمیشد، مردم مجبور بودند هرچه را که میتوانستند بجوند و بخورند. به زودی گربه و سگ و کلاغ را نمیشد یافت. حتی موشها نسلشان بر افتاده بود.برگ، علف و ریشه گیاه را مانند نان و گوشت معامله میکردند. در هر گوشه و کنار، اجساد مردگان بیکس و کار پراکنده بود. بعد از مدتی مردم به خوردن گوشت مردگان روی آوردند. "خشکسالی تبریز مردهها در کوچههااین شرحی است که احمد کسروی در کتاب "تاریخ هیجده ساله آذربایجان" از آن زمان به دست میدهد:"ما در تاریخ داستان خشکسالی زیاد میخوانیم، ولی گمان نمیدارم از این بدتر خشکسالی بوده. ما آنها را ندیدهایم تا با این بسنجیم، ولی دلیل میداریم که این از سختترین خشکسالیها بوده، زیرا نه ماه بیشتر آسمان از باریدن ایستاد و از تابستان که زمان برداشت خرمنها بود کمیابی نمودار گردید. از آن سوی روسیان در بسیار جاها انبارها را مهر کرده و آنچه گندم و جو یافتند برای خود گرفتند. ""بدتر از همه آنکه خشکی و نایابی در هر سوی ایران رو داده و آوردن گندم و جو اگر چه از جاهای دوری باشد، نشدنی بود. در این میان زمستان هم فرا رسیده و سرما گرفتاری دیگری برای بینوایان بود. ""کمکم رنگها زرد و تیره شدن گرفت و کسانی که از گرسنگی مرده بودند در کوچهها دیده میشدند . یک زمستان سخت و دلگدازی میگذشت. " رژه نظامیان ایران کسروی ادامه میدهد:"امسال که بهارش به خوبی آغازیده بود، تابستان و و پاییزش با بدی پیش آمده و زمستانش بدتر مینمود. امسال کشتها کم بار داده و گندم و جو کم بدست آمده و کمیاب و گران شده بود. در تابستان که هنگام برداشت کشت و فراوانی خواروبار باشد نان کم شده، مردان و زنان در جلو نانواییها انبوه میشد. گفته میشد معدل الدوله پیشکار مالیه از گندم دولتی فروخته و انبار را تهی گذارده است. در چنین هنگامی روسیان هم به خریدن و انبار کردن گندم و جو میکوشیدند. از هر باره زمینه برای کمیابی و گرسنگی آماده میشد. "غرب ایران "خوردن گوشت انسان"غیر ایرانیان حتی تصاویری دلخراشتر از آن روزها را تصویر کردهاند بخصوص در مرز غربی ایران که بیش از هر جا آماج سپاهیان خارجی بود.سرهنگ ام. اچ داناهو، افسر اطلاعاتی ارتش بریتانیا که به عنوان خبرنگار ویژه دیلی کرونیکل در 5 آوریل 1918 وارد ایران شد در کتابش "ماموریت به پرشیا" مینویسد که درباره وخامت اوضاع اقتصادی و کمبود غذا در این کشور زیاد شنیده بوده، اما پس از عبور از مرز با عمق فاجعه روبرو شده است:"اجساد مردان و زنان در معابر عمومی افتاده بود پشتههای چروکیده و تلنبار شده بشریتی فلکزده، در میان انگشتان خشکیده آنها هنوز دستهای علف که از خاک بیرون کشیده بودند دیده میشد یا ریشههایی که از مزارع کنده بودند تا شکنجه مرگ از گرسنگی را سبکتر کنند. "در مواقع دیگر پیکری زار و نحیف که اندک شباهتی به انسان داشت، چهار دست و پا به جلوی ماشینهایی که میگذشتند میخزید و بجای حرف با علامت برای تکهای نان التماس میکرد. برای رد کردن چنین درخواستی واقعا دل سنگ لازم است. "در اولین روز در سرزمین گرسنگان شاه! در قصر شیرین توقف کوتاهی داشتیم و به سرعت جماعت گرسنگان ما را احاطه کردند. زن بیچارهای که کودکی به بغل داشت از ما خواست فرزندش را نجات دهیم. نصف قوطی گوشت کنسرو و مقداری بیسکویت به او دادیم و او از خدا برای ما در خواست آمرزش کرد. ما تحت تاثیر نگرانی مادرانه او قرار گرفتیم با اینکه معلوم بود از گرسنگی مفرط عذاب میکشد، اما تا بچه سیر نشد لقمهای از گلوی خودش پایین نرفت. "داناهو مینویسد در همدان نان، تنها قوت مستمندان، بسیار گران بوده: "روز ششم مارس آقای مکدانل کنسول بریتانیا رسما محاسبه کرد که روزانه دویست نفر از گرسنگی میمیرند. " پل سنگی در کنگاور "اما وضع از این هم بدتر شد. مردم گرسنگی کشیده که از این رنج به جنون رسیده بودند به خوردن گوشت انسان روی آوردند. آدمخواری تا بحال جرمی ناشناخته در پرشیا بوده بنابراین طبق قانون پرشیا مجازاتی برای آن در نظر نگرفته شده است. مجرمان عمدتا زنان هستند و قربانیان کودکانی که از مقابل در خانههایشان ربوده شدهاند یا در شلوغی معابر بازار. مادرانی که برای گدایی نان بیرون میرفتند نگران کودکانشان بودند تا مبادا در غیاب آنها دزدیده و خورده شوند. ""هیچگاه نشد به بازار بروم یا از کوچههای تنگ و ناهموار بگذرم و وحشت مهوع تیرهبختی بشری را احساس نکنم. کودکان اندکی تفاوتی با اسکلت داشتند و دور آدم را میگرفتند و برای تکهای نان یا چیزی که بشود با آن نان خرید گدایی میکردند. با دادن چند سکه بیارزش انسان نمیتوانست از فکر اینکه آیا سرنوشت دیر یا زود این کودکان را روانه ظرف خوراکپزی میکند یا نه بر خود نلرزد. "داناهو مینویسد هشت زن دستگیر شدند و اعتراف کردند چند بچه را از فرط گرسنگی کشته و خوردهاند از جمله یک و مادر دختر که در حین پختن یک دختر هشت ساله دستگیر شدند و بعد در مقابل اداره تلگراف همدان سنگسار شدند. یدککش کردن قایق به گل نشسته در جزیره قشم 1914 اصفهان سال دمپختکیرسول جعفریان و منیژه کوشکی در مقدمه رساله "تنبیهالغافلین و عبرتالناظرین در قحطی اصفهان" نوشته سید محمد نجمالواعظین موسوی خواجویی وضعیت اصفهان را این طور توصیف میکنند." قحطی سال 1336 قمری در زمان سلطنت احمد شاه قاجار و در سالهای پایانی جنگ جهانی از جهت شدت و عمومیت دومین قحطی ایران در سدههای سیزدهم و چهاردهم بود. "دلایل قحطی اصفهان:کمبود محصول غلهناامنی اصفهان و روستاهای اطرافخرید مقادیر زیاد گندم توسط پلیس جنوب (نیروی وابسته به انگلیسیها)اختلافات محلیسوء سیاست شیخالاسلام رییس بلدیه وقتعدم مقابله قاطع با محتکران و ایجاد مزاحمت برای خردهپاها و روستاییانی که مختصر غلهای در خانههای خود نگهداری کرده بودند و مصادره آنها. منبع: پژوهشی در زمینه جمعیتشناسی تاریخ ایران، احمد کتابی"قحطی سال 1336 ق. که در میان عامه مردم به مجاعه (قحطی و گرسنگی) و نیز "سال دمپختکی" معروف شد و به دلیل مهابت این واقعه مردم تا مدتها حوادث ماقبل و مابعد آن را با معیار سال قحطی میسنجیدند. در تهران گفته شد روزی پنجاه نفر میمیرند. ""از غرایب آنکه قدری که نایره قحط فرو نشست مرضی پیدا شد عمومی که مردم مبتلا به حصبه و نفخ میشدند، برخی به نفخ شکم دچار میشدند، به خصوص آنها که علف و خون و سایر متفرقات خورده بودند، کمر به اصطلاح علم نکردند. عجبتر آنکه دیگر از این قحطی اسب و قاطر و الاغ باقی نماند. " منبع: بی بی سی سوالات و نظرات خودتون رو با من به اشتراک بزارید تا من رو در انتخاب موضوع پستهای بعدی یاری کرده باشین و من بتونم پستهای کاربردی و جذابتری برای شما عزیزان قلم بزنم . میتونید من رو در توییتر و اینستاگرام و تلگرام دنبال کنید. اینستاگرام سلطان رو فالو کنید و از انبوهی ار ویدیوهای اموزشی اینستاگرام (کسب درامد و افزایش فالوور) لذت ببرید.و در اینساگرام اپ بازار میتونید از بهترین اپها و بازیهای جدید (اندروید و اپل) با خبر بشید.با احترامات فراوان سلطان
|
از سفالگری تا خوشنویسی، هنرها و صنایع دستی ایران صنایع دستی پیشه وری معمولا کارهایی است که در شهرها و روستاها مورد استفاده قرار میگیرد. دیگر نیازی به فناوریهای بدیع نیست و بیشتر آنها به تخصص بومی و سنتی متکی هستند. صنایع دستی صنعتگر هر دو کالای مصرفی هنری هستند که توسط بینش ، اندیشه و فرهنگی تولید میشوند که در کل هنر صنعت نامیده میشود.سرامیک و سفالبازدید از موزه ملی ایران به شما میگوید که سفال در کشور سابقه طولانی داشته است و قدمت آن حتی قبل از امپراتوری پارس است. این روزها شهرهایی مانند لالجین ، میبد و نطنز این رسم دیرینه را با ظروف و لیوانهای نقاشی دستی زنده نگه میدارند. اشیا ora تزیینی ساخته شده به اشکال معمولی فارسی مانند انار ، اسب و پرندگان مواردی هستند که واقعا شما را به یاد ایران میاندازند.سرویس چای خوریایرانیها نوشیدنیهای بزرگ چای هستند ، بنابراین یافتن چندین قوری و لیوان برای هر مناسبت در هر خانه خاص غیر معمول نیست. مجموعهای از بشقابهای بشقابی ، لیوانهای چای و قوری که به اصطلاح تصویر شاه عباس را به نمایش میگذارد ، استفاده بسیار خوب یا فقط تزیین میکند. برای اصالت بیشتر حتما آن را قرمز دریافت کنید. اگر اتاق اضافی در چمدان دارید ، حتی میتوانید سماور را برگردانید تا چای را به سبک واقعی ایرانی دم کنید!قلم زنیهمانطور که از بازار اصفهان به سمت صداهای کوبیدن مداوم میروید ، هنرمندانی که به حکاکی فلز مشغول هستند ، به چشم میآیند. هنر غلامزنی شامل صنعتگران ماهر است که برای خلق نقوش ظریف روی سینیها ، بشقابها ، گلدانها و ظروف نقره نقش برجستهای از طلا ، نقره ، برنز و مس دارند. آنچه میتواند این یادگاری را به یاد ماندنیتر کند این است که شما ممکن است یک قطعه شخصی را انتخاب کنید که هنرمند به تازگی آن را به پایان رسانده است.فیروزهشهر نیشابور در شمال غربی ایران فقط به خاطر شاعر عمر خیام مشهور نیست بلکه به دلیل خلوص فیروزهای آن نیز شهرت دارد. درست در خارج از این شهر معادنی وجود دارد که این سنگ گرانبها از آنها استخراج میشود ، سپس تراشیده میشود و به شکل آویزها ، انگشترها و سایر جواهرات در میآید. از فیروزه همچنین در اشکال هنری مانند فیروزه کوب ، هنر چکش زدن قطعات کوچک فیروزه به مس استفاده میشود. در فرهنگ ایرانی گفته میشود که فیروزه دارای خواص درمانی ، سم زدایی از بدن و محافظت در برابر چشم بد است. سایههای رنگ آبی در مساجد و کاخهای ایران همه جا وجود دارد و فیروزه راهی برای برگرداندن آن به خانه است.خوشنویسیخوشنویسی تقریبا در همه جا وجود دارد ، اما در راس هنرهای تجسمی در شرق ، سرزمینهای اسلامی و ایران است. خوشنویسی اسلامی و خط ایرانی تعادل شگفت انگیزی از عناصر و بخشهای آن است. تعادل بین نرم افزار و تحرک تعادل بین قاب و زمینه که میتواند شکل مناسبی برای معانی مختلف ایجاد کند.
|
اسطوره و اسطورهشناسی دکتر علی نیکوییمن همواره اساطیر را بر تاریخ ترجیح دادهام! زیرا تاریخ مرکب از حقایقی است که در نهایت دروغ از آب در میآید و اساطیر دروغهایی ساخته و پرداخته شدهاند که به مرور به حقیقت تبدیل میشوند. ژان کوکتو[ 1 ] اسطورهشناسی بخشی از مردمشناسی فرهنگی[ 2 ] است که به بررسی و فرا یافتن قوانین عمومی قالبهای رفتاری انسان در همهی ابعاد آن پرداخته و میکوشد توجیهی عمومی از این پدیدهی اجتماعی فرهنگی به دست دهد. (رضایی، 1383 : 15 ) اسطورهشناسی با بررسی مجموعههای اساطیری زنده یا مرده و بازیافتن کیفیات عمومی و کلی آنها، در خدمت مردمشناسی فرهنگی قرار گرفته و میتواند به علوم سیاسی (در امر بررسی تاریخی شکلگرفتن دولت و عناصر تشکیل دهندهی آن)، علوماجتماعی و علوماقتصادی، تاریخ، جغرافیایتاریخی، باستانشناسی، روانشناسی و مطالعات مربوط به دینشناسی و تاریخفلسفه یاری رساند همچنین خود متقابلا نه تنها بر مدارک اساطیری متکی است، بلکه از پژوهشها و آگاهیهای مکتسب ما از رشتهی تاریخ، باستانشناسی، جامعهشناسی، روانشناسی (به ویژه روانکاوی)، زبانشناسی، علوم طبیعی، الهیات و فلسفه عمیقا بهره میجوید. (وارنر، 1389 : 15 ) پس از انحرافاتی که در شناخت تحلیل اساطیر در قرن نوزدهم پدید آمد، مطالعات مردمشناسی از نیمهی دوم قرن نوزدهم آغاز شد و منظر جدیدی در مقابل تحلیلگران اساطیر قرار داد که قبلا سخت ناشناخته بود. مردمشناسی این راز را برگشود که اساطیر، آیینها و آداب جوامع به اصطلاح ابتدایی عصر ما با اساطیر، آیینها و آداب جوامع اعصار کهن بینالنهرینی، مصری، هندی، ایرانی، یونانی و دارای انگیزهها و اهدافی معمولا مشترک و عمومی است. در واقع مردمشناسی حیات جدیدی به مطالعات ادیان باستانی و اساطیر بخشید و پژوهندگان این رشتهها را قادر ساخت تا براساس بررسی تطبیقی مردمشناسان، معمای حل ناشدهی خاستگاه کیشهای باستانی و رابطهی آن با ساختهای اجتماعی کهن را بازشناسند. علاوه بر آن، مطالعات مردمشناسی سبب روشنشدن این امر نیز شد که سرچشمهی تفکرات شبه اسطورهای انسان و نحوهی رفتارهای سنتی وی در جوامع متمدن چیست. (بهار، 1393 : 345 )فرهنگنویسان عرب بدانسان که شیوهی پسندیده و کاربستهی ایشان است، اسطوره را واژهای تازی دانستهاند و آن را در ریخت "افعوله" برآمده از ریشهی سطر شمردهاند. این واژه، اندک، در آن زبان در ریخت "اسطیره" نیز به کار برده شده است. جمع هر دو واژه اساطیر است. معنی این واژه در تازی افسانهها و سخنان بیبنیاد و شگفتآور است که به نگارش درآمده باشد. (کزازی، 1372 : 1 ) همانگونه که گفته شد در زبان عربی "اسطوره" از واژهای برآمده از "سطر" به معنی "نوشته" میباشد[ 3 ] و "تسطیر" در آن زبان که "تفعیل" است از "سطر" به معنی گردآوردن افسانهها به کار برده شده است[ 4 ] از همین ریشهیابی میتوان اندیشید اسطوره را با نوشتن چنان پیوند درخوری نیست و اسطوره از ریشهی دیگری برآمده است زیرا یکی از ویژگیهای مهم در افسانهها آن است که آنها از نمودهای فرهنگ مردمی[ 5 ] است و در پیوند با ادبیات گفتاری. افسانهها از دیرزمان سینه به سینه از گذشتگان به آیندگان رسیدهاند تا آنزمان که نویسندگان و سخنوران آنها را نوشتهاند و سرودهاند و بدین گونه افسانهها از ادبیات گفتاری به ادبیات نوشتاری راه بردهاند. با این گفتار میتوان انگاشت اسطوره واژهای است که در بنیاد عربی نیست و مانند بسیاری از واژههای دیگر در این زبان، از دیگر زبانها گرفته شده است و شکل عربی یافته است شاید اسطوره وامواژهای باشد از اصل یونانی historia به معنای استفسار، تحقیق، اطلاع، شرح و تاریخ و از دو جزء ترکیب یافته است (درویشیان،خندان 1387 : 24 )، یکی واژهی histor به معنای داور و دیگری پسوند ia . واژهی history با مصدر یونانی idein ، به معنی دیدن، خویشاوند است. واژهی لاتینی videre ، به معنی دیدن، یونانی eidenai به معنی دانستن، سنسکریت vidya و اوستا vaedya ، به معنی دانش و در فارسی نوید، به معنای خبر خوش، مژده و بشارت با این واژه همریشهاند ریشهی هند و اروپایی نخستین این واژههای خویشاوند vid است (بهار، 1393 : 343 ). در زبانهای اروپایی اسطوره Mythe خوانده میشود که واژهای است برگرفته از Muthos یونانی به معنی حکایت و قصه، از این واژه، واژگانی مانند Mythologie به معنی اسطورهشناسی و Mythographi به معنی اسطورهنگاری در زبان ایشان به کار برده میشود[ 6 ]. در اوستا "میث" به معنی دروغ و "میثاوخته" به معنی گفتهی دروغ است، در فارسی پهلوی به "میتخت" و "دروغگوشن" برگردانده شده است. در یونانی "میث، موث" به معنی افسانه و داستان، از این واژهی اوستایی و " mythology " درست برگرداندهی "میتخت" است. در عربی "متوع = دروغگفتن" "مذاع = دروغگو" و "مذیذ = دروغگوی" راه یافته است. "میث" با "دروغ" تفاوت دارد، از اینجا پیداست دو واژهی جداگانه برای آنها در اوستا بهکار رفته و شاید این فرق در واژهی "مذع" عربی مانده که "مذع له مذعا" به معنی "گفت با وی بعضی را و نهان داشت بعضی از آن را" و این درست معنایی است که در "متیخت = Mythology " مانده که دروغی نیمبند است, چنانکه حافظ میفرماید: "چون ندیدند حقیقت، ره افسانه زدند" (مقدم، 1317 : 83 )در پنجاه سال اخیر فلاسفه و دانشمندان غربی با نقطهنظراتی متفاوت از باورهای رایج در قرن نوزدهم به مطالعهی اسطوره پرداختند، ایشان بر خلاف اسلافشان که اسطوره را به معانی معمولی کلمه یعنی "متل"، "داستان" و "قصه" مورد بحث قرار داده بودند، اسطوره را به همان شکل که در جوامع باستانی بوده، یعنی به معنای داستان حقیقی پذیرفتند، زیرا این داستان حقیقی سرمشق اخلاقی پرمعنی و مقدسی است وگرانمایهترین دارایی بشر بحساب میآید.ارایهی تعریفی از اسطوره که مورد پذیرش تمام اندیشمندان و فلاسفه و در عین حال برای غیرمتخصصان نیز قابل فهم باشد مشکل است. در این صورت آیا یافتن تعریفی که شامل نمونهها و کارکردهای اسطوره در تمام جوامع سنتی و باستانی باشد امکانپذیر است؟ اسطوره یک واقعیت بینهایت پیچیدهی فرهنگی است و از نقطه نظرهای متفاوت و متعارف میتواند مورد گفت وگو و تفسیر قرار گیرد. اسطوره تاریخ مقدسی را روایت میکند، اسطوره به حادثهای که در زمان نخستین اتفاق افتاده و به زمانآغازهای داستانهای نقل شده مربوط میگردد، به عبارت دیگر اسطوره معلوم میدارد که چگونه موجودات مافوق طبیعی با اعمال خود واقعیت را بوجود میآورند این واقعیت یا کل جهان است یا میتواند یک جزیره یا نمونهای از گیاه یا نوع ویژهی رفتار انسان و یک نهاد باشد، پس اسطوره همواره علت آفرینش است اسطوره چگونگی ایجاد چیزی و آغاز بودن آن را روایت میکند. اسطوره از چیزی که "واقعا" اتفاق افتاده یا "کاملا" به ظهور رسیده سخن میگوید، موجودات مافوق طبیعی عاملین فعال در اسطورهها هستند ضابطهی شناسایی این عاملین کارهایی هستند که در ورای زمان جهان مادی یعنی "آغازها" انجام دادهاند، اینگونه فعالیت آفرینندگی اسطوره آشکار میگردد و این فعالیت مقدس و مافوق طبیعی است. اسطورهها از موانع متفاوت عبور کرده و به صورت داستانی مقدس یا "مافوقطبیعی" عبور از این موانع را توصیف میکند، در این حالت است که اسطوره گیتی را بنیان مینهد و آن را به صورت کنونی در میآورد به علاوه وضعیت کنونی انسان یعنی فانی بودن و دارای جنسیت و فرهنگ بودن نتیجهی اعمال موجودات مافوق طبیعی است.اسطوره داستانی مقدس بوده و یک تاریخحقیقی است زیرا اسطوره همواره در ارتباط با واقعیتهاست اسطورهی مرتبط با پیدایی عالم وجود "حقیقی" است و وجود عالم دلیل بر آن است و اسطورهی بنیان مرگ نیز حقیقی است و فانی بودن انسان بر آن دلالت دارد. (الیاد، 1367 : 12 )همانگونه که انسان جدید همواره با تاریخ، حیاتش تشکیل یافته انسان باستان نیز خود را نتیجهی تعداد معینی از حوادث اسطورهای میدانست. انسان جدید خود را زاییدهی اموری میداند که بر وی اتفاق افتاده و آن امور را چنین بر میشمرد: کشف اصول کشاورزی در هشت تا نه هزار سال پیش، ایجاد تمدنهای شهرنشینی و گسترش آن در خاور نزدیک باستانی، فتح آسیا به دست اسکندر مقدونی، بنیانگذاری امپراطوری روم توسط آگوستوس[ 7 ]، انقلاب علمی گالیله[ 8 ] و نیوتن[ 9 ] در مفهوم جهان، ایجاد تمدن صنعتی، انقلاب کبیر فرانسه[ 10 ] و انتشار آرمانهای آزادیخواهی، مردمسالاری، عدالت اجتماعی که بنیان جهان غرب را پس از جنگهای ناپلیون[ 11 ] تکان داد اما انسانباستان خود را زاییدهی مجموعهی حوادثی میدانست که در زمانهای اسطورهای اتفاق افتاده است وی این حوادث را به خاطر آنکه عاملین مافوق طبیعی دستاندرکار بروز آنها بودهاند دارای تاریخ مقدسی میدانست. هرچند انسانجدید حاصل دورهی تاریخی جهانی است اما اجباری به دانستن کل آن تاریخ ندارد اما انسان جوامع باستانی نه تنها به یادآوری تاریخ اسطورهای مجبور بود بلکه به ایفای نقشی در بازآفرینی آن حوادث در فواصل معینی از زمان محکوم میبود اینجاست که بزرگترین اختلاف میان انسان جوامع باستانی و انسان جدید مشاهده میشود حوادث تغییر ناپذیری که نشان ویژهی تاریخ معاصر است در مورد تاریخ باستانی صدق نمیکند.[ 12 ]مهمترین اصل اسطوره باور به یگانگی جهان و انسان است در جهانبینی اسطوره انسان و جهان در گوهر اولیه از یکدیگر هیچ جدایی و بیگانگی ندارند و در اصل و "بود" یکسانند و تنها در "نمود" از هم دور و جدا افتادهاند. پیوند در میان انسان و جهان در جهانبینی اسطوره چنان است که گویی انسان و جهان دو نامند برای یک موجود به عبارت بهتر یک رو انسان و جهان است و روی دیگر جهان و انسان.یگانگی انسان و جهان در باورها و نمادهای باستانی تا بدانجا بوده است که جهان را با پدیدههای گوناگونش با انسان و اندامهای وی سنجیدهاند و هر کدام از پدیدهها را با یکی از اندامهای انسان برابر دانستهاند آسمان با پوست، کوهها با استخوان، زمین با تن، رودها با رگها و آب روان در آنها با خون و جنگلها با مو سنجیده شدهاند.در کتاب "بندهش[ 13 ]" که جهانبینی ایرانباستان در آن به گستردگی آمده است رابطهی جهان و انسان را اینگونه نشان میدهد: " . تن مردمان بسان گیتی است، زیرا گیتی از آب سرشکی ساخته شده است . آفرینش نخست همه آب سرشکی بود، مردمان نیز از آب سرشکی میباشند. پوست چون آسمان، گوشت چون زمین، استخوان چون کوه، رگان چون رودها و خون در رگ چون آب در رود، شکم چون دریا و موی چون گیاه است، آنجا که مو بیش رسته چون بیشه گوهر تن چون فلز، خرد چون مردم گوش چون گوسپند و گرمی چون آتش است . جگر چون دریای فراخکرت[ 14 ] دل چون آب اردیسور پاکیزه است .." (بهار، 1369 : 123 ) همانگونه که مشاهده شد یکسانی جهان با انسان در نامهی باستانی بندهش به وضوح گسترده شده است اما این بازتابی از این بنیاد باورشناختی دنیای باستان در سرودههای نوتر ایرانی نیز وجود دارد نمونهی آن در نوشتههای شیخ محمود شبستری[ 15 ] است: " . اما متشابهات تن با زمین آن است که در زمین کوههاست که در بدن استخوان مانند آن است و در زمین درختهای بزرگ است و مردم موی و سر وریش و مانند آن است و در زمین نباتات خرد بسیار است که مویههای اندام مثال آن است و مجموع هفت اقلیم است و در بدن نیز هفت انداماست: یک سر و دو دست و پشت و شکم و دو پای و زمین را زلزله میباشد و عطسه به جان آن است و در زمین جویهای آب روان و چشمهها است و در بدن رگها و رودهها است و چشمههای عالم بعضی تلخ و بعضی شور و بعضی خوش و بعضی ناخوش است و در تن نیز چشمهی گوش تلخ و چشم شور و بینی ناخوش و دهان خوش . اما مشابهت تن مردم با افلاک آن است که در فلک دوازده برج است مانند حمل و ثور تا حوت و در تن مردم دوازده راه است از ظاهر به باطن چنانکه دو چشم و دو گوش و دو سوراخ بینی و دهان و دو پستان و ناف و دو عورت و در فلک بیستوهشت منزل است و از منازل قمر چون شرطین و بطین تا آخر در تن مردم نیز بیستوهشت عصب است در تن نیز سیصد و شصت رگ است چنانکه در فلک هفت کوکب سیارند در تن نیز هفت اعضای رییسهاند ." (موحد، 1365 : 372 - 371 )در باورشناسی باستانی آنچنانکه گفتیم جهان از انسان آغازین پدید آمده و هر کدام از اندامهای او پدیدهای را در جهان هستی بخشیده است به عبارت بهتر در جهانبینی باستانی و اسطورهای انسان و جهان در گوهر و سرشت با یکدیگر یکسانند و تنها در ریخت و پیکره از هم جدا شدهاند. جهان را با همهی پهناوری و گوناگونیش در هم فشردهاند و انسان را از آن پدید آوردهاند، انسان چکیده و فشردهی جهان است و دیباچهی آفرینش و از دیگر سوی انسان در گستراندهاند و از او جهان پدیدار شده است این بنیاد فکری است که اهل تصوف جهان را انسان کهین (آدم اصغر) و انسان را جهان کهین (عالم اصغر) نامیدهاند همین باور کهن است که در شعر مولانا در دفتر چهارم مثنوی اینگونه تحریر میگردد:وز نفوس پاک اختروش مدد سوی اخترهای گردون میرسد ظاهر آن اختران قوام ما باطن ما گشته قوام سما پس به صورت عالم اصغر توی پس به معنی عالم اکبر توی[ 16 ] بر پایهی همین باور باستانی نمادهای اسطورهای بسیار در فرهنگهای گوناگون در گوشه و کنار جهان پدید آمده است نمود و بازتاب گسترده از این تفکر را در اسطورههای یونانی و رومی میبینیم، هر کدام از پدیدهها و نمودهای جهان در اساطیر رومی و یونانی انسانگونهاند، سرگذشت و سرنوشتی دارند پدیدهها نمودهایی چون: رود، کوه، درخت، چشمهسار، تختهسنگ، گل .. این بیجانان خاموش در جهان پرتکاپوی و تبآلود اسطوره، آنچنان به آدمی میمانند که میتوان گفت هر کدام از ایشان آدمی هستند از گونهای دیگر: انسانی در کالبد رود، درخت، کوه یا چشمهسار. در پی باور به یگانگی انسان و جهان بوده است که در آیینهای رازورانه پدیدههای هستی را چون انسان جاندار یا حتی هوشمند میشمردند و با آنها بدانگونه رفتار میکردند که گویی با انسانی روبرو هستند. نمونهای از این گونه رفتار شگفت را در رفتار دینکایان[ 17 ] رود نیل سپید[ 18 ] میتوانیم ببینیم. این مردمان زمانی که اسبآبی را میکشند شکمش را میدرند آنگاه یکی از آنان به درون اسب آبی میرود، در برابر ستون مهرههای او به زانو مینشیند و اینگونه با روان جانور که گمان میبرند در مغز استخوان مهرههایش جای دارد سخن میگویند: "اسبآبی گرامی و مهربان! ما را از اینکه تو را کشتیم ببخشای. این کار به هیچ وجه از بداندیشی و سیاهدلی انجام نگرفته است بلکه تنها از آن تو را کشتهایم که گوشتت را خوش و ارزشمند میدانیم به برادران و خواهرانت مگوی که کشته شدهای به آنان بگو که آدمیان را بسیار دوست میداری ما نیز تو را بس دوست میداریم و گوشتت را به میل میخوریم اگر تو بر ما خشم بگیری به برادران و خواهرانت خواهی گفت که از ما دوری جویند، بدینسان ما دیگر گوشتی برای خوردن نخواهیم داشت." ( Jung , 1963 : 112 )مسیله اصلی در اسطوره دانستن این نکته است که قرار است اساطیر پاسخگوی کدام ضروریات عاطفی ما باشند؟ چه رضایت و خرسندی را فراهم آورند؟روزگاری همهی جوامع اسطورهها را باور داشتند و با برگزاری آیینها، این مهم را تحقق میبخشیدند در زمان ما که بسیاری از اسطورهها مردهاند اما تاثیرگذاریشان بر خیال آدمی و برانگیختن شور و التهاب در انسانها همچنان پابرجاست. برگسون[ 19 ] هدف و غایت اسطورهرا این میداند که در غیاب غریزه، رفتاری برانگیزد که اگر غریزه حضور میداشت، بر میانگیخت. ( Bergson , 1932 : 110 ) اما غریزه آن نیرویی نیست که در همهی موارد مایه نجات و نگهداری و همواره ارزشی مثبت در امر حفاظت و دفاع باشد اسطوره برتر از نیرویی است که انسان را وادار به پایداری و ماندگاری در خانهی وجودش کند و برتر از غریزه صیانت نفس[ 20 ] است، اصل فایده گرایی[ 21 ] یا به شکل دقیقتر فرضیه غایت سودمندی پدیدههای حیات، ساخته شدهی خردگرایی و خردورزی است و خردورزی تا آنجا که ما میدانیم هنوز اسطوره را به تحلیل نبرده و جذب و هضم نکرده است و تنها از طریق تغییر موضع و عقبنشینی خواه با استحاله پذیری[ 22 ] و دگردیسی و خواه با بسطیابی یعنی فراتر رفتن از محدودهی خرد گرایی میتواند چنین کند اکنون که موجبیتهای اساسی اسطوره مشخص شد بجاست که ساختارش را مورد بررسی قرار دهیم در این مقوله دو گونه نظام افسانهبندی ملاحظه میکنیم: 1 ) تمرکز عمودی 2 ) تمرکز افقیاین دو رشته مکمل یکدیگر و تداخل آنها در هم نسبتا به آزادی صورت میگیرد، منظور تداخل نکات اساسی نیست بلکه تداخل مضامینی است که فقط به موجبیتهای خارجی (تاریخی) اساطیر وابستهاند و نه موجبیتهای درونی (روانشناختی) آنها. این چنین در مییابیم که چرا مضمونی اسطورهای هرگز منحصر به یک قهرمان نیست بلکه مناسبتی که خاص بعضی قهرمانان اسطورهاند ممکن است به قهرمان دیگر تعلق گیرد و بلعکس. بنابراین دوگونه اسطوره تشخیص میتوان داد: 1 . اساطیر مربوط به موقعیتها 2 . اساطیر مربوط به قهرمانانموقعیتهای اساطیری را میتوان بازتاب کشاکش روانی که غالبا بر عقیدههای روانکاوی منطبق میشود دانست و تفسیر کرد و قهرمان چنانکه هر فرد را صورت آرمانی جبران مافات به شمار آورد که به روح و جان خوار و خفیف شدهاش رنگ و جلای شکوه و بزرگی میزند. در واقع فرد طعمهی کشاکشهای روانی است که طبیعتا در تمدنها و جوامع مختلفی که قهرمان به آنان تعلق دارد فرق میکنند. قهرمان غالبا به این کشاکشها هشیار نیست، چون کشاکشها غالبا ناشی از ساختار اجتماعی و حاصل قید و بندی است که ساختار جامعه بر آرزوهای ابتدایی قهرمان نهاده است به همین دلیل و به گونهای خطیرتر فرد (و نه قهرمان) نمیتواند از دام این کشاکشها برهد چون تنها با انجام دادن کاری که جامعه آن را مردود شمرده است میتواند خلاصی یابد، یعنی فقط به همت خویش! اما این کار از او بر نمیآید زیرا وجدانش به شدت تحت تاثیر منهیات[ 23 ] اجتماعی و به نوعی ضامن و نگهدار آنهاست. نتیجه آنکه دستش برای انجام دادن کاری که "تابو[ 24 ]" است بسته است و بنابراین وی صورت دادنش را به قهرمان[ 25 ] میسپارد. قهرمان بنا به تعریف کسی است که راه نجات موفقیتآمیز یا بیفرجام از موقعیتاساطیری را مییابد. زیرا فرد پیش و بیش از هر چیز از این رنج میبرد که هرگز نتواند از کشاکشی که گرفتارش شده رهایی یابد و بنابراین هر رهایی حتی خشونتآمیز و خطرناک به نظرش پسندیده و مقبول است اما به سبب منهیات اجتماعی این کار یعنی رهایی، از لحاظ روانی و خاصه مادی برایش مقدور نیست از اینرو قهرمان را نمایندهی خود میکند تا بجایش کاری را که نمیتواند انجام دهد را انجام دهد و بنابراین قهرمان فطرتا کسی است که منهیات را زیر پا میگذارد. قهرمان اگر انسان معمولی بود به سبب این سرپیچی گناهکار شمرده میشد اما به عنوان انسانی اسطورهای نیز همچنان گناهکار است بدین معنی که گناهکاری که کرده به گردن اوست و گناه نافرمانی را به گردن میگیرد اما در پرتو خاص اسطوره که همانا تلالو و شکوه بزرگی است ( Kassner [ 26 ] , 1931 : 92 ) قهرمان بیهیچ قید و شرط بر حق جلوه میکند، بنابراین قهرمان کسی است که گرهکشاکشی را که فرد در دامش دست و پا میزند را میگشاید به همین جهت این حق را دارد که گناه کند و خاصیت این گناه خرسند کردن خاطر فردی است[ 27 ] که خواستار آن گناهکاری است اما قادر به ارتکاب گناه مورد نظر نیست. اما فرد نمیتواند همواره به این موهبت خرسند باشد بلکه به عمل نیز نیاز دارد و این بدین معنی است که نمیتواند تا ابد به همذاتی بالقوه خویش با قهرمان و به رضایتمندی در عالم خیال دلخوش باشد، بلکه همذاتی واقعی و خوشنودی و رضایتمندی در عمل را هم آرزومند و طالب است از اینرو اسطوره غالبا با آیینی همراه است زیرا گرچه تخطی از منهیات واجب است، اما آن سرپیچی و تخلف تنها در حال و هوایی اسطورهای امکانپذیر است و فرد با برگزاری آیین به حریم اسطوره راه مییابد، در اینجا به جوهر جشن دست مییابیم. جشن با زیادهروی و لگامگسیختگی مجاز است[ 28 ] که فرد بدان وسیله بازیگر درام و در نتیجه قهرمان میشود. آیین به اسطوره واقعیت و تحقق میبخشد و امکان میدهد که اسطوره را در زندگی تجربه کنیم از اینروست که غالبا اسطوره و آیین همبستهاند و در واقع پیوندشان گسستنی نیست و جداییشان از هم موجب انحطاط هر دو میگردد.[ 29 ] (کایوا، 1379 : 59 )اسطوره مولد اندیشه، تخیل و دانش نخستین اقوام باستانی و بیانگر آرمانهای بشری است که در گذر تاریخ، حیات تازه و هویت خاص یافته است. حوادثی که در اسطوره نقل میشود، همچون داستان واقعی تلقی شده زیرا به واقعیتها برگشت داده میشود و همیشه منطقی را دنبال میکند. اسطوره گاهی به ظاهر حوادث تاریخی را روایت میکند، اما آنچه در این روایتها مهم است صحت تاریخی آنها نبوده! بلکه مفهوم نهفته در شرح داستان برای معتقدان را دربر دارد، مفاهیمی چون دیدگاههای آدمی نسبت به خویشتن، جهان و آفریدگار. اسطوره واکنشی از ناتوانی انسان در مقابله با درماندگیها و ضعف او در برآوردن آرزوها و ترس او از حوادث غیر مترقبه است که قدرت تخیل نهایت فعالیت خود را در این زمینه انجام میدهد. خدایان به این ترتیب خلق میشوند، سپس به شهریاران و پهلوانان تبدیل میگردند، و گاهی به عکس، از شخصیتی تاریخی یا قهرمانی معمولی، موجودی اسطورهای شکل میگیرد، به این صورت که همهی ویژگیهای یک موجود خارقالعاده را به او نسبت میدهند و به تدریج با این ویژگیها قهرمان از صورت موجود بشری و عادی خارج میشود.هدف از مطالعهی اسطوره شناخت و تفسیر دانش نخستین بشر و چگونگی اندیشیدن او به پدیدهها و احوال عالم است اسطوره رفتار ذهنی بشر نخستین به منظور دستیابی به حقیقت و کنه هستی است زین روست که میتوان گفت اسطوره با فلسفه و تفکر پیوند یافته و ماندگار شده، راز ماندگاری اسطوره همین است که در قلمرو فکر و ذهن و زبان انسانها رسوخ کرده و حیات تازه یافته است.امروزه پذیرفته شده است که اسطوره و افسانه میتواند ریشه در حقایق تاریخی داشته باشد و اغلب اینگونه بوده است، البته موضوعات اساطیری بسیاری از کشورهای مختلف در صدد توجیه جهاناند، جهانی که نزد انسان بدوی نسبت به ما حتی بیشتر غیر قابل پیشبینی و هشدار دهنده بوده است. این اسطورهها اغلب بیانگر تلاش انسان برای تسخیر جهان یا اعمال نفوذ نسبی در این پهنهی گیتیاند.اسطوره نزد انسان بدوی به معنی یک داستان راستین است و از این گذشته، داستانی است که چون گنجینهای بسیار ارزشمند جلوه میکند زیرا مقدس، نمونهوار و معنیدار است. این ارزش نوین که به اصطلاح اسطوره بخشیده شده گفتار معاصر را تا حدودی دو پهلو میکند، امروزه این واژه هم به مفهوم داستان و هم به مفهوم سنت مقدس، مکاشفهی ازلی و الگوی نمونهوار به کار میرود.اسطوره اساسا چهار کارکرد دارد:اولین کارکرد اسطوره درک شگفتی جهان و انسان و تجربهی حرمت در مقابل این راز است. اسطوره جهان را در مقابل بعد راز و درک رازی که زیربنای همهی صورتها است میگشاید اگر بشر این راز را از دست بدهد فاقد اسطورهشناسی است.دومین کارکرد اسطوره بعد کیهان شناختی است که علم به آن میپردازد اسطوره به انسان نشان میدهد که شناخت کیهان چگونه است اما به شیوهای نشان میدهد که راز بازهم برجای میماند. امروزه ما بر این گمانیم که دانشمندان تمام پاسخها را در اختیار دارند، اما دانشمندان بزرگ به ما میگویند: خیر، ما همهی پاسخها را نمیدانیم! ما میتوانیم به شما بگوییم "چگونه کار میکند" اما نمیتوانیم بگوییم "چیست" وقتی کبریتی روشن میکنید، شعلهای پدید میآید چیست!؟ میتوانید از اکسید[ 30 ] شدن صحبت کنید، اما با دانستن اکسید شدن پرده از چیستی آتش برداشته نشده است.سومین کارکرد اسطوره نقش جامعه شناختی آن میباشد[ 31 ]، وظیفهی اسطوره حمایت کردن از یک نظام اجتماعی معین و اعتبار بخشیدن به آن میباشد. در اینجاست که اسطورهها در مکانهای مختلف تفاوت زیادی با یکدیگر دارند، میتوان یک اسطورهشناسی کامل برای چند همسری و یک اسطورهشناسی کامل برای تک همسری داشته باشیم و هر کدام از آنها در جای خود درست است، و این کارکرد جامعهشناختی اسطوره است.چهارمین کارکرد اسطوره نقش تعلیم و تربیت است و به نحوهی سپری کردن زندگی انسانی تحت هر شرایطی میپردازد. (نیکویی، 1397 : 50 )هر اسطوره میگوید که چگونه چیزها پدید آمده است، آن چیز ممکن است جهان یا انسان یا گونهای حیوان یا یک نهاد اجتماعی باشد، پس اسطوره همواره متضمن یک آفرینش است و میگوید چگونه چیزی به وجود آمده و بودن آغازیده است. اسطوره از آن چیزی که واقعا رخ داده سخن میگوید، نقشپردازن اساطیر، باشندگان فراطبیعیاند و اساسا با کارهایی که در اعصار آغازین کردهاند شناخته میشوند، از این رو اساطیر کنش خلاق خود را فاش میسازند و نمایانگر قداستاند مداخله باشندگان فراطبیعی جهان را به شکل امروز در میآورند. اسطوره داستانی مقدس و در عین حال داستانی راستین به شمار میرود زیرا همیشه با واقعیتها سر و کار دارد اسطورهای که میگوید جهان چگونه پدید آمده است راست است چون وجود جهان خود آن را به اثبات میرساند، اسطورهی سرچشمهی مرگ نیز به همان اندازه راست است زیرا میرایی انسان آن را ثابت میکند اسطوره چون به اعمال موجودات فراطبیعی و تجلی قدرتهای مقدس آنان میپردازد، برای همهی اعمال برجستهی انسان نیز الگویی نمونهوار میشود. منابع: 1 . الیاد، میرچه. 1367 . افسانه و واقعیت. ترجمهی نصرالله زنگویی. تهران. انتشارات پاپیروس. 2 . بهار، مهرداد. 1369 . بندهشن. تهران. انتشارات توس. 3 . بهار، مهرداد. 1393 . پژوهشی در اساطیر ایران. تهران : انتشارات آگه. 4 . درویشیان، علیاشرف و خندان، رضا. 1387 فرهنگ افسانههای مردم ایران. تهران : نشر کتاب و فرهنگ. 5 . رضایی، مهدی. 1383 . آفرینش و مرگ در اساطیر. تهران : نشر اساطیر. 6 . کایوا، روژه. 1379 . کنش اسطوره. اساطیر - مقالهها و خطابهها، ترجمه جلال ستاری. تهران. نشر مرکز. 7 . کزازی، میرجلالالدین. 1372 . رویا، حماسه، اسطوره. تهران. نشر مرکز. 8 . مقدم، محمد. 1317 . جستار درباره مهر و ناهید. تهران. انتشارات مرکز ایرانی مطالعه فرهنگها. 9 . موحد، صمد. 1365 . مجموعه آثار شیخ محمود شبستری. تهران. نتشارات طهوری. 10 . نیکویی، علی. 1397 . تاثیر و تداوم باورها و فرهنگ ایرانباستان بر معماری و تزیینات معابد و کلیساهای ارمنستان و گرجستان. رساله دکتری پژوهشهنر. پژوهشکده هنر، معماری و شهرسازی نظر. 11 . وارنر، رکس. 1389 . دانشنامهی اساطیر جهان. ترجمهی ابولقاسم اسماعیلیپور. تهران : نشر اسطوره. 12 . Bergson , Henri . 1932 . Les Deux Sources de la morale et de la religion . Paris . 13 . Freud , Sigmund . 1913 . Totem und Tabu : Einige bereinstimmungen im Seelenleben der Wilden und der Neurotiker . Deutschland . Beacon Press . 14 . Jung , Carl . 1963 . L ' Homme la d couverte de son me . Albin Michel . 15 . Kassner , R . 1931 . les elements grandeur humaine . Paris . [ 1 ] ژان کوکتو ( Jean Cocteau ) (زاده 5 ژوییه 1889 درگذشته 11 اکتبر 1963 ) شاعر، نقاش، فیلمساز، نمایشنامهنویس و کارگردان فرانسوی.[ 2 ] Cultural anthropology [ 3 ] نگاه کنید به: دهخدا، ذیل واژه سطر.[ 4 ] نگاه کنید به: دهخدا، ذیل واژه تسطیر.[ 5 ] Folklore [ 6 ] اسطوره را در ترجمه پارسی گاه با "افسانه" برابر مینمایند و واژهی افسانه را بهجای آن بهکار میبرند لیکن به درست نمیتوان افسانه را با اسطوره در معنایی که امروز از آن خواسته میشود برابر و یکسان به معنای Mythe است هممعنی دانست. افسانهداستانها و حکایتهایی مردمی است که بر زبانها روان است اما هنوز به گونهای پیکرهی فرهنگی و سازمان و سامان اندیشهای که اسطوره نامیده میشود، دیگرگون نشده است. افسانهها داستانهایی پراکنده و بیسامانند که میتوان مایهها و بنیادهایی ساختاری شمرده شوند که سرانجام اسطوره از آنها پدید خواهد آمد. پارههای افسانه آنگاه که با هم درآمیزد و در یکدیگر بتند و پیکرهای همبسته و بسامان از اندیشهها و باورها را پدید آورند، آنگاه به مرز اسطوره شدن فراخواهند رفت و دیگرگونی خواهند یافت به دیگر سخن افسانهها پارههایی گسسته و مایههایی خام از گونهای جهانشناسی رازآمیز و باستانی میتوانند بود که آن را اسطوره مینامیم. به عبارت دیگر اسطوره به مانند مدرسهی اندیشه و فسلفه میماند که اندیشمندی فرزانه آن را پدید آورده باشد و افسانه به اندیشههای خام و پراکنده که پیش از پیدایش آن مدرسه در ذهن آن اندیشمند حکیم جریان داشته است(کزازی، 1372 : 3 )[ 7 ] Augustus [ 8 ] Galileo Galilei [ 9 ] Isaac Newton [ 10 ] French Revolution [ 11 ] Napoleon [ 12 ] فتح قسطنطنیه ( Constantinople ) در سال 1453 توسط ترکها و سقوط باستیل ( Bastille ) در چهاردهم جولای 1789 م حوادثی تغییر ناپذیرند. در تقدس چهاردهم جولای که روز مقدس ملی جمهوری فرانسه است تردیدی نیست و یاد آن هر سال در همین تاریخ زنده نگاه داشته میشود برعکس برای انسان جوامع باستانی هرچه که در بنیان اتفاق افتاده میتواند توسط آیینها تکرار گردد، برای این انسان اصل فهمیدن اسطورههاست، نه تنها به خاطر اینکه اسطورههای جهان وضع حیاتی او را توجیه میکنند بلکه بالاتر از همه به این علت است که تکرار اسطورهها وی را به تکرار اعمال خدایان، قهرمانان یا نیاکان قادر میسازد به عبارت دیگر فرد نه تنها میآموزد که چگونه اشیا بوجود میآیند بلکه میآموزد که در کجا باید آنها را جست و چگونه آنها را به هنگامی که پنهان هستند آشکار کرد.[ 13 ] بندهشن یا بندهش ( Bundahishn ) نام کتابی است به پهلوی که تدوین نهایی آن در سده سوم هجری قمری انجام شدهاست ولی اصل آن در اواخر دوره ساسانی ت لیف شدهبود. نویسنده (تدوینکننده نهایی) آن "فرنبغ"، فرزند "دادویه" نام داشت بندهشن به معنی "آفرینش آغازین" یا "آفرینش بنیادین" است. نام اصلی کتاب، چنانکه در ابتدای متن کتاب آمده است.[ 14 ] دریایی اسطورهای است که در کنار کوه البرز قرار دارد. دریای فراخکرت یک سوم زمین است. در اساطیر ایران تیشتر (یا تیر) 10 روز و 10 شب باران فرو ریخت که هر قطره از باران به درشتی پیالهای بود. آب در روی سطح زمین به ارتفاع قد یک انسان بالا آمد و آفریدگان اهریمن (دیوان) پس از اینکه توسط باران به هلاکت رسیدند به اعماق زمین رانده شدند. سپس باد وزیدن گرفت و آبها را دور کرد و به سوی ساحل برد و دریای فراخکرت از آن پدید آمد که بعضی آن را دریای تتیس (مربوط به هزارههای قبل از میلاد) میدانند و عموما آن را برابر دریای خزر کنونی میشناسند.[ 15 ] یکی از عارفان و شاعران سده هشتم هجریصاحب اثر گلشنراز.[ 16 ] [ 17 ] Dinka people [ 18 ] نیل سفید ( White Nile ) یک رود در آفریقا است که با پیوستن به رود نیل آبی، نیل اصلی را تشکیل میدهد طول این رود حدود 3 ٬ 700 کیلومتر ( 2 ٬ 300 مایل) است که سرچشمه آن دریاچه ویکتوریا است و از دریاچه آلبرت در اوگاندا میگذرد و سپس در خارطوم، سودان به رود نیل آبی میپیوندد. البته در مورد سرچشمه واقعی آن هنوز جای بحث وجود دارد. [ 19 ] Henri Bergson [ 20 ] دفاع از نفس، حفاظت از خود ( self protection )[ 21 ] Utilitarianism : نظریهای در فلسفه اخلاق و تلاشی برای پاسخ به پرسش "چکار کنیم؟" است. بنا به سودمندگرایی، اخلاقیترین عمل، عملی است که "سودمندترین گزینه برای افراد اثرپذیر" باشد، حتی اگر ذاتا شر باشد. نگاه کنید به: ( - philosophy )[ 22 ] ایجاد تغییر و دگر گونی اساسی و ماهیتی.[ 23 ] افعال بد که انجام آنها منع شده.[ 24 ] Taboo : کلام یا عملی که گفتن یا انجام دادن آن به دلیل ممنوعیتهای شرعی یا عرفی ناپسند است.[ 25 ] در حقیقت موقعیتهای اساطیری متضمن مفهوم قهرمان است.[ 26 ] ( 11 September 1873 1 April 1959 ) was an Austrian writer , essayist , translator and cultural philosopher .[ 27 ] ارتکاب گناه بیش از آنکه فرد را تصفیه و تطهیر کند، مینوازد و بر آن میدارد که به خود ببالند و بنازند این همان مفهوم کاتارسیس ( Catharsis ) ارسطویی است که میگوید: "[کاتارسیس] یکی از نتایج لذت بردن از اثر هنری است و عمدتا آن را در تراژدی ([غمنامه یا سوگنامه ( Tragedy )]یکی از شکلهای نمایش است که ریشه در مناسک مذهبی یونان باستان دارد) مطرح میشود. سراینده تراژدی واقعهای را از زندگی قشرها نیک جامعه که دستخوش اشتباه شدهاند به تصویر میکشد که برای اشتباهی که دامنگیرشان شده کفارهای بیش از آنچه که مستوجب آن بودهاند پرداختهاند. کاتارسیس در اینجا معنا پیدا میکند مخاطب تراژدی از یک سو دچار ترس از گیر افتادن در موقعیت مشابه قهرمان تراژدی میشود و از سوی دیگر با او احساس همدردی میکند. از ترکیب ترس و شفقت، تزکیه یا پالایش اتفاق میافتد. کاتارسیس فرایندی است که طی آن عناصر چهارگانه طبع انسان بلغم، سودا، صفرا و خون که در اثر به هم خوردن آنها انسان خطا میکند، به حالت اول خود بازمیگردند." ارسطو این کاتارسیس را در هنر جستجو میکند. ( - ) [ 28 ] این خصلت جشن و آیین از دیرباز است فروید تعریفی کلاسیک در این باره دارد: "جشن زیادهروی مجاز و تنظیم یافته است، تخلف شکوهمند و همراه با تشریفات از نهی و منع است، انسانها نه بدان جهت که بنا به تجویزی به شور و نشاط آمدهاند لجام گسیخته میشوند بلکه این لجامگسیختگی و زیادهروی جز ذات و سرنوشت جشن است." ( Freud , 1924 : 194 )[ 29 ] اسطوره جدا از آیین اگر علت وجودیاش را از دست ندهد،دستکم بهترین نیروی شورانگیزیش را میبازد و دیگر آن قابلیت را ندارد که در زندگی تجربه شودو از آن پس چیزی جز ادبیات نیست. [ 30 ] Oxide [ 31 ] جامعهشناسی بخشی از علوم اجتماعی است. دانش بررسی جامعه (پدیده اجتماعی) است. این رشتهی علمی به بررسی جوامع بشری، برهمکنشهای آنها، و فرایندهایی که جوامع را در وضعیت جاریشان نگاه داشته یا تغییر میدهد، میپردازد. هدف این حوزهی علمی پرداختن به تجزیهی جامعه به بخشهای تشکیل دهندهاش مانند انجمنها، نهادها، گروههای همجنس، همنژاد، یا همسن، و بررسی نحوه برهمکنش فعال این اجزاء با همدیگر است. علاوه بر اینها، این علم موضوعاتی مانند طبقه اجتماعی، قشربندی، جنبش اجتماعی، تغییرات اجتماعی و بینظمیهایی مانند جرم، انحراف و انقلاب را مورد تحقیق قرار میدهد.
|
اعجاز علمی ایمه _علیهم السلام_ در روایت داستان ذوالقرنین (اسکندر مقدونی) سکهای منقوش به نقش اسکندر مقدونی با شاخ در طرفین سر (ذوالقرنین)از همان ابتداء که یهودیان برای پرسش از پیامبر(ص) درباره ذوالقرنین به محضر ایشان رسیدند، روایت داستان ذوالقرنین قرار بود اعجازی علمی و نشانهای بر نبوت پیامبر باشد، اما متا سفانه عدهای از علماء و مفسران متا خر در قرن اخیر، با نام بردن از افراد مجهول و ناشناخته که بعضا شهرت آنان محدود به یک قرن اخیر است، این داستان که مظهری از علم اهل بیت _صلواتالله علیهم_ میباشد را در هالهای از ابهام فروبرده و تبدیل به یک قصه افسانهای و ناشناخته کردهاند.در این نوشته، 12 مورد از مطالبی که ایمه معصومین(ع) بدون دسترسی به منابع تاریخی در باب ذوالقرنین بیان کردهاند را ذکر کرده و آنها را با تاریخ اسکندر سوم مقدونیه، مشهور به اسکندر کبیر یا اسکندر مقدونی، انطباق میدهیم.منابع مورد استناد ما برای تاریخ اسکندر، دو مو رخ اصلی او، یعنی آریان (کتاب آناباسیس اسکندر) و پلوتارک (کتاب حیات مردان نامی) میباشد همچنین به نسخه سریانی خاطرات منسوب به کالیستین (یکی از همراهان اسکندر) و کتب یوسف فلاوی، مو رخ یهودی - رومی قرن یک نیز استناداتی میکنیم. 1 - سن، مدت حکومت و طول عمر ذوالقرنینپیش از هر مطلبی، در کتب شیعه و سنی با اسناد متعدد از پیامبر(ص) نقل کردهاند که وقتی یهودیان نزد ایشان آمدند که از ذوالقرنین بپرسند، پیامبر پاسخ داد:"جوانی بود از اهل روم"[ 1 ].در حدیثی از امام کاظم(ع)، مدت حکومت ذوالقرنین 12 سال و طول عمر او 30 سال ذکر شده است[ 2 ].در روایتی از یکی از تابعان به نام وهب بن منبه نیز نقل شده که مدت حکومت ذوالقرنین 12 سال بود[ 3 ].در منابع تاریخی نیز مشهور این است که مدت حکومت اسکندر مقدونی 12 سال بود و در 32 سالگی در بابل یا شوش درگذشت[ 4 ] البته در مورد سن او در حین وفات اختلاف وجود دارد. 2 - ساخت عبادتگاه و انفاق پیش از لشکرکشیاز امام حسن عسکری(ع) نقل کردهاند که از حضرت امیر(ع) در مورد ذوالقرنین پرسیده شد[ 5 ] در بخشی از پاسخ ایشان، اینطور میخوانیم:"ثم مرهم ان یبنوا له مسجدا ف جابوه الیه. وقد استقل السقف واستغنی المساکین فجندهم ." یعنی "به قومش امر کرد که عبادتگاهی بسازند. و عبادتگاه بنا شد و فقراء مال یافتند، سپس به لشکرکشی پرداخت .".منابع یونانی به ساخت معبدی برای "آتنا" (الهه یونانی) با سخاوتمندی اسکندر اشاره کرده اند[ 6 ] که ممکن است تعلق آن به "آتنا"، ساخته راویان یونانی باشد.پلوتارک در اسکندرنامه خود نوشته:"او قبل از عزیمت به ایران کلیه دارایی و مایملک شاهان مقدونی را بخشید کسی از او سوال کرد: پس چه برای خود باقی میگذاری؟ پاسخ داد: امید"[ 7 ] . 3 - تعداد لشکریان ذوالقرنیندر ادامه حدیثی که ذکر کردیم آمده:"فجندهم اربعه اجناد، فی کل جند عشره آلاف" یعنی ذوالقرنین لشکریان را به 4 قسمت کرد، که در هر قسمت 10 هزار نفر بود که برابر است با 40 هزار.تمام متون کهن و همچنین برآوردهای جدید، بر این نکته متفق هستند که اسکندر هنگامی که قصد ایران کرد، حدود 40 هزار نفر به همراه داشت[ 8 ].سه چهارم از این 40 هزار، پیاده نظام بودند[ 9 ] که شامل بود بر بیش از 10 هزار مقدونی، حدود 10 هزار یونانی و بیش از 10 هزار از اقوام دیگر.نوشتهاند که وقتی اسکندر از ایران گذشت و به هند رسید، بیش از 100 هزار نفر از مردم آسیا به او پیوسته بودند[ 10 ]، و این مانند سخن عبدالله بن سلیمان (از حافظان حدیث) است که میگوید خدا به ذوالقرنین گفت:"امتها را پشت سر تو گرد میآورم"[ 11 ] . 4 - پخش شدن لشکریان در سرزمینهادر ادامه حدیث قبل از حضرت امیر(ع) میخوانیم:"و نشرهم فی البلاد" یعنی افرادی که ذوالقرنین با خود از کشورش آورده بود، در دیگر سرزمینها پخش کرد.در تاریخ مسلم است که اسکندر حداقل 12 الی 26 شهر در سراسر قلمرو خود بنا کرد و در این شهرها بسیاری از همراهان خود را سکونت داد[ 12 ] و آنها را با اقوام محلی مخلوط کرد و اینگونه بود که عصر "هلنیسم" در جهان آغاز شد.آثار شهرهای اسکندری و دولتهای هلنیستی که صدها سال حکومت کردند، هنوز از لیبی تا هند پابرجاست و این شهرها مقصد مهاجرت صدها هزار یونانی بوده است. بزرگترین آنها شهر اسکندریه در مصر است. 5 - رو یای ذوالقرنین در مصرروایتی چنین از پیامبر نقل شده که:"کان شابا من الروم، فجاء فبنی مدینه مصر الاسکندریه، فلما فرغ جاءه ملک فعلا به فی السماء، فقال له ما تری؟ فقال: ری مدینتی ومداین ."[ 13 ] یعنی:"او [ذوالقرنین] جوانی بود از روم، که بیامد و شهر اسکندریه مصر را بنا کرد پس چون فارغ شد، فرشتهای بر او نازل گشت و وی را بالا برد و پرسید، چه میبینی؟ گفت: شهرم را و شهرهای دیگر ." و مکالمهای از آن دو نقل شده که به حکم اختصار آنرا ذکر نمیکنیم.همین روایت را پلوتارک و آریان، بیش از 5 قرن قبل از پیامبر در کتابهای خود نقل کردهاند که اسکندر در ساحلی در تقاطع جلگه نیل، خواب دید که هومر(شاعر اساطیری یونان) شهر اسکندریه را از بالا به او مینمایاند و مکالمهای بین آن دو برقرار شد سپس او از چادرش خارج شد، خوابش را تعریف کرد و گفت:"کلام هومر در همهچیز حجت است"[ 14 ].به نظر میرسد از این جهت که یونانیان با مفاهیمی مثل "فرشته" یا انزال وحی ما نوس نبودهاند، طی سالها، در این روایت آن را با "هومر" جایگزین کردهاند، یا ممکن است خود اسکندر از جهت تقیه این کار را کرده باشد والله اعلم.ایضا یونانیان عادات دیگری از اسکندر ذکر کردهاند که بسیار عجیب است مثلا عبادت بامدادی[ 15 ]، عبادت شبانه پس از خوابیدن دیگران[ 16 ]، شستن صورت و دستها قبل از خواب[ 17 ]، حمل و گرامیداشتن یک کتاب[ 18 ] و همچنین گندیده نشدن جسدش پس از مرگ[ 19 ] ممکن است این موارد دارای ریشه توحیدی بوده باشند که راویان یونانی در طی سالیان، آنها را دستخوش تغییر کردهاند.همچنین نسبت دادن بنای شهر اسکندریه به ذوالقرنین در حدیث مذکور، خود دلیلی جداگانه بر انطباق اسکندر مقدونی بر این شخصیت قرآنی است. 6 - محل سد ذوالقرنیناسود بن رزین قاضی(مزنی) که از اهالی "دیلم"، یعنی مناطق شمالی ایران بود، میگوید به محضر امام کاظم(ع) رسیدم، دوبار پرسید:"از اهل سد هستی؟"، عرض کردم:"از اهل بابم."، بار سوم پرسید:"از اهل سد هستی؟"، عرض کردم:"بله"، فرمود:"آن همان سدی است که ذوالقرنین بنایش کرده"[ 20 ].یوسف فلاوی ( Flavius Josephus ) از مو رخان قرن یک میلادی، نوشته است گذرگاهی که یا جوج وما جوج از آن میگذشتند و شاه اسکندر آن را با آهن مسدود کرد، در گرگان بوده است او اینگونه نوشته:"قومی از آلانها بودند که قبلا از آنها به نام "سکا" یاد کردیم که طرحی برای غارت سرزمین ماد و سرزمینهای اطراف آن داشتند و رفتاری [خوب] با پادشاه هیرکانیا(گرگان) میکردند، از این جهت که او مالک همان گذرگاهی بود که توسط شاه اسکندر [کبیر] با "دروازههای آهنین" مسدود شد"[ 21 ]. او همچنین نوشته که "سکا" نامی است که یونانیها به قوم م جوج( magog ) دادهاند[ 22 ] . 7 - برخورد ذوالقرنین با قومی برهنهامام صادق(ع) در تفسیر آیه 90 سوره کهف، درباره قومی که ذوالقرنین با آنها در مشرق برخورد کرد میفرمایند:"آنها ساخت لباس و ساخت خانه بلد نبودند"[ 23 ].داستان برخورد اسکندر با قومی معروف به "ژیمنوسوفیستها" ( Gymnosophists ) به معنی "فیلسوفان برهنه" در هند که لباس نداشتند و زیر سایه درختان یا غارها زندگی میکردند علاوه بر منابع تاریخی[ 24 ]، در افسانههای غربی و شرقی، از جمله در شاهنامه فردوسی نیز تحت عنوان برخورد اسکندر با "برهمنان" راه یافته و بسیار مشهور است. 8 - رفتار ذوالقرنین با مخالفانامام صادق(ع) میفرمایند:"ذوالقرنین بر هر شهری که میگذشت همچون شیر میغرید و هرکس با او سرکشی یا مخالفت میکرد، به هلاکت میرساند"[ 25 ].مو رخان نوشتهاند که اسکندر به نابودی هر شهر یا قومی که مقاومت میکردند اصرار میورزید[ 26 ] شهر تب در یونان، شهرهای صور و غزه در فلسطین و اقوامی در هند به دلیل مقاومت یا شورش در برابر اسکندر، به سختی مجازات شدند یا بسیاری از آنان قتلعام گشتند[ 27 ] حتی چند تن از فرماندهان اسکندر، به دلیل سرکشی کردن در برابر او اعدام شدند[ 28 ] . 9 - ضربت خوردن ذوالقرنیندر حدیثی از امیر علیهالسلام، یکی از علل نامگذاری "ذوالقرنین" اصابت دو ضربت به سر او عنوان شده و میفرمایند:"در میان شما هم کسی مانند اوست"[ 29 ] یعنی خودشان، که بار اول در جنگ احزاب و بار دیگر در محراب مسجد کوفه مضروب شدهاند.آریان نیز در کتاب خود از اصابت دو ضربت مهیب به سر اسکندر حکایت کرده اولی با شمشیر در جنگ گرانیک در غرب ترکیه امروزی، که منجر به شکستن کلاهخود اسکندر میشود[ 30 ] و دیگری با سنگ در محاصره شهر سایروپول در هندوکش[ 31 ].قابل توجه است که آریان ضربه دوم را "شرورانه" یا شاید "خشونتآمیز" توصیف کرده است. 10 - بنای شهر مرو به دست ذوالقرنیندر کتب شیعه و سنی با دو سند از پیامبر(ص) نقل کردهاند که فرمود:"در خراسان شهری است به نام مرو، که آن را برادرم ذوالقرنین بنا کرده است ."[ 32 ].همانطور که گفتیم، اسکندر شهرهای زیادی در آسیا بنا کرده است و مرو یکی از آنهاست[ 33 ] نام این شهر مانند شهرهای هرات، قندهار، خجند، بگرام و. تا مدتی پس از مرگ اسکندر، "اسکندریه" بوده است و در طی زمان تغییر یافته. 11 - فقیر بودن لشکریان ذوالقرنین پیش از پیروزیمشخص نیست منشا اصلی این روایت از کجاست عبدالله بن سلیمان که از حافظان حدیث است، میگوید:"وانطلق ذوالقرنین یسیر علی وجهه حتی معن فی البلاد یوم المغرب وجنوده یومیذ المساکین"[ 34 ] یعنی "ذوالقرنین راهی بپیمود و قصد رفتن به مغرب داشت و لشکریانش در آن هنگام فقیر بودند".این حدیث انطباق دارد با رسیدن اسکندر به سواحل شرقی مدیترانه، که قصد عزیمت به مصر و لیبی در مغرب را کرد و تا قبل از دست یافتن به ثروتهای انباشته هخامنشیان یا دستیابی به سرزمین ثروتمند مصر، یونانیان لشکری فقیر بودند و نوشتهاند که وقتی از یونان به حرکت درآمدند، جز خرج یک ماه خود را همراه نداشتند[ 35 ] . 12 - اعتراض یاران ذوالقرنین به اودر ادامه روایت قبل آمده است:"فاجتمع الیه قومه فقالوا ننشدک بالله لا توثر علینا بنفسک غیرنا فنحن احق برویتک وفینا کان مسقط ر سک" یعنی "قومش دور او تجمع کردند و گفتند [ای ذوالقرنین] تو را بخدا که دیگران را نسبت به خود بر ما مقدم مدار ما سزاوارتریم که از وجود تو استفاده کنیم، تو در میان ما زاییده شدی و پرورش یافتی".درباره گرایش اسکندر به فرهنگ و سنن شرقی بسیار نوشتهاند، که لباسهای شرقی میپوشید و به آنان بسیار احترام میکرد و بسیاری از ایرانیان را به مقام صدارت خویش رسانده بود تا رضایت اهل ایران را به دست آورد، و گفتهاند در حین مرگ بخش اعظم لشکریانش از ایرانیان بودند و همین موضوع علت نارضایتی دستهای از یونانیان و حتی بعضی از فرماندهانش از وی، و علت سرکشی و اعتراض چندباره ایشان نسبت به او بود[ 36 ].الحمدلله و السلام علی رسولالله و علی آله الاطهار/پایانمنابع 1 - بحارالانوار ج 17 ص 229 / تفسیر طبری ج 18 ص 92 ٫ 2 - المحاسن ج 9 ص 193 ٫ 3 - در المنثور سیوطی ج 5 ص 4484 - رویدادنامههای بابل. 5 - تفسیر اهل بیت ج 8 ص 602 ٫ 6 - آریان دفتر 1 ، بخش 7 ٫ 7 - پلوتارک 24 ٫ 8 - همان/ آریان دفتر 1 ، بخش 6 ٫ 9 - همان. 10 - کورتیوس، دفتر 8 ، بخش 17 / پلوتارک 66 ٫ 11 - قصص الانبیاء ج 1 ص 16712 - پلوتارک 48 ٫ 13 - تفسیر طبری ج 18 ص 92 ٫ 14 - پلوتارک 48 ٫ 15 - پلوتارک 40 ٫ 16 - پلوتارک 57 ٫ 17 - پلوتارک 41 ٫ 18 - پلوتارک 48 ٫ 19 - پلوتارک 123 ٫ 20 - بحار ج 12 ص 196 ٫ 21 - "جنگ یهودی"، کتاب هفتم، بخش هفتم، بند چهارم. 22 - "یهود باستان"، کتاب اول، بخش ششم. 23 - تفسیر اهل بیت ج 8 ص 608 ٫ 24 - پلوتارک 65 ٫ 25 - تفسیر قمی ج 2 ص 42 ٫ 26 - آریان، دفتر 2 بخش 14 ٫ 27 - پلوتارک 100 ٫ 28 - پلوتارک 51 ٫ 12329 - مستدرک حاکم ج 3 ص 30 - آریان، دفتر اول، بخش 15 و 16 ٫ 31 - آریان، دفتر چهارم، بخش 3 ٫ 32 - بحار ج 48 ص 323 / موضوعات ابن جوزی ج 2 ص 32333 - کالیستین، دفتر 1 ، بخش 7 ٫ 34 - کمال الدین و تمام النعمه ج 2 ص 394 ٫ 35 - پلوتارک 24 ٫ 36 - آریان، دفتر 7 ، بخش 11 .
|
چهار میثاق خرد سرخپوستان تولتکنویسنده: دون میگویل روییزمیثاق اول : با کلام خود گناه نکنید.میثاق دوم : هیچ چیز را به خود نگیرید .میثاق سوم : تصورات باطل نکنید .میثاق چهارم : همیشه بیشترین تلاشتان را بکنید .تولتکها دانشمندان و هنرمندانی بودند که جامعهای تشکیل دادند تا به کشف و حفظ معرفت معنوی و آیینهای باستانی بپردازند .
|
کالبدشکافی باورهای قشر سیاه در ایران چند روز پیش عزیزی مطلبی برایم فرستاد و خواست نظرم را بگویم. مطلب مذکور به اینصورت شروع میشد:یه متنی بدستم رسیده که فقط برای کسانی که فکر میکنم آدم حسابی هستند میفرستم ، مثل شما . پس لطفا با دقت بخوانید و جدی باشید.یعنی همان اول یک هندوانه زیر بغل مخاطب میگذارد تا مخاطب در رودربایستی مانده و مطالبی که در ادامه خواهد آمد توهین به خود تلقی نکرده و راحتتر با آن همراه و همسو شود.بعد بلافاصله پس از آن مقصود نویسنده رونمایی میشود:نوشته زیر ، نیشتری است بر دمل یکهزار و پانصد ساله انحطاط فرهنگ ایران و ایرانی..!!حالا مخاطب متوجه شده که الباقی نوشته قرار است فرهنگ ایرانی را به نقد بکشد. هر چند همین ابتدا صراحتا از "انحطاط فرهنگ ایران و ایرانی" صحبت کرده، اما اشاره به "یک هزار و پانصد ساله" این ذهنیت را ایجاد میکند که قرار است فرهنگ ایرانی در برابر فرهنگ اسلامی قرار گرفته و فرهنگ اسلامی عامل انحطاط فرهنگ ایرانی معرفی شود. - % D9 % 85 % D8 % A7 - % D8 % A7 % DB % 8C % D8 % B1 % D8 % A7 % D9 % 86 % DB % 8C - % D9 % 87 % D8 % B3 % D8 % AA % DB % 8C % D9 % 85 - % DB % 8C % D8 % A7 - % D9 % 85 % D8 % B3 % D9 % 84 % D9 % 85 % D8 % A7 % D9 % 86 - zhelfschzl6t برای محکم کاری، در ادامه یک هندوانه دیگر هم زیر بغل مخاطب میگذارد:هشداری است به معدود قهرمانانی که روزی برای کشورشان قد علم خواهند کرد که با آگاهی و پند از تاریخ ، قدم به میدان کارزار بگذارند..و در صورتیکه هدفشان تنها نجات کشور ، بدون دارا بودن مرهمی کارساز برای زیر و زبر کردن این فرهنگ منحط باشد ، باید گفت و نوشت که: باش تا صبح دولتت بدمد.. یعنی گویا نویسنده بصورت مشفقانه و دلسوزانه میخواهد راهکاری برای اصلاح آن چیزی که "فرهنگ منحط" معرفی کرده ارایه نماید.نوشته ناشناسی ، کمی آشنا با تاریخ:پس طبق معمول نویسنده یک فرد بی نام و نشان است که ادعا میکند با تاریخ آشناست. طبیعتا اعتماد کردن به گفتههای یک ناشناس کمی بعید به نظر میرسد. اما نویسنده راهکاری برای ایجاد اعتماد در مخاطب هم دارد:من یک ایرانیام که در ایران و آمریکا تحصیل کردم و فعلا در ایالت فلوریدای آمریکا زندگیمیکنم..نویسنده اولا خود را ایرانی معرفی کرده که یعنی هموطن مخاطب بوده و همین هموطن بودن باید کمی اعتبار او را بالا ببرد. ثانیا ادعا میکند در ایران و آمریکا تحصیل کرده. یعنی فردی تحصیل کرده است که این باز باید مقداری اعتبارش را افزایش دهد. جزو آندسته از نخبگانی است که پس از تحصیل در ایران به آمریکا مهاجرت کرده و آنجا ادامه تحصیل داده. تحصیل در ایران یعنی تاکید بر اینکه جامعه ایرانی را بخوبی و از نزدیک میشناسد، و تحصیل در آمریکا هم یعنی نهایت اعتبار علمی و دانش و سواد! چون در ذهن مخاطب ایرانی که نظام آموزشی آمریکا را تجربه نکرده، اینطور جا افتاده که بهترین نظام آموزشی جهان در آمریکاست! - % D8 % A2 % D9 % 85 % D8 % B1 % DB % 8C % DA % A9 % D8 % A7 - % D9 % 82 % D8 % B7 % D8 % A8 - % D8 % B9 % D9 % 84 % D9 % 85 % DB % 8C - % D8 % AC % D9 % 87 % D8 % A7 % D9 % 86 - % D8 % A7 % D8 % B3 % D8 % AA - n6ft5uhrwkjw بعلاوه اضافه میکند که در حال حاضر در فلان ایالت آمریکا زندگی میکند. یعنی فردی است آمریکا دیده، که در ذهن مخاطب ایرانی یعنی کسی که در بهشت برین در حال زندگی پر عزت است!همینها کافیست تا هر آنچه از اینجا به بعد از زبان چنین فرد معتبری بیان میشود مانند وحی منزل، لا ریب فیه باشد!سپس اصل مطلب و ذهنیتی که مخاطب باید پس از خواندن ادامه مطلب به آن برسد را صاف و پوست کنده بیان میکند:خیلی دلم میخواست چند جمله در این روزهای سخت برای دلگرمی و تمجید از ایران و ایرانی بنویسم ولی دروغ چرا..؟کجای این ملت افتخار دارد..؟!یک مشت دزد ، کلاش ، متظاهر ، خاین ، فرصت طلب ، تنبل حق ناشناس و پشت همانداز در یک منطقه از این دنیا بنام ایران جمع شدهاند و دلشان خوش است که نزدیک به دو هزار و پانصد سال پیش ، آدم بودهاند..!!!یعنی همین ابتدای کار مشخص شد که ایرانی یعنی دزد، کلاش، متظاهر، خاین، فرصت طلب، و تنبل حق ناشناس و پشت هم انداز.از سرزمین ایران هم بصورت تحقیر آمیز با عنوان "یک منطقه از این دنیا بنام ایران" یاد شده. یعنی مخاطب باید به این ذهنیت برسد که هیچ دلیلی ندارد در دنیای به این بزرگی دلش را به این منطقه کوچک خوش کند. میتواند مانند نویسنده به آمریکا برود و از زندگی در سرزمین رویایی آمریکا لذت ببرد و به دیده تحقیر به ایرانیان نگاه کند، نه اینکه در ایران بماند تا دیگرانی که رفتهاند به او هم در کنار سایر ایرانیان نگاه تحقیر آمیز داشته باشند.طردا للباب اشاره کنیم، واژه "بنام" که نویسنده در این جمله استفاده کرده در زبان فارسی به معنای مشهور و نامدار و نامی است. منظور نویسنده "به نام" بوده که با املای غلط نگارش شده. این هم یکی از نشانه هایی است که میزان سواد واقعی نویسنده را برملا میکند. اما بگذریم.بیتردید ، این سرزمین هیچگاه موجوداتی با صفات بالا را کم نداشته است..به این دلیل که:امتی ( امت یعنی گله شتر) که آریوبرزناش را یک ایرانی خاین لو میدهد ، نویسنده برای تحقیر کردن کلیه مسلمانان، معنایی از کلمه "امت" ارایه میدهد که در هیچ لغتنامهای یافت نمیشود. معنای اصلی امت به اینصورت است:امت، مشتق از ام به گروهی اطلاق میشود که وجهمشترکی مانند دین، زمان یا مکان واحد داشته باشند خواه این اشتراک اختیاری یا غیراختیاری باشد. نیز به معنای پیروان، گروه، جماعتی که بسوی ایشان پیغمبری آمده باشد آمده است.امت - دانشنامهی اسلامی ()در زبان فارسی کلمه امت همچنان با همان معنای اصلی خود استفاده میشود، در حالیکه در لغت عربی معنای آن تغییر کرده و امروزه معادل کلمه فارسی "ملت" و در انگلیسی ( Nation ) بکار برده میشود.البته خواننده کم سواد قطعا از این مطلب آگاه نیست و ادعای نویسنده را میپذیرد. نتیجه این میشود که در ذهن خواننده اینطور تلقین میشود که در اسلام، رهبران و بزرگان دینی پیروان خود را مانند شتر و حیوان فرض کردهاند.جالب است که اتفاقا تمثیل چهارپا بودن پیروان در کتاب مقدس مسیحیان صراحتا آورده شده. The Lord is my shepherd ; I shall not want . He maketh me to lie down in green pastures : he leadeth me beside the still waters . He restoreth my soul : he leadeth me in the paths of righteousness for his name ' s sake . Psalm 23 KJV - The LORD is my shepherd ; I shall not - Bible Gateway البته مخاطب ایرانی معمولا با کتاب مقدس مسیحیان آشنایی ندارد، لذا پذیرش یاوه گوییهای نویسنده کار دشواری نخواهد بود.ادامه میدهد:امتی که بابک خرمدیناش را افشین که آنهم یک ایرانی است تحویل خلیفه میدهد ، امتی که کریمخان زندش چند سالی بیشتر دوام نمیآورد ولی قاجاریهاش تمام نشدنی است ، امتی که امیرکبیرش را میکشند و جایش یک دلقک میگذارند و آب از آب تکان نمیخورد ،به نظر میرسد نویسنده هرگونه همکاری با بیگانگان را مصداق بارز وطن فروشی و کاری بسیار شنیع میداند. عجب! پس یا آمریکا هم بخشی از ایران بوده و ما خبر نداشتهایم، یا منظور نویسنده این است که چون از ایرانی بودن خیری نصیب ما نخواهد شد، ما هم باید مانند نویسنده به آمریکا مهاجرت کنیم و آمریکایی شویم.در ادامه کم کم خط فکری و حزبی نویسنده آشکار میشود:امتی که رضاشاهش از فرط بیکفایتی حاکمان قاجار ، با قدرت و لیاقت خود و کمک یارانش سر کار میآید و پس از مدتی ، خارجیها او را تبعید میکنند و مردمش همه جشن میگیرند..!! امتی که محمدرضا شاه را میدهد و خمینی را میگیرد ، امتی که 99 درصدش به جمهوری اسلامی را ی میدهد بدون اینکه بداند چه معجونی است ، امتی که چهل و یک سال است توی سرش میزنند..از همینجا کاملا مشخص است که نویسنده یکی از هواداران رضا پهلوی، فرزند شاه مخلوع است. همان فردی که از بر زبان آوردن نام "خلیج فارس" خودداری میکند مبادا بزرگترهایش در عربستان سعودی ناراحت شوند. همان کسی که از آمریکا و اسراییل جیره و مواجب میگیرد تا علیه ایران توطیه و فعالیت کند. همان شخصی که هوادارانش او را "اعلیحضرت همایونی رضاشاه دوم" مینامند، اما خودش جمهوری خواه است و ادعا میکند هواداران نظام پادشاهی تفاوتی با گله گوسفند ندارند. فرزند همان شاهنشاهی که به امر آمریکاییها "اصلاحاتی" را در ایران پیاده کرد که نتیجهاش سقوط سلطنت و رساندن ایران تا لبه پرتگاه تجزیه و فروپاشی بود.علاوه بر این، مشخص شد دانش و آگاهی نویسنده از تاریخ در چه حد است. کسی که ادعا میکند رضاشاه با قدرت و لیاقت خود و کمک یارانش سر کار میآید، یا انگلیس را هم یکی از همان "یاران" دانسته، یا هنوز خبر ندارد داستان کودتای رضاخان چه بود.خاک بر سر آن سلطنت طلبی که قهرمانش رضاشاه است! کسی که نمیداند رضاشاه اولین جمهوری خواه تاریخ ایران بود و برای سرنگونی نظام پادشاهی توطیه میکرد و به دلیل مقاومت انسانهای باشرف و با بصیرت و وطن پرستی مانند آیت الله سید حسن مدرس توطیهاش نافرجام ماند و دست آخر به تشخیص همان "یارانش" تصمیم گرفت لااقل نهاد سلطنت را حفظ کند و فقط شخص پادشاه وقت را از تخت پایین بکشد.خاک بر سر آن سلطنت طلبی که هنوز نفهمیده محمدرضا شاه کشور را به امان خدا رها کرد و فرار کرد و رفت، و اگر خمینی نبود امروز ایران هم نبود. - % D8 % A8 % DB % 8C % D9 % 86 - % D8 % AF % D9 % 88 - % D8 % A7 % D9 % 86 % D9 % 82 % D9 % 84 % D8 % A7 % D8 % A8 - % D9 % 88 - % D8 % A8 % D8 % B9 % D8 % AF - % D8 % A7 % D8 % B2 - % D8 % A7 % D9 % 86 % D9 % 82 % D9 % 84 % D8 % A7 % D8 % A8 - ztm2hj8qku2a این چه پادشاهی است که از کودکی در سوییس زندگی کرده و تربیت شده و سر و تهش را میزدی برای تعطیلات به اروپا سفر میکرد، گویا از بودن در کشور خودش خسته میشده و میباید برای تجدید قوا به اروپا سفر میکرده! این امتی که "محمدرضا شاه را میدهد" و در 12 فروردین 1358 به جمهوری اسلامی رای آری میدهد، همان امتی است که در 12 فروردین 1303 رضاخان را وادار به لغو طرح جمهوری نمود.در طول این 55 سال چه تحولی ایجاد شد که یک امت سلطنت طلب به یک امت جمهوری خواه بدل شدند؟ مگر همین پهلویها نبودند که یک امت سلطنت طلب را تحویل گرفتند و یک امت جمهوری خواه تحویل دادند؟ آیا کشف حجاب رضاشاه پهلوی زمینه ساز حجاب اجباری در جمهوری اسلامی نبود؟ آیا انقلاب سفید محمدرضا شاه پهلوی زمینه ساز بروز انقلاب اسلامی 57 نبود؟ آیا اگر آیت الله خمینی وجود نداشت در ایران انقلاب نمیشد؟نویسنده بی سوادی که نمیداند انقلاب 57 را خمینی به راه نیانداخت، بلکه گروههای سیاسی متعدد دیگر و در راس همه، لیبرالها و غربگرایان بودند که تخم لق جمهوریتی که رضاشاه نتوانسته بود در جامعه ایران بکارد را با استادی تمام و با استفاده از جو فکری حاصل از برنامههای فرهنگی شهبانو فرح دیبا در ایران بارور کردند چنین نویسنده بی سوادی ادعا میکند مرهم و داروی لازم برای درمان مشکلات فرهنگی ایران و ایرانی را کشف کرده!نویسنده ادامه میدهد:و بالاتر از همه:امتی که در سال 57 با جمعیت پنج میلیونی به استقبال امامش میرود ،و بعد از ده سال که این امام ارمغانی جز فساد ، گرانی ، تورم ، جنگ ، نکبت و مرگ برای ایشان نمیآورد ، اینبار با جمعیت ده ملیونی به تشییع جنازهاش میرود ..!!!آیا آنچه که واقعا به آن معتقدید نهایت بلاهت نیست..؟این امت ، امتی که ادعا داریم هنر نزد او است و بس..!؟؟؟پس معلوم شد نویسنده از کجا اینطور به سوزش و جلز و ولز افتاده که اینطور زبان به یاوه گویی باز کرده و نه فقط خمینی، نه فقط نظام جمهوری اسلامی، نه فقط آن نسل از ایرانیان که در سال 57 انقلاب کردند، بلکه کل تاریخ و فرهنگ و هویت ایران و ایرانی را از ابتدا تا امروز زیر ناسزا گرفته.ناراحتی نویسنده از این است که چرا وقتی اعلیحضرت شاهنشاه فرار کرد و رفت، ایرانیان پشت سر خمینی جمع شدند و هم تجزیه طلبان و خاینین و خودباختههای غربگرا و شرق گرا که در داخل مشغول آشوب و اغتشاش و شورش و توطیه بودند را قلع و قمع کردند و هم در برابر تجاوز خارجی و زیاده خواهیهای صدام و آمریکاییها ایستادند و برخلاف رضاشاه که آرارات و شط العرب را از ایران جدا کرد و محمدرضاشاه که بحرین را شوهر داد، پیروان و مریدان و فداییان خمینی یک وجب از خاک ایران را از دست ندادند.کنایهای هم به هنر ایرانی میزند که البته تعجبی ندارد، فلک زده هایی که ناچارند در خانهها و خیابانهای متعفن آمریکا زندگی کنند و وانمود کنند بی فرهنگی آمریکایی در واقع برترین فرهنگ جهان است، مشخص است قادر به درک زیباییها و لطافتها و ظرافتهای هنر ایرانی نخواهند بود. - % D8 % A2 % D9 % 85 % D8 % B1 % DB % 8C % DA % A9 % D8 % A7 - % D9 % 85 % DB % 8C - % D8 % AA % D9 % 88 % D8 % A7 % D9 % 86 % D8 % AF - % D8 % A7 % DB % 8C % D8 % B1 % D8 % A7 % D9 % 86 - % D8 % B1 % D8 % A7 - % D8 % A2 % D8 % A8 % D8 % A7 % D8 % AF - % DA % A9 % D9 % 86 % D8 % AF - jkhj6v30ejqo مخاطب ایرانی که یا آمریکا و غرب را از نزدیک ندیده، یا تجربه محدودی از آن داشته و هنوز مسحور برخی ظواهر است و درک عمیقی از شیوه زندگی غربی ندارد به سادگی فریب چنین سیاه نمایی هایی را میخورد و تصور میکند حقیقتا فرهنگ ایرانی پست و بی ارزش است.سعدی میفرماید:ز عهد پدر یادم آید همیکه باران رحمت بر او هر دمیکه در طفلیم لوح و دفتر خریدز بهرم یکی خاتم زر خریدبه در کرد ناگه یکی مشتریبه خرمایی از دستم انگشتریچو نشناسد انگشتری طفل خردبه شیرینی از وی توانند بردفرهنگ و هنر و هویت ایرانی همان انگشتر طلاست و زرق و برق زندگی به شیوه غربی همان خرما. البته که در نظر کودک خرد ارزش خرما بیشتر از انگشتر زر است.همین دیدگاه است که با وعده اعتبار پیدا کردن پاسپورت ایرانی و تسهیل مسافرت و مهاجرت به جوامع غربی، صنعت هستهای و بقیه صنایع و هستی و نیستی و دار و ندار و ناموس و زن و دختر و مادر و خواهرش را هم چوب حراج میزند! - % D9 % 85 % DB % 8C % D8 % AF % D8 % A7 % D9 % 86 - % D8 % AF % D8 % B1 - % D8 % A8 % D8 % B1 % D8 % A7 % D8 % A8 % D8 % B1 - % D9 % 86 % D8 % A7 % D9 % 85 % D8 % B1 % D8 % AF - % D9 % 85 % DB % 8C % D8 % AF % D8 % A7 % D9 % 86 - jtcdfztutcxo البته که ریشه بدبختیهای ما ایرانیان وجود و حضور "یک مشت دزد ، کلاش ، متظاهر ، خاین ، فرصت طلب ، تنبل حق ناشناس و پشت همانداز" میانمان است که نویسنده متن مورد نظر و همفکرانش یکی از همانها هستند. آنطور که گفتهاند و شنیدهایم: کافر همه را به کیش خود پندارد. تعجبی ندارد اگر این نویسنده چنین صفاتی را به ایرانیان نسبت میدهد.از اینجا به بعد یاوههای مشابهی است که چون مطلعش این بود که شرحش گذشت، الباقی را به نویسنده کاهل و جاهلش میبخشیم.نه ابلیس در حق ما طعنه زدکز اینان نیاید به جز کار بد؟فغان از بدیها که در نفس ماستکه ترسم شود ظن ابلیس راستچو ملعون پسند آمدش قهر ماخدایش بینداخت از بهر ماکجا سر برآریم از این عار و ننگکه با او به صلحیم و با حق به جنگنظر دوست نادر کند سوی توچو در روی دشمن بود روی توگرت دوست باید کز او بر خورینباید که فرمان دشمن بریروا دارد از دوست بیگانگیکه دشمن گزیند به همخانگی - % D8 % AC % D9 % 88 % D8 % A7 % D9 % 86 - % D8 % A7 % D9 % 86 % D9 % 82 % D9 % 84 % D8 % A7 % D8 % A8 % DB % 8C - % DB % 8C % D8 % B9 % D9 % 86 % DB % 8C - % DA % 86 % D9 % 87 - % D9 % 82 % D8 % B3 % D9 % 85 % D8 % AA - % D8 % A7 % D9 % 88 % D9 % 84 - kd5picnmeceo - % D8 % AC % D9 % 88 % D8 % A7 % D9 % 86 - % D8 % A7 % D9 % 86 % D9 % 82 % D9 % 84 % D8 % A7 % D8 % A8 % DB % 8C - % DB % 8C % D8 % B9 % D9 % 86 % DB % 8C - % DA % 86 % D9 % 87 - % D9 % 82 % D8 % B3 % D9 % 85 % D8 % AA - % D8 % AB % D8 % A7 % D9 % 86 % DB % 8C - dewqwryhpprj - % D8 % AC % D9 % 88 % D8 % A7 % D9 % 86 - % D8 % A7 % D9 % 86 % D9 % 82 % D9 % 84 % D8 % A7 % D8 % A8 % DB % 8C - % DB % 8C % D8 % B9 % D9 % 86 % DB % 8C - % DA % 86 % D9 % 87 - % D9 % 82 % D8 % B3 % D9 % 85 % D8 % AA - % D8 % AB % D8 % A7 % D9 % 84 % D8 % AB - zxvwyud1fyih
|
مرد و زن تیپیکال ایرانی در شاهنامه تمام داستانهای حماسی شاهنامه یک طرف داستانهای ازدواج در شاهنامه از جذابیت دو چندانی برخوردارند. یکی از این داستانها آشنایی و ازدواج رستم و تهمینه است.داستان از این قرار است که رستم برای شکار به دنبال گوری میرود تا به شهر سمنگان میرسد.این شهر در نزدیکی مرز ایران و توران واقع بوده است. پس از شکار گور، آن را کباب کرده، خورده و به خواب میرود. پس از برخاستن از خواب متوجه میشود که رخش گم شده و برای پیدا کردنش پیاده تا سمنگان میرود. حاکم شهر که از آمدن جهان پهلوان با خبر میشود به استقبال رفته و مهمانی برپا میکند. رستم پس از عیش به خواب میرود.تهمینه که عاشق وصف رستم بوده شبانه به اتاق رستم میرود. جهان پهلوان که تهمینه را زیبا میبیند کلاس گذاشته و میگوید فقط ازدواج.در نهایت موبد آن دو را در آن لحظه به عقد هم درآورده و همان شب سهراب ثمره ازدواج میشود.اما نکات اخلاقی داستان:نکته اول اینکه مرد ایرانی حتی در شاهنامه هم برای غذا هر کاری میکرده حتی جهان پهلوانش. 1000 کیلومتر رفته دنبال غذانکته دوم اینکه یه گور رو یه نفری خوردی؟ محراب فاطمی اینقدر نمیخورد!نکته سوم دختران شاهنامه هم عاشق پک میشدن الان سیکس پک اون زمان سیصد، چهارصد پک رستمنکته آخر اینکه اون ساعت عاقد از کجا پیدا شد؟ تو با ما چه کردی نازنین پهلوان!!!خسته نباشی دلاور! خدا قوت پهلوان! تا صبح صبر میکردی!و اینگونه شد که جناب فردوسی آبرو و حیثیت ایرانی جماعت را برد.پ.ن: چاپ شده در کافی نیوز شماره 122
|
داستان دلار و ریشههای تخاصم ایران و آمریکا این که ایران و آمریکا روابط خصمانهای دارند اظهر من الشمس است. با اینحال هستند عدهای مانند صادق زیباکلام که ماجرا را از بیخ منکر شده و ادعا میکنند خصومت آمریکا با ایران توهم است و ایران است که با آمریکا خصومت دارد، نه برعکس. از آنجا که به قول هگل فیلسوف آلمانی "حقیقت کل است"، برای درک درستتر علل روابط خصمانه ایران و آمریکا، باید میدان نگاهمان را گستردهتر کرده و بازه وسیعتری را در جغرافیای جهانی و همچنین بازه تاریخی وسیعتری که شامل دهههای قبل از انقلاب میشوند را هم ببینیم. در ادامه، این موضوع را از زاویه دید بخصوصی مطرح میکنیم که کمتر مورد توجه گرفته، اما از اهمیت بسیار بالایی برخوردار است. این زاویه دید، داستان دلار است.پس از جنگ جهانی دوم، کلیه جوامع توسعه یافته جهان در آتش جنگ سوخته و ویران شده بودند. همه بجز یکی: ایالات متحده آمریکا. آمریکا تنها کشوری بود که صنایعش نه تنها در جنگ آسیبی ندیده بودند، بلکه به لطف جنگ به شدت رشد و گسترش هم یافته بودند. همچنین صادرات این صنایع در طول جنگ باعث شده بود آمریکا بیشترین ذخایر طلای جهان را در اختیار داشته باشد. بیش از 70 % از کل ذخایر طلای جهان در اختیار آمریکا بود، و اکثر کشورهای توسعه یافته به آمریکا بدهکار بودند. بنابراین، آمریکا با در اختیار داشتن بیش از 70 % طلای جهان و بعنوان بزرگترین بستانکار در جهان، موفق شد پول ملی خود را جایگزین طلا بعنوان پول جهانی نماید. به این ترتیب که هر دلار آمریکا معادل 1 / 35 اونس طلا شناخته شد. آمریکا تنها کشوری بود که توانایی چاپ دلار را داشت، اما طبق معاهده برتون وودز متعهد شد تا در صورت تقاضا در هر زمانی در ازای هر دلار معادلش طلا تحویل دهد.این روند ادامه داشت تا پس از ورود آمریکا در دو جنگ بزرگ، یعنی جنگهای کره و ویتنام. هزینههای این جنگها ذخایر طلای آمریکا را به شدت کاهش داد. اعتبار دلار به شدت به خطر افتاد و وضعیت آمریکا معکوس شد، یعنی از بزرگترین بستانکار به بزرگترین بدهکار در جهان تبدیل شد. کار به جایی رسید که سایر دولتهای بستانکار میخواستند ذخایر دلار خود را با طلا عوض کنند. آمریکاییها که بیش از آن توان تحویل طلا نداشتند، تصمیم گرفتند تا پشتوانه طلا را بردارند و به میزان دلخواه دلار بدون پشتوانه چاپ کنند. اما کسری شدید تراز تجاری آمریکا و حذف پشتوانه طلا به این معنی بود که دلار آمریکا به شدت ارزشش را از دست میداد. اگر به هر دلیل حجم انبوه دلارهایی که آمریکا چاپ کرده بود وارد چرخه اقتصاد آمریکا میشد، اقتصاد آمریکا از هم میپاشید. پس آمریکاییها باید چارهای میاندیشیدند تا دلارهایی که کشورهای دیگر در اختیار داشتند را جمع آوری کنند. این کار به دو طریق انجام شد. همانطور که قبلا نوشتیم، یکی از این راهها بازیافت دلارها در بانک مرکزی آمریکا بود، که شرحش مفصل است.اما راه دیگر از طریق افزایش قیمت نفت بود. افزایش ناگهانی قیمت نفت موجب میشد تا کلیه کشورهای توسعه یافت حجم انبوهی از ذخایر دلار خود را برای خرید نفت هزینه کنند. آمریکا توافقاتی با کشورهای صادر کننده نفت نمود که تضمین مینمود این کشورها فقط از طریق دلار آمریکا نفت خود را معامله کنند. بنابراین منافع آمریکا در آن مقطع ایجاب میکرد تا قیمت نفت به شدت افزایش یابد. به همین دلیل هم بود که دلارهای نفتی ناگهان به سوی ایران سرازیر شدند. شاه ایران با هماهنگی شاه عربستان، عراق و سایر اعضای اوپک قیمت نفت را بالا بردند.اما در مرحله بعد دلارهایی که از طریق فروش نفت در اختیار کشورهای صادرکننده نفت، از جمله ایران و عراق، قرار میگرفت باید به نوعی در آمریکا بازیافت میشد. از همین رو سیاست بعدی آمریکا صادرات سلاح به این کشورها بود. البته دیگر کشورهای صادر کننده سلاح هم از این وضعیت سود میبردند، اما کارخانجات اسلحه سازی آمریکایی بخصوص نفع زیادی میبردند، و البته با باز گشتن دلارها به آمریکا چرخه بازیابی تکمیل شده و کسری تراز تجاری آمریکا تا حد زیادی جبران میشد.اما انباشت این حجم از تسلیحات در کشورهای نفت خیز خاورمیانه تهدیدی علیه امنیت اسراییل بود. بنابراین سیاست بعدی آمریکا شروع جنگ در منطقه غرب آسیا بود. به همین دلیل آمریکاییها به شاه ایران فشار میآوردند تا با عراق وارد جنگ شود، و متقابلا عراق هم به جنگ با ایران ترغیب میشد. لابی صهیونیستی در این قضیه نقش بسزایی داشت، اما کارخانجات اسلحه سازی هم نفع زیادی میبردند.اما شاه ایران به این جنگ تن نداد و با سیاستی هوشمندانه با عراق به توافق رسید. احتمالا یکی از دلایلی که آمریکاییها بعدا به شاه فشار میآوردند تا فضای سیاسی را باز کند هم میتواند همین بوده باشد، که به شعله ور شدن آتش انقلاب در ایران و سقوط حکومت سلطنتی انجامید. نتیجتا عراق که ایران انقلابی را در موضع ضعف میدید به تحریک آمریکاییها به خاک ایران تجاوز نمود و آمریکاییها به آرزوی خود رسیدند. پس از پایان جنگ ایران و عراق، صدام مجددا از همان سوراخ گزیده شد و با چراغ سبز آمریکاییها کویت را اشغال کرد.در همن حین، تحولات دیگری در جهان رخ داد. شوروی سوسیالیستی از هم پاشید و جمهوری خلق چین وارد فاز جدیدی از توسعه شد. طی مدت کوتاهی اقتصاد چین به دومین اقتصاد بزرگ جهان تبدیل شد. آمریکاییها میدانستند که چین به زودی به یک رقیب تجاری سرسخت بدل خواهد شد. اما چین یک نقطه ضعف بزرگ داشت، آن هم وابستگی به واردات نفت و انرژی بود. بنابراین سیاست آمریکا در راستای تسلط بر منابع انرژی جهان قرار گرفت. با این کار میتوانستند به راحتی از طریق دستکاری قیمت نفت کسری تراز تجاری خود با چین را اصلاح کنند. به همین دلیل آمریکاییها تصمیم گرفتند با نیروی نظامی منطقه خاورمیانه و شمال آفریقا را تحت سیطره خود در آورند. یکی از اهداف اصلی ایران بود.قرار بود اول ایران را اشغال کنند. اما طی یک رزمایش در سال 2002 ، یکی از ژنرالهای آمریکایی که نقش نیروهای ایرانی را بازی میکرد توانست طرف مقابل که نقش نیروهای آمریکایی را بازی میکرد را شکست سختی بدهد (ژنرالی که نقش ایران را بازی میکرد بعدا اخراج شد!). آمریکاییها که به نقاط ضعف ناوگان خود در خلیج فارس پی برده بودند تصمیم گرفتند ابتدا عراق را اشغال کنند و بعد به ایران حمله کنند. آمریکاییها خوب میدانستند که حکومت صدام نوعی نیروی بازدارنده در مقابل ایران است و در صورت سقوط صدام قدرت و نفوذ ایران در منطقه به شدت افزایش خواهد یافت. اما از آنجا که برنامه این بود که بلافاصله پس از عراق به ایران حمله کنند، این مساله اهمیت چندانی نداشت.برخلاف تصور آمریکاییها، اشغال عراق کار سادهای نبود. حکومت صدام به سرعت سقوط کرد و عراق اشغال شد، اما تلفات نیروهای آمریکایی روز بروز بیشتر میشد. نهایتا در سال 2011 آمریکاییها از عراق عقب نشینی کردند. در عوض دولت اوباما اعلام کرد سیاست آمریکا "چرخش به سوی شرق" است، به این معنی که آمریکا تمرکز نیروهای نظامی خود را از منطقه خاورمیانه به شرق و جنوب شرقی آسیا انتقال میدهد تا دریای چین و شاهراههای واردات نفت به چین را کنترل کند.ناگهان داستان "بهار عربی" شروع شد. آمریکاییها از این موضوع استفاده کرده و به سرعت حکومت لیبی را سرنگون کردند. قرار بود همین کار را در سوریه هم بکنند، اما با حمایت ایران و نهایتا ورود روسیه، آمریکاییها در سوریه هم شکست خوردند. سپس در سال 2016 دونالد ترامپ بر سر کار آمد. کسری شدید موازنه تجاری با چین یکی از مشکلات اصلی بود که ترامپ مطرح کرده بود و سیاست دولت ترامپ اصلاح این کسری تجاری بود. از طرف دیگر ترامپ به شدت مورد نفرت هییت حاکمه آمریکا بود، بنابراین برای جلب حمایت سیاسی تا جایی که میتوانست به لابی صهیونیست باج داد. یکی از این باجها فشار حداکثری به ایران بود.تا قبل از آن تقابل آمریکا با ایران به دنبال منافع مشخص آمریکا بود، به همین دلیل اوباما از سیاست "تحریمهای هوشمند" استفاده میکرد تا ایران را رام کند. اما در دوره ترامپ منافع صهیونیستها کاملا در سیاست خارجی آمریکا چربید و هدف اصلی نابودی کامل ایران شد، که نتیجهاش تحریمهای حداکثری بودند.صهیونیستها و حامیان آمریکایی آنها تصور میکردند با اعمال تحریمهای حداکثری حکومت ایران از درون فرو پاشیده و توان کنترل اعتراضات را نخواهد داشت. بنابراین راه برای تجزیه ایران باز میشد و هم منافع اسراییل که تجزیه ایران به کشورکهای ضعیفتر بود تامین میشد، و هم اهداف آمریکا در زمینه کنترل منابع نفت و اصلاح تراز تجاری با چین محقق میشد.با همین دیدگاه، آمریکاییها که تصور میکردند ایران در موضع ضعف قرار گرفته ترور سردار شهید سلیمانی را در دستور کار قرار دادند. اما موجب انبوه هوادارانی که در عزاداری شرکت کردند آمریکاییها را شوکه کرد و حتی با وجود پاسخ موشکی ایران، آمریکاییها سکوت کردند.از طرف دیگر سیاست آمریکا در قبال روسیه هم جلوگیری از نزدیک شدن روسیه و اروپا، علی الخصوص آلمان بوده است. روسها تمایل زیادی به نزدیک شدن به غرب داشتند، اما در اثر فشار آمریکاییها از اروپا فاصله گرفته و در عوض روابط استراژیکی با چین پیدا کردهاند. لذا مرکز ثقل تمام این مسایل در سطح بین المللی جمهوری خلق چین است که همین حالا به دلیل تاثیر عظیمی که پاندمی کورونا در آمریکا داشته، چین به بزرگترین قدرت اقتصادی و صنعتی جهان تبدیل شده است.منافع مشترک استراتژیک میان چین، روسیه و ایران به تدریج موجب تشکیل اتحادیه جدیدی شده است که سلطه آمریکا بر جهان را به چالش کشیده است. ایران با مشکلات اقتصادی زیادی مواجه است که دلیل اصلی آن وابستگی اقتصادی به غرب است. باید دید بالاخره فشارهای آمریکا موجب فروپاشی کامل اقتصاد ایران میشود، یا برعکس موجب قطع کامل ارتباط اقتصاد ایران با غرب و نتیجتا از میان رفتن این بزرگترین نقطه ضعف ایران خواهد شد.
|
تکهای از تاریخ - عصر جدید جنگ جهانی اول نقطه سر آغاز دنیای امروز ما بود اما این جنگ جهانی دوم بود که ساختار اجتماعی و سیاسی و اقتصادی دنیای امروز ما را شکل داد.قبل از جنگ دوم بازیگران اصلی سیاست و اقتصاد جهان اروپایی ها بودند. کشورهای صنعتی و استعمارگری مثل بریتانیا و فرانسه و شوروی که حالا بعد از فروپاشی امپراطوریهای بزرگی مثل پروس و عثمانی و روسیه تزاری میدان را بی رقیب دیده و یکه تازی می کردند.تا قبل از شروع جنگ جهانی دوم آمریکا به صورت کلی سیاستی انزوا گونه داشت و در عرصه سیاست بین الملل فعالیت چشمگیری انجام نمیداد. از ابتدای قرن بیستم تا قبل از دهه 40 میلادی آمریکا سرگرم قانونمند کردن سرزمین پهناور خود و ایجاد زیرساختهای رشد و توسعه بود که در همین دوران با چالشهای ساختاری، اقتصادی و اجتماعی متنوعی هم مانند رکود اقتصادی 1920 و مقابله با جریانهای قانون شکنانه مافیا و منظم کردن غرب وحشی (اوایل سده گذشته) درگیر بود و این عملیات خیلی فرصتی برای نگاه به بیرون از مرزهای خود را ایجاد نمیکرد و البته همزمان باعث میشد آمریکای دور افتاده از جریان اصلی جهان یعنی اروپا در سکوت رشد کند.آمریکا در جنگ جهانی اول نقش فعالی نداشت و بیشتر به عنوان یک تامین کننده سلاح از بازار جنگ سود برد و در این بازه صنعت اسلحه سازی اش رشد قابل توجهی از هر دو منظر تکنولوژیک و اقتصادی کرد. اما با شروع جنگ دوم شرایط به گونهای دیگر رقم خورد و با حمله ژاپن به بندر پرل هاربر پای آمریکا به جنگ باز شد و آن توان نظامی، صنعتی و اقتصادی که چند دهه در انزوا پرورش یافته بود حالا وارد میدان اصلی نبرد شده بود.آمریکا در هر دو جبهه غرب و شرق با توان تسلیحاتی و نظامی فوق العادهاش حضور یافت. در آن زمان از نظر توان نظامی ( چه از نظر تکنولوژیک چه از نظر آموزش دیدگی نفرات نظامی) تنها آلمان نازی میتوانست با آمریکا برابری کند اما یک تفاوت اصلی وجود داشت. سرزمین اصلی آمریکا دور از جنگ و خارج از دسترسی متجاوزین بود اما خاک آلمان نازی درست در میانه جنگ به سر میبرد. به همین دلیل آمریکا با خیال راحتتری نفرات خود را به جنگ گسیل میداشت و به هم پیمانانش در غرب و شرق کمک میکرد و همین کمکها زمینه ساز نفوذ و برتری یافتن آمریکا در دهههای بعد شد.اما دلیل دیگری که آمریکا پس از جنگ از بقیه کشورها پیشی گرفت این بود که تمام اروپای درگیر جنگ بسیاری از زیر ساختهای اساسی خود را از دست داده بود، به صورتی که تا سالها بعد در بریتانیا هنوز به دلیل کمبود منابع حاصل از جنگ جیره بندی در جریان بود.ورود نیروی نظامی گسترده آمریکا به جنگ برابر بود با خروج نیروی کار از آمریکا، بسیاری از مردان شاغل به صورت داوطلبانه وارد ارتش آمریکا و تبعا وارد جنگ شدند و صحنه فعالیت تولیدی و خدماتی را خالی گذاشتند.در این دوران برای جبران کسری نیروی کار زنان وارد محیط کار شدند. کارهایی که تا به آن روز در تصرف مردان بود مانند کار در کارخانجات و رانندگی و کارهای اداری و . حالا صاحبان جدیدی یافته بودند که حتی تا دو دهه قبل حق رای نیز نداشتند و این تغییر بزرگ باعث دگرگونی جدی در ساختارهای اجتماعی تا حدودی سنتی آمریکا شد. حالا زنان به واسطه گسترش مسیولیتهای اجتماعی و کسب درآمد، مستقل شده و صاحب جایگاه اجتماعی شدند به گونهای که نقش اساسی در صحنه اقتصاد ایفا می کردند و دیگر مردان تنها بازیگران این عرصه نبودند. حضور زنان در عرصه اقتصاد و به تبع آن بسیار پررنگتر در عرصه اجتماع در دهههای بعد باعث تحولات جدی اجتماعی و فرهنگی از جمله تغییراتی که با جنبشهای هیپی و بیکینی شروع شد، در سطح جهان گردید.در طول جنگ برای تهیه مایحتاج جنگ و دیگر کشورها به علاوه نیازهای داخلی قدرت تولید آمریکا به صورت قزایندهای افزایش یافت و با برگشتن نیروی کار از جنگ و ویرانی زیرساختهای اروپا و آسیا در طول جنگ، آمریکا این توان و موقعیت را یافت که به صورت موثری بخشی از نیازهای دنیا را تامین کند و همین مساله باعث شد تا پایان قرن بیستم فاصله آمریکا از نظر اقتصادی، فرهنگی، نظامی و سیاسی با بقیه قدرتها بیشتر شود و همچنین نفوذ اقتصادی و سیاسی آمریکا بیشتر گردد که عملا آمریکا را در آن زمان به آقای دنیا تبدیل کرد.حمله ژاپن به آمریکا باعث شد غول خفته اقتصادی و نظامی آمریکا بیدار شود و در حالی که دو جنگ ویرانگر که در طی کمتر از 30 سال باعث شده بود غولهای سنتی اروپا از بین بروند، تا پایان قرن بیستم سهم بزرگی از دنیا را ببلعد. و حالا این آمریکا بود که با پشتوانه هالیوود و رسانه فرهنگ خود را به همراه محصولات و سیاست به همه دنیا صادر میکرد.
|
بیایید تاریخ ایران را بخوانیم بسیاری از مردم به تقریب میدانند که سلجوقیان پس از غزنویان آمدند و خوارزمشاهیان پس از سلجوقیان اما من دانشجویانی دیدهام که نمیدانستند نهضت ملی نفت در زمان رضاشاه بود یا پسرش.! ایرانیان قطعههایی از تاریخ را هزار بار شنیدهاند و میدانند اما تمایلی به شنیدن مهمترین بخشهای تاریخ معاصرشان ندارند.کتاب: تاریخ مردم ایران، عبدالحسین زرینکوببسیاری از ایرانیان نام تمام جنگهای صدر اسلام و مسر کاروان عاشورا و نام بسیاری از خلفای عباسی را میدانند ولی اگر از آنان بپرسند که استبداد صغیر مربوط به چه دورهای است و چرا آن را "صغیر" مینامند مات و مبهوت به پرسشگر نگاه میکنند. استبداد صغیر به دورهای یک ساله از تاریخ سیاسی ایران اطلاق میشود که از تیر 1287 ، با به توپ بستن مجلس شورای ملی توسط کلنل لیاخوف به فرمان محمدعلی شاه آغاز گردید و در تیرماه 1288 با فتح تهران توسط مشروطهخواهان و پناهنده شدن محمدعلی شاه به سفارت روسیه پایان یافت.آیا در 120 سال گذشته یک ایرانی را میتوانید پیدا کنید که یکبار برای میرزا یوسفخان مستشار الدوله اشک ریخته باشند؟ نه! چرا؟ چون ایرانی نمیداند او کیست. او کسی بود که با نوشتن "رساله یوسفی" و "یک کلمه" میخواست قانون را جایگزین لطنت مطلقه ناصری کند و به همین جرم ماهها در سیاه چال قجری کتک خورد. شکنجهگر او موظف بود که او را با کتابش کتک بزند. آنقدر کتاب "یک کلمه" را بر سر میرزا یوسف کوبید که کور شد و در همان حال در گوشه زندان در نهایت غربت و مظلومیت درگذشت.از این روضههای جانسوز در تاریخ ما کم نیست. کسی میداند محمدعلی شاه روزنامهنگارانی همچون صوراسرافیل و ملک المتکلمین را چرا و چگونه کشت؟ آن دو را همراه قاضی ارداقی آنقدر در باغ شاه و در جلو چشم شاه شکنجه کردند که وقتی مردند شکنجهگران خوشحال شدند. ایرانیان از شیخ فضل الله نوری بیش از این نمیدانند که نام یکی از بزرگراههای تهران است و از جنس اختلاف او با روشنفکران و آخوند خراسانی [رهبر معنوی مشروطه] در بیخبری محض به سر میبرند. ایرانی نمیتواند درباره رژیم پهلوی که آن را برانداخت بر پایه منابع آگاهیهای مستند چند دقیقه سخن بگوید اما از حرمسرای یزید و حیلههای معاویه بیخبر نیست. خانه مشروطه، یکی از خانههای تاریخی و موزهای در شهر تبریز استآیا جماعت ایرانی درباره ستارخان و علت لشکرشی او از تبریز به تهران بیشتر میداند یا درباره قیام مختار؟ چند ایرانی را میشناسید که نام تیمورتاش و علیاکبر داور را شنیده باشد؟ و چند ایرانی را میشناسید که نام خواجه نظام الملک طوسی را نشنیده باشد؟ کسی که نمیداند علیاکبر داور کیست نخواهد دانست که دادرسی در ایران چه مسیری را طی کرده است و ما کجا توقف کردیم. کسی که زندگینامه تیمورتاش را نداند از کجا بداند رضاشاه چگونه پادشاهی بود و رژیم پهلوی چگونه شکل گرفت. کسی که درباره حکمرانان کشورش در دوره معاصر مهمترین اطلاعات را نداشته باشد چه درکی از "تحول" و "تغییر" و "آینده" دارد؟ چرا بازدیدکنندگان از "خانه مشروطیت" در تبریز به اندازه زایران یکی از امامزادههای کاشان نیست؟ آیا مردم ایران میدانند چرا انگلیسها رضاشاه را تبعید کردند؟ آیا کسی میداند چرا ناصرالدین شاه مخالف تدریس جغرافیای بینالملل در دارالفنون بود؟این دانستیها برای ما به اندازه باران برای باغ لازم است. میرزا حسن رشدیه در قبرستان نو شهر قم مدفون است و از آنجا که مزار او نام و نشانی نداشت و به مرور زمان دچار آسیب شده بود، در سال 1396 با همت جمعی از معلمان دارای سنگ مزاری جدید به سبک مدرن شد. مدرسه به معنای امروزین آن به همت میرزا حسن رشدیه و کسانی همچون میرزا نصرالله ملک المتکلمین در ایران پا به عرصه وجود گذاشت. پیش از او و همفکرانش فرزندان ایران در مکتبخانهها "الف دو زبر ان، دو زیر ان، دو پیش ان" میخواندند. او برای اینکه علوم جدید را جزء مواد درسی مدارس ایران کند خون دلی خورد که شرح آن بگذار تا وقت دگر. قبر او در یکی از قبرستانهای قم است. نوروز امسال برای زیارت قبر او به آنجا رفتم هرچه گشتم قبرش را نیافتم. هیچکس نام او را نشنیده بود و نشانی از قبرش نمیدانست. در همان قبرستان مرد عامی ولی صاحب کرامات دفن است که میگویند بدون آنکه سواد خواندن و نوشتن داشته باشد آیات قرآن را در هر متنی که میدید میشناخت بر مزار او مقبرهای ساختهاند و مردم نیز گروه گروه به زیارتش میروند. نمای داخلی مقبره کربلایی کاظم ساروقی در قبرستان نو قماگر آشنایی با تاریخ دور سرمایه علمی است آگاهی تاریخ نزدیک سرمایه ملی است. آلزایمر ملی این سرمایه سرنوشتساز را بر باد داده است. کتابهای درسی و رسانهها به ویژه صداوسیما سهم بسیاری در گسترش این بیماری خطرناک داشتهاند.منبعسایر مطالب:نظام پارلمانی، نقطه صفر جمهوریتبرتریهای زبان فارسی بر زبان عربیکمک به رابین هود اینترنت!آیا ما ایرانیها بیفرهنگ هستیم؟گفت و گو با یکی از قدیمیترین مدیران نفتی ایران | 1 دکتر مصدق: ما نمیخواهیم شاه با یک پیشامد فرار کنداشتباهات بزرگی که امیرکبیر مرتکب شد (بخش نخست)شرط عجیب ایران برای صلح با عراقالناس علی دین ملوکهمخوشنویسی در رایانه!پسر اتریشی نادرشاه!
|
چیستی نوروز نوروز یک جشن کیهانی است که مرتبط با تولد و مرگ کسی نیست. در فرهنگهای دیگر این جشن در ارتباط با میلاد یک فرد مانند مسیح قرار میگیرد. در نوروز اما صحبت از رستاخیز طبیعت است. دومین تمایز را میتوان در تغییر زمان برگزاری این جشن دانست که در بسیاری فرهنگها در وسط زمستان است. اما، مزیت فوقالعادهای که نوروز دارد در این است که با آغاز بهار آغاز میشود، هنگامی که پرتو آفتاب به برج حمل میافتد. امتیاز فوقالعاده این جشن بر فرهنگهای دیگر در این امر است که ممکن است به مرور زمان از یادها رفته باشد، اما همزمانی عید ما با طبیعت نکته برجسته و امتیازی برتر به حساب میآید. در نوروز نوشدگی عالم کبیر با نوشدگی عالم صغیر همراه میشوند طبیعت نو میشود، من نیز نو میشوم. در مراسم نوروز لباس نو پوشیده میشود، شست و شو صورت میگیرد، آراستگی انجام میشود و . که این اعمال و نوشدگی رفتار همزمان با نوشدگی عالم طبیعت میگردد. تقارن آدمی و طبیعت از امتیازات نوروز است.دکتر جلال ستاری / استاد اسطوره شناسی
|
چرا دشمنی با ملی گرایی؟ طرح گرافیکی از پاسارگادتاریخ هر ملتی، با تمام فراز و فرود هاش، با تمام خوبی و بدی هاش، عضوی جدا نشدنی از هویت آن ملت هست. اگر سعی در حذف یا سانسور یا تحریف بخشی از تاریخ آن ملت کنیم، مانند این هست که فرزندی رو از خانوادهاش جدا کنیم. از زمان انقلاب اسلامی که کشور به دست مذهبیون افتاد، به دستور آیت الله خمینی، شروع به "حذف تمامی آثار تمدن" و بی ارزش کردن ایران باستان کردند. در پی این اقدامات، تمامی نامهای باستانی با ریشه شاهنشاهی یا ایرانی حذف شدند. برای مثال خیابان هایی که به نام کوروش بزرگ تغییر نام دادند. نمادهای ایران باستان از سازمانهای دولتی حذف شدند. حتی تا خراب کردن تخت جمشید و آرامگاه کوروش هم پیش رفتند. اما خب خوشبختانه عملیاتشون موفقیت آمیز نبود.نماد بانک ملی قبل از انقلاباما هدف از انجام این اقدامات چیست؟ البته که اینها بخش اندکی از اقدامات ضد ایرانی انجام شده طی این سال هاست. هدف بعدی تخریب کوروش و هخامنشیان، یا کلا حذف و منکر شدن اون هاست. سایت مشرق چند سال پیش پستی با این عنوان "کوروش اسطوره باستانی یا جنایتکار جنگی؟!" منتشر کرده بود و حسابی دشمنان داخلی و خارجی رو خوشحال کرده بود.حال اینکه چرا هم رسانههای غربی و شرکتهای فیلم سازی هالیوودی، و هم دست اندرکاران داخلی، باهم سعی در نابودی و تحریف تاریخ ایران باستان دارند، خود جای بحث دارد. از اون طرف غربیها فیلم 300 میسازد و از آن طرف رسانههای داخلی هورا میکشند و مقالات بی پایه و اساس در تایید این فیلمهای ضد ایرانی منتشر میکنند. حال اگر شخصی بخواهد از تاریخ کشورش دفاع کند، میشود معاند و شخصی که تاریخ ایران باستان رو مورد تحریف و توهین قرار دهد، میشود وطن پرست.اما مشکل اصلی این افراد با کوروش و هخامنشیان و به طور کلی ایران باستان چیست؟ مگر اینکه خودشون ایرانی نباشند، وگرنه هر انسان سالمی میداند که کسی پدر خودش رو به خاطر کار نکرده، سررزنش نمیکند و افتخارات پدر خودش رو زیر سوال نمیبرد. پس از انقلاب سعی شده تا ملی گرایی در ایران کمرنگ و کمرنگتر شود. مجلس ملی تبدیل به مجلس اسلامی شد، کشور هم شد جمهوری اسلامی. ملی گرایی هم که نباشد، ملتی نخواهد بود. به قول معروف اگر خواستید کشوری رو نابود کنید، ملی گرایی رو از اونها بگیرید. کار به جایی رسید که سردار سلیمانی هم گفته بودند جریان ملی گرایی در ایران دروغ است.حال اینکه کسانی که ملی گرایی رو مورد انتقاد قرار میدن، و مسلمان و شیعه هم هستند، خودشون خبر ندارن که همین مذهب شیعه هم برای مبارزه با خلفای سنی بنا شد و توسط صفویان گسترش پیدا کرد. اما همین ابزار صفویان برای ملی گرایی ایرانی، امروز تبدیل به دشمن ملی گرایی در ایران شده. تمامی رهبران بزرگ، اشکالاتی بر اونها وارد بوده. بر فرض اینکه گفته خبرگزاری ضد ایرانی مشرق در مورد کوروش درست باشه، به عنوان یک ایرانی نباید اینها رو بولد کنیم. همونطور که نکات منفی امیرکبیر و نادرشاه رو بولد نکردیم. چه برسه به اینکه بخوایم خودمون هم به دروغهای غربیها دامن بزنیم و پیاز داغ ماجرا رو هم زیاد کنیم. کسانی که ادعای جنگ با غرب رو دارند، چرا در زمین حریف بازی میکنند؟ چرا به دروازه خودی گل میزنند؟ تمام غربیها از خشایارشا به خاطر آتش زدن آتن نفرت دارند. آیا ما باید این نفرت رو به داخل منتقل کنیم، یا باید این کار بزرگ خشایارشا بشود سیلی ای برای زدن به دهان غربیها؟ اگر همین تاریخ گرانبهای ایران دست غربیها بود، تا به حال گوش همه دنیا از ادعای حقوق بشر غربیها، آنهم در زمان باستان! پر شده بود.متاسفانه اما، به جای پرداختن به داستان اساطیر و تاریخ و مشاهیر ایرانی، تا جایی که شده از تاریخ اعراب و یوسف و.. فیلم ساختیم. از مختاری که پدرش سردار اعراب در جنگ مقابل ایران بود فیلم ساختیم، اما امان از اندکی هزینه کردن برای تاریخ خود کشور.این روزها هم که دیگه فیلم هاش هم هست، مردم میرن روی آثار باستانی نقاشی میکنن یا باهاشون پارکور بازی میکنن!اصولا اگر واقعا دشمنی ای با غرب دارید، باید از برگ برنده ایران باستان استفاده کنید، نه اینکه خودتان هم در کنار غربیها بایستید و به تاریخ کشور سنگ بزنید.نماد بانک سپه قبل از انقلاب
|
معرفی خانههای تاریخی شهر تبریز شهر تبریز به واسطه رشادتهای آزاد مردانی همچون ستارخان و علی مسیو در دوران انقلاب مشروطه نقش برجستهای در تاریخ معاصر ایران دارد، به همین خاطر بازدید از خانههای باقی مانده از مشروطه خواهان که روزگاری محل تشکیل جلسات و ستاد جنگ بوده برای ما یاداوری میکند که این شهر بزرگ چه تاریخی را پشت سر گذاشته است.سرانجام خانه تاریخی ستارخان ستارخان به همراه باقر خان و بسیاری از آزادی خواهان تبریزی برای مدت یازده ماه در برابر حمله لشکر چهل هزار نفری محمد علی شاه قاجار از شهر تبریز در حالی دفاع کردند که ورود هرگونه آذوقهای به شهر توسط دولت مرکزی ممنوع شده بود و شهر در محاصره کامل به سر میبرد. لشکر استبداد که پس از به توپ بستن مجلس شورای ملی و تعطیلی آن برای دستگیری مشروطه خواهان به تبریز آمده بود وقتی ناتوان از تسلیم تبریز گشت با موافقت انگلستان و محمد علی شاه قاجار لشکر روس با عبور از مرز به سمت تبریز حرکت کرد و با ورود لشکر روس به تبریز ستارخان که حاضر به اطاعت از روسها نبود به ناچار به همراه یارانش به کنسولگری عثمانی در تبریز پناهنده شد.روسها که در صحنه نبرد کینههای فراوانی از سردار ملی داشتند پس از اشغال تبریز در سال 1289 شمسی خانه بسیاری از مشروطه خواهان و از جمله خانه ستارخان را به گلوله توپ بسته و ویران نمودند. خانه علی مسیو و سرانجام مبارزه با استبداد محمد علی شاه پس از سقوط تبریز به دست ارتش اشغالگر روس و دستگیری تعدادی از سران مشروطه اشغالگران که نتوانسته بودند کینه خود را بپوشانند خانواده علی مسیو را به اسارت میگیرند و به چوبه دار میبرند. کسروی در تاریخ هجده ساله آذربایجان صحنه را چنین توصیف کرده : هنگامه دل گداز بس سختی میبود مرگ سیاه یک سو و غم و درماندگی کشور یک سو، خدا میداند چه دل سوختهای درآن ساعت میداشتند. ثقه الاسلام به همگی دل میداد و از هراس و غم ایشان میکاست، چون خواستند دار زنند نخست شیخ سلیم (از مسیولین اجتماعیون - عامیون) بیچاره خواست سخنی گوید افسر دژخوی روسی سیلی و مشت به رویش زده خاموشش گردانید. دژخیمان ریسمان به گردنش انداختند و کرسی را از زیر پایش کشیدند. دوم نوبت ثقه الاسلام بود، همچنان بی پروا میایستاد، بالای کرسی رفت. سوم ضیا العلما را خواندند، به روسی با افسر سخن آغاز کرده میگفت ما چه گناه کردهایم، آیا کوشیدن در راه کشور خود گناه است؟ دژخیمان دست او را از پشت بستند و با زور بالای کرسیش بردند. چهارم صادق الملک را خواندند. پنجم آقا محمدابراهیم را پیش آوردند، او با پای خود بالای کرسی رفت و ریسمان را به گردن انداخت. ششم قلی خان که پیرمردی بود را پیش خواندند. هفتم نوبت حسن بود (پسر 18 ساله موسیو) جوان دلیر بالای کرسی با آواز بلند داد زد "زنده باد ایران" "زنده باد مشروطه" و پس از او نوبت قدیر پسر شانزده ساله رسید و او را نیز (با توجه به کینهای که به علی موسیو داشتند) بالای کرسی برده ریسمان به گردنش انداختند. روسیان برای آنکه دژخویی خود را نیک نشان دهند، باری آن نکردند چشمهای اینان را بندند یا چون یکی را میآویزند و بالای دار دست و پا میزند دیگران را دور نگه دارند برادر را روبروی چشم برادر به دار کشیدند چنان که از پیکرهها پیداست دژخیمان از ناآزمودگی ریسمانها را چنان نینداختند که زود آسوده گرداند بیشترشان تا دقیقهها گرفتار شکنجه جان کندن بودهاند.از دیگر خانههای تاریخی شهر تبریز که هر کدام سرگذشتی متفاوت دارند میتوان به خانههای زیر اشاره کرد.خانه بهنام (خانه قدکی)موزه قاجار (خانه امیر نظام)خانه مشروطه تبریزخانه حیدر زاده تبریزخانه سیلابی تبریز
|
خواندن درس این قرن محمد فاضلی عضو هییت علمی دانشگاه شهید بهشتی یک سال دیگر قرن چهاردهم هجری شمسی که با نوروز 1300 آغاز شد، با 29 اسفند 1399 پایان مییابد. صدای پایان قرن سیزدهم که داشت در گوش تاریخ میپیچید، در سوم اسفند 1299 ، لشکر رضاخان میرپنج برای کودتا راهی تهران بود و به این ترتیب چهار سال از قرن جدید در دوران قاجار، پنجاهوسه سال در دوران پهلوی و باقیمانده دوره جمهوری اسلامی ایران بوده است یک قرن با سه حکومت. ایران اما در این قرن تحولاتی بسیار افزونتر از سه حکومت به خود دیده است و طوفانی از سوالات ما را در یک درصد پایانی این قرن در بر گرفتهاند و گویی گذر از دریای مهیب تاریخ، به سوی قرن پانزدهم هجری شمسی، در گرو آن است که از پاسخ این سوالات انبوه، کشتی بسازیم به سوی آینده. شاید دستور کار سال 1399 خواندن #درس_این_قرن باشد خوانشی در همه زمینهها. اول این قرن کجای تاریخ ایستاده بودیم؟ جامعه، سیاست، هنر، دولت، پزشکی، صنعت، علوم انسانی، اقتصاد، محیطزیست، فقه، قانون، ارتش، شهرها، روستاها، طبیعت و هر آنچه آن روز ایران و ایرانی خوانده میشد چه وضعی داشت؟ چه بر سر ما در این قرن رفت و ما خود چه کردیم؟ شورش، انقلاب، جنبش، تحصیل، استخراج نفت، مدرن شدن، نوسازی اندیشهها، ضداستعمارگری، جنگ، اشغالشدگی، تورم، رکود، افتخار، تباهی و . یا هر آنچه نام رخداد، تحول، تغییر یا کنشگری بر آن مینهیم. ما کجای "هر چه هست" در این جهان ایستادهایم؟ وضع ما، وضع حکومت، صنعت، پزشکی، شهر، پایداری، محیطزیست، اندیشه، افتخار، هویت، حاکمیت قانون، عدالت، آزادی و . هر آنچه بودن ما را حالا و اینجا میسازد، اکنون چگونه است؟ ما به کجا میرویم؟ وضع زیرساختها، کیفیت زندگی، اخلاق، روابط انسانی، مناسبات اجتماعی، امنیت ملی، قدرت نسبی ما در برابر دیگر کشورها و صنعت و تجارتمان در ادامه مسیری که یک قرن گذشته پیمودهایم، به کجا خواهد رسید؟ یک سال پایانی قرن چهاردهم را میشود کارزاری برای انجمنهای علمی همه رشتهها سرآمدان هنرها، علوم، صنعت و سیاست اتاقهای بازرگانی و اصناف و هر دسته و گروهی دانست برای آنکه یک قرن را در عرصه تخصص و منافع خود بازخوانی کنند. سال 1399 فرصت کمنظیری است برای تعریف صدها رساله درباره "تاریخ هر چه بوده و هست"، هزاران مقاله و کتاب درباره آنچه انجام دادیم و بر ما گذشت و ضرورتی است برای درک جایگاهمان در تاریخ، فراسوی هر خودکمبینی یا توهم خودبزرگبینی برای رسیدن به درکی واقعبینانه از آنچه هستیم، و سنجیدن کردارهای تاریخی درست و اشتباهمان. سال 1399 فرصتی است تا مجلات این کشور شمارههای ویژه بازخوانی درسهای این قرن منتشر کنند. مجلات تخصصی گاوداری تا سیاست، کشاورزی تا علوم فضایی، علوم سیاسی تا معماری در همه این عرصهها میتواننند اول و آخر قرن را مقایسه کنند و به سنجش دستآوردها و از دسترفتههای آن بپردازند. سال 1399 مهلتی است برای بازخوانی کتابها، موسیقیها، ساختمانها، انتخاباتها، آدمها، مصنوعات و هر آنچه از جنس شاهکارهای بهیادماندنی است. آنها که استوانههای هویت شدهاند. آخرین سال قرن چهاردهم هجری شمسی، فرصتی برای بازنگریستن در هویت چهلتکه برآمده از میراث متنوع قومی، مذهبی، زبانی، دینی، مدرن، جنسیتی و . ماست. مدارا و مهربانی، صلح درونی و گشودگی به جهان، از درون این بازخوانی هویتها فرصتی برای زادن و زیستن پیدا میکنند. پیشنهاد بیایید همه با هم، قرن حاضر را بازخوانی کنیم. ما ایرانیان در یک قرن گذشته آنقدر نهادها، سازمانها، نخبگان و منابع خلق کردهایم که قادر به این بازخوانی باشیم. آن قدر ایران برای همه ما عزیز هست که سفید و سیاه تاریخاش را مرور کنیم. بیایید قدرت و حکومت را هم به مشارکت در این بازخوانی دعوت کنیم. سازمانهای حکومت بخش مهمی از این تاریخ را رقم زدهاند و خود محصول این تاریخ هستند. ایرادی دارد که وزارت علوم دستورکارش در سال 1399 بازخوانی پیدایش و تحول علوم در ایران این قرن باشد؟ یا وزارت نفت و نیرو به تاریخ آب و انرژی مشغول شوند؟ و همین طور الی آخر. شرط این شراکت البته آن است که قدرت میل نکند "تاریخ بهفرموده" بسازد و به میل، سیاه و سفید کند. خوانش درس این قرن تا ابد ادامه خواهد داشت، اما این ماییم که تصمیم میگیریم در آخرین سال این قرن، از بازخوانی آن، توشهای روشنیبخش برای قرن نو قرن پانزدهم هجری شمسی برگیریم، یا به سیاق گذشته، راه بسپریم به امید قضا و قدر. جهت تاریخ در اسفند 1399 به کدامین سو خواهد بود؟ شما میتوانید شبکه توسعه را در تلگرام نیز دنبال کنید.@ I _ D _ Network
|
چرا ترور قاسم سلیمانی تلخ است؟ چه بخواهیم بنازیم و چه نخواهیم اهمیت بدهیم، ایران کشوری با تاریخ چند هزار ساله و فرهنگی غنی است و ما متولد این جغرافیا هستیم. با این وجود، در دوره معاصر و پس از وقوع انقلاب سال 1357 و به طور خاص شعارهای ضد امپریالیستی و ضد آمریکایی گروههای مشارکتکننده در انقلاب ایران (شامل چپ و اسلامگرا و غیره) و واقعه حمله به سفارت آمریکا، رسانههای غربی و پروپاگاندای آنها با همدستی مخالفان منطقهای ایران از جمله اسراییل و مرزهای بسته حکومت جمهوری اسلامی موفق به ارایه تصویر متفاوتی از واقعیت مردم و جامعه ایرانی در عصر ارتباطات مدرن شدهاند. همراهی این مسیله با قدرتمندی نظامی و اقتصادی روزافزون آمریکا بعد از جنگ جهانی دوم و نقش امپراطوری آن در جهان، منجر به روند صعودی تیره شدن روابط این دو کشور و ارایه تصویر منفی، بدوی یا افراطی از ایرانیان شده است. مردم جهان، از آنچه داخل ایران میگذرد، تصوری ندارند. آنها نگاه انسانی خود را از واقعیت زندگی یا مرگ 80 میلیون نفر، از دست دادهاند.در حال حاضر، مردم ایران در سطوح متفاوت با استبداد دست و پنجه نرم میکنند. رخدادهای شوم اخیر در اقصی نقاط جهان نشان میدهد که گویی هنوز بهترین نظریهای که روابط بین کشورها و دولتهای آنها را در سطح بینالملل توضیح میدهد، واقع گرایی - ریالیسم - است به این معنا که ارزش و عرفی وجود ندارد و هرکه نیروی نظامیش بیش، بامش بیشتر در نتیجه فارغ از سیاستهای داخلی، آنارشی بر روابط خارجی بین دولتها به عنوان بازیگران این زمین حاکم است و سازمانهای بینالمللی، حداقل در شرایط فعلی نقش مامور را در برابر بنیانگذاران و تامینکنندگان خود به جا میآورند. بر هیچکس پوشیده نیست نظم بینالملل و صلح جهانی زیر سایه شوم امپراطوری چون آمریکا که حداقل نیمی از مردم آن، حمایتکننده حزب، رییس جمهور و کابینهای جنگ طلب، مسیولیتناپذیر و سلطه جو بر کشورهای دیگر هستند و بزرگترین ارتش جهان را با بیشترین کارخانه تولید انواع ابزارآلات جنگی و سلاحهای کشتار جمعی (کشوری که شروعکننده بیشترین تعداد جنگ در تاریخ است و صادرکننده سلاح به بیش از 100 کشور جهان است.) نه برای ایران که برای هیچ کشور دیگری برقرار نخواهد بود. جای این امپراطور میتواند به سادگی با چین و روسیه یا هر کشور دیگری جابجا شود و موضوع، اصل وجود نابرابری بین قدرت دولتهای مختلف در جهان است. در این شرایط دولتها چه انتخابهایی برای ناهمسویی با این نیروها و حفظ استقلالشان میتوانند داشته باشند؟در این میان میتوان به سیاستهای افزایش قدرت اقتصادی مانند ژاپن و کشورهای حوزه خلیج "فارس" یا قدرت نظامی مانند روسیه و کره شمالی اشاره کرد.با اینکه سابقه دخالت آمریکا در ایران، به طول عمر و عمق استعمار و استثمار در نقاط دیگر و فجایعی مانند بردهداری در آفریقا نیست، دخالتهای آن در امور سیاسی و اقتصادی ایران در دوره معاصر غیر قابل انکار و چشمپوشی است. از مهمترین این دخالتها میتوان به کودتا علیه دولت دموکراتیک مصدق در سال 1332 و بازگرداندن شاه به حکومت اشاره کرد. کمی نزدیکتر، حمایت از عراق و حکومت صدام در حمله نظامی به ایران و بهرهبرداری اقتصادی از فروش تجهیزات نظامی به طرفین جنگ و حمایت از صدام در استفاده از سلاح کشتار جمعی علیه شهروندان ایرانی و حملات شیمیایی به مناطق مختلف ایران و افروختن آتش ناامنی در منطقه از دیگر نمونههای سیاستهای خارجی این کشور در برابر دولت جمهوری اسلامی ایران است. سیاستهای تحریم حداکثری که در دوره دولت اوباما شروع شد و البته با توافق هستهای به صورت کوتاهمدت به تعویق درآمد، از جمله اقدامات آمریکا برای مداخله در سیاستهای منطقه و دولت ایران است. مضاف بر این، تعلیق این توافق توسط دولت ترامپ و بازگشت به سیاست فشار حداکثری با اعلام جنگ اقتصادی و اعمال انواع تحریمهای اقتصادی، سیاسی، نمادین و البته ناپذیرفتی مانند قرار دادن نیروی رسمی و نظامی یک کشور در لیست سازمانهای تروریستی از اقدامات متاخر این کشور است.در دنیایی متقاطع، ایرانیان تحت ظلم و سرکوب و اقتدارگرایی حکومت مرکزی، سیاستهای اقتصادی دولت و نیروهای حامی از جمله سپاه پاسداران و نیز محدودیتهای اجتماعی و سیاسی روزافزون قرار دارند. در شرایط فعلی، مردم به صورت مداوم گریبانگیر مشکلاتی چون ممکن نبودن برگزاری انتخابات آزاد، فساد اقتصادی و اداری سیستماتیک در کلیه ارکان نظام، سرکوب اقشار مختلف جامعه و حذف اقلیتهای جنسی و دینی و قومی و غیره، نبود آزادی بیان و عقیده و سایر آزادیهای اجتماعی و در یک کلام ستم و تبعیض چندوجهی و روند افزایشی نابرابری در تمام سطوح جامعه، هستند. سرکوب کامل تمامی جنبشها، مطالبات، تجمعات و اعتراضات در دهههای اخیر نفس جامعه مدنی را بریده است و آنها که ماندند و میجنگند، قطعا سرایندگان واقعی زندگی، امید و شادی و صلح هستند.وضعیت پیچیدهای است و موضع نگرفتن و انفعال معنایی ندارد. ایستادن پای اصولی چون لزوم برقراری امنیت و صلح پایدار همهجانبه برای مردم ایران و سایر کشورهای منطقه بدون دخالت نیروهای خارجی، تلاش برای بسط عدالت بین اقشار و طبقات مختلف و نیز ضرورت وجود آزادیهای اجتماعی که از پیشنیازهای توسعه و برابری است و اتخاذ جایگاه محکمی در برابر ظالمان زمان، سختتر از هر دورهای به نظر میآید. به سبک پیشینیان عدالتجو و آزادیخواه، با تمرین بردباری و همدلی، ضمن محکوم دانستن اقدام تروریستی دولت جنگطلب کشور آمریکا در ترور شخصیت عالیرتبه نظامی ایران در خارج از میدان جنگ و در فرودگاه بینالمللی بغداد، از یاد نمیبریم که هدف اولیه جنگ و درگیری نظامی، نه از بین بردن ظلم، که نابودی زندگیهای بسیاری است، چه مردم ایران و چه سربازان ارتش آمریکا یا هر طرف دیگر. در وضعیت بیقانونی حاکم بر روابط بینالملل، تلاش کنیم بر حفظ موضع خودمان، بر فریاد زدن و "نوشتن" از امید و برابری و آزادی و به اشتراک گذاشتن راهکارهای مقابله با ظلم و بیعدالتی، تلاش کنیم بر آگاهیبخشی، وحدتبخشی و سازماندهی (به جای جدایی و تفرقهافکنی که هموارکننده راه سرکوب و سلطه است) علیه هر نوع مداخله خارجی در امور جوامع دیگر ( و قطعا علیه سرکوب داخلی) و با تمام توانمان به جنگ و تحریم نه بگوییم. جنگ چهره انسانی ندارد. از زندگی بنویسیم.
|
وضعیت یهودیان در دوران قاجار در دوره قاجار در ایران یهودیان را نجس میخواندند. شهادت آنان در محکمهها پذیرفتنی نبود. اگر روی لباس یهودی باران بریزد و تن مسلمان به آن بخورد، مسلمان خود را نجس شده میداند. اگر یهودی بخواهد از مسلمان خرید کند باید از دور جنس مورد تقاضای خود را نشان دهد تا برخوردی بین او و شخص مسلمان صورت نگیرد! از همه اینها عجیبتر آنکه تمامی جامعه یهود برای عمل یک نفر یهودی مجازات میشدند!.این ظلم و ستمهای بیشمار نسبت به اقلیتهای مذهبی تنها محصول جهل و بیخردی مردم نبود. بلکه بعضی از روحانینماهای مغرض و حکام سودجو و ستمکار نیز در دامن زدن به این اختلافات سهمی بزرگ داشتند..درسال 1247 خ به دلیل اینکه ماست یک ماستفروش با برخورد به یک نفر یهودی نجس شده و به فتوای یک ملا "سیدی غریب" مردم به محله یهودیان ریخته و 60 نفر را کشته و اموال بسیاری را غارت کردند..دشمنان مغرض حتی گاهی آب را هم برروی یهودیان میبستند. همین سبب شده بود تا عزرا یعقوب تاجر پیر و ثروتمند یهودی در محله عودلاجان علاوه بر ساختن مدرسه و بیمارستان اقدام به احداث آب انبار بزرگی نماید که مصرف آب شش ماه یهودیان را تامین میکرد..در اواخر سلطنت ناصرالدین شاه قاجار، همین عزرا یعقوب که کسالت ریوی هم داشت از منزل عازم بازار بود. نزدیک مدرسه مروی سیدریحان الله یک ملای مسلمان جلو خانه خود منتظر برف پاروکن بود. چشمش به تاجر یهودی میافتد، او را احضار و مجبور به برفروبی میکند!.عزرا یعقوب هرچه اصرار و خواهش میکند که بیمار است و در عوض حاضر است چندین برابر پول برفروبی را بپردازد، موثر واقع نمیشود. وی مشغول برفروبی میشود و پس از مراجعت مدتی بستری و چندماه بعد فوت مینماید..ظلم و ستم و تنبیه و کتک و دست درازی گاه و بیگاه نسبت به اقلیتهای مذهبی علیالخصوص یهودیان به جایی رسید که روزی ناصرالدین شاه با عمال و خدمتکاران خود در حرکت بود. داوود هارون "تاجر یهودی" خود را به شاه میرساند و میگوید:.تورات موسی پشت و پناهت. قربان یهودی هستم و عرض دارم. من میدانم که رفع آزار یهودیان میسر نیست. فقط استدعای ما یهودیان این است که یک روز در هفته را مشخص نمایید تا ما یهودیان با زن و فرزند خود در میدان مشق حاضر شویم و هرکس هم که مایل است یهودیان را بزند در میدان حضور یابد و هرقدر میل دارند ما را بزنند! تا در دیگر ایام هفته آسوده باشیم. شاه وعده مساعدت داد ولی ملانماها و افراد مغرض نمیگذاشتند..منابعسفرنامه نیمرکتاریخ اجتماعی ایران، جلد نهم، مرتضی راوندی.
|
دنیای پساسکولار چگونه دنیایی است؟ کتاب "خداباوری و خداناباوری در عصر پساسکولار" (انتشارات پالگریو، 2017 )مصاحبهکننده: محمد معماریان (تاریخ انتشار: سهشنبه 12 نوامبر 2019 ) در وبسایت دینآنلاین گفتگو با سید مرتضی هاشمی مدنی در مورد کتاب "خداباوری و خداناباوری در عصر پساسکولار"اطلاعاتی برای معرفی سید مرتضی هاشمی مدنی:اخذ دکترای جامعهشناسی از دانشگاه واریک (انگلستان) در سال 2016 پسادکترای انسانشناسی اجتماعی در دانشگاه ادینبورا (اسکاتلند)مولف کتاب "خداباوری و خداناباوری در عصر پساسکولار" (انتشارات پالگریو، 2017 )کتاب برگزیدهی اول جشنوارهی فارابی در بخش محققین جوان علوم اجتماعییکی از چهار کتاب برگزیدهی نامزد جایزهی کتاب فیلیپ آبرامز در انجمن جامعهشناسی بریتانیا ( 2017 )محمد معماریان: دنیای واژگان فکری پیرامون ما پر از "پسا" است: از پساساختارگرایی و پسامدرنیسم تا پساحقیقت. میل به این "پس از دیگری" ساختن، البته میل به معنای سایقه فکری، از کجا میآید؟سید مرتضی هاشمی مدنی: وقتی این عنوان را برای کتابم انتخاب کردم، بحث مفصلی با یکی از اساتیدم داشتم. ایشان یک صفتی را برای مفاهیمی مانند پساسکولار و پسامدرن به کار بردند. گفتند که اینها نشانهی "علوم اجتماعی تنبل" هستند. منظورشان این است که این مفاهیم جای مطالعات ایجابی را میگیرند. یعنی مثلا به جای توصیف دقیق و به روز یک پدیده، که حتما کار سختیست و مطالعه و کار میدانی جدی میطلبد، بیاییم و یک پیشوند "پسا" ابتدای نام مدرنیته بگذاریم. بعد پدیدهی ناشناختهی معاصر را با آن معرفی کنیم. در حالی که متفکران بیشماری زحمت کشیدند تا همان مدرنیته را تعریف کردند. حالا ما با یک جعل واژه فقط میگوییم که پدیدهی اجتماعی مورد نظر ما چیزی نیست، جز فرای آن مدرنیته یا بعد از آن مدرنیته و مانند این. این کار محققان تنبل است.شاید به نظر متناقضنما بیاید اما من هم کاملا با ایشان موافقم. اما هنوز اصرار برخی محققان برای استفاده از مفاهیمی مثل پساسکولار و پسامدرن را میفهمم. استدلال خود من این بود که مفاهیمی مانند سکولار و سکولاریسم و سکولاریزاسیون آنچنان جاافتاده و مستحکم هستند که برای نشان دادن ترک برداشتن آن ایدهها نیاز داریم بر همین فرارفتن ت کید بکنیم. به همین دلیل در کتاب هم تعریفی کاملا حداقلی از پساسکولاریسم ارایه دادم.وقتی از پساسکولاریسم حرف میزنیم (یا حرف میزنید)، از چه حرف میزنیم؟پاسخ: پساسکولاریسم به صورتی که من به کار بردم به معنای آگاهی به عدم بیطرفی امر سکولار است. یعنی چه؟ یعنی به صورت تاریخی امر سکولار خودش را به عنوان امر بیطرف و خنثی معرفی کرده است. ایدهای که حتی در زبان محاورات سیاسی روزمره هم ریزش کرده. مثلا من مسلمان هستم و دیگری مسیحیست و نفر سومی یهودیست و نفر چهارم هم زرتشتیست. ما هیچکدام خدای همدیگر را قبول نداریم اما با هم و در یک جامعه زندگی میکنیم و نیاز داریم که سر سیاستگذاریهای عمومی به توافق برسیم. با آن همه اختلاف چطور می شود به توافق رسید؟ ایدهی سکولاریسم این است که پس بیایید در یک زمین بیطرف در مورد مسایل عمومی تصمیم بگیریم. آن زمین بیطرف هم امر سکولار است. ادعای سکولارها این بوده که خدای من و شما ربطی به مسایل اجتماعی ندارد و هرکس خدای خودش را دارد. برای تصمیمگیری هم نیاز است که به آن زمین سکولار برویم و هر کسی عقایدش را در بیرون از این زمین بگذارد. این ایده در اروپا بعد از جنگهای داخلی دینی و فرقهای شکل گرفت. جنگهای سیسالهی اروپایی بین فرقههای مختلف پروتستانی و کاتولیکها بود. بعد از این همه مصایب به این نتیجه رسیدند که به آن بیطرفی نیاز دارند. همینطور این ایدهی امر سکولار به مثابهی امر خنثی به زبان علم هم ترجمه شد. نتیجه شد دوگانهی کاذب علم سکولار در برابر دین.مشکل اصلی این نوع مفهوم پردازی این است که چیزی به نام بیطرفی وجود ندارد. از دههی هشتاد میلادی این سوال به صورت جدیتری شکل گرفت که آن بیطرفی کجاست؟ چطور ممکن است؟ وقتی که بررسی بیشتری میکنیم میبینیم که آن ادعای بیطرفی تماما جعلی بوده. سکولاریسم با خودش ارزشهای بیشماری را به صحنه میآورد. اما زیر نقاب بیطرفی ارزشی و به اسم عقلانیت آنها را مخفی میکند. راههای بیشماری برای نشان دادن جعلی بودن بیطرفی امر سکولار وجود دارد. اما راهی که من ترجیح میدهم کاملا تاریخی و جامعهشناسانه است. من به پیروی از ژان - کلود میشهآ و چارلز تیلور و همینطور کریگ کالهون سعی کردم که تاریخیت مفهوم سکولار را نشان دهم. یعنی اینکه سکولار یک چیز طبیعی نیست و فراتاریخی نیست. مانند همهی دیگر مفاهیم یک تاریخی دارد. در زمانی خاص و در مکانی خاص برای حل مس لهای خاص اختراع شده. ما وقتی این مفاهیم را کالبدشکافی تاریخی میکنیم به راحتی میتوانیم برساخت بودن و انسانساز بودنشان را نشان دهیم. به تبع آن قداست و بداهت را از آنها میگیریم. چارلز تیلور یک تعبیر جالبی دارد. او میگوید بسیاری از سکولاریستها به کمک یک عصا راه میروند. آن عصا هم اجازه نمیدهد که راه رفتن درست را یادبگیرند. آن عصا همین پیشفرض گرفتن بداهت امر سکولار و خنثی و معقول بودنش است. تیلور میگوید من سعی میکنم که این عصا را با لگد از زیر دستشان بیاندازم تا بعد آنها بتوانند وارد یک گفتگوی مولد شوند. به عبارت دیگر، تیلور میگوید به جنگ سکولاریسم نمیروم. میگویم بیایید یک گفتگوی برابر و مولد داشته باشیم. اما مقدمهی گفتگوی مولد این است که تا در استدلال به مشکل بر خوردید بر بداهت امر سکولار تکیه نکنید.در هر حال، در کتابم سعی کردم در توصیف این آگاهی به عدم بداهت خنثی بودن امر سکولار از مفهوم پساسکولار استفاده کنم، که همانطور که اشاره شد، کاملا تعریفی حداقلی از پساسکولاریسم است. البته وقتی این استدلال را برای استاد مذکور آوردم، ایشان هم قانع شدند که این نوع استفاده از این مفهوم هم مفید است و هم لازم.یک برداشت که از تورق کتابتان به من منتقل میشد، این بود که این اثر گویا تا حدی در جهت فضاسازی برای مدارا میان مومنان و غیرمومنان است، یا اینکه حداقل به چنین کاری میآید. آیا برداشت درستی داشتهام؟پاسخ: من از مفهوم مدارا استفاده نمیکنم. چون نقطهی آغاز تحقیقم نبود. در واقع، سوال اصلی من این نیست که چطور مومن و غیر مومن میتوانند به صورت صلحآمیز زندگی کنند. این بیشتر سوالی فلسفی و اخلاقیست. هرچند به آن بخش هم میپردازم. اما نقطهی آغاز و سوال اصلی من کاملا جامعه شناسانه و در حیطهی غربشناسیست. یعنی یک پدیدهای یا یک نوع جدید خداناباوری در غرب شکل گرفته که سوابقی در روشنگری هم دارد، اما در سالهای اخیر در حال گسترده شدن است. این نوع خداناباوری از رد دین شروع نمیکند. دین را نوعی تحریف واقعیت و خرافه و مجموعهای از عقاید دگماتیک نمیداند. برعکس، این خداناباوران میگویند که ما دیندار نیستیم و به وجود خدا معتقد نیستیم. اما دین تنها آن باور نیست. بلکه یک میراث فرهنگی اجداد ماست. برای همین میتوان در آن شریک شد و از آن استفاده کرد. آنها خداناباوران دیندار هستند. یعنی با رد هستهی مرکزی دین که ایدهی وجود خداوند و آخرت است، هنوز سعی میکنند که باقی میراث دین را از آن خود کنند.در سال 2010 وقتی این تحقیق را شروع کردم تنها یکی دو کتاب و چند مقاله در این زمینه دیدم که جالب بودند. اما در حین نگارش و تا همین امروز کارهای مهم و پرمخاطبی در این زمینه نوشته شدهاند. از فیلسوف معاصر آلمانی، پیتر اسلوتردایک، بگیرید تا نویسندهی کتابهای خودآموز و عامهپسندی مثل الن دوباتن در این زمینه کتاب چاپ کردهاند. حتی الن دوباتن یک پروژهی بزرگ تعریف کرد برای ساخت یک کلیسا برای خداناباوران در لندن. شاید این ایده به طنز شبیه باشد اما در کل خداناباوری دیندارانه رو به رشد است و هر روز نسخههای جدیدی از این گرایش در حال ظهور است.یکجا به تمایزگذاری این جریان جدید خداناباوران بین "حقیقت" و "فایده" دین اشاره کردهاید. آیا این گذر از حقیقت، به آنچه "جامعه پساحقیقت" معروف شده است، ارتباطی دارد؟پاسخ. جامعهی پساحقیقت به این معنی اصلا پدیدهی جدیدی نیست. یک کتاب فلسفی را در این زمینه میخواندم که استدلال میکرد که پساحقیقت یعنی دنیایی که ما به این مس له آگاهی پیدا میکنیم که نه تنها آنچه مثلا سیاستمداران به عنوان حقیقت به ما میگویند یک بازیست و قواعدی دارد. که حتی میتوانیم آن قواعد بازی را عوض کنیم و به چالش بکشیم. مثلا زمانی که بعد از جنگ جهانی دوم مدام از پایان ایدیولوژی سخن میگفتند منظور این بود که این نظم جدیدیست که امریکا برای دنیا دارد تعریف میکند و هیچ جایگزینی وجود ندارد. این فقط حقیقت است. حالا وقتی این حقیقت را پذیرفتید، میتوان در مورد شرایط خاص شما و غیره مذاکره کرد. اما پذیرش آنچه به عنوان حقیقت به شما ارایهمیدهیم جزو شرایط حداقلیست. اما در دنیای چند قطبی امروز با تکثر رسانهها و رسانههای اجتماعی و غیره نمیتوان اینگونه حکومت کرد. پساحقیقت به این معنا آگاهی به امکان تغییر آن قواعدیست که به عنوان قواعد حداقلی بازی سیاسی به ما تحمیل میشده. پس ما همیشه در دنیای پساحقیقت زندگی میکردیم. الان فقط به آن آگاهی پیدا کردهایم. مطمین نیستم که همه با این تعریف از پساحقیقت موافق باشند، اما من این تعریف را میپسندم. این با آنچه که من به عنوان عصر پساسکولار تعریف کردم هم همگون است. یعنی دنیایی که دیگر توهم خنثی بودن و بیطرف بودن و فرای دین و عقیده و باور بودن معنایی ندارد. اینها همه بازیهایی هستند و قواعدی دارند. باید در مورد آن قواعد به صورت دایمی و همیشگی صحبت و گفتگو کنیم. هر چه که میخواهیم به دست بیاوریم از آن فرآیند گفتگوی مداوم به دست میآید نه از اقناع مردم از طریق بمباران رسانهای که اینکه من میگویم تنها حقیقت خدشه ناپذیر است. آن دنیایی که کسی میتوانست اینگونه نسخهی خود را به مردم بقبولاند به سر آمده.ورود به دنیای پساحقیقت تبعات مهمی برای دینداری و دینداران دارد. چه تنها یک آدم دیندار باشید و چه دین دغدغهی اصلی شما باشد و چه تعلقی به دین نداشته باشید، باید این دنیای پساحقیقت را بشناسید. نحوهی دینداری و مواجهه با پدیدهی دین و باور در این دنیای جدید کمی فرق کرده. دیگر نمیتوان باور من به عنوان باور درست و عین حقیقت را تنها یک پیشفرض بدیهی در نظر گرفت. البته من اصلا نمیگویم که دنیای پساحقیقت مطلوب است یا نه. این توصیف جامعهشناختی دنیای حاضر است.نیال فرگوسن در "تمدن: غرب و مابقی" ادعا میکند که سرنوشت دین در دو سوی اقیانوس اطلس متفاوت بود: دین در اروپا مرد اما در آمریکا به یک کسبوکار سودمند تبدیل شد. تبیین او هم آن است که دین در اروپا دولتی و ملی شد و مثل هر کسبوکار دیگری که دولت در آن انحصار پیدا کند، از میان رفت. بنا به مطالعه شما، آیا تفاوتی بین دو سوی اقیانوس اطلس در خداباوری و خداناباوری معاصر دیده میشود؟ علتش چیست؟پاسخ: دنیای جدید یا قارهی جدید و مخصوصا ایالات متحدهی امریکا تاریخ عجیبی دارد. درست است که بسیاری از بنیانگذاران و ساکنان ایالات متحده سفید پوست و اروپایی تبار هستند اما تاریخ دویستسالهی آنها زمین تا آسمان با اروپا تفاوت دارد. از جمله، اینکه دو دلیل عمدهبرای مهاجرت به آمریکا وجود داشت. اولی آزادی دینی بود و دومی فقر و شکاف عظیم اقتصادی در اروپا. یعنی ما دو تیپ عمده در بین اولین مهاجرین به آمریکا میبینیم. یکی پروتستانهایی که به آمریکا رفتند تا آزادی دینی داشته باشند و از اذیت و آزار و تعقیب دینی در امان باشند، دیگری کسانی که مخصوصا در بریتانیا و ایرلند جزو اقشاری بودند که زمین نداشتند و تحت ستم فیودالها بودند.حالا برگردید به متون اولیهای که پدران بنیانگذار آمریکا تدوین کردند. میدانید که قوانین مشهوری در آمریکا هستند به عنوان متمم اول و متمم دوم قانون اساسی ایالات متحده. متمم اول، شامل این اصل است که به کنگره اجازه داده نشده که دینی را به عنوان دین رسمی انتخاب کند و آزادی دینی و مطبوعات و آزادی بیان را به رسمیت شناخته. حالا متمم دوم چیست؟ حمایت از آزادی حمل اسلحه. توجیه تاریخیاش هم به این بر میگردد که اگر زمانی دولت مرکزی آمریکا خواست به ایالتها زور بگوید و مثلا متمم اول را ملغی کند، مردم هر ایالت بتوانند در مقابل دولت مرکزی از خود دفاع کنند. همین متمم دوم است که امروز به مشکل تبدیل شده و عملا آمریکا تنها کشوریست که همه میتوانند به صورت قانونی اسلحه حمل کنند و نتیجهاش هم شلیک به کودکان در مدارس و دهها مصیبت دیگر است. اما نکتهی مرتبط و جالب به لحاظ تاریخی این است که دفاع فیزیکی فرد از جانش و خودش در متمم دوم آمده است. در حالی که دفاع از آزادی بیان متمم اول است. به نوعی آن آزادی مذهبی و دینی و آزادی بیان اولویت داشته است. چرا؟ چون این مهاجرین ابتدایی عمدتا از دست همان آزار مذهبی کاتولیکها به آمریکا پناه آورده بودند. میخواستند آن آزادی را در دنیای جدید با چنگ و دندان حفظ کنند.بعدها (مخصوصا در قرن نوزده) که نهاد کلیسا در اروپا کم کم تضعیف شد، ایدهی سکولاریسم تبدیل شد به همان تعریف کلاسیک که عقاید دینیات را برای خلوت خودت نگه دار. اما این ایده برای آمریکا معنای دیگری داشت. به دلیل همان زمینهی تاریخی که در بالا بحث شد، آنجا سکولار بودن یعنی برابری بین ادیان. اینکه هیچ دینی اولویت ندارد. آمریکا تبدیل شد به بازار ادیان و مذاهب که در برابر قوانین برابر هستند. مثلا شاید بدانید که در آمریکا کلیسا و مسجد و کنیسه از برخی مالیاتها معاف هستند. فقط کافیست که ثابت کنید که این نهاد یک نهاد دینیست تا دولت از شما حمایت کند. حالا این دین میتواند هر نوع دین و عقیدهای باشد. حتی کلیسای ساینتولوژی و عقاید عجیبش به عنوان یک دین در امریکا ثبت شده است.این حمایت برابر دولت از ادیان مختلف، سکولاریسم آمریکاییرا شکل داده است نه رد دین. مثلا در انتخابات گذشته بحث داغی در گرفت که آیا یک مسلمان میتواند رییس جمهور آمریکا شود یا نه. مجریها از دونالد ترامپ و هیلاری کلینتون و باقی نامزدهای ریاست جمهوری این سوال را میپرسیدند. آنطور هم که برخی رسانهها توجیه میکردند، این ربطی به نامزد مسلمان فرضی ریاست جمهوری ندارد. این سوال در مورد ارزشهای بنیادین آمریکاییست.این زمینههای متفاوت، انواع متفاوتی از خداناباوری را در دو سوی اقیانوس اطلس ایجاد کردهاست. اما هنوز آمریکا به عنوان یک استثنا در غرب مطرح است. منظور این است که هنوز آمریکا به عنوان بازار ادیان متفاوت در مجموع و در مطالعات و نظرسنجیهای متعدد به عنوان یک جامعهی مذهبی تصویر میشود. به قول پیتر برگر اروپای غربی در زمینهی اقبال به سکولاریسم (به معنای رد دینداری) یک استثناء در دنیای امروز است.جریان "ملحدان ستیزهجو" ( Militant Atheists ) از کجا میآیند؟ آنها را چگونه باید فهمید؟پاسخ: این جریان ریشههای متعدد تاریخی دارد که در دو فصل کتابم به آنها پرداختهام. اما یکی از مهمترین ریشهها تشکیل یک دوگانهی غلط است که ما هنوز هم در قرن بیست و یک (و حتی در ایران امروز) با آن درگیر هستیم. آن هم دوگانهی اشتباه علم در برابر دین یا عقل در برابر ایمان است. جان میلبنک، الهیدان و فیلسوف انگلیسی، یک نظریهی جالب دارد و معتقد است که وقتی فلاسفهی مسلمان (مانند فارابی و ابن سینا) با فلسفههای یونان باستان (ارسطو و افلاطون و غیره) درگیر شدند، این دوگانه را ساختند. در واقع در تمام ادیان ابراهیمی، ایمان خالص معنادار است. این آموزهی قدیمی تمام این ادیان است که قلبت باید خالصانه به خداوند تعلق داشته باشد و برای دستیابی به این خلوص مراحل مختلفی از مناسک فردی و جمعی و ذکر و عبادات تعریف شدهاند. آن فلاسفهی ابتدایی مسلمان که با مفهوم ایمان خالص برخورد داشتند، یک مفهوم معادل هم در فلسفه ساختند به عنوان عقل خالص. در واقع این مفهوم به این صورت در بین فلاسفهی یونان باستان وجود نداشت و به نوعی بازتاب تفلسف فلاسفهی دیندار است. باید این نکتهی تاریخی را هم به یاد بیاوریم که اروپاییان تا حدود قرن دهم چندان شناختی از آثار فلاسفهی یونان باستان نداشتند. در میانهی قرون وسطی بود که آنها از طریق فلاسفهی مسلمان شمال آفریقا و اندلس و کسانی مانند ابن رشد به آن میراث عظیم دست یافتند. در واقع اروپاییان خود باستان را ابتدا در آینهی اندیشهی مسلمانان دیدند. آن فلاسفهی مسیحی هم این دوگانهی ایمان خالص در برابر عقل خالص را پذیرفتند و پرورش دادند. چون در هر حال، کسانی مانند توماس آکویناس به نوعی در یک جبههبا فلاسفهی اسلامی قرار میگرفتند: منظور جبههی خداباوران و معتقدان به ادیان ابراهیمیست. باز هم در تاریخ که جلوتر برویم این دوگانه به پدران روشنگری رسید. از آنجا به بعد بسیاری از فلاسفهی مدرن غربی این دوگانه را پذیرفتند با این تفاوت که در سمت عقل خالص میایستادند و با آن ایمان خالص را مورد پرسش قرار میدادند.اما آن لحظهای که به خداناباوری ستیزهجو شکل داد، تولد داروینیسم در قرن نوزده بود. داروین خودش را یک خداناباور نمیدانست و چندان هم به بحث تبعات داروینیسم برای دین وارد نشد. اما یکی از طرفداران پر و پا قرصش توماس هنری هاکسلی بود. او هم خود را خداناباور نمیدانست بلکه ندانمگرا یا لاادری و به قول فرنگیها اگنوستیک بود. او در لندن و آکسفورد و در جمع بزرگترین دانشمندان و سیاستمداران آن روز بریتانیا از داروینیسیم نه فقط به عنوان یک نظریهی علمی که به عنوان یک ابزار برای اصلاحات آموزشی و سیاسی برضد کلیسا و آموزش دینی استفاده میکرد. او از داروینیسم به عنوان ابزاری برای اهداف سیاسی خود در مخالفت با کلیسا استفاده کرد. برخی دینداران مسیحی هم در دام این دوگانه افتادند و در عوض اینکه اصل دوگانهی یا علم و یا دین را زیر سوال ببرند با علم و نظریات علمی درافتادند. به این صورت، یک نظریهی علمی که لزوما با دیدگاههای دینی تضادی ندارد موضوع دعوایی سیاسی بر سر نقش کلیسا در جامعهی اروپایی و همینطور نظام آموزشی شد. به طور خلاصه، دعوای علم و دین بیش از هر چیزی یک دعوای سیاسیبین نهادهای دولت و دانشگاه و کلیسا و قدرت هر کدام بر سیاستگذاری نظام آموزشیست تا اصل خود عقاید دینی یا نظریات علمی.میتوان گفت از نیمهی دوم قرن نوزده که این دعوای بین علم و دین در اروپا جدی شد، خداناباوری ستیزهجو هم سربرآورد. آن هم به عنوان یک نیروی سیاسی و نه یک جریان فکری منسجم. بعد از یازدهم سپتامبر و در جو اسلامستیزی امریکا و اروپا هم این جریان قدرت مضاعفی پیدا کرد. از جمله چهرههای شاخص این جریان ریچارد داوکینز، نویسندهی کتاب "توهم خداوند" است. همانطور که بسیاری از متفکران معاصر نشان دادهاند، داوکینز هرچند بیولوژیست مشهور و مهمیست، اما کارهایش در مورد دین و خداناباوری معیارهای حداقلی استدلالی را رعایت نمیکنند. او سخنور ماهریست، اما کتابهایش پر است از دادههای غلط در مورد دین و بدتر از آن استدلالهای نامعتبر.من در کتابم نشان دادم که ورای اعتبار یا عدم اعتبار استدلالهای خداناباوران ستیزهجو، نوعی جدید از خداناباوری، که در موردش صحبت کردیم، در غرب در حال رشد و شکلگیریست که به سرعت طرفداران زیادی را جذب میکند و باعث شده که بازار خداناباوری ستیزهجو تا حد زیادی کساد شود. منظور همان خداناباوری دیندارانه است که بحث شد.آیا خداباوری در سطح جهانی، رو به زوال است؟باید دید در مورد کدام بخش جهان صحبت میکنیم. در بسیاری از کشورها خداناباوری در حال رشد است. اما فرمها و اشکال متفاوتی دارد و البته هنوز رشدش به پای رشد سریع اسلام و مسیحیت نمیرسد. به عبارت دیگر، دین تا آیندهی نامشخصی همچنان موضوع مهمی در دنیا خواهد بود. تعداد دینداران رو به رشد است. اما به قول چارلز تیلور، فیلسوف معاصر کانادایی، دینداری و عدم دینداری در اشکال بسیار متفاوت و متعدد در حال گسترش هستند. به صورتی که تا به حال در تاریخ سابقه نداشته. بنابراین داریم به دنیای پیچیدهای وارد میشویم که مردم، چه بخواهیم و چه نخواهیم، گزینههای بیشتری برای عقایدشان پیش روی دارند. من اسم این دنیا را گذاشتم دنیای پساسکولار. شما هر اسمی را که میخواهید انتخاب کنید. اما باید این را بپذیریم که دیگر سکولاریسم به معنایی که تا دههی هشتاد میلادی به عنوان بیطرفی سیاسی و دینی تبلیغ میشد، وجود خارجی ندارد. ما هستیم و یک سری عقاید و ارزشها و ادیان و باورهای مختلف. باید به یک نظم جدید و نحوهای گفتگو بیاندیشیم که امکان زندگی مسالمت آمیز را ممکن کند. اینکه مسیر آن زندگی مسالمت آمیز از کجا میگذرد موضوع بحث است، اما میتوان به طور قطع گفت که ایدهی سکولاریسم دیگر آن راه حل سوم نیست.وبسایت دینآنلاین
|
#مسلمانان_هند سالها از پس یک دیگر میگذرند و هر سال اتفاقات زیادی برای انسانهای کرهی زمین رخ میدهد، گاه این اتفاقات خوشایند و گاه تلخ هستند.کشور عزیزمان ایران هم در برابر ناملایمات روزها قرار گرفته و اتفاقات زیادی را در گنجینه زرین تاریخ خود قرار داده است.از جنگ عراق علیه ایران گرفته تا فتنه 88 و سیل گلستان و زلزله در پل دختر . .تا همین دوماه پیش :از دست دادن سردار عزیزمان حاج قاسم و هم اکنون که درگیر ویروس منحوس کرونا هستیم.از این قبیل اتفاقات در سراسر تاریخ جهان و در تمام کشورها چه کم چه زیاد رخ میدهد. کودکان یمن و فلسطین که سال هاست درگیر جنگ هستند. مردم سرزمین سوریه که نشد روزی بیاید و خبر شهادت عزیزانشان را برایشان نیاورند. مردم افغانستان که هر روز در یک جای شهر طالبان بمب گذاری میکنند و عدهی زیادی پرپر میشوند و . ...اما هم اکنون:هند هم به میدان آمده ، مردم مسلمان هند هم اکنون مورد آزار و اذیت قرار گرفتهاند. کودکان هندی که در جلوی چشمشان مادر و پدرشان را به فجیعترین شکل ممکن شهید میکنند.بای ذنب قتلت؟ فقط به جرم مسلمانی.خیلی از اونها در حالی به شهادت میرسند که بر لب هایشان شعار الله اکبر دارند.ای مسلمانان کجایید؟کجایید که بار دیگر همنوعانتان به کمک شما نیاز دارند ، مردم مسلمان هند مورد شکنجه و حمله قرار گرفتهاند ،کجایید چرا سکوت کردهاید؟#کشتن_مسلمانان_هند_را_متوقف_کنید
|
نیمهی سنگینتر شبیه اینطور وقتی بود. آفتاب بیرمق پاییز، سرد و بیروح، خودش را ولو کرده بود توی اتاق. تازه بیدار شده بودم و چشمهام مانده بود به دیوار اتاق که سایه و آفتابش یکی شده بود. اتاق هنوز گرفته، ملتهب و متشنج بود. از در و دیوارش التهاب میبارید. تمام فکرهای شب قبل و شبهای قبلتر در رگ و پیاش در جریان بود. در جایجایش و همهی چیزهایی که آنجا بود خودم را میدیدم که به هیبت آن چیزها در آمده بودم. گاهی کتاب، گاهی تابلوی روی دیوار، گاهی مداد روی میز، گاهی لیوان پایین تخت، گاهی گلدان معصوم آن گوشه. من همه چیز آن اتاق بودم و نبودم رفته بودم. میان هیاهوی ابلهانهی دیشب یا شاید هم شبهای پیشتر، باروبندیلم را بسته بودم و رفته بودم. من رفته بودم رفته بودم و به تاریخ پیوسته بودم. این تاریخ را اما تنها خودم میدانستمش ..جنگ بود. شبیه جنگ بود نه، حتی شبیه جنگ هم نبود. کمی مشمیزکنندهتر و کثیفتر بوی حقه و توطیه و تزویر و بازی میداد. شبیخون بود. اگر بنا بود در تاریخ تجربهی زیستهی بشر، تعریف تازهای از شبیخون ارایه شود، حتما ماوقع آن شب را شرح میدادم. هر کلمهاش مصداق کاملی میشد. آن شب نیز، به تاریخ پیوسته بودم.تومیدانی یک آدم در زندگیاش چند بار به تاریخ میپیوندد؟ تاریخ، کلمهی عجیبیست. آنقدر عجیب که نمیشود از میان دوگانهی تاریخ و زمان یکی را در شگفتآورتر بودن انتخاب کرد.آن شب زیاد تیر خورده بودم. مثل شبهای قبلتر. شبهای خیلی قبلتر هم. اما هیچوقت به اندازهی آن شب بیدفاع نبودم. شبیخون را همین وسعت رذالتبارش به اشمیزاز میکشاند. وقتی مطمین میشوند میدان نداری، وقتی میدانند پرتحملتر از این حرفهایی، حملهور میشوند. من به دلایل بسیاری که از آن میان، مقدسترینشان سبب واکنشهام میشد، بیدفاع بودم. زیاد تیر خورده بودم اما بیشتر از آنکه بکشم، کشته شده بودم. هزاربار خواسته و ناخواسته تمام شده بودم و باز آغاز نه از سر گرفته شده بودم. بی آنکه خواسته باشم به جنگ کشیده شده بودم. تحمیل که باشد دیگر چه فرقی میکند نامش چیست. جنگ، جنگ است. شبیخون اما ماند وماندنی شد. بعدها، با همان رذالت مخصوص خودش، در بیچارهترین ساعات شبانهروز هجوم میآورد. هنوز هم همین است. تاریخم را همین نبرد نابرابر ساخت و بر هم زد. خاطراتش به شکل کشندهای رقتآورند. هرگز به فراموشی نمیروند ورد زبان تاریخم شدهاند. همیشه هست، همهجا هست.برای همین است که اینجا را دوست ندارم این اتاقی را که پشت پنجرهاش باغی نیست. پشت پنجرههای این اتاق، سراسر دیوار است. شبیه خاکریز، شبیه خندق. این اتاق به طرز مهوعی از مرز حرف میزند. اینجا، چندبار از هم فروپاشیدم؟ چند بار خواسته بودم حرف بزنم و فریادهایم با دستی نامریی روی دهانم در گلو خفه شده بود؟ چند بار فروریختم و باز ذره ذره به هم پیوستم؟ میجنگیدم برای اثبات خودم .حالا سالها گذشته و تمام آن سالهای گذشته به سالهای بعد از تاریخ تولدم اضافه شده. انگیزههایم کمی کدر شدهاند. آنقدر که گاهی به سختی میتوانم میان آنهمه فاجعه پیدایشان کنم. گیج و گم هنوز میان رشادت و بلاهت لنگ میزنم .اینطور وقتهاییست که فکر میکنم آن آدمی که با تمام وجود برای حفظ تمامیتش جنگیده و حالا رفته، بخش کوچک سبکی از من بوده که خوبیهای من را رقم میزده است در باور دیگران. اما بخش سنگینتری هم هست که باید کولش کنی و با خود ببری. تلوتلوخوران به در و دیوار بخوری و هنوز نشناسیاش. بخش سنگینی که مغفول و ناشناس مانده و در تاریخ هیچکس حتی خود من نمیگنجد و تاریخ هم به هیچش میگیرد. من اما میان لنگ زدنها کوشیدهام بشناسمش.او همین آدمیست که روی دیوار روبهرو دنبال مرز سایه و آفتاب میگردد. دنبال مرز خودش با چیزها. هرگز اما تفهیم نمیشود. پشت پنجرهی اتاق این آدم هنوز باغیست مصفا، که نه زنده به زمان، که زنده به علت است و دارد به سرزمینهای دنیای وسیع درونش فکر میکند که غمگنانه راکد باقی ماندهاند. ناعادلانهاست که بعضیها تنها نیمهی سبک آدم را دوست دارند، حالآنکه ارزشمندیهای آدمی در نیمههای تاریک مغفولماندهو دستخوش بیانصافیها شدهاش پنهان است تاریکیای که اما از کدورت و آلودگی نیست از سیهرویی معلول غش نیست از لامروتی زمان است. آن نیمه عیاری دارد. عیاری که پایمال هیچ تزویری نمیشود و جایی به روشنی، به کمک تاریخ میآید.مهر 1399
|
اینفوگرافیک القدس لنا اریک فروم، روانکاو و جامعهشناس بلندآوازه آمریکایی - آلمانی یهودیتبار: "اگر تمام ملل جهان مدعی سرزمینهایی که هزاران سال پیش نیاکانشان در آن میزیستند باشند، جهان به دارالمجانین مبدل خواهد شد." 2500 سال قبل میلادکنعانیان نخستین اقوامی بودند که از شبه جزیره عربستان به فلسطین آمدند و در این سرزمین سکونت گزیدند. آنان در فلسطین با آموریان و فلسطینیان در هم آمیختند و فرمانروایی ایجاد کردند که 15 قرن ادامه داشت. 323 سال قبل میلاداسکندر مقدونی، به ایران، مصر، سوریه، فنقیه و فلسطین حمله کرد و ویرانی و قتل و غارت فراوانی به بار آورد. 63 قبل از میلادرومیان بر فلسطین مسلط شدند و یهودیان را تحت سیطره خود قرار دادند 30 میلادیآغاز دعوت حضرت عیسی(ع) بود. او تعالیم خود در شهر اورشلیم آغاز کرد و به هدایت مردم مشغول بود 634 میلادیورود سپاهیان اسلام به فلسطین و فتح قدس در زمان خلافت عمربن خطاب 1095 میلادیبا تهاجم اروپاییان علیه مسلمانان جنگهای صلیبی آغاز شد که حدود دو قرن ادامه یافت. صلیبیون پس از نبردی سخت و محاصره طولانی بیت المقدس، وارد شهر شده و دست به قتل عام زدند و همه چیز را به عنوان غنیمت، غارت کردند. 1149 میلادیصلاح الدین ایوبی صلیبیون را تار و مار کرد و بیت المقدس را باز پس گرفت و آنها را از سوریه و مصر و سایر مناطق بیرون راند. 1799 میلادیناپلیون بناپارت اولین رهبر اروپایی که یهودیان را برای ایجاد یک کشور یهودی در سرزمین فلسطین دعوت کرد. 1916 میلادیقرارداد " سایکس پیکو" میان روسیه، فرانسه و انگلیس به امضا رسید تا به موجب آن سرزمینهای تجزیه شده از عثمانی را میان خویش تقسیم کنند. 1917 میلادیانگلیس با استفاده از ضعف روسیه و انقلابی که در آن کشور به وقوع پیوست، از پیمان سرباز زد و فلسطین را تحت قیمومیت خویش درآورد. 1948 میلادی_سال نکبتشورای ملی یهود در تلآویو تشکیل شد و موجودیت دولت اسراییل توسط "دیوید بن گورین" در اجتماعی در موزه تل آویو اعلام گردید.شروع یهودیان غاصب به تصرف شهرها و روستاها و بیرون راندن فلسطینیها از سرزمینشان. جنایاتی مانند کشتار روستای "دیر یاسین" و "کفر قاسم" 1967 میلادیشکست سنگین اعراب از رژیم صهیونیستی طی جنگ شش روزه و تجاوز اسراییل به کرانه باختری 1978 میلادیدر محل کمپ دیوید، میان انورسادات،رییس جمهور مصر، و مناخیم بگین نخست وزیر اسراییل درحضور جیمی کارتر رییس جمهور وقت امریکا پیمان صلحی امضا شد که به پیمان "کمپ دیوید" معروف گردید. 1979 میلادیبا پیروزی انقلاب اسلامی ایران به رهبری امام خمینی(ره)، اسلام وارد صحنه مبارزاتی مردم فلسطین شد. 1987 میلادیآغاز انتفاضه یا "انقلاب مساجد" با احیاشدن دوباره شور و شوق انقلاب و گرایش به اسلام در مردم 1993 میلادییاسر عرفات رهبر ساف در تاریخ 1993 در واشنگتن در حضور "بیل کلینتون" رییس جمهور امریکا و تعدادی از شخصیتهای سیاسی جهان با قلم خود بر نام فلسطین خط کشید و متن قراردادی را امضا کرد که به پیمان اسلو معروف شد.ژوین 2007 قلمرویی که رسما بهعنوان دولت فلسطین شناسایی شدهاست (پیشتر تشکیلات خودگردان فلسطینی) میان فتح در کرانه باختری، و حماس در باریکه غزه، تقسیم شد. تقسیم حکمرانی میان این دو حزب، بهطور موثر منتج به سقوط حاکمیت دوگانه تشکیلات خودگران فلسطینی شد. 2008 جنگ 22 روزهی غزه که در طول آن شورای حقوق بشر سازمان ملل متحد در قطعنامهای اسراییل را متهم به "نقض فاحش حقوق بشر" کرد و در عین حال خواستار پایان یافتن حملات موشکی علیه شهروندان اسراییل شد. 2014 میلادیجنگ 2014 که در بین فلسطینیها به عملیات بنیاد استوار در این عملیات نیروی هوایی اسراییل آغازگر حمله بود و نوار غزه را هدف حملههای خود قرار داده و فلسطینیان و گردانهای عزالدین قسام شاخه نظامی حماس مناطق تحت کنترل اسراییل را موشکباران میکنند.در این سال یک حکومت یکپارچه فلسطینی، متشکل از فتح و حماس، تشکیل شد. 2017 میلادیاعلام قدس بعنوان پایتخت رژیم صهیونیستی 2018 میلادیانتقال سفارت آمریکا به قدس 2021 میلادیوقوع جنگ 11 روزه و شهادت صدها مسلمان فلسطینس و خسارات عظیم بر تاسیسات رژیم صهیونیسمی 2040 میلادیفروپاشی کامل رژیم غاصب اسراییلبرای دریافت فایل کامل نشریه کلیک کنید.طراح:معصومه سدری زاده دانشجوی اتاق عمل 98 بم
|
مصدق در خلوت/ پردهای از زندگی خصوصی دکتر مصدق به قلم هادی خادم الفقرامصدق نامی آشنا اما مبهم در تاریخ این مرزوبوم است. کمتر کسی در ایران است که نام دکتر محمد مصدق نویسنده، سیاستمدار، حقوقدان ایرانی را نشنیده باشد. اگرچه برای بسیاری او قهرمان ملی است اما همزمان از دید عدهای، چهرهای فریبخورده، خاین و عنصری نامطلوب است.این مقاله داستان نخستوزیری است که بر اصول خود باقی ماند و حصر در خانه احمدآباد را به جان خرید. در زمان چند تن از شاهان ایرانی زیست و با آنکه نعمت خدادادی نفت را از چنگال استعمار پیر بیرون کشید و مایه پیشرفت ایرانزمین شد اما مردم با چوب و چماق او را از عرش به فرش کشاندند، کاری که هیچ کدام از شاهان پهلوی توانش را نداشتند.زندگی مصدق آنقدر فراز و نشیب دارد که نمیتوان در یک مقاله دربارهاش نوشت، ضمن آنکه قصد نداریم وکیلمدافع مصدق باشیم و یا در دادگاه او را محاکمه کنیم. آنچه خواهید خواند گزارش کوتاهی از لحظاتی از زندگی مصدق تا هنگام فوت وی در دوران مختلف است.اصالت دکتر مصدق و خاندان آشتیانیجد پدری محمد مصدق میرزا کاظم آشتیانی است که در دوران حکومت میرزا کریمخان زند مقام استیفای کل ایران (مالیه) به او داده شده بود.پدر دکتر مصدق نیز فردی اداری و لایق بود. میرزا هدایتالله مصدق که به میرزا هدایتالله وزیر دفتر مشهور بود از سن جوانی عهدهدار امور لشکری و کشوری بود، او اولینبار در زمان صدارت امیرکبیر مسیول جمعآوری مالیات از صایین قلعه شد.حسن وظیفه میرزا هدایتالله سبب شد او در پستهای مختلف مشغول به کار شود از جمله وزیر لشکر (رییس دارایی ارتش) و وزیر دفتر استیفاء (رییس دارایی) و وزیر دفتر مناصبی بود که او عهدهدارش بود.میرزا هدایتالله دو بار ازدواج کرد که دکتر مصدق حاصل ازدواج دوم او با نجم السلطنه است. پدر دکتر مصدق (میرزا هدایتالله) در ازدواج اول با دخترعمویش، دختر مستوفیالممالک ازدواج کرد، حاصل این ازدواج 10 فرزند بود، اما در ازدواج دوم خود میرزا هدایتالله با ملکالتاج نجمالسلطنه ازدواج کرد.نجمالسلطنه نوه عباس میرزا بود. عباس میرزا یکی از ترقیخواهان ایرانی است که در کتابهای ایران در دوره سلطنت قاجار اثر علی اصغر شمیم، دلاوران گمنام ایران اثر ژان یونیر و . درباره او مطالبی نوشته شده است، شما می توانید این کتب را با خرید اینترنتی از ساربوک با پست کاملا رایگان دریافت کنید.حاصل ازدواج میرزا هدایت و نجمالسلطنه دو فرزند به نام محمد و آمنه است که محمد با نام محمد مصدق شناخته میشود.محمد مصدق در 29 اردیبهشت 1258 بهدنیا آمد. البته بعضی از مورخین تولد او را در 26 خرداد 1261 محاسبه کردهانداولین شغل محمد مصدق چه بود؟لقب مصدق میرزا اولینبار در نه سالگی به مصدق اعطا شد، در واقع با فوت پدر این لقب به او داده شد و اسم او در مستوفیان رده پایین قرار گرفت. در زمان قاجار رسم بر این بود که اگر فردی که عهدهدار منصبی بود، فوت میکرد به فرزندان او لقبی داده میشد و امور به کفیل سپرده میشد تا کفیل، کارها را انجام دهد و مقرری به خانواده متوفی برسد، چنانچه در زمان فوت میرزا یوسف مستوفیالممالک پسر او حسن میرزا که چند سال بیشتر نداشت جایگزین پدر شد و میرزا هدایت وزیردفتر، کفالت کارها را به عهده گرفت.در زمان فوت پدر مصدق نیز این اتفاق افتاد، اما کفالت کارها به پسر بزرگ میرزا هدایتالله رسید و به مصدق تنها لقب رسید .نجمالسلطنه مادر مصدق با پسر بزرگ میرزا هدایتالله اختلاف پیدا کرد و برای همین برای بار سوم ازدواج کرد و همراه همسرش راهی تبریز گردید.با قتل ناصرالدینشاه، مظفرالدینشاه به حکومت رسید و امینالسلطان صدراعظم شاه در مقام خود باقی ماند، مدتی بعد فرمانفرما، دایی مصدق از کرمان به تهران آمد و مقدمات عزل امینالسلطان را فراهم آورد. با کنار رفتن امینالسلطان، مقام صدراعظمی از مملکت برچیده شد و بهجای آن مملکت توسط چهار وزیر اداره شد که یکی از آنها فرمانفرما بود که وزارت جنگ را به عهده گرفت.فرمانفرما دایی مصدق بود و همین سبب شد تا مصدق با آنکه سن کمی داشت بهعنوان مقام استیفای خراسان انتخاب گردد.چرا مصدق از شغلش استعفا داد؟به گفته خود مصدق در کتاب "خاطرات و تالمات" کلمه مستوفی برای مردم مترادف واژه دزد بود. مصدق که یکی از طرفداران مشروطه بود با شروع انقلاب مشروطه از کار خود استعفا داد، هرچند دلیل استعفا ادامه تحصیل بود اما مصدق نمیتوانست با شغلی که مردم او را در لباس دزد میدیدند کنار بیاید برای همین استعفا کرد.تحصیلات دکتر مصدق چه بود؟مصدق در سن نوزدهسالگی با زهرا امامی دختر امامجمعه تهران ازدواج کرد. زهرا امامی (ضیاءالسلطنه) دختر حاج سید زینالعابدین خاتونآبادی و خواهر جواد ظهیرالاسلام داماد مظفرالدین شاه بود.ازدواج مصدق و زهرا امامی ازدواج بسیار تشریفاتی بود و گویا شهر تهران به میمنت این ازدواج چراغانی شده بود، دکتر محمد مصدق بهخوبی شرایط را درک میکرد و میدانست باید علم جدید را بیاموزد، او که دانشآموخته مکتب قدیم بود با کمک اساتید دارالفنون در خانه توانست تحصیلات مقدماتی را بهخوبی بگذراند و برای تکمیل تحصیلات خود راهی فرانسه شد.ماندگاری مصدق چند ماهی بیشتر دوام نیاورد و به دلیل بیماری راهی ایران شد. در بازگشت به ایران مصدق به نمایندگی مجلس درآمد. او نماینده شهر اصفهان شد، از آنجا که زهرا خانم همسر مصدق در اصفهان زمیندار بود و بین ملاکین اصفهان شناخته شده بود، مصدق از اصفهان به نمایندگی انتخاب شد.با انحلال مجلس توسط محمدعلی شاه و گشایش مجلس کبرای دولتی، مصدق که بهواسطه برادرناتنیاش در دربار آمدوشد داشت به عنوان نماینده این مجلس انتخاب شد اما او نپذیرفت و برای بار دوم همراه همسر، مادر و سه فرزندش راهی فرانسه شد تا تحصیلات خود را کامل کند. مصدق تحصیلات خود را در فرانسه در رشته علوم سیاسی تکمیل کرد و سپس راهی سوییس شد تا به عنوان اولین فرد ایرانی موفق به اخذ دکترای حقوق شود.کاپیتولاسیون و مصدقبا بازگشت مصدق به ایران او در یکی از مدارس آن زمان مشغول به تدریس شد، در همین زمان او متوجه تصویب قانون کاپیتولاسیون در ترکیه شد، برای همین اولین اقدام دکتر محمد مصدق در ایران انتشار کتاب کاپیتولاسیون بود تا مردم و دولتمردان ایرانی را با عواقب قانون آشنا کند. مصدق اولین ایرانی بود که خطر کاپیتولاسیون را علنی کرد، زمانی که هیچکس خبر از این قرارداد ننگین نداشت. مصدق غیر از این کتاب سه کتاب حقوقی دیگر هم نوشت که یکی از مهمترین آن کتاب شرکتهای سهامی در اروپا بود.رابطه محمد مصدق با احزاب ایرانی چگونه بود؟در بازگشت مصدق به ایران حکومت قاجار در حال اضمحلال بود و احزاب مختلفی در حال شکلگیری بود، دو حزب فعال آن زمان حزب اعتدال و حزب دموکرات بود.یکی از دوستان همیشگی مصدق محمدعلی بهار است، مصدق که فرصت زیادی دارد زمان خود را با بهار میگذارند و همین میشود که همراه با محمدعلی بهار به عضویت حزب اعتدال به رهبری مدرس و آقای شیرازی در میآید. هرچند کمی بعد بهار به همراه چند تن دیگر از عضویت حزب اعتدال خارج میشوند اما مصدق که با سفارش بهار به عضویت این حزب درآمده است، در حزب باقی میماند و گویا همین امر سبب ناراحتی بهار از محمدعلی مصدق میشود.حزب دیگری که مصدق عضو ناخواسته آن میشود جمعیت دموکرات است. این جمعیت که شاخهای انشقاقیافته از حزب دموکرات بود، بدون آنکه مصدق بداند او را به عضویت خود درآورده بود، هرچند مصدق چندان موافق این حزب نبود.مصدق فراماسونر بود؟یکی از مهمترین تشکیکهایی که در زندگی مصدق میشود مسیله فراماسونری مصدق است. در زمان انقلاب مشروطیت و در زمان سلطنت محمدعلی شاه بیش از صد انجمن از سوی علاقهمندان به مشروطیت ایجاد گردید. یکی از آن انجمنها، انجمن جامع آدمیت بود. در زمان تشکیل این انجمن مصدق تنها 25 سال داشت و برای مصدق مشهود نبود که بانیان این انجمن فراماسون هستند، ضمن آنکه مصدق در پاسخ به ایرج افشار در رابطه با عضویت او در انجمن آدمیت اظهار میکند که تنها به دعوت دوستی سه جلسه در جلسات این انجمن حضور داشته است و از آنجا که او در انجمن انسانیت به ریاست مستوفیالممالک عضو بوده است و معاون این جلسه بوده است از حضور در این انجمن انصراف داده است، اما اسماعیل رایین در کتاب فراموشخانه سوگندنامه مصدق در انجمن آدمیت را چاپ میکند و مصدق را فراماسونر معرفی میکند!مصدق والیگری کدام مناطق را برعهده داشت؟بعد از آنکه مصدق از عضویت در مجلس شورای کبرای ملی انصراف میدهد برای بار سوم راهی سوییس میشود تا با دخترش که یک سال او را ندیده است دیدار کند. این سفر یک سال طول میکشد. در هنگام برگشت، مصدق به دعوت محمدتقی خان مویدالملک، دوست خود راهی شیراز میشود. شیراز ناامن است و در حکومت جدید والی ندارد.مردم شیراز حاضر به پذیرش فرستاده از تهران نمیشوند، برای همین عدهای از بزرگان شیراز از مشیرالدوله نخستوزیر درخواست کردند تا مصدق والی شیراز شود، مصدق این امر را میپذیرد و والی شیراز میشود، در حقیقت مصدق جانشین دایی خود فرمانفرما میشود. او خیلی زود میتواند امنیت را به شیراز برگرداند. دکتر مصدق با مشکل بزرگی روبرو است، او که از انگلیس دلخوش ندارد حاضر به دخالت پلیس جنوب در مبارزه با تنگستانیها نیست و میگوید اگر قرار بر تنبیه است این کار باید توسط خود او انجام شود، بسیاری از مقالات و نوشتهها، مصدق را متهم به همراهی با پلیس جنوب در سرکوب تنگستانیها میکند، حالآنکه این امر قبل از مصدق انجام شده است و مصدق به همراه ایل قشقایی تنها با راهزنان جادهای مبارزه میکند نه دلیران تنگستان. مخالفت مصدق با پلیس جنوب و موارد دیگر سرانجام کار دست مصدق میدهد و او از والیگری کنار میرود.مصدق یکبار دیگر والیگری کرد، او که بعد از والیگری فارس مدتی در وزارت مالیه و در دولت قوام کار میکند به دلیل شفاف نبودن امور و خیانت اطرافیان از کار در وزارت مالیه استعفا میدهد. مصدق بعد از استعفا تحتالحفظ در خانه محبوس میشود و اجازه نمیدهند تا مصدق بیرون از خانه برود اما اوضاع خراب آذربایجان و قدرت نفوذ مصدق در مردم سبب میشود تا بار دیگر مصدق به والیگری آذربایجان انتخاب شودمصدق در آذربایجان آنچنان موفق نیست که در فارس موفق بوده است، زیرا سردار سپه (رضاشاه) و همدستانش خود مسبب خشونت در آذربایجان هستند، محمد مصدق شش ماه بیشتر در آذربایجان نمیماند و از مقام خود استعفا میدهد و مجددا راهی تهران میشود.رابطه بین دکتر مصدق و رضاشاه چگونه بود؟یکی از جنجالیترین دوران زندگی مصدق مخالفت او با رضاشاه بوده است. این مخالفت از کودتای سوم اسفند 1299 شروع شد که سردار سپه (رضاشاه) به همراه سیدضیاء اقدام به کودتا علیه حکومت قاجار کردند. دکتر مصدق در زمان شنیدن خبر در کشور سوییس حاضر بود، اقدام به نوشتن مقاله در محکومکردن کودتا کرد. بعد از برگشت محمد مصدق از سوییس و والیگری فارس، کابینه ضیاء با همراهی سردار سپه سقوط میکند و قوام که از سوی ضیاء بازداشت شده است نخستوزیر میشود و مصدق در وزارت مالیه مشغول به کار میشود. بعد از استعفای دکتر از وزارت مالیه، با موافقت سردار سپه او به والیگری آذربایجان انتخاب میشود اما این همراهی رضاشاه از سر ناچاری است و در زمان والیگری مصدق هیچ حمایتی از سمت سردار انجام نمیشود تا اینکه مصدق استعفا میدهد و مجدد راهی تهران میشود.مصدق و رضاشاه بار دیگر در مجلس پنجم با یکدیگر روبرو میشوند، زمانی که رضاشاه قصد دارد با همکاری همدستانش قانون را تغییر داده، سلطنت قاجار را مختومه و خود را شاه ایران معرفی کند.مصدق از جمله افرادی است که با رضاشاه مخالفت میکند، او که میداند سردار سپه کنونی در صورت رسیدن به شاهنشاهی چه حکومت استبدادی برپا خواهد کرد، با این امر مخالفت میکند و پیشنهاد میدهد رضاشاه در مقام نخستوزیری به ایران خدمت کند نه در مقام شاه ایران.بعضی از تحقیقات این مخالفت مصدق را بهواسطه خون قاجاری او میدانند و اینکه مصدق شاهزاده قاجاری است با رضاشاه مخالفت کرده است. در واقع این صحبت درست نیست زیرا مصدق هیچگاه از قاجار دلخوش نبود و در هر موقعیتی از مسیولیت فرار میکرد.مصدق چند بار تبعید شد؟مصدق در طول زندگی خود سه بار محکوم به حبس یا تبعید میشود. هر سه بار هم در دوران حکومت پهلویها استمرتبه اول در سال 1315 تا سال 1319 بود که در خانه احمدآباد تحتنظر بود و اجازه خروج نداشت در سال 1319 بود که رضاشاه به احمد متیندفتری نخستوزیر وقت و داماد مصدق به دلیل کودتا شک میکند و او را بازداشت میکند. در پی این بازداشت مصدق نیز بازداشت و به زندان بیرجند منتقل شد، او که از احوال افرادی مثل مدرس، سردار اسعد بختیاری، شیخ خزعل و دیبا خبر داشت و میدانست رضاشاه با قتلدرمانی مخالفان خود را ساکت میکند در مسیر انتقال به زندان دو بار خودکشی میکند که هر دوبار نجات داده میشود.مصدق در مدت نه ماه در زندان بیرجند میماند و سپس با وساطت محمدرضاشاه و به گفته برخی با وساطت و تمنای پسر بزرگش از زندان آزاد و تا آخر حکومت رضاشاه در قریه احمدآباد حبس میماند.مرتبه سوم نیز بعد از کودتای 29 مرداد 32 است که مصدق به احمدآباد تبعید و تا آخر عمر در آنجا محبوس میماند.مصدق چگونه به نخستوزیری رسید؟در روز 22 مهر 1328 ، نوزده نفر از روزنامهنگاران و نمایندگان مجلس در مقابل کاخ مرمر تحصن کردند، اعتراض این افراد به دخالت هژیر در انتخابات مجلس چهاردهم بود، هرچند این تحصن که درخواست انحلال مجلس بود به جایی نرسید اما موجب شد تا جبهه ملی تشکیل شود.این جبهه اولین حزب ایرانی بود که بر اساس ملیگرایی و ناسیونالیسم تشکیل میشد. از مهمترین اعضای موسس این حزب میتوان به دکتر فاطمی و کریم سنجابی نام برد. یکی از اهداف این جبهه، ملی شدن صنعت نفت بود که سرانجام با نخستوزیری مصدق نفت ایران ملی شد و از چنگال انگلیس بیرون آمد.مصدق با اعضای جبهه ملیجبهه ملی با حمایت گروهها و قومهای ایرانی شکل گرفت و توانست نمایندگان خود را به مجلس بفرستد. در مجلس چهاردهم بحث بر سر نخستوزیری سید ضیاء مجدد شکل گرفت، مصدق که میدانست با نخستوزیری طباطبایی صحبت از ملی شدن نفت تمام میشود، در مجلس ضد او سخنرانی میکند که یکی از نمایندگان به مصدق پیشنهاد نخستوزیری میدهد، مصدق نیز بیدرنگ موافقت میکند اما شرط پذیرش نخستوزیری را تصویب ملی شدن نفت میگذارد که با قبول ملی شدن صنعت نفت، دکتر محمد مصدق نخستوزیر ایران میشود.مصدق و آیتالله کاشانییکی از مبهمترین و چالشیترین بحث موافقان و مخالفان مصدق رابطه بین آیتالله کاشانی و مصدق است. موافقان مصدق، آیتالله کاشانی را باعث کودتا و دستگیری مصدق میدانند و مخالفان مصدق نیز جداشدن راه مصدق از کاشانی را سبب کودتا و برکناری مصدق میدانند.حقیقت آن است که در این مقاله فرصت پاسخگویی و کنکاش مسیله نیست اما آنچه رخداده است طرفداری آیتالله کاشانی از مصدق در زمان نخستوزیری است، مصدق بدون حمایت کاشانی نمیتوانست موضوع ملی شدن صنعت نفت را پیش ببرد. نباید فراموش کرد که فداییان اسلام با ترور رزمآرا نقش مهمی در حذف مهرههای انگلیسی در ملی شدن نفت داشتند. مصدق و فداییان اسلام توافق میکنند بعد از به حکومت رسیدن مصدق قوانین اسلامی در کشور اجرا شود اما دستگیری فداییان اسلام چیزی خلاف توافق است و همین سرآغاز اختلاف بین مصدق و کاشانی میشود، اختلافی که سرانجام به کودتای 28 مرداد منجر میشود و مصدق بدون حمایت کاشانی، درحالیکه میشد از مصدق حمایت شود، سقوط میکند و راهی تبعید میشود.محل دفن دکتر مصدق کجا است؟مصدق تا پایان عمرش در قریه احمدآباد زندگی میکرد و در روز 14 اسفند 1345 در خانه خود در بستر بیماری درگذشت، با آنکه مصدق وصیت کرده بود در قبرستان ابنبابویه و کنار شهیدان قیام سی تیر دفن شود اما حکومت پهلوی اجازه این کار را نداد و مصدق در احمدآباد دفن شد، جالب آنکه نه در زمان پهلوی و نه امروزه هیچ کس اجازه مجلس ترحیم برای مصدق ندارد.عکس مصدقشاید در تاریخ ایران چند عکس مهم و حیاتی وجود دارد که شهرت آن عکسها جهانی است. یکی از آن عکسها محاکمه مصدق در دادگاه نظامی است، عکسی که بیش از هر چیز بیانگر حافظه ضعیف تاریخی ایرانیان است، اگرچه ایرانیان خود را صاحبنظر میدانند اما در واقع هیچوقت حافظه تاریخی درستی نداشتهاند و این امر به دلیل عدم مطالعه درست است.مصدق در دادگاه نظامیدر پایان این مقاله شما را به خواندن سه کتاب در زمینه زندگی دکتر مصدق دعوت میکنیم:کتاب آشوب:کتاب آشوب یکی از بهترین منابع برای شناخت زندگی و روابط شخصی مصدق است.این کتاب که توسط نشر نی به چاپ رسیده است نگاهی مستند به زندگی دکتر محمد مصدق است. احمد بنی جمالی، مولف کتاب سعی میکند نگاهی نه به دو سال آخر عمر مصدق و ماجراهای کودتا بیندازد بلکه تلاش میکند مصدق را از میانبرگهای تاریخ بیرون بکشد و نگاهی جدید به زندگی مصدق بیندازد. این کتاب یکی از جنجالیترین کتابها درباره زندگی مصدق است که اسرار و ناگفتههای زیادی از زندگی او را فاش کرده است. خواندن این کتاب به همه ایرانیان و وطنپرستان توصیه میشود.میهنپرست ایرانی:این کتاب که یک کتاب تحلیلی است و تمرکز خود را بر زندگی مصدق و کودتا گذاشته است، اثر نویسنده انگلیسی کریستف دوبلیگ است. دوبلیگ در تاریخنگاری خود از منظر تاریخی به موضوع نگاه نکرده است یعنی از تولد مصدق شروع نکرده است تا به کودتا برسد، بلکه زندگی مصدق را با نگرش به موضوعات مختلف بررسی کرده است. موضوعاتی که از دید مخاطب ایرانی سالها است که مورد غفلت واقع شده است، شاید نگاه بیطرفانه فردی مانند دوبلیگ بتواند گره از معمای مصدق بگشاید. خواندن این کتاب تحلیلی و جذاب به شدت برای همگان توصیه میشود.در خلوت مصدق:این کتاب یکی از مستندترین روایات زندگی مصدق است. این کتاب که توسط شیرین سمیعی همسر محمود مصدق نوه مرحوم مصدق نوشته شده است، نزدیکترین روایت به زندگی مصدق است. خاطرات و روایت شیرین سمیعی که همقدم مصدق بوده است بسیار خواندنی و جذاب است.کتابهای معرفی شده در این مقاله را میتوانید از طریق سایت ساربوک مشاهده کرده و تهیه فرمایید.
|
پنج شنبه با طعم موسیقی 5 ناخدا " خدر عزیززاده "امشب میریم به سمت جنوب و مشخصا بوشهر عزیز و دوست داشتنی.دعوت میشیم به یه محفل. به محفل خیام خوانیهمونجوری که از اسمش پیداست تمرکز اصلی اشعار روی رباعایت خیام نیشابوری هست ولی از اشعار حافظ، سعدی و باباطاهر هم حسب موقعیت استفاده میشه. بماند که خواننده خوش ذوق امکانش رو داره که کلمات و عباراتی رو فی البداهه در اجرا به کار ببره ( و به نظر شخصی بنده این بداهه بودن یکی از مشخصههای هر اثر هنری باید باشه در هر زمینهای )سازهای اصلی در خیام خوانی " نی جفت " " نی انبان " " فلوت " و " سازهای کوبهای "و صد البته" شپ زدن " ( دست زدن ) ! میباشد. :)خیام خوانی شامل دو بخش است: معمولا در ابتدا یکی از رباعیات خیام خوانده میشود، پس از آن شکل دیگری از موسیقی بوشهری که به آن " یزله " میگویند و همان " هلل یوس " است و ریتمی تندتر دارد، اجرا میشود و بعد نوبت به " شپ زدن " ( دست زدن ) میرسد و پس از آن مجدد دو یا چند بیت رباعی خوانده میشود و آن چه گفته شد، توسط حاضران تکرار میشود.توضیحات بیشتر رو در اینجا میتونید مطالعه بفرماییدشما رو با افتخار و شادمانی به شنیدن موسیقی امشب دعوت میکنم ( فکر میکنم با اجرای گروه لیان باشه ): حال دل هامون خوب و شادمانهپستهای قبلی مرتبط: - % D8 % B4 % D9 % 86 % D8 % A8 % D9 % 87 - % D8 % A8 % D8 % A7 - % D8 % B7 % D8 % B9 % D9 % 85 - % D9 % 85 % D9 % 88 % D8 % B3 % DB % 8C % D9 % 82 % DB % 8C - % DB % B4 - wlfj7lizsqot - % D8 % B4 % D9 % 86 % D8 % A8 % D9 % 87 - % D8 % A8 % D8 % A7 - % D8 % B7 % D8 % B9 % D9 % 85 - % D9 % 85 % D9 % 88 % D8 % B3 % DB % 8C % D9 % 82 % DB % 8C - ca9rruvyn6z5 - % D8 % B4 % D9 % 86 % D8 % A8 % D9 % 87 - % D8 % A8 % D8 % A7 - % D8 % B7 % D8 % B9 % D9 % 85 - % D9 % 85 % D9 % 88 % D8 % B3 % DB % 8C % D9 % 82 % DB % 8C - dwalyrcwdg0a - % D8 % B4 % D9 % 86 % D8 % A8 % D9 % 87 - % D8 % B4 % D8 % A8 - % D9 % 87 % D8 % A7 - % D8 % A8 % D8 % A7 - % D8 % B7 % D8 % B9 % D9 % 85 - % D9 % 85 % D9 % 88 % D8 % B2 % DB % 8C % DA % A9 - ckzjy7mqwgtp - % D8 % A7 % D8 % B2 - % D8 % AA % D9 % 86 % D8 % A8 % D9 % 88 % D8 % B1 % D9 % 85 - idzckevzfibg
|
جنگ ، بزرگترین نشانه حماقت بشر است در تمام ادوار تاریخ تا بوده جنگ بوده وهنوز نیز از این داستان خلاصی نیست .از قصه جنگ هابیل وقابیل بر سر خوشه گندم تا جنگهای قبیلهای در دوران پارینه سنگی ،جنگهای بین ادیان مثل جنگهای صلیبی ،جنگهای کشورگشایی ،جنگهای داخلی و .به طور کلی چهار عامل باعث آغاز جنگها میشود: 1 - پول 2 - قدرت 3 - دین 4 وطن در هیچ کدام این جنگها پیروز قطعی وجود ندارد در واقع در بیشتر آنان اختلاف بین دولتها وقدرتهاست ودرگیری وهزینه هارا چه مالی چه جانی چه روحی روانی ،ملتها پرداخت میکنند .سربازانی که از جنگ بر میگردند غالبا از صدمات روانی وفیزیکی رنج میبرند مانند افسردگی،گم گشتگی ،بیماری،جراحتهای جنگی،وحتی مرگ . ذات جنگ هیچ گاه عوض نمیشود فقط ظاهر آن است که تغییر میکند .جنگها باعث تقلیل جمعیت نابودی زیرساختها ومنابع طبیعی میشوند همچنین عواض ثانویه مثل مسایل روانی واقتصادی را شامل میشوند.بعد از همه اینها جنگ اتمی در صورت اتفاق نابودی نوع بشر را به همراه خواهد داشت .در واقع ما بین جنگها شروع به بازسازی میکنیم تا جنگ بعدی همه را ویران کند . نیچه میگوید:"جنگ قانون ابدی زندگی است وصلح آسایش میان دوجنگ است "جنگ با خود نکبت ،بدبختی،مرگ و نیستی به همراه دارد .ضجههای زنان شوی از دست داده ومادران در سوگ فرزند وفرزندان بدون پدر در صحنههای تاریخ به عنوان اثرات نفرت انگیزجنگ ثبت خواهد شد.نقاشی دیواری جنگ 1896 اثرگری ملچرز
|
راهکارهایی برای سبزه نوروز احسان میرزایی: نوروز 1400 آمد و اکنون 15 روز از نخستین ماه سال گذشته. طی روزهای گذشته در صفحه برخی افراد، بحثهای در رابطه با سرنوشت سبزی نوروز مطرح شد. هرچند ما از سال 1393 با پیشنهاد کمپین سبزی نوروز بهترین راهکار برای حفظ جایگاه سبزه نوروز و حفاظت از محیط زیست را ارایه و ترویج کردیم. اما همچنان باید این رویه را ترویج کنیم و پیش ببریم.هدف ما در سال 1400 ترویج هرچه بیشتر کشاورزی خانگی است و امیدواریم در نوروز 1401 شهروندان بیشتری برای سفره هفت سین سبزیجات بکارند، در سفره هفت سین قرار دهند و پس از پایان نوروز از آن بهره برداری خوراکی کنند.اما اکنون پیرو مباحث مطرح شده در خصوص سبزههای رها شده در طبیعت، یاددشات "راهکارهایی برای سبزه نوروز" را با اولویت توجه به پیشنهاد سبزیکاری برای سبزه و کشاورزی خانگی، تقدیم میکنم.راهکارهایی برای سبزه نوروزمجله گیچ : این روزها سبزه نوروز که نمادی باستانی در سفره هفت سین بوده به واسطه ناآگاهی و رفتار غیر مسیولانه برخی شهروندان، به یک معضل برای محیطزیست تبدیل شده است.سبزه نوروز در سفره هفت سین نوید بخش سرسبزی، پرباری، حاصلخیزی، رحمت و برکت، زایش و رویش است. پس در شرایط کنونی (تغییرات اقلیمی) شایسته است با رفتار و رویکردی حکیمانه و خردمندانه، سبزه نوروز و بلکه تمام عناصر نوروز باستانی را چنان پاسداری کنیم که کمترین آسیبی به آن برسد.مجله گیچ درسال 1400 برای ترویج و گسترش کشاورزی خانگی تلاش میکند. بنابراین یکی از مهمترین راهکارها، پیشنهاد کمپین سبزی نوروز است: کاشت سبزیجات به عنوان سبزه نوروز و نگهداری از آن حتی پس از نوروز و استفاده از آن به عنوان یک خوراکی سالم و تازه.سبزه نوروز و راهکارهای آندر ادامه راهکارهایی برای تعامل بهتر با سبزه نوروز ارایه میشود، اما آنچه مهم است و نباید فراموش کنیم، اهمیتکاهش و تولید نکردن، تفکیک، باز استفاده از پسماند است.بنابراین افراد میتوانند با توجه به شرایط و امکانات خود و طبق اولویتهای فرهنگی و محیط زیستی، بهترین راهکار را انتخاب کنند.برای نوروز بعدی سبزه سبزیجات بکاریم.تصمیم بگیریم برای نوروز 1401 سبزه سبزیجات درست کنیم و پس از سیزده به در آن را در خانه نگهداریم و از سبزیجات تازه و طبیعی بهره ببریم.سبزه را در گلدان و باغچه بکاریم.سبزهگندم و حبوبات را در باغچه و گلدانهای بزرگ بکاریم و به آن رسیدگی کنیم تا ثمر بدهد. برای این کار باید ابتدا بستر لازم را آماده کنیم. سپس با حوصله ریشههای نشا را از هم جدا کرده و در بستر بکاریم.سبزه را به دیگران بسپاریم.سبزه نوروز را به افرادی که شرایط کاشتن و نگهداری دارند بسپاریم.سبزه را برای خوارک دام بدهیم.سبزه نوروز را برای خوراک دام، به دامداران بدهیم. شاید دامداری در نزدکی شما نباشد، پس راهکارهای قبلی را امتحان کنید.سبزه را کمپوست کنیم.سبزه نوروز را به همراه دیگر پسماندهایتر خانه، به کمپوست تبدیل کنیم. این کار بهتر از آن است که سبزه را به سطل زباله بیاندازیم.پایان پیام
|
دانای سیمیار مراسم پیر شالیار اورامانات کردستانپیر شالیار و دانای سیمیار همان شری و هوریهوریان در لباس گایوماته زرتشت هستندپیر شالیار و دانای سیمیار همان شری و هوری هوریان در لباس گایوماته زرتشت هستنداین نظر که نخستین بار در کتاب کردستان رشید یاسمی آمده و شرح آن به عینه از سایت آریا بوم نقل خواهد شد بسیار جالب است. رشید یاسمی پیر شالیار (شهریار جاودانی، شری هوریان) را نه همان زروان (پیر زرین زمانه بیکران) بلکه خود همان گایوماته زرتشت (شهریار زرین اندام) در نقش موبدمردمگرا میداند که میدانیم هنگام ترور شدنش نزد قبیله خویش کردان گوران (گبران=مغان) در هرسین کرمانشاهان سکنی داشته است. از نظر تاریخی پیر شالیار میتوان از سویی مطابق کورش (سلیمان) و از سوی دیگر خود بردیه زرتشت پسر سپیتمه جمشید (همان دانای سیمیارپسر"جاماسپ اساطیری مردم اورامانات در معنی موبد مقتول") مقابله کرد که پیداست نام کورش (فریدون، فرشوشتر= شاه جوان) را میتوان به راحتی در این باب کنار گذاشت. دانای سیمیار نیز که نام دیگر پیرشالیار است به وضوح همان وزیر و داماد و پسرخوانده کورش یعنی گایوماته بردیه (ایرج/آرای آرایان ارامنه، سپیتاک زرتشت) است بی تردید در رابطه با کورش (فریدون، سلیمان، سلمان فارسی اساطیری) در اساطیر اسلامی به جای همان آصف بن برخیا (داماد و پسر خوانده او بردیه زرتشت) است. تشابه متن غزلیات پیرشالیار به غزلیات سلیمان گواهی نه به ارتباط وی با کورش (سلیمان بزرگ تاریخی) بلکه نشانگر این همانی پیر شالیار با بردیه زرتشت است که ملقب به گایوماته و گوتمه (هر دو به معنی دانای سرودهای دینی) بوده است. نظر به اینکه کردان سرودهای کهن خود را گورانی (سرودهای شگرف دینی) مینامند این موضوع نشانگر آن است که ایشان کتاب اوستا (افد ستا= سرودهای شگرف ستایش دینی) را بیشتر گوران مینامیدهاند و نام قرآن محمد نیز به واسطه ملل کهن بین النهرین از این کلمه گورانی گورانها (گبران) گرفته است. میدانیم که معجزه قرآن نیز همین موضوع انتساب شگرف بودن و معجزو وار بودن آیههای آن است. لقب سیمیار پیر شالیار/ زرتشت را به سادگی میتوان صورتی از کلمه مرکب کردی سیوی یار یعنی یاور یتیمان به شمار آورد. میدانیم که گایوماته زرتشت مردمگرا یا همان شاهزاده ابراهیم ادهم خلیل الله بت شکن اساطیری بلخ و شمال هندوستان بردهها را آزاد و اصلاحات ارضی کرده و در معابد بت پرستی را تخته نموده و مالیاتهای گزاف امپراطوری هخامنشی را بر ملل امپراطوری بخشیده بوده است. در این باب نظر به لقب پیر در عنوان پیر "شالیار= شهریار جاودانی" میتوان نظری به ریشه زروان پرستی این منطقه نیز بیافکند که در این باب اساسیتر و کهنتر مینماید. مطابق محققان اساطیر و باستانشنان در معرفی زروان که خدای کهن بومی مردم نواحی کردنشین حالیه بوده است، بدین نتیجه رسیدهاند که او به عنوان خدای بزرگ شیر سر وعقاب/سیمرغ تن به طور اخص در نظم - قانون(عدالت) - تقدیر - پادشاه (شهریار) نشان میدهد. جالب است که در اساطیر سومری م وای آنزو خدای حکمت که به هییت سیمرغ و ایزد توفان است قله دست نیافتنی کوهی به نام کارنیول (کوه بزان کوهی) در مناطق غرب ایران است که به وضوح یادآور دالاهو(=زاگروس یعنی عقاب شکارچی آهوان) است. آشوریان نیز در این حوالی از گردنه سخت گذر هاشمار= سیمرغ در این مناطق یاد نمودهاند. نام سیمیار که به صورت عنوان پیر شالیار ذکر شده است خود به وضوح یادآور نام سایینی (سین، سیمرغ) اوستاست که به وضح زروان را با آنزو/انزو (خدای سیمرغ شکل دانش) مربوط میگرداند. به هر حال آنزو از سویی با زال/زر خردمند و مربیش سیمرغ و از سوی دیگر با خود اهورامزدا و پدرش زروان مطابقت پیدا میکند. آنزوی اساطیر سومری نظیر زروان با تقدیر و الواح تقدیر پیوستگی دارد. نظر به زاده شدن دو فرزند مذکر همزاد یعنی اهریمن و اهورامزدا از شکم این ایزد مسلم به نظر میرسد که اصل وی با زالیانو/کوماربی یعنی خدای آسمان و هوای هیتیان - هوریان میپیوسته است که با انلیل بابلیان(الله اعراب) یکی به شمار میرفته است. میدانیم که هوریان زروان پرست در کردستان و کرمانشاهان حضوری گسترده داشتهاند. مطابق اساطیر هیتی - هوری وی برای اینکه تکه گوشت آلت تناسلی آنو(خدای آسمان) که وی گاز گرفته بود ، به دو فرزند پسر - که نامشان آرانزاهوس(شریر/دجال) و تاش میشو(نجیب) بوده است - آبستن نشود، آن را به بیرون تف میکند و این دو ایزد از آن پدید میآیند که به جای همزادان اشوینهای اسب سیمای روز شب وداها یعنی ناستیا (خیر) و دسره (شریر) میباشند. خود هوریان ایشان را همچنین شری (روز=شالیار) و هوری (شب= شیویار) نامیده و گاو سیمایشان محسوب مینمودند. این اسطوره معروف هیتی در غرب اساس آن اسطوره یونانی معروف شده است که میگوید کرونوس (زمان/زروان) به سبب اینکه میدانست فرزندی از وی او را از تخت خدایگانیش ساقط خواهد کرد، لذا بچه هایش قورت میداد. ولی زنش ریا برای حفظ ششمین فرزندش، زیوس قطعه سنگی را به جای بچه به او خوراند. به هر حال رد پای پرستش زروان این خدای کهن بومی در فلات آناتولی و کردستان، در منطقه اورامان کردستان بر جای مانده است. توضیحات مربوط بدین خدا/رهبر دینی کهن را ضمن دو مقاله از سایت فرهنگی آریامن در زیر ارایه مینماییم: "مراسمی به نام "پیرشالیار" در اورامان تخت(هورامان، ماننا= سرزمین ماه) کردستان و در کنار مرقد پیرشالیار که در سه روز انجام میشود. در این مراسم از باغ پیرشالیار گردوهایی چیده شده و برای اهالی فرستاده میشود. آغاز مراسم روز چهارشنبه است. بامداد روز نخست دامداران دامهای نذری خود را میآورند و قربانی میکنند، گوشت قربانی در بین مردم تقسیم میشود و مقداری دیگر از گوشتها برای تهیهی غذای دسته جمعی، "آش جو" یا "هولوشینه تشی" به داخل خانهی پیر برده میشود.نیمروز روز دوم گروههای دف زن خود را آماده کرده و شروع به دف زنی میکنند. نوجوانان، جوانان و پیران دست در دست هم زنجیرهای بزرگ تشکیل داده و رقص دسته جمعی را آغاز میکنند و با حرکتی نمادین همبستگی همیشگی خود را به نمایش میگذارند. در هنگام رقص، افرادی نیز قصیدههایی از بر میخوانند و گروه بزرگ رقص هم لفظ "جلاله الله" را زمزمه میکنند. در این سه روز مردم هورامان تخت تمام کارهای خود را تعطیل کرده و فقط وقتشان را در این جشن باستانی صرف میکنند. درروز پایانی نیز مردم تا شب به رقص میپردازند و ساعاتی از شب را نیز در خانهی پیرشالیار میگذرانند، که به این شب، شب نشست یا "شه وونیشتی" گفته میشود. در این شب سخنرانان به سخنرانی درمورد پیر شالیار و بحثهای مذهبی و عرفانی میپردازند. بعد از آن سرودی یا قصیدهای خوانده میشود وپایان جلسه با دعا ختم میشود. پیرشالیار کیست ؟پیرشالیار فرزند جاماسب (موبد مقتول=آبرادات کورشنامه، سپیتمه جمشید)، یکی از رهبران و مغان آیین زردشت بوده که در اورامان کرمانشاهان میزیسته است، وی مردی دانا و آگاه با طبعی روان بود. بعدها کتاب وی توسط شخصی به نام "پیر شهریارشانی " پیراسته شده و با تنظیم مجدد با دیانت اسلام منطبق گردیده است. کتاب به گونهای نمادین، مواردی را از زبان " زانای سیمیار " بیان کرده است. به اعتقاد برخی از کردشناسان " زانای سیمیار " یا دانای سیمیار همان زرتشت است که رمزگو نیز معنی شده است. این مغ کتابی را به نام "مارفهتو پیرشالیار" (معرفت پیرشهریار= اوستای بومی فراموش شده کرمانشاهان) به لجهه ی کردی اورامی به نظم درآورده است مشتمل بر امثال و حکم و پند و اندرز با ذکر نکاتی چند از آداب و رسوم آیین باستانی و تاکید و توصیه در جهت حفظ و نگهداری آن. نسخه ی این کتاب اکنون کمیاب است و فقط عبارات و ابیاتی از آن را برخی از مردم آن سامان از بر دارند و در مواردی به جای ضرب المثل به کار میبرند.در این کتاب منظوم، بعد از هر دو بیت، بیتی تکرار شده است به این مضمون :گوشت جهواتهی پیرشالیار بوو / هوشت جه کیاستهی زانای سیمیار بوو(به گفته پیرشهریار گوش بده، و برای درک نوشتهزردشت دانا و هوشیار باش )چند بند دیگر از آن منظومه :داران گیانداران، جهرگ و دل بهرگهن / گایی پر بهرگهن گایی بی بهرگهن که رهگ جههیلین، هیلی جه کهرگهن / رواس جه رواس ورگهن جه ورگهن(درختان جان دارند،جگر و دلشان برگ است، گاهی پر برگ و گاهی بیبرگند. مرغ از تخم است، و تخم از مرغ، روباه از روباه است و گرگ از گرگ)وهوری وهوارو، وهورهوهرینه / وریسه ، بریو چوارسه رینه کهرگی سیاوه هیلیش چهرمینه / گوشلی مه مریو دوی درینه(برفی میباره که برف خوره است، و رسن که پاره شود چهار سر پیدا میکند، ماکیان سیاه، تخمش سفید است،دیگچه که سوراخ شد، دو در پیدا میکند).در رابطه با ت ثر آیین پیرشالیار از زروان پرستی مقاله "کیش زروانی در ایران" را در اینجا ضمیمه مینماییم .کیش زروانی یکی از باستانیترین ادیان ایرانیان است که پس از گذشت هزاران سال دوباره در زمان ساسانیان پایه گرفت و رواج به سزایی یافت.پیروان این کیش،زروان اکرانه را خدای بزرگ و خالق اهورامزدا و اهریمن میدانند.در اوستا چندبار نام زروان در ردیف دیگر ایزدان آمده و از آن به عنوان فرشته زمان بی کران یاد شده است.در اغلب نوشتهها،زروان با صفات اکرانه(( Akarana به معنی بی کران آمده که در میتو خرد پازند به "زروان درنگ خدای"و در رساله پارسی علمای اسلام به زمان "زمان درنگ خدای" تعبیر شده است،از این دو صفت پیداست که برای زمان آغاز و انجامی تصور نشده ،آن را همیشه پایدار و به عبارت دیگر قدیم و جاودانی دانستهاند، در زادسپرم فصل یک بند بیست و چهار،زروان به صراحت آفریده اهورامزدا محسوب شده و در ردیف ایزدان دیگر آمده و در خور نیایش خوانده شده است ولی پیش از زرتشت به عنوان آفریدگار خالق هستی پرستش میشده است.مغان میگویند:پیش از آنکه آفرینش شروع شود و پیش از آنکه آسمان و زمین و هیچ مخلوقی موجود باشد،در بسیط هستی وجودی حقیقی موجود بود که زروان نام داشت. این زروان خداوند فر یا بخت و اقبال و تقدیر نیز خوانده میشد.وی مدت 1000 سال عبادت کرد و قربانی داد تا از او فرزندی به نام ارمیزت(اورمزد، Ormizt ) متولد شود که زمین و آسمان و آنچه در آنهاست بیافریند.چون هزار سال بدین منوال سپری شد در دلش اندیشه شک و تردید راه یافت که آیا این قربانی و عبادت و رنج به ثمر خواهد رسید و دارای فرزندی به نام اورمزد خواهد شد؟در حالیکه در اندیشه زروان این تردید راه یافت،ارمیزت،اورمزد و اهریمن را آبستن بود،چون از حال توامان آگاهی یافت با خود گفت،هر یک زودتر بیرون آید شاهی جهان را به او خبر خواهد داد.اورمزد از این اندیشه آگاهی یافته اهریمن را از پندار زروان خبر داد.پس اهریمن شکم پدر را شکافت و خود را در برابر او نمایان ساخت،زروان با شگفتی از او پرسید:تو کیستی؟اهریمن پاسخ داد:من فرزند تو هستم.زروان گفت:فرزند من بایستی درخشنده و دارای بوی خوش باشد،در خالیکه تو تاریک و بدبو هستی.اورمزد خبردار شد فورا از شکم پدر بیرون آمد و در برابر وی ایستاد،زروان که اورا درخشنده و خوش بو یافت دانست که این پیکر درخشان پسرش است که برای تولدش آنهمه عبادت کرده و قربانی داده بود.پس دستهای از چوب مقدس که در دست داشت به او داد و گفت:تا کنون من برای زادن تو قربانی میکردم و از این پس تو باید برای من قربانی کنی و فدیه دهی.در این هنگام اهریمن نزد زروان ایستاده گفت:تو عهد کرده بودی که هر یک از ما زودتر بیرون آید و به تو نمایان شود شاهی جهان را به او دهی،اینک بنابر آن پیمان باید مرا شاهی دهی.زروان اورا خطاب کرده گفت:ای موجود پلید 9000 سال از فرمانروایی بر جهان را به تو میدهم ولی از آن پس فرمانروایی از آن اورمزد است و فرمان و اراده او اجرا خواهد شد.بعد از آن آفرینش شروع شد،آنچه را که اورمزد میآفرید خوب و سودمند بود و آنچه را که اهریمن خلق میکرد زشت و زیان آور.در رساله علمای اسلام درباره کیش زروانی چنین آمده است:"دیگر بدانند در آفرینش جهان و اختران و گردش افلاک و روشنی و تاریکی و نکویی و بدی که در جهان پدید است،ولی در کتاب پهلوی جهان را آفریده گویند و پیداست که جزء از "زمان" همه چیز آفریده است و آفریدگار زمان را هم گویند زمانه - زمان را که کرانه پدید نیست بالا و پایین پدید نیست همیشه بوده و همیشه باشد.هرکه خردی دارد نگوید که زمانه از کجا آمده پس آتش و آب را بیافرید ،چون به هم رسیدند اورمزد به وجود آمد،زمان هم آفریدگارز بود هم خداوند پس اورمزد پاک و روشن و خوشبوی و نیکوکردار بود،بر همه نیکوییها توانا بود. پس چون فراشیبتر نگرید - در 960 هزار فرسنگ اهریمن را دید سیاه و گنده و پلید و بدکردار.اورمزد را شگفت آمد که خصمی سهمگین است.اورمزد چون آن خصم را دید اندیشه کرد که مرا این خصم از میان برباید گرفت ..(روایت داراب هرمز دیار جلد دوم ص 63 از روایات دستور برزو.)پلوتارخوس در کتاب ایزیس و اوزیرس درباره کیش زروانی که اولین دین ایرانیان بوده مینویسد:که در پنج هزار سال پیش از جنگ تروا گروهی از مردم به دو خدا معتقد بودند و باور داشتند که یکی از این دو،آفریننده نیکی و آن دیگری پدید آورنده چیزهای بد و زیان آور است،اما دستهای دیگر که زرتشتی هستند آفریننده نیکیها را خدا و آن دیگری را دیو و شیطان میخوانند.زرتشت یکی ازاین دو نیرو را هرمزد و دیگری را اهریمن خوانده و معتقد بود که هرمزد به روشنی محض و اهریمن( Areimanios ) به تاریکی و ظلمت مطلق شبیه است و مهر( Mitres ) را واسطهای بین آن دو میدانست.وی مردم را تعلیم داد که برای هرمزد ، نذور و پیشکشها گذرانند برای دفع آسیب و بلاها.پلوتارخوس به طور روشن و مشخص سراسر آفرینش را بر اساس اندیشه زروانی اثر فعل دو خدا ،یا دو نیرو تصویر میکند. در برابر واژه ایزد ، Theos ،و در برابر واژه دیو ، Daimon ،را میگذارد.نام این دو در اوستا یزت( Yazata )و دیو( Daeva )است. دایمون در بنیاد خدایی است با ویژگیهای مبهم و غیر مشخص که هر چند با خمیره و سرشت شریری که دارد آفریننده زشتی هاست،اما توانایی آن را دارد که موجودات نیک هم بیافریند.اما آنچه در روایت این مورخ ویژگی دارد،همتوانی و قدرت فعل دو نیروست که در دو قطب مخالف ،رویاروی هم قرار میگیرند و آفرینش ،اثر فعل این دوست.اهریمن به تاریکی و ظلمت و نادانی همانند است و اورمزد به روشنایی و نور.موردی که جلب توجه میکند نقش برابری هرمزد و اهریمن در آفرینش و نیایش مومنان است.آفرینش به دست هردو انجام شده و هردوی آنان مورد احترام واقع میشوند. هرمزد جهت طلب خیر و برکت و اهریمن برای آوردن آفت وشر.یکی از این دو را بر دیگری برتری نیست و از لحاظ قدرت و حیطه عمل یکسانند،چون همزاد هستند.کیش زروانی تا این اواخر چنانکه باید و شاید شناخته نبود و اهمیت چندانی به آن داده نمیشد.اما با پیدا شدن متون مانوی،ارزش و اعتبار و گسترش دین زروانی نیز آشکار گشت.چون در دیانت مانوی،زروان بالاترین خدا و هرمزد پسر او معرفی شده است.اینک دانسته میشود که چنین تفکری به پیروی و اعتبار فکر زروانی است.اما مطالعات و حاصل پژوهشها نشان میدهد که دیانت زروانی دارای ریشهای قدیمیتر از آن است که تصور میشد.برخی از پژوهشگران بر پایه افسانهای که بعدها برای زروان ساخته و پرداخته شد،یعنی اینکه اورمزد و اهریمن یا سپنت میین یی - وانگره میین یو هردو گوهر قدیم و خود آفریده و پسران توام زروان هستند،متوجه گاتاها گردیدند.در یک قطعه گاثایی از هردو گوهر همزاد که نماینده خیروشر هستند یاد شده است(گاتها یسنا - هات 3 / 30 ).یکی از پژوهشگران اوستایی متوجه این نکته شده و استنباط خود را با افسانه زروانی تحلیل کرده است.دانشمندان علم کلام مزدایی با پدید آوردن کیش زروانی ،راهی در تحلیل و بررسی متافیزیک مزدایی گشودند و گفتند:اهورامزدا و اهریمن ،توامان خدای بزرگ ،یعنی زروان بیکرانه هستند.یونکر بر این باور است که اشاره گاثایی دلیلی است برکهن بودن این اندیشه و مساله زروانیسم که در عصر اشکانی و ساسانی موضوعی تازهای نبوده است بلکه بازگشت و عطفی بوده به یک اصل کهن.(کتاب فرهنگ نامهای اوستا جلد دوم صفحات 35 و 634 و کتاب آغاز دیانت زرتشتی تالیف مولتن ص 349 ).آنچه مسلم است از روزگاران باستان ،حتی خیلی پیش از زرتشت ،کیش زروانی شناخته شده و رواج داشته است.برخی از پژوهشگران زروان را با برهما و کرونوس و ساتورن یکی دانستهاند.زروانیان نیز به نوعی قیامت معتقد بودهاند و سر انجام عالم را فانی دانستهاند.دین زروان در زمانی منحصر بفرد بود و بعد از آن همراه با مهر پرستی در میان آریاییان رواج کامل یافت.ولی پس از ظهور زرتشت و تعالیم او دین زروانی تقریبا منقرض شد و در زمان اشکانیان دوباره پا به منصه ظهور گذاشت تا آنجا که دین زرتشتی را تحت الشعاع قرار داد و مغان زروانی با موبدان زرتشتی به رقابت پرداخته علیه یکدیگر تبلیغ کردند. ظهور مجدد کیش زروانی یکی از جلوههای فلسفی آیین زرتشتی بود که در عصر اشکانی علم مزدایی را بنیان نهاد.این کوششی بود برای داخل کردن عناصر فلسفی ،اولویت زمان و قدمت آن بود که در هیات خدای بزرگ جلوهگر شد.اگر وجود خدایی لازم میبود که یکتا باشد،ازلی و ابدی باشد،هیچ نوع تجسمی را ارایه ندهد و صفات و کرداری نداشته باشد و به هر حال همه مشخصات خدایی را داشته باشد تا مورد توجه و اعتماد همگان قرار گیرد،جز زروان اکران (زمان بی کران)چه چیزی میتوانسته معرفی گردد؟از طرفی دیگر به گونه منطقی در چنین تفکری،مساله خیروشر حل میگشت (خیر و شر همانها بودند که از شکم زروان متولد شدند و گاه چیرگی ازآن بود و زمان قصد مستقیمی در پیدایی هیچ یک از این دو نداشت).
|
تشیع علوی و تشیع صفوی ! خط گرافیک/رسول معصوم زاده کتاب تشیع علوی و تشیع صفوی حاصل سخنرانیهای علی شریعتی در حسینیه ارشاد در رمضان سال 1350 ش است. این کتاب در سال 1351 ش برای اولین بار به چاپ رسید. شریعتی در این کتاب به آموزهها و تاریخ اسلام، نگاه منظومهای داشته و قرایتی انقلابی از تاریخ شیعه ارایه داد. او تاریخ شیعه را به دو دوره علوی (انقلابی) و صفوی (مصلحت گرا) تقسیم میکند و بر پایه همین دو واژه مسایل اجتماعی - سیاسی را قضاوت میکند. اصطلاح شیعه علوی و صفوی بعد از انتشار این کتاب در جدالهای سیاسی ایران مورد استفاده قرار گرفت.دکتر علی شریعتی - kjEyuF9ca / view ? usp = sharing - kjEyuF9ca / view ? usp = sharing - kjEyuF9ca / view ? usp = sharing - kjEyuF9ca / view ? usp = sharing
|
شش ضلع توسعه بیشتر ثروت جهان از سال 1800 تاکنون ایجاد شده و حدود یک سوم آن در مالکیت اروپاییان و آمریکاییان است، درحالیکه آنها کمتر از 20 درصد جمعیت جهان را تشکیل میدهند. در سال 1500 میلادی، میزان ثروت متوسط یک فرد چینی کمی بیشتر از یک آمریکایی بود. وقتی به دهه 1970 میرسیم، یک آمریکایی 20 برابر ثروتمندتر از یک چینی است. اما چرا؟بسیاری تلاش کردهاند که این موضوع را به امپریالیسم نسبت دهند که به دو دلیل اشتباه است. امپریالیسم اصلا اختراع اروپاییان نبود. امپراطوریها مثل مغول و عثمانی پیش از آن هم مدام به بقیه حمله میکردند. همچنین، اوج تفاوت ثروت غرب و شرق حدود دهه 1970 اتفاق میافتد یعنی سالها پس از برچیدهشدن امپراطوریها.سامویل جانسون در کتابش تاریخ راسلاس در 1759 مینویسد "چرا و چگونه است که اروپاییان تا این حد قدرتمند هستند؟ آنها میتوانند به سادگی برای تجارت یا هجوم به آسیا و آفریقا بروند اما آسیاییها و آفریقاییها قادر به به حمله به مرزهای آنها نیستند."ابراهیم متفرقه ادیب و محقق عثمانی در کتابش در 1731 مینویسد "چرا کشورهای مسیحی که در گذشته تا این حد ضعیفتر از ملل مسلمان بودند قادر به تسلط به این همه سرزمینها شده و حتی ارتش پیروز عثمانی را شکست دادند؟" او سپس اینگونه پاسخ میدهد: "زیرا آنها قوانین و مقرراتی دارند که برمبنای منطق ساخته شدهاند."شاید فکر کنید که میتوان تفاوت ثروت ملل را براساس جغرافیا توضیح داد، اما دو آزمون طبیعی بزرگ قرن بیستم خلاف آن را به ما ثابت میکنند: جدایی آلمان به بخش شرقی و غربی پس از جنگ جهانی دوم، و تقسیم کره به بخش شمالی و جنوبی، یکی ذیل کمونیسم و دیگری کاپیتالیسم. این یعنی نه جغرافیا و نه خصوصیات یک ملت اهمیت چشمگیری ندارند. دلیل اصلی ایدهها و نهادها هستند.در سال 1776 آدام اسمیت در کتاب ثروت ملل مینویسد "بنظر میآید که چین مدتهاست که رشد چشمگیری نداشته و سطح ثروتی که سالها پیش کسب کرده احتمالا متناسب با ذات قوانین و مقررات آن کشور است. اما با توجه به خاک، اقلیم و شرایط آن، قوانین و مقرراتی متفاوت احتمالا میتوانست نتیجهای بسیار بهتر به بار آورد."نیل فرگوسن نویسنده کتاب تمدن: غرب و بقیه جهانشش نهاد وجود دارند که باعث تفاوت بزرگ غرب و شرق شدهاند. 1 . رقابتدر سال 1500 در اروپا نه تنها صدها واحد سیاسی مختلف وجود داشتند، بلکه درون هر کدام از این واحدها بین بیزینسها و قدرتهای سیاسی نیز رقابت وجود داشت. پدر مفهوم شرکت مدرن یعنی منطقه سیتی در لندن در قرن دوازده میلادی بوجود آمد. اما هیچ چیزی مانند این در چین وجود نداشت، به جز یک دولت قدرتمند که هر شخصی که تمایل به پیشرفت داشت باید از درون آن سیستم میگذشت. 2 . انقلاب علمیانقلاب علمی غرب تفاوتهای بسیار مهمی با نوع شرقی آن داشت. علم در غرب با استفاده از روشهای تجربی به انسان قدرت غلبه بر طبیعت را داد. یک نمونه جالب کاربرد فیزیک نیوتونی توسط بنجامین رابینز برای افزایش دقت توپخانه بود. در همین زمان در امپراطوری عثمانی که فاصله چندانی نیز با اروپا ندارد نه تنها انقلاب علمی صورت نمیگیرد بلکه حتی آنها رصدخانه استانبول را نابود میکنند زیرا بنظرشان تلاش برای خواندن ذهن خدا کفرآمیز بود. 3 . حقوق مالکیتدموکراسی نیست که اهمیت دارد، بلکه حکومت قانون برمبنای حقوق مالکیت است که باعث مثلا تفاوت آمریکای شمالی و جنوبی میگردد. بیشتر مردم آمریکایی شمالی تا سال 1900 مالک حداقل مقداری زمین هستند، درحالیکه همزمان در آمریکای لاتین بیشتر زمینها در دست جمعیت بسیار کوچک نوادگان فاتحان اسپانیایی و پرتغالی بود. 4 . پزشکی مدرنداروهای مدرن در اواخر قرن نوزدهم پیشرفتهای بزرگی برای درمان بیماریهای عفونی مهم کردند که امید به زندگی را تا دو برابر افزایش دادند و این تاثیر خود را در مستعمرات اروپایی نیز نشان میدهد. جالب توجه است که میزان رشد امید به زندگی در این کشورها پس از استقلال از کشورهای استعمارگر سریعتر نمیشود. 5 . جامعه مصرفیجامعه مصرفی لازمه وجود انقلاب صنعتی است. مردم باید بخواهند که لباسهای زیادی داشته باشند. این جامعه مصرفی است که باعث تحریک رشد اقتصادی و حتی تغییرات تکنولوژیک میگردد. ژاپن اولین کشور غیرغربی بود که این مدل را پذیرفت. دیدگاه مقابل آن مهاتما گاندی در هند و تشویق و نهادینه کردن فقر بود. امروزه هندیهای کمی هستند که آرزو میکنند ای کاش کشورشان مسیر گاندی را دنبال میکرد. 6 . اخلاق کاریمکس وبر بر این تصور بود که دلیل آن مذهب پروتستان است. او اشتباه میکرد و هر فرهنگی قادر به بهبود اخلاق کاری است اگر بتواند نهادهایی بسازد که باعث ایجاد انگیزه کار و فعالیت شوند. این موضوع امروز برای ما روشن است زیرا اخلاق کاری جهان کنونی ما دیگر یک پدیده غربی پروتستان نیست. امروزه یک فرد کرهای بطور متوسط حدود هزار ساعت بیشتر از یک فرد آلمانی در سال کار میکند.و اینها همه یعنی پایان آن فاصله عمیق شرق و غرب. امروزه برتری امتیاز دانشآموزان چینی نسبت به دانشآموزان آمریکایی مشابه فاصله دانشآموزان آمریکایی و تونسی است. همچنن شاید فکر کنید از آنجایی که گوشی آیفون در کالیفرنیا طراحی شده ولی در چین مونتاژ میشود، پس غرب همچنان پیشتاز نوآوریهای تکنولوژیک است، اما از نظر تعداد ثبت اختراعات هیچ شکی در پیشتازی شرق نیست. اینها یعنی هر جامعهای میتواند این نهادها را تاسیس کرده و به آنچه غرب پس از 1500 رسید دست یابد، ولی اینبار سریعتر.نیل فرگوسن - تاریخدان و استاد سابق دانشگاه هارواردمنبع
|
شمهای از تمدن اسلامی بین الحرمینبه نام خدا درباره نقش اراده ملت در تعیین سرنوشت جوامع سخن بسیار رفته است. این نقش به فراخور شرایط و موقعیت زمانی و مکانی مثبت و یا منفی بوده است.گاه مردم با کنار گذاشتن اختلافات و تفاوتها در شرایط حساس یکدل شده و بر دشمنان پیروز شدهاند و گاهی هم اشتباهات آنها در یک مقطع ، موجب زیان خود آنها و حتی نسلهای بعدی شده است.یکی از این نمونههای اثرگذاری ، نقش مردم در انقلابی بود که در اواخر دهه هفتاد میلادی در ایران رخ داد.این انقلاب بر خلاف انقلابهای هم رده خود که یا با دخالت نیروهای نظامی شکل کودتا به خود گرفتند و یا با حمایت قدرتهای بیگانه روی کار آمدند ، عمده پیروزی خود را مدیون توده مردم و حضور پیوسته آنها در صحنه انقلاب است.مردمی که با دستان خالی و بدون سازماندهی مشخص ، با تفکرهای مختلف و برای هدفی واحد قیام کردند و حکومت تحت سلطه آمریکا را ساقط کردند.این مردم در حالی که مال و جان خود را در دست گرفته بودند با اتحاد توانستند معادلات دنیایی قدرت را تغییر دهند.عکس این موضوع هم در تاریخ رخ داده است.مواردی که اشتباهات گروه هایی در جامعه که با هم احتلافات جزیی داشته ند موجب شده تا جامعه در سراشیبی زوال قرار گیرد.اگر ریشههای شکل گیری داعش را جستجو کنیم ، سوای از نقش قدرتهای فرامنطقهای ، فتنههای مذهبی و قومی در پیدایش داعش تاثیری منکر ناشدنی داشتند.چامسکی در این باره میگوید:"پیدایش داعش و گسترش عمومی رادیکالیزم نتیجه دستاندازی واشنگتن در جامعه شکننده عراق است جامعهای که به سختی و بعد از یک دهه تحریمهای شدید امریکا و انگلیس در کنار هم مانده بود." واقعیت این است که استعمارگران برای تسلط بر ممطقه خاور میانه بیش از اینکه روی قدرت خود حساب کنند ،به اختلاف مردمان منطقه چشم دوختهاند.یکی از مظاهری که در سالهای گذشته نشانی از همکاری مردم در بعد اجتماعی است ،پیاده روی اربعین است.علی رغم اینکه هر سال عدهای در فضای مجازی و حقیقی به دنبال سرد کردن آن و ایجاد تفرقه میان دو ملت ایران و عراق هستند ولی این حس برادری و عشق به امام حسین هر سال پر شورتر میشود.در این مسیر مردمانی هستند که خانه و همه زندگی خود را وقف زوار امام حسین میکنند و هیچ چشم داشتی ندارند.در سوی مقابل هم با پویشهای شکل گرفته و فضای ایجاد شده ، سعی میشود تا کمترین اصطکاک ناراحتی بین مردم دو کشور ایجاد شود.فراگیری نام حسین در کل عالم نشان از این است که ارزش هایی که حسین (ع) برای آنها شهید شد مثل آزادگی و ایثار جهانی است و اختصاص به شیعیان ندارد.دشمنان هم که از چنین گردهمایی عظیمی از مسلمین به خشم آمدهاند ، سناریوهای مختلفی را برای تضعیف آن ترتیب میدهند که جدیدترین آن را امسال در اعتراضات عراق در آستانه اربعین دیدیم.با این تفاسیر اگر ملت مسلمان به دنبال تحقق آرمانهای اسلام و احیای مجد آن هستند باید روی نقاط مشترک خود دست گذارند و از دامن زدن به اختلافات و کینهها بپرهیزند.تا حدودی این امر در اجرای راهپیمایی اربعین و روابط ملتهای ایران و عراق محقق شده است و میتوان از آن به عنوان نقش مثبت اثر گذاری مردم در پیشرفت جامعه یاد کرد.
|
تاریخ خط در ایران تاریخ خط در ایراندر روایات زردشتی از داستانهای ملی ایران چنین آمده است که طهورث پیشدادی پس از آنکه بر اهریمن پیروز شد هفت گونه خط را که بکسی یاد نمیداد بزور از او فرا گرفت. در اسناد سریانی آمده است که زردشت کتاب اوستارا بهفت زبان سریانی و فارسی و آرامی و سگستانی و مروزی و یونانی و عبری نوشته است. آیا هر یک از این زبانها خطی نداشتهاند؟ مامیدانیم که در ایران پیش از اسلام خط سریانی و خط میخی برای پارسی باستان و خط آرامی و یونانی و عبری در میان یهود ایران رواج داشته است. پس میتوان گفت که برای زبان سگستانی(سیستانی) و مروزی(زبان مرو)نیز خطی بکار بردهاند.معمولا واضع خط را در جهان فنیقیان میدانند. این نکته تنها درباره ملل سامی درستست و ملل آریایی مخصوصا در هند شاید پیش از فنیقیان خطهای دیگری اختراع کردهاند که از سلسله خطوط سامی م خوذ از خط فنیقی نیست.در ایران ما خط داستانی بسیار مفصل دارد و موضوع باندازهای وسیعست که میتوان کتاب جداگانهای در تاریخ خط در ایران نوشت. کسانی که درین زمینه اندکی ممارست بکنند فورا بنکته مهمی برمیخورند و آن اینست که نیاکان بزرگوار ما درین مدت دو هزار و پانصد سال که ما تاریخ مدون و معروف داریم هرگز در هیچ خطی تعصب نورزیدهاند و هر زمان که خط آسانتر و بهتریپیدا شده است در پذیرفتن آن درنگ نکردهاند.اکنون قدیمترین اسنادی که در دست ماست از دوره هخامنشیان بخط میخی است. این نام را اروپاییان از روزی که باآن روبرو شدهاند بروی آن گذاشتهاند زیرا که این خط مرکب از خطوط افقی و عمودی و منکسرست که بالای آن پهنتر و پایین آن باریکترست بشکل میخ. ناچار درین خط برای هر حرف و مخرجی چند خط افقی و عمودی و منکسر بانواع مختلف باید ترکیب کرد تا هرعلامتی با علامت دیگر اشتباه نشود وقهرا نوشتن باین خط وقت زیاد میگیرد و باری هر حرفیچندین بار باید دست راباینطرف و آن طرف حرکت داد و گرداند.این خط را نخست برای زبانهای بینالنهرین یعنی زبان الامی و بابلی و آسوری بکار بردهاند و چون الامیان در خوزستان امروز میزیستهاند و همسایه پارسیان بودهاند مردم پارس یا پیش از تشکیل شاهنشاهی هخامنشی و یا در آغاز این دوره این خط را برای زبان پارسی باستان هم پذیرفتهاند و میتوان حدس زد که مادها نیزبرای خود آنرا اختیار کرده باشند زیرا که ایشان نیز با آسوریان و بابلیان همسایه بودهاند.در پذیرفتن خط میخی برای زبان پارسی باستان تصرفی کردهاند باین معنی که پیش از سال سه هزار قبل از میلادسومریان خطی اختراع کردهاند که در قرن نوزدهم اروپاییان بآن خط میخی گفتهاند زیرا که این خط مرکب از خطوط عمودی و افقی و منکسرست که شکل میخ دارد و سپس آکادیان و آسوریان و کلدانیان و الامیان و هیتیها و ایرانیان وارمینان نیز آنرا برای زبانهای خود اختیار کردهاند. درخطوط میخی ملل دیگر چند نقش از هشتصد تا سه هزارعلامت بکار میرفته است. ایرانیان تصرف جالبی که در خط میخی برای زبان پارسی باستان کردهاند اینست که تنها چهل و دو علامت برای اصوات مرکب بکار بردهاند. این خط تا پایان دوره هخامنشی در کتیبهها و سکهها بکار رفته است اما برای زبان بابلی تا آغاز تاریخ میلادی آنرا بکار بردهاند. ازین 42 علامتی که در خط میخی ایرانی بکار میرفته است یک علامت حکم نقطه را دارد و برای وقف در میان حروف بکار میرفته و پنج علامت دیگر باصطلاح فنی ایدیوگرام بوده است یعنی در برابر پنج کلمه رایجی که بسیار بکار میرفته مینوشتهاند و حاکی از صدای مخصوص نیست. یک علامت را برای کلمه شاه ودو علامت را برای کلمه کشور و یک علامت را برایکلمه زمین و یک علامت را برای کلمه اهورمزد بکار میبردهاند و علایم دیگر برای حروف مرکب از یک حرف باصدا و یک حرف بیصدا بودهاست.خط میخی چنان مینماید که تنها برای زینت و در کتیبهها و سکهها بکار رفته و چون نوشتن هرحرفی چندین حرکت دست و چندین خط افقی و عمودی و منکسر لازم داشته است در حوایج روزانهو درکارهای عادی آنرا بکار نمیبردهاند زیرا که تاکنون جز در کتیبهها و سکهها و الواح سیموزر که برای تاریخ ساختمانهای مهم ترتیب میدادهاند و در مهرها در جای دیگر دیده نشده است. قدیمترین کتیبه خط میخی ایران از کورش بزرگ از سال 538 و آخرین آن از اردشیر سوم از سال 338 پیش از میلادست.چون در دوره هخامنشیان اقوام آرامی از نژاد سامی ساکنان ایالات غربی ایران در کرانههای فراتو دجله بودهاند و خط و زبان مخصوص از نژاد خطها و زبانهای سامی داشتهاند خط ایشان که از خط فنیقی گرفته شده آسانتر بوده و هر حرفی از آن بیش از یک حرکت دست لازم نداشته است، درایران رایج شده و ناچار زبانشان هم در کارهای اداری و دیوانی دوره هخامنشی رواج یافته است، چنانکه قراین بسیار گواهی میدهد این خط و زبان در دوره هخامنشیان درایران متداول بوده است و زبان پارسی باستان را بخط آرامی هم مینوشتهاند چنانچه قسمی از کتیبهای از اردشیر اول بهمین خط مانده است در همین دوره هنوز زبان ایلامی و خط میخی مخصوص آن بعنوان زبان اداری در دربارهخامنشی بکار میرفتهاست.در 1312 در گوشه شمال غربی صفه تخت جمشید در ضمن خاک برداری بآستانه دری برخوردند که از همان زمان هخامنشیان تیغه کرده بودند ودر پشتآن تیغه،سیهزار لوحه گلی یا خشتهای کوچک و بزرگ بشکل مربع مستطیلبدست آمد که بخط و زبان ایلامیست. چندی بعد 750 خشت دیگر درجنوب شرقی همان صفه بدست آمد و ثابت شد که حساب ساختمانهای مختلف کاخ هخامنشیان را باین خط وزبان مینوشتهاند.استیلای یونانیان و مقدونیان برایران در سال 330 پیش از میلادخط و زبان یونانی را در ایران رواج داد و ناچار در سراسر دوره سلوکی وقسمتی از دوره اشکانی تاآغاز تاریخ میلادی این خط در ایران رواج یافتهودرین مدت خط میخی و زبان پارسی باستان متروک شده است.خط و زبان یونانی تا اوایل دوره ساسانی تا اندازهای هنوز در ایران رایج بوده است زیرا که در کتیبههای شاپور اول که از 241 تا 272 میلادی در ایران پادشاهی کرده است خط وزبان یونانی دیده میشود و مهمترین نمونههای آن در کتیبه معروف زردشت در صحرای مرودشتست.تا زمان بلاش دوم در سکههای اشکانی جز خط وزبان یونانی چیزی دیده نمیشود و تنها درسلطنت بلاش دوم که از 121 میلادی آغاز شده است نخستین بار حروف آرامی در سکههای ایران پدیدار شده است. زبانی را که در سکههای اشکانی درین تاریخ بخط آرامی پدید ارشده بخطا خاور شناسان و دانشمندان اروپایی بازبان پهلوی یکی دانستهاند و نخست آنراپهلوی شمالی یا پهلوی اشکانی نامیدهاند و درین اواخر نام آنرا زبان پارتی گذاشتهاند. چون اینزبان همین زبان امروزی ادبی ماست که بمرور زمان در نتیجه تحول باین شکل درآمده است واز قدیم باین زبان ، زبان دری گفتهاند البته درستترین اصطلاح درباره آن همان زبان دریست و باید گفت زبان دری را نخست از آغاز قرن سوم میلادی بخط آرامی نوشتهاند.در دوره ضعف سلوکیان در ایران در گوشه و کنار سرزمین ما پادشاهان محلی بفرمانروایی آغاز کردهاند.نخست در سرزمین فارس خاندانی از پادشاهان ایرانی مستقل شدهاند که جز سکههای ایشان سندی درباره ایشان بدست ما نرسیده است. پایتخت ایشان شهر استخر بوده استودرآنجا سکههایی زدهاند بزبان آرامی و بهمان خط آرامی و در حدود سال 220 میلادی باین کار آغاز کردهانداین خاندان پادشاهان محلی فارس که همان "فرتهداران"باشند نیاکان پادشاهان ساسانی بودهاند که سرانجام پادشاهانی کوچک باصطلاح ملوکالطوایف را برانداخته و شاهنشاهی بزرگ ساسانی را تشکیل دادهاند و سکه شناسان این سلسله را"پرسید" نام دادهاند.از سوی دیگر در قسمت شرقی خوزستان نیز پادشاهان محلی در همین دوره استقلالی یافتهاند و سلسلهای تشکیلدادهاند کهسکه شناسان اروپایی و بپیروی ایشان تاریخ نویسان نام این سلسله را"المایید" گذاشتهاند و در حدود سال 163 پیش از میلاد بفرنانروایی آغاز کردهاند. در سکههای این سلسله نخست خط وزبان یونانی بکاررفته استاما درپایان سلطنت فرهاد کهاز 106 تا 130 میلادی فرمانروایی داشته استخط وزبان آرامی درسکه وی آشکار میشود.درقسمت غربی خوزستان درمیان رودهای دجله و فرات تا کرانههای خلیج فارس سلسله دیگری استقلال یافته است که ازسال 129 پیش از میلادآثاری ازآن بمارسیده است. پایتخت آن شهر خاراکس در همان زمان آباد شده و نام این شهر هنوز برجزیرهخارگ باقیست. درپادشاهی آنامبلوس سوم پادشاه این سلسله در حدود سال 54 میلادی نخستین بار در روی سکهها نوعخاصیازخطآرامی پدیدار شدهاست سجع این سکهها بهمان زبان آرامیستاما خطآنها تفاوتی با خطآرامیمعمولی دارد.خط آرامی که در اواسط دوره اشکانی برای زبان دری بکار رفته درآسیای مرکزی نیز رایج شده وبا تصرفاتی آنرا برای زبان سغدی و تخاری بکار بردهاند و سپس در متون مانوینوع دیگری از آن رایج شده است.در نخستین کتیبههای ساسانی چنانچه پیش ازاین اشاره رفت خط و زبان یونانی و پسازآندری بخط آرامی و زبان پهلوی یعنی زبان دربار ساسانیان بهمان خط آرامی دیده میشود. اندکاندک زبان و خط یونانی از میان میرود و در همین دوره زبان دری را نیز دیگر در کتیبهها بکار نبردهاند وتنها زبان پهلوی باقی مانده است.کتاب اوستا که بزبان باستانی مشرق ایران بود قرنها خط مخصوص بخود نداشتهاست و روحانیون زردشتی تنها آنرا از برمیکردهو بیاد میسپردهاند. دراواسط دوره اشکانی در صدد برآمدهاند آنچه راکه از اوستا پس از استیلای یونانیانو مقدونیان برایرانیانباقی مانده بود بنویسند اما گویا باینکار توفیقنیافتهاند ومعلوم نیست بچهخط میخواستهاندبنویسند. اینکه باین کار کامیاب نشدهاند گویا برای این بوده است که درآن زمان خطی وجود نداشته است که درآن علامتهایی برای همه اصوات زبان اوستا باشد و ناچار ازاین کار چشم پوشیدهاند.ظاهرا از قرن اول پیشاز میلاد در صدد برآمدهاند اوستا را بنویسندو سپس درزمان اردشیربابکان و پسرش شاپوراول نیز کوششهایی درین راه کردهاند که نتیجه مطلوبی نداده استتاآنکه در زمان شاپور دوم که از 310 تا 379 میلادی پادشاهی کرده است موبد بزرگ ایران آذر پدماراسپند(آذر بدمهراسپند)از خط آرامی خط تازهای با 43 علامت اختراع کرد و بازمانده اوستا را بآنخط نوشتند که تا کنون باقیست.خط آرامی که برای زبان پهلوی بکار بردهاند منفصل و منقطع است و چون درنوشتن عادی و کتابت دشوار بوده است برخی از حروف آنرا مانند همان خط امروزی بیکدیگر متصل کردهاند و خط دیگری در ایران پیدا شدهاست کههمانخط پهلوی باشد و از آن روزی کهاین کار را کردهاند خط آرامی برای زبان پهلوی متروک ومنسوخ شدهاست.خط پهلوی در ایران دردورههای اسلامی باز تامدت درازی بکار میرفتهاست چنانکه در سکههای پادشاهان طبرستان تا سال 161 تاریخ طبرستان این خط دیده میشود وتا سال 168 هجری نیز درشهرری سکههایی بخط پهلوی زدهاند. تا آغاز قرن پنجم هجری نیزخط پهلوی در ساختمانهای مهم شمال ایران بکار رفتهاست چنانکه گنبد قابوس که در 403 ساخته شده کتیبه پهلوی دارد و برج لاجیم در ناحیه سواد کوه در مشرق راه فیروزکوه بساری که برسر قبرابوالفوارس شهریاربن عباسبن شهریار از پادشاهان مازندران در 413 هجری ساخته شده است نیز کتیبه پهلوی دارد.دانشمند نامی ایرانی ابنالندیم درکتاب معروف الفهرست در جایی که ذکر ازخطوطقدیم ایران کرده از هفت خط کهدر پیش ازاسلامرایج بودهاستبدین گونهنام میبرند:"دین دفتریه"که باید"دین دبیره" خواند،"ویش دبیریه" دارای 365 حرف،"کستج"دارای 28 حرف،"نیم کستج"دارای 28 حرف،"شاه دبیریه"دارای 33 حرف که نقطه ندارد،"رازمهریه" و "راسیمهریهدارای 24 حرف.آنچه ابناندیم درکتاب الفهرست آورده مطالبی راکه درآغاز این مقال ذکر کردم بیاد میآورد که طهمورث هفت خط را ازدیوان اخذکرد وزردشت کتاب اوستا را بهفت زبان نوشت.چنان مینماید که از آغاز دوره اسلامی ایرانیان خط عربی را برای زبانهای ایرانی نپذیرفته باشند زیرا که تا پیشاز دوره سامانیان ماهیچ اثر کتبی اززبانهای ایرانی امروز نداریم و پیداست که اینآثار بخطی بوده است بجز خطوط اسلامی که چون ازمیان رفته است اسنادی که بآن خط بوده ناپدید شدهاست.اما کتابت مصحف شریف در میان مسلمانان نیز تاریخی دارد. مرخان اسلام همه تصریح کردهاند که درزمان رسول اکرم تنها چند تنازصحابه نزدیک وی کتاب وحی بودند و ایشان کسانی بودند که هروقت آیهای ازقرآن برپیغمبر نازل میشد هریک که حاضر بودند بنوبت آن آیه را مینوشتند. حتی صریحاگفتهاند که در قریش تنها هفده تن خط داشتند بدین ترتیب عمربن خطاب،علیبن ابیطالب،عثمانبنعفان،ابوعبیده بن الجراح ،طلحه ،یزید بن ابوسفیان،ابوحذیفه بنعتبهبن ربیعه، حاطب بن عمروعامری،ابوسلمه بن عبدالاسد مخزومی،ابان بن سعید بنالعاص بن امیه،برادرش خالد بن سعید، عبدالله بن سعد بن ابوسرح عامری،حوبطب بن عبدالعزی عامری،ابوسفیان بن حرب بن امیه،معاویه بن ابوسفیان، و جهیم بن الصلت بن مخزمه بنالمطلب بن عبد مناف،از قریش و علاء بنالحضرمی خارج از قریش.از طرف دیگر کتاب وحی یعنی نویسندگان قرآن را ابی بن کعب و عبدالله بن مسعود وزید بن ثابت از اصحاب رسول مینوشتند. گذشته از ایشان ابوموسی عبدالله اشعری و مقداد بن عمرونیزجزو کتاب وحی بودهاند.ظاهرا این گروه که درزمان رسول اکرم خط داشتهاند برخی بخط آرامی وبرخی بخط حمیری و شاید برخی هم بخط نبطی آشنا بودهاند و این هرسه خط در میان اصحاب رسول رواج داشته است بسته باین هریک در کدام ناحیه خط آموخته بوده باشند. درزمانی که عثمان خواست آیاتی را که بر پیغمبر نازل شده بود در یک نسخه جمع کند وقرآن را بصورت امروز درآورد آیات قرآن پراکنده بود زیرا که در هرموقع که آیهای نازل شده بود هر یک از کتاب وحی که حاضر بود آنرا روی سنگی یا چوبی یالیف خرما یاهر چه یافته بود نوشته بود وهریک از ایشان بدین گونه قسمتی از قرآن را بیاد داشت وهمه قرآن نزد هیچ یک از ایشان نبود. کسانی نیز از اصحاب بودند که برخی از قسمتهای قرآن را از بر کرده بودند وایشان را قاری و قراء میگفتن وچند تن ازایشان در جنگهای پس ازرحلت رسول بامسیلمه کذاب کشته شده بودند.نخست عمربن خطاب درخلافت ابوبکرخلیفه اول زید بن ثابت راکه از کاتبان وحی بودم مور کرد قرآن را تدوین کند وی آنچه را که برروی سنگ و چوب ولیف خرما نوشته بودند یا اصحاب ازبر کرده بودند گردآورد ودر روی اوراق جداگانه بنام"صحیفه"نوشت که مجموعآنها"صحف"میگفتند و چون باهم گردآوردند"مصحف"نام گذاشتند. زید بن ثابت این نسخه را بابوبکردادوپس از مرگ ابوبکربدست عمررسید واو بدختر خود حفصه زن پیغمبر بخشید.سرانجام عثمان هم باین کار دست زد و چون درمیان نسخهها مختلف از یک آیه که چندتن نوشته بودند یاچند تن از برخوانده بودند اختلاف بود یکی ازروایات راکه بهتر میدانست ترجیح داد و ظاهرا ترتیب امروزی قرآن ازوست وبرخی گفتهاند که آیاتی از قرآن را از میان بردهاست.در هرصورت قرآنی که عثمان ترتیب داده ازروی چهار نسخه بوده استکه وی آنها را برنسخههای دیگر ترجیح داده و حتی گفتهاند هر یک ازآن نسخهها دریک ناحیه ازقلمرو اسلام فراهم شده بود. نسخه ابی بن کعب در دمشق،نسخه مقداد بن عمرو درشهر حمص(درمیان دمشق وحلب)،نسخه عبدالله بن مسعود درکوفه ونسخه ابوموسی اشعری در بصره فراهم شده بود و چون هریک از این چهار نسخه درناحیه دیگر تدوین شده بود درزبان هریکازاین چهارناحیه خصوصیاتی بود و لهجه دیگری بشمار میرفت ناچار درمیان اینچهارنسخهوچهارروایتقرآناختلافی درلهجه وطرزاداکردنبرخی از کلماتبوده است و بهمین جهتبعضی ازآیات را بدووگاهی بچند اعراب مختلف باید خواندوبرخی تاچهارده روایت قایل شدهاند. چنکانهخواجه حافظ فرمودهاست.عشقترسد بفریاد، ارخود بسان حافظ قرآن ز بر بخوانی درچارده روایتدرقرون اول اسلامی دانشمندان و ادیبانی که درعلوم قرآنی زبردستتر بودند در دوشهر کوفه و بصره گردآمده بودند و درمیان بصریان و کوفیان دربسیاری از مسایل ادبی اختلاف بود. درکوفه چون خطوط قدیم سامیرا برایزبانتازی مناسب وکافی نمیدانستند از خط آرامی خطی اختراع کردند که بخط کوفی معروف شد.خط کوفی چند قرن یگانه خط مشترک زبان تازی و پارسی بود وحتی درزمانی که خطوط دیگر رواج یافتتا مدتها خط کوفی را در کتیبهها وگاهی در کتابها یا سرفصل کتابها برای زینت بکار بردند و بهمین جهت انواع مختلف از خط کوفی در نواحی مختلف قلمرو اسلام پدید آمده است. درآغاز،خط کوفی نقطه واعراب نداشت وپس از چندی این تصرف را درآن کردند. همه خطهای مختلفی که بیشتر آنرا درایران ایرانیان وضع کردهاند در نتیجه تصرفات و اصلاحاتی که در خط کوفی کردهاند فراهم شدهاست.خط شناسان و کسانی که دراین زمینه بحث کردهاند اصول راشش( 6 )خط دانستهاند که از خط نسخ بیرون آمدهاند و خط نسخ بمنزله مادر خطوط دیگرست. خط نسخ نیز بنسخ قدیم و نسخ جدید تقسیم میشود وخطوط اصلی عبارتست از شش خط یا باصطلاح خوشنویسان اقلامسته که عبارت باشد ازرقاع و ثلث وغبار و ریحان ومحقق و توقیع. دراین مدت که از ظهور خطوط تازی میگذرد درایرانوخارج ازایرانبرای زبانهای اسلامی خطوط مختلف وضعواختراع کردهاند که شماره آنها از شست تجاوز میکند. معروفترین خطی که درخارج از ایران پیدا شده خط مغربی دردیار مغرب وخط نسخ کشمیری درهندوستانست و انواع تفننی آنها طغرا وزلفعروس ولرزه وجودو مقرمط وتحریر ومعقلی و غیره است. پنج خط فرعی هم اختراع کردهاند که عبارت باشد از تعلیق و شکسته تعلیق ونسخ تعلیق(نستعلیق) وشکسته تعلیق وشکسته.تاقرن هشتم هجری ایرانیان هنوز تصرفی در خط عربی برای چهار حرف مخصوص زبان فارسی که در تازی نیست یعنی پ وج وژ وگاف نکرده بودند واز قرن هشتم ببعد اندکاندک املای کنونی یعنی سه نقطه گذاشتن پ و چ و ژ و د و سرکش گذاشتن برگاف معمول شده است.ابتکار دیگری که ایرانیان در حدود قرن ششم هجری کردهاند خط سیاق برای محاسبات دیوانست که اعداد را اززبان تازی گرفتهاند وبرای نقد وجنس اینکلمات را بصورت مخصوصی که نوشتنآن آسان ترباشدوقلب و تحریف درآنها راه نیابد درآوردهاند وپیداست که این کار برای اجتناب از ارقام متعارفیست که درآنها 2 و 3 و 4 و 5 و 6 وصفر بآسانی باهم مشتبه میشوند این خط مخصوص به ایرانیان،کهدرین مورد خاص چند قرن درایران بکاررفتهاست تاجوانی ما جزوخطوطی بود که همه یاد میگرفتند و مت سفانه امروز نسلی که از پی ما آمده است ازآن بیگانه است.از قرن دوم تا قرن هشتم هجری ایرانیان پیدرپی درصدد اصلاح خط و رفع معایب ونواقص آن بودهاند چنانکه درین مدت چند خط تازه درایران وضع کردهاند مانند خط شکسته تعلیقونسخ تعلیق وآخرین مرحله آن خط شکسته است که درآغاز قرن یازدهم بمنتهای کمال وزیبایی خودرسیده است.فکری کهباعث وضعخط شکسته برای زبان فارسی شده بسیار حکیمانهبودهاست. خواستهاندباینوسیلهیکی ازنواقص عمده خطرابرای اغلباجزاییککلمهباکلمهدیگرمتبشه میشود.عیبجویی از خط عربی تازگی ندارد. ادیب ومورخ معروف ایرانیابوعبدالله حمزه بن حسن اصفهانی که درمیان سالهای 350 و 360 هجری در گذشته است بیش از هزارسال پیش ازما بمعایب بسیاراین خط برخورده و کتاب مبسوط ومستقلی بزبان تازی دراین زمینه نوشته است بنام" کتاب التنبیهعلی حدوث التصحیف". یگانه نسخه این کتاب درکتابخانه مدرسهخان مروی درطهرانست و تعجب درینست که درنتیجه بدی خط نامهمین کتاب را بغلط خوانده و کلمه"حدوث"را حروف"خواندهاند.بحث درباره معایب این خط بسیار درازستومیتوان کتاب جداگانه پرحجمی درین زمینه فراهم کرد. ناسازگاریاین خط بازبان فارسی باندازهایست که باین اختصار نمیتوان برگذار کرد. درحال حاضر بسیاری از کلمات فارسی اصیل هست که در تلفظ و اعرابآنها درقسمتهای مختلف ایران اختلاف دارد. مثلا"کلمات رایج مانند سفید ودرازرا برخی از ایرانیان بکسراول وبرخی بفتح اول تلفظ میکنند. کلمه گواه را برخی به فتح وبرخی بضم ادا میکنند. کلمه چادر درشعر همه جا بفتح دال آمدهودرحال حاضر برخی از ایرانیان آنرا بضم دال و برخی بکسردال میگویند اگر درست دقت بکنیم تقریبادرصدی پنجاه کلمات فارسی اصیل ایرانیان امروز اختلاف دارند. همچنین درتلفظ کلماتی که از زبان تازی وارد زبان ما شده است و درین زمینه گویندگان رادیوهای ایران امروز گرفتار دشواریهای بسیارند. درنتیجه بدی خط حتی نام برخی ازآبادیهای ایران تغییر کرده است از آن جمله تردیدی نیست که نام درست شهر قوچان در خراسان خبوشانو خوجان بوده است و بواسطه شباهت حروف تغییر کرده است همچنین نام شهر طیبات امروز قطعا نادرست ودرست آن تایباد است. درهمین اواخر که مراسمی برای افتتاح کارخانهای در دورود رویداد درهمه روزنامهای طهران نام این آبادی را"درود" نوشتند و حال آنکه چون درمیان دو رودخانه واقع شده است باید"دورود"نوشت.سه سال پیش که زلزلهای درناحیه فیروزکوه روی داد نام آبادی زلزله زدهای را همهجا"ترود" نوشتند و درفرهنگ جغرافیای ایرانی کهدایره جغرافیایی ارتش تدوین کرده"طرود"چاپ کردهاند وحال آنکه نام درست این آبادی"تابرود" و "تاورود" از ماده تاب بمعنی حرارت بسیار ورودست که اهالی محل بتلفظ محلی خود"تورود"بضم تاوسکونواوادا میکنند وآن چنانکه همه نوشتند بهیچوجه درستنیست.اگر در اشتقاق بعضی از کلمات فارسی دقت بکنیدمیبینید که در نتیجه بدی خط چه تحریفها درین کلمات راه یافته است. مثلا این چهار کلمه"دستور" و"رنجور" و "مزدور" و "گنجور" که ما امروز آنها را با اشباع واو مانند دور و شور تلفظ میکنیم وحتی بزرگان زبان ما آنها را بهمین شکل قافیه بستهاند دراصل بفتح واو بوده است مانند دانشور وهنرود وپیشهور وکلماتی نظیر آنها. یکی از معانی دست، اختیارست و دستور بمعنیصاحب اخیتار مانند هنرور و پیلهور باید خواند شود و بهمین قیاس مزدور و رنجور گنجوروچوندرینخط واو این کلمات رابدو شکل میتوان خواند این کلمات را تحریف کردهاند.در تقویم ایران پیش از اسلام که هر ماه راسی روز حساب میکردند پنج روز از بازمانده سال را در پایان سال جداگانه میگرفتند و بآن پنج روز"وهیزک" یا"بهیزک" میگفتند. بسیاری از شاعران ایران این کلمه بهیزک را"بهترک" خواند و در شعر بهمین گونهآوردهاند چنانکه در وزن شعر جز بهترک نمیتوان خواند. در دین زردشت نام پلی هست در میان بهشت و دوزخ که "چینوت" با"چینود" باید خواند. تصور نیمکنید که حتی بزرگان زبان مادرشعر خود اینکلمه رابه چهاشکال مختلف درآوردهاندو میتوان مقاله مخصوص درین زمینه نوشت.درکلمه"خوید" بمعنی محصولنارس غلاتواوآن خوانده نمیشود و مانند"خید"باید تلفظ کرد. مرد بزرگیمانندسعدی واو این کلمه را خوانده و در شعر چنین آورده است.هرکه مزروع خود بخورد خوید وقت خرمنش خوشه باید چیدحتی در نامهای مردان تاریخ از این گونه اشتباهات روی داده است. نام پادشاه معروف سلجوقی الب یا الپارسلان بفتح الف وسکون لام بمعنی شیر دلیریست زیرا که در زبان ترکی الب یا الپ و ارسلان شیر معنی میدهد. بسیاری از شاعران حتی نزدیک بعصر او کلمه الب را بفتح اول و دوم خواندهاند. بدی این خط بسیاری از اشعار بزرگان ما را تباه کرده است. آشکارتر از همه این شعر معروف سعدیست.بنی آدم اعضای یکدیگرند که در آفرینش زیک گوهرندقطعا سعدی آنرا چنین سروده بوده است.بنی آدم اعضای یک پیکرند که در آفرینش زیک گوهرندزیرا کسانی که درآفرینش از یک گوهر باشند اعضای یک پیکر میشوند نه اعضای یکدیگر وبنی آدمنمیتواننداعضای یکدیگر باشند. درزمان سعدی خط رایج خط رقاع بوده است ودرین خط برخی از حروف را که ما جدا مینویسیم بیک دیگر میچسباندند و ازآن جمله برای رعایت تند نویسی دال دیگر را بحرف یای بعد ازآن متصل میکردند وهنگامیکه خواستهاند این شعر سعدیرا از خط رقاع بخط دیگری نقل کنند"یکپیکر" را"یکدیگر"خواندهاند و این نقص فاحش درشعر سعدی پیش آمده است.چون مقصود ازین سطور تنها بیان مجلمی از معایب ونواقص خط کنونیست بهمین چند مثال سادهتر بسنده میکنیم و گرنه میتوانستم شواهد بسیاراز این داستان دور و دراز بمیان بیآورم. خوانندگانی کهدرین زمینه انصاف توانند داد میتوانند بچند کتاب ممتع که در همین زمینه فراهم شده است رجوع کنند: 1 - الفبای بهروزی - کارخامه میرزارضاخان افشاربکشلو - چاپ استانبول 1299 ق 2 - رساله در وجوب خط اسلام - چاپ تهران 1303 (این رساله بینام مولف چاپ شده است اما پیدا است که از مرحوم میرزا یوسفخان مستشارالدوله تبریزی آزادیخواه مشهور ایرانست که در زندان استبداد جانسپرد.) 3 - الفبای خطنو - ت لیف علیمحمدخان اویسی - استانبول 1913 م. 4 - مقدمه تعلیم عمومی یایکی از سرفصلهای تمدن. نگارش حسن تقیزاده - طهران 13075 - تسهیل وتکمیل الفبایاراهتعمیمتعلیم ومتحدالروحشدن - ت لیفآقا نور حقیق صدرالمعالی خوانساری طهران 1308 ٫ 6 - راه پیشرفت - نگارش مصطفی فاتح - تهران 13107 - خطوط معمول در دنیا و میزان تکامل خط فارسی - ت لیف دکتر حسین رضاعی - پاریس 13158 - الفبای آسان - ت لیف مرحوم حاجمیرزا ابوالقاسم آزادمراغی - طهران 13249 - سبک پهلوی یا شیوه نوین خطفارسی پیشنهاد رحیمزاده صفوی - طهران 132810 - رساله الفباشناسی - ت لیف آقانورحقیق(صدرالمعالی) - طهران 133211 - درپیرامون خطف ارسی - نوشته یحیی ذکاء - طهران 132912 - لزوم قطعی تغییر خط - از ابراهیم گرانفر طهران - 1336 گذشته ازین دوازده کتابی که جداگانه چاپ شده است تا جایی که من خبر دارم از هشتاد سال پیش بسیاری از اندیشمندان و دانایانایران در روزنامهها و مجلههای فارسی چه در ایران و چه در ترکیهو قفقاز و مصر و هندوستان بزبان ما در این زمینه سخن گفتهاند. درکشورهایدیگر اسلامی نیز کتابها و رسایل و مقالاتدراینباره چاپ شده است و دانشمندان عرب نیز معایب خط خود را بیان کرده و معتقد بهتغییر آن شدهاند. حتی کسانی که در نگاه داشتن این خط کنونی تعصب میورزند نمیتوانند منکرشد که این خط پنج عیب اساسی دارد بدین گونه: 1 - ظاهرا چنین بنظر میآید که خط کنونی اگر همزه را بحساب بیآوریم تنها شامل 33 حرفست اما اگر درست بیندیشیم میبینیم که چون 7 حرف آن بدوشکل یعنی تنها ودرآخر کلمه نوشته میشود و 26 حرف آنرا بچهار شکل مختلف یعنی تنهاو درآغاز ومیان و پایان کلمه مینویسند 104 شکل مختلف پیدا میکند در حقیقت الفبای امروزی مرکب از 128 علامتست. درخط امروز چهارشکل کاف کوفی ودوشکل نون کشیده(باصطلاح حروفچینان چاپخانه نون کشکولی)و دوشکل نای گرد تنهاو آخر کلمه ویکهای همزهدار برای اضافه کلمات مختوم بهاء و چهارشکل سین کشیده بیدندانه و سه شکلهای دوچشم بکار میبریم واگر این 16 شکل را نیز بحساب بیآوریم درخط ما اکنون 144 علامت هست وحال آنکه اگراسوات را نیز بشمار بیآوریم زبان ما تنها 30 علامت لازم داردو 114 علامت زاید را باید حذف کنیم. 2 - همه فارسی زبانان از نخستین روزی که کلمات تازیواردزبان ما شده است همیشه حروف عربی را عینا مانند حروف فارسی تلفظ کردهاند و بهیچ وجه تفاوتی در میان"ث" و "ص" و "س" و "ز" و "ذ" و "ض" و "ظ" و "ت" و "ط" و "ح" و "ه" نگذاشتهاند.درین تردیدی نیست که خط خوب خطیست که باید تابع تلفظ هرزبانی باشد. این که برخی میگویند باید املایکلمات تازی را درزبان فارسی نگاه داریم ورعایت بکنیم تااصل آنها معلوم باشد درست نیست زیرا که الفاظ تازی درزبان ما حکم عاریت را دارد وهرکلمه بیگانهای که وارد هرزبانی میشود تابع قواعد آن زبان است چنانکه تازبان نیز درگرفتن کلماتی از زبان فارسی همینکار را کردهاند وهر چه"کاف" درفارسی بوده است در عربی بجیم و هرچه"پ"بوده است ببا وهرچه"چ"بوده است بصاد وهرچه"ژ"بوده است بزابدل کردهاند. پدران بزرگوار ما نیز گاهی درباره کلمات عربی وارد در زبان فارسی رعایت عرف زبان خود را کردهاند چنانکه کلمه طلایع عربی را که جمع طلیعه است در فارسی"طلایه" گفته و نوشتهاند و نیز"قفص"عربی را در فارسی"قفس" ضبط کردهاند. همیشه الفهای اول کنیههای عربی را درفارسی حذف کردهاند و مثلا ابایزید را بایزیدو ابولحسن را بوالحسن گفته و نوشتهاند وحتی کلمه ابوالهوس و ابواعجب در فارسی بوالهوس و بوالعجب آمده و بسیاری از قدمای ما آنها را بلهوس و بلعجب نوشتهاند. اگربخواهیم رعایت املای اصلی کلمات خارجی را درفارسی بکنیم کار ما بسیار دشوار خواهد شد. مثلا چون کلمه"تلفن"را که از زبان فرانسه گرفتهایم در آن زبان T l phone مینویسند ما هم بایددر فارسی"تلپهونه" بنویسیم یا کلمه پاکت را که از انگلیسی گرفتهایم چون درآن زبان Packet مینویسند ما هم باید در فارسی"پاسکت"بنویسیم و پیداست که اینکار تاچه اندازه نادرستست.چون درین خط حروفی که همصدا هستند وجود داردبمرور زمان در املای اصیل فارسی تصرفاتی کردهاند کهمارا گرفتار کرده استوبیشتر این تصرفات هم برای اجتناب از نقطه گذاریست و هم برای آنست که در خط همیشه خوش نویسان رعایت زیبایی ظاهری کلمه را کرده ومثلا"ط" راکه شکل بیضی زیبایی را دارد به"ت"ترجیح دادهاندو تپیدن و تپش و تپانچه و تپان ومشتقات دیگر این فعل رابطا نوشتهاند. همچنین غلتیدن و غلتک وغلتانوغلت خوردن و نظایر آنرا و در نفت وتشت و تاس و تاق و تالار فارسی رعایت املای عربیاین کلمات را که از فارسی گرفتهاند کردهاندو توفان را که از فعل توفیدن فارسی بمعنی بانگ کردن و آشفتن است بهمین املاء نوشتهاند.همین معامله راباکلماتی که اززبانهای اروپایی آمدهاند کردهاند مانند امپراتور وپتاس ومتروسانتی و متروتنتور. همین تصرفات را درکلمات زغال و آزوغه و حتی کلمه اتاق که از زبان مغولی آمده است کردهاند. درکلمه شصت و صد فارسی صاد آوردهاند و حال آنکه شصت را پدران ما شست مینوشتند و درکلمهسده که مشتق از همان صداست صاد ننوشتهاند و تازیان نیز خود اغلب آنرا"سدق" مینویسند.در نامهای خاص نیز ازین گونه تصرفات کردهاند مثلا در طهمورث و طهماسب که از کلمه تهم فارسی ساخته شده است و حال آنکه با مشتقات دیگر مانند تهمینه و تهمتن این معامله را نکردهاند. درنامهای جغرافیایی ایران مانند طهران و طالقان و طالش و طوس و طبرستان و طابران و طبرک و نظایر بسیار آنها،در نامهای اروپایی مانند پطر کبیر و پطرز بورگ نیز بدعت راگذاشتهاند.پیشینیان ما بالعکس همیشه خط را تابع تلفظ قرار دادهاند چنانکه دالهای فارسی که پیش از آنها حرکت"آ" و "ای" و "او" هست در اصل ذال بوده است مانند باد و بید و بود. تا مدتی که آنها را ذال تلفظ میکردند ذال مینوشتند و پس از آنکه تلفظ ذال از میان رفت نقطه ذال را هم حذف کردند. تا قرن ششم دال فارسی با دال عربی قافیه نمیکردند وازاواخر قرن ششم کمکم این قید را از میان برداشتهاند. 3 - اشکال دیگری که در خط کنونی هست اینست که 28 حرف این خط با کم و زیاد شدن نقطه و بالا و پایین گذاشتن آن و گذاشتن یک یا دو سر کش با هم اشتباه میشود. شواهدی که درین زمینه هست باندازهایست که میتوان کتاب بزرگی گرد آورد و یقین دارم خوانندگان بارها گرفتار این دشواری جانفرسای شدهاند. بازرگانی روزی برای من حکایت کرد که در نتیجه اشتباه تلگرافچی که بخرید را نخرید تلگراف کرده بود مبلغ هنگفتی زیان برده و هرگز نتوانسته آنرا جبران بکند. یک سرکش گذاشتن برکاف عربی و دو سرکش گذاشتن بر گاف فارسی نیز زیانهای بسیار بزبان ما میزند چنانچه امروز کمتر کسی را میشناسیم که لشکر و رشک و سرشک و اشک و مشک و پزشک را باکاف عربی بنویسند و حال آنکه با گاف نوشتن غلط فاحش بشمار میرود. همچنین کلمه سوک و سوکوار حتما با کافعربیست چنانکه رودکی آنرا با ملوک قافیه کردهو گفته است.بسا کهشاد درین خانه بودم و خندان چنانکه جاه من افزونبد از امیروملوککنون همانم و خانه همانو شهرهمان زمن نپرسی کزچه شدست شادی سوک؟ 4 - عیبدیگراینخط اینست که برخیاز حروفبیکدیگرپیوسته میشوند و برخی نمیپیوندند ودر نتیجهبارهامیشود که حتی ورزیدگان در زبان فارسی بایدجملهای را چند بار بخوانند تا بدانند جایی که حرفیقطع شده در میان کلمهاستویادرپایانآنوبهمین جهت برخی که تفنن میکنند دوکلمه راکه نباید بهم متصل کرد بیکدیگر وصل میکنند وخواننده را دوچارزحمتمیکنند. 5 - بزرگترین عیب ایخط اینست که بجز"آ"شش صدای دیگرکه در زبان ما هست در آن علامت ندارد. برای کسره وضمه علامت نداریم وبرای صدای"او" واو مینویسیم که خود جزو حروف بیصدا است وبرای "ای"یا مینویسیم کهآن نیز جزو حرفهای بیصداست. برای ضمه کشیده مانند فردوسی و دولت، "و"که دراصل زبان تازی فتحه زده بواوتلفظ میشود وما ایرانیان آنرا بشکل دیگر ادا میکنیم و رعایت این تلفظ را درکلمات فارسی نظیر آنها مانند "نو" و"جو"میکنیم نیز واو مینویسیم که یکجا"او" و جاهای دیگر و او مفتوح ومکسور و مضموم خوانده شود. بهمین جهتست که کلماتی مانند رنجور را که که پیش ازین اشاره کردم میبایست بفتح واو خوانده باشند از قدیم باشباع واو خواندهاند.چون درین خط فتحه و کسره و ضمه نوشته نمیشود از ناچاری کلمه"نه" راکه در حقیقت نون مفتوحست و کلمات"به" و "چه" و"که" را که در حقیقت ب و چ وک مکسورست بهاء نوشتهاند تا حرکت آنها را تا اندازهای برسانند و همین سبب شده است که قانون گذاران اخیر زبان ما نام آنرا"های غیر ملفوظ"گذاشتهاند. این کلمات را نخست در زبان مابیا یعنی"بی" و"جی" و"کی" مینوشتند و یا را علامت کسره میدانستند و سپس آنیا رابها بدل کردهاند. همچنین واودر کلمه "تو" و"دو" جانشین ضمه است و نیز بهمین جهت ناچار شدهاند ضمه عطف فارسی را واو بنویسند و ازآنزمان ایرانیان درسخوانده عادت کردهاندواو مفتوحرا که واو عطف زبان تازیست بجای ضمه عطف بزبان بیآورند. در صورتی که در فارسی علامت عطف ضمه است ونه واو مفتوح ودرسراسر شعر فارسی بجز چندبیتی که از دوره سامانیان ماندهاست ما یک بیت نداریم که بتواندر آن ضمه عطف را واو مفتوحخواند وبوزنشعر زیانی نرسد.ازین پنج عیب اساسی که بگذریم برخی معایب فنی دیگر درین خط هست یکی از آنها اینست که بجز الف و حاودال وراءوسینوصاد وطاوعین ولامومیم در نوشتن حروف دیگر دست باید دو حرکت بکند یک بار خود حرف را بنویسد و باردیگر نقطههای آنرا در بالا و یا پایین بگذارد وسرکش کاف را نیز بگذارد تا با لام اشتباه نشود عیب دیگر آنست که اگرمد آوتشدید روی حروف مشدد را نگذارند خوانند درست نمیخواند و معمولا از گذاشتن مد کمتر و از گذاشتن تشدید تقریبا همیشه دریغ میکنند . همچنین در موقع اضافه کلمات مختوم بهاءباید یا همزهای رویها گذاشت ویا چنانکه در قدیممعمول بوده و اخیرا برخی آنرا رعایت میکنند یکیا اضافه کرد مانند"خانه من" یا"خانهیمن" وچون حرفی برای صدای"ای"نداریم ناچاریم هروقت کهاینصدا را میخواهیم درپایان این گونهکلمات برسانیم یا الف ویا و یا همزه ویا برآن بیفزاییم و "خانهای که دارم"یا"خانهیی که دارم" یا"اینک که از راه رسیدهای" و "اینک که از راه رسیده" و البته اصولی که امروز بیشتر رعایت میکنند بهترست. عیب دیگر اینست که در موقع خواندن نیز باید متوجه اصلحرف و نقطههای بالا و پایین آن و علامات دیگر آن بود وقهرا برچشم بیشتر فشار میآید و رنج آن دوبرابر میشود.مهمترین نکتهای که درینزمینههست زیانیست که نوآموزانوکودکانما از این راه میبرند. هرکس که اندکتجربهای در این زمینه داشته باشد میداند که دردبستانها تا پایان دوره ابتدایی پسران و دختران گرفتار خواندن و نوشتنزبان مادری خود هستند و ازینواضحتر چیزی نیست که آموختن زبانمادری که کودک از دوسالگی تدریجا آنرا فرا میگیرد و در هفتسالگی که وارد دبستان میشود هرچه بخواهد میتواند بآن بگوید نباید خواندن و نوشتن آن ششسالویراسر گردان بکند . تازه پس از اتمام دوره دبستان کودکان از یاد گرفتن زبان مادی خود مستغنی نیستند و پس از آنکه دبیرستان را هم بپایان رسانیدند در مسابقه ورود بدانشگاه کامیاب نمیشوند وپس از رسیدن بدرجه دکتری در ادبیات فارسی باز دشواریهایی دارند و بسا شده است که تا پایان زندگی ادیبان زبانما بکلمات تازه برخوردهاند که درتشخیص آن سرگردان ماندهاند و اگر حل ناشده نمانده باشد برحسب تصادف و اتفاق آنراحل کردهاند.کسانی که کتابهایی بزبان فارسیت لیف کردهو باین خط چاپ کردهاند میدانند کههمینکار که در بسیاری از کشورهایدیگر باندازهای آسانست کهمولفطبعونشر آنرابدیگریواگذارمیکنددرمیانما باچهرنجفرسایوخوندلوفرسودگیچشمتو مست. با همه دقتها و جانکاهیهاباز کتاببیغلط چابدرنمیآید و مولف مطمین نیست که خواننده خود راکاملا راهنمایی کردهباشد.درجهان ما دامنه علمو معرفت هر روز نسبت بروز گذشته گشادهتر میشود. امروز برای کسانی که میخواهندازدانش بهرهایبردارند پنجدقیقه از عمرشان درست برابر با ده سال از عمر دانشمندان قرنهای گذشتهاست. آدمیزاده هرچه زودتر دانش فرابگیرددر زندگی مادی و معنوینیکبختترست. یگانهسرمایه فرزند آدمیعمراوست. این چندسال زندگیرانباید در کاری بهدر داد که با رنجی کمترودرمدتی کمتر بتوانآنرا انجام داد. پدران و مادرانباید درباره فرزنداندلبند خود بیش از همه چیز درین اندیشهباشند. راهنمایان ملل باید ایننکته بسیارمهم راکهیگانه ضامن نیکبختی مردم اینروزگارستدرنظر بگیرند.اگر هشتاد سال پیش برخی از راهنمایان اندیشمندایران متوجه این نکته بسیار مهمشدهاند امروز اهمیت آن چندین برابر شده است. ایشان برای رفع این دشواری چهار راه مختلفدرپیش گرفتهاند. 1 - گروهی عقیده داشتهاند کهباید یکی از خطوط پیش از اسلام را که ایرانیان برای زبانهای ایرانیبکاربردهاند دوباره در ایران معمول کرد،مثلا خط اوستایی یا خطپهلوی را. این نظر درست نیست زیرا که برخی از آن خطها همین معایب و نواقص خط کنونی را دارند و مفاسد برخی ازآن خطوط از آن جمله خط پهلوی از زیانکاریهای خط امروزی بیشترست. وانگهی خطوط قدیم دیگر سازگار با زبان امروزی نیست که تقریبا صد برابر وسعت گرفته است. خط باید چهار شرط عمده درآن باشد. حروف مشابه یا نزدیک بیکدیگر نداشته باشد. نقطه واعراب و علامات زاید نداشته باشد. حروف آن در یک کلمه بهم بپیوندد و حروف متصل و منفصل نداشته باشد. براییک صوت ویکمخرج بیش از یکحرف بکار نرود وازحروفمرکب خودداری کنند. این شرایط درهیچیک از خطهای قدیمایراننیست. 2 - گروه دیگر معتقد بودهاند که همین خط کنونی را باید اصلاح کردو نواقصآن را ازمیان برد وهرچه نداردبرآن افزود این کار هم شدنی نیست زیرا که اساس اینخط چنانست که نمیتوان درآن تصرف کرد وهر تصرفی درآن بکنند بر دشواریهای آن میافزاید. 3 - گروه سوم معتقد بودهاند که از الفباهای مختلف باید ترکیبی کرد و الفبای مخصوصی برای زبان فارسی مرکب از الفبایلاتین و یونانی و روسی و ارمنی که هریکاز آنهاعلامتی برایمخرجیهست که درخط دیگر نیست فراهم آورد. این کارهمدرست نیست زیراگذشته ازآنکه الفباهای مختلفهمآهنگ نیستند ونمیتوان حروفآنها را باهم ترکیب کردالفبایآینده فارسی ناموزون و ظاهرزنندهای پیدامیکند و هرکس که بخواهد آنرا بخواند ناچارست که سه چهار الفبایمختلفرابشناسد. 4 - گروه چهارم که دلیلشان استوارتر و پیشنهادشان آسانپذیرترست عقیده دارند که همان 25 حرف الفبای لاتین کاملا نیازمندیهای زبان فارسی را برمیآورد و حاجت بگرفتن حروف دیگری از خط روسی یا یونانی و یا ارمنی نیست. در زبان فارسی هنگامی که هشت حرف مخصوص زبان تازی را که فارسیزبانان تلفظ نمیکنند کناربکذاریم ما 28 حرف لازم داریم و تنها سهعلامت باید بر حروف الفبای لاتین بیفزاییم تا کاملا نیازمندیهای زبان فارسی رابرآورد.در باره اکثریت حروف الفبای لاتین و بکار بردن آنها در زبان فارسی هیچ کس تردید ندارد و تنها پنج مورد پیش میآید که باید درآنها تصمیم گرفت. یکی اینست که برای فتحه و الف ممدود"آ" در خط لاتین بجز a یا بنویسیم j را برای جیم میگیریم و چون برای ژ نیز علامتی لازم داریم بالای آنخط کوچکی میکشیم. C رابرای شین میگیریم و چون برای چ نیز علامتی لازمستو چ درفارسی استعمال میشود در زیر c نقطهای یا علامتی بدین گونه میگذارین X . را برای خ میگیریم چنانکه در بسیاریاز زبانهایدیگر این کاررا کردهاند. q رابجای غین بکار میبریم و بدیهیست که K برای کاف و g برای گاف خواهد بود. این پیشنهاد گروه چهارمستوهمه بسته باین است که دانشمندان بیدار وروشن بین ایران درین زمینه گامهای بلند بردارند. https :// mmoraba . com به نقل از مجله کاوش، شماره اول، دوره دوم، آبان ماه 1342 ، صص 18 26 .ابداع خط, تاریخ خط در ایران, تاریخچه ابداع خط, تاریخچه خط از دیرباز, تاریخچه خوشنویسی و خط, خط پهلوی در ایران, خط در دوران ساسانیان, خط در دوران قاجار, خط و خوشنویسی, خط یونان باستان, خوشنویسی احمد دیزرانی, کتیبههای ساسانی, مقالهای درباره خط, مقالهای درمورد خط, مقاله در رابطه با خط
|
دانلود مستند متولد اورشلیم + نقد محتوایی دانلود رایگان مستند متولد اورشلیمنگاهی به مستند مستند "فرزند اورشلیم"در مستند متولد اورشلیم محمد دلاوری در مقام راوی با 5 شخصیت یهودی (یک استاد دانشگاه، یک خاخام یهودی، یک خواننده زن، یک عضو ارتش اسراییل و یک فعال اجتماعی) گفتگو میکند و نظر آنها را پیرامون هولوکاست، جشن پوریم، شکلگیری اسراییل و . جویا میشود تا اطلاعات دقیقتری از این کشور ساختگی کسب کند و به این پرسش مخاطب ایرانی پاسخ بگوید که چرا شعار "مرگ بر اسراییل" سر میدهد و در پاسپورتش درج شده سفر به سرزمینهای اشغالی ممنوع است.+ دانلود قانونی مستند متولد اورشلیم - % D8 % A7 % D9 % 86 % D9 % 82 % D9 % 84 % D8 % A7 % D8 % A8 - % D8 % AC % D9 % 86 % D8 % B3 % DB % 8C - 3 - isdit2z428ku کارگردان: حسین شمقدریتهیهکننده: محمدحسن مددیمدیر تولید و ارتباطات: محسن اخوانفرپژوهش: محمدحسن ناظمی اردکانیتدوین: حسین شمقدریموسیقی: محمدحسن بیناطراحی: علیاکبر ظاعنسال تولید: 1398 عوامل اجرایی: رضا بارانیاطلاعات مستند متولد اورشلیمشرح مستند"متولد اورشلیم" با صحبت از جشن "پوریم" آغاز شد. تا ذهن مخاطبان خود را به مساله دشمنی قدیمی ایرانیان و یهودیان توجه دهد. بلکه گریزی باشد به دشمنی امروزی کشور ایران با رژیم صهیونسیتی اسراییل. مس لهای که در این چند سال از زبان نخست وزیر رژیم اسراییل و رییس جمهور آمریکا بارها بیان و در رسانههای داخلی و خارجی بازتاب قابل توجهای داشته است.بعد از آن مستند به زندگی آقای دلاوری بعد از زمان انقلاب، روز قدس و دشمنی با اسراییل پرداخته و از خصومت دیرینه کشور و مردمش با اسراییل صحبت میکند. در ادامه روند مستند در جهت پاسخگویی به این سوال است که چرا مردم ایران و اسراییل با یکدیگر دشمنی دارند یا به عبارتی پدر کشتگی دارند. در این مستند یهودیان اسراییل با عنوان یهودیان صهیونیسم معرفی میشوند.نکتهای که مخاطبان باید در وحله اول به آن توجه کنند آن است که تا مستند به پایان نرسیده، نباید درباره آن زود قضاوت شود. نکته دوم درباره ادامه دار بودن این مستند است که منجر به وارد نبودن برخی از نقدها و یا جبران آن موارد در شمارههای بعدی است.در این مستند با افراد مختلفی مثل یک خاخام یا روحانی یهودی، خواننده، استاد دانشگاه که رشتهاش زبانشناسی ایرانی است، یک خبرنگار که قبلا در اسراییل سرباز بوده مصاحبه شده. در ضمن آن نیز به دو موضوع مهم مرتبط با بحث یعنی "جشن پوریم" و "هولوکاست" یا اردوگاههای کار نیز پرداخته است. اما بحث تا حدودی نیمه کاره میماند که به احتمال زیاد در شمارههای بعدی مستند به آن پرداخته خواهد شد.مصاحبه شونده اولی "تامار" است که در ارتباط با ایرانیان بسیار محتاط بوده و علت آن را خطر سپاه پاسداران برای خودش اعلام میکند. نفر دوم یک خاخام یهودی به نام "آمنون" است. آقای دلاوری در صحبت اولیه خود درباره مناسک و آداب و رسوم آنان سوالهایی را مطرح و بعد موضوع برتری طلبی یهودیان را مورد سوال قرار میدهد. آمنون در پاسخ یهودیت را یک موهبت عنوان کرده و برتری و برگزیدگی یهودیان را به عنوان برگزیدگی در اجرای فرامین الهی تفسیر میکند. در پایان نیز میگوید دیگران هم میتوانند یهودی بودن را انتخاب کنند.جالب است که حرفهای این خاخام یهودی و "کنعان"، فرد آخری که با او در این مستند مصاحبه میشود کاملا تناقض دارد. با این که هر دو از اسراییل و صهیونیسم هستند. البته این امر را نباید از نظر دور داشت که کنعان یک صهیونیست لاییک و خداناباور است و آمنون یک صهیونیست روحانی. همین نکته به ظاهر کوچک در این مستند به ما میگوید که صهیونیسم یک مذهب و سلوک دینی نبوده و تعابیر مختلفی از آن وجود دارد.نفر سوم "عاصف" است. وقتی از او درباره صهیونیست بودنش سوال شد، او از حق داشتن کشور برای یهودیان و پیوند عاطفی و تاریخی یهودیان و سرزمین اسراییل صحبت کرد. زمانی که از تجاوز یهودیان به فلسطین سوال شد او به شدت عصبی شد و بحث هولوکاست و جنگ جهانی دوم را بازگو و آن را دلیل حضور یهودیان در اسراییل میدانست. در همین هنگام آقای دلاوری در پاسخ میگوید: ولی این دلیل نمیشود که یهودیان کشور خودشان را در درون کشور دیگری بنا کنند. عاصف نیز همچون سایر افراد مصاحبه شونده در این مستند اشغالگری و ظلم یهودیان را نادرست دانست ولی همچون سایر دوستان صهیونیستش در این مستند حق کشور داشتن یهودیان و موجودیت اسراییل را ت یید کرد.نفر چهارم "اسوتا کندیش" یک خواننده زن یهودی است که از گفتار و رفتار او کاملا مشخص است که انسانی صلح طلب بوده ولی در عین حال قایل به حق داشتن سرزمین برای یهودیان است. با این حال او رفتار همکیشان خود را نمیپسندد و اظهار ت سف میکند."کنعان" به عنوان آخرین فرد صهیونیست مستند که با او مصاحبه شده، جدا از این که یهودیت را دینی تبلیغی نمیداند، کاملا رفتار یهودیان در اسراییل را موجه دانسته و معتقد است که آنچه حرف تعیین کننده در این دنیا را میزند "زور" و "قدرت" است. حتی وقتی آقای دلاوری از او میپرسد که آیا میتواند کسی را بکشد، خیلی راحت میگوید بله، اگر لازم باشد این کار را میکند. جالب است که این حرف را در کمال خونسردی میزند به شکلی که حتی آقای دلاوری هم از این حرف تعجب میکند.از دیگر نکات جالب و زیبای این مستند گره زدن مس له اردوگاههای کار یا واقعه هلوکاست به اردوگاه صبرا و شتیلا فلسطینیان بود. به عبارتی این دو اتفاق را با هم مقایسه کرد.دانلود رایگان مستند متولد اورشلیمنقد فرم مستندنقاط قوت:مستند با توجه به این که از نظر کات، پلانها و سکانسها با هم در یک توازن بودند، ریتم نسبتا خوبی داشت. این امر باعث میشد تا مخاطب خسته نشده و مجبور نباشد یک پلان را به مدت طولانی تماشا کند.نقاط ضعف:از جهت تصویر برداری بخشی از سکانسها بر روی دست گرفته شده که در این حالت ما شاهد قاب بندی خاصی برای جذابیت بیشتر مستند نیستیم. تقریبا میتوانیم بگوییم خیلی عادی بوده و توقع نماهای جذابتری داشتیم. حتی از لحاظ جلوههای بصری در تدوین کار نیز میتوان از جلوههای ویژه قشنگتری استفاده کرد.اگر بخواهیم از لحاظ فرمی دقت کنیم امکان این بود که در انتخاب زاویه دوربین، نوع اندازه نما و نوع قاب بندی، بشتر دقت شود و از این طریق بتوانیم فضا را برای مخاطب جذابتر و قشنگتر کنیم.از دیگر نقاط ضعف مستند "متولد اورشلیم" عدم نورپردازی درست برای مصاحبه گیرنده بود. شاید هم بتوان گفت که هیچ نورپردازی خاصی نداشت. حتی در یکی از صحنهها بکگراند کار "ساچوره" یا سوخته بود چرا که هیچ نور پردازی نشده بود. همچین جدای از نورپردازی، امکان بکگراند بهتری از نظر جلوههای بصری برای فضای مصاحبه وجود داشت.مس له بعدی درباره نوع تصویر برداری درون ماشین است که اگر با تجهیزات مناسبتری این کار صورت میگرفت، تصاویر بهتری داشته باشیم.از طرف دیگر میتوان گفت که مستند یک کار ریال و واقعی بوده و طبیعتا وقتی موضوع آن نیز ریال باشد ما نیازمند درام هستیم. اما ما در این کار شاهد درام نبودیم. چرا که هیچ چالش یا اوج و فرودی در این مستند نیست. در واقع کارگردان میتوانست با استفاده از نوع موسیقی و استفاده از تصاویر آرشیوی بیشتر این درام را ایجاد کند.یعنی ما میتوانستیم از تصاویر آرشیوی بیشتری در مستند استفاده کنیم تا از این طریق هم ریتم مستند بالاتر برود و هم از نظر جلوه بصری جذابتر و هم زمان پلانها کمتر میشد. نقطه قوتی که باعث جلب مخاطب به مستند میشود ریتم بالاست. اگر ما در این مستند ریتم بالاتری میداشتیم یقینا جذابیت بیشتری داشتیم.در واقع با موسیقیهای بهتری که دارای اوج و فرود لازم بودند میتوان آن حس و حالت غم یا اضطراب و استرس را راحتتر به مخاطب منتقل کرد. در این صورت دیگر نیاز نبود از مصاحبه گیرنده یا همان آقای دلاوری "اکت" یا بازی بیشتری بگیریم.از طرف دیگر آقای دلاوری میتوانست با سوالاتی با چلنج بیشتر، طرف مقابل را با چالش بیشتری مواجه کند و بازی بیشتری از آنها بگیرد.البته در زمینه نوع تصویر برداری این امر را باید در نظر گرفت که ممکن است شرایط لازم و یا امکانات لازم برای آن صحنه یا موقعیت به نحو وافی و کامل محیا نباشد. بنابراین نقدهای مطرح شده از اهمیت و خوبی کاری چیزی کم نمیکند.همچنین آقای دلاوری میتوانست به عنوان فرم اجرا و مصاحبه کننده، حرکات بدنی و چهره بهتر و جذابتری داشته باشد. به این بیان که حرفهای زده شده و اتفاقهای رخ داده را با رفتار و فرم بدنش راحتر به مخاطب انتقال دهد. به عبارتی اگر آقای دلاوری میتوانست فرم ممیک صورت خود یعنی نوع بازی با گونهها را با فضا هماهنگتر کند، در انتقال حس آن فضا به مخاطب قویتر عمل میکرد.در تیاتر میگویند اگر میخواهی حسی را به مخاطب منتقل کنی باید با دست و بدنت علاوه بر زبان نیزصحبت کنی. آقای دلاوری با زبان به خوبی سعی میکرد که حس خود را القا کند ولی با فرم بدن و دستش آن گونه که باید موفق نبود.نقد محتوایی"متولد اورشلیم" اثری بدیع و نوع است که اطلاعات خوب و جالبی از فضای فکری مردم اسراییل و کسانی که قایل به صهیونیسم هستند به مردم ایران و مخاطب میدهد. اما این مستند چندین اشکال عمده دارد.اول این که در این مستند چندین گزاره و سوژه متفاوت مثل "صهیونیسم"، "جشن پوریم"، "هولوکاست یا اردوگاههای کار" و "ماهیت اسراییل" مطرح شده که هر یک به تنهایی قابلیت ساخت یک مستند را دارند. چرا که هر یک از موضوعات، دارای ابعاد و نظرگاههای متفاوتی هستند.دوم آنکه در ابتدای مستند هیچ تعرف دقیقی از صهیونیسم ارایه نشد و چنین به مخاطب القا شد که صهیونیسم در اسراییل خلاصه شده، در حالی که اسراییل وجه سیاسی صهیونسم است. به عبارتی صهیونیسم یک جریان است که محدود به یهودیان نیست. به طور مثال خاندان راکفلرها یهودی نیستند اما با خاندان یهودیان زرسالار صهیونیسم پیوندی تنگاتنگ دارند.مس له سوم جشن پوریم است. در این مستند هیچ اشارهای به ماهیت این مراسم نشد، این که این جشن یک مراسم ملی است مثل عید نوروز ما و یا تنها یک مراسم مذهبی است؟ نکته دیگری که درباره عید پوریم باید بیان شود آن است که به علت تاریخی بودن بحث عدهای از محققان در اصل وقوع چنین حادثهای و عدهای در حدود و وسعت آن نقدهایی دارند. به همین دلیل جا داشت حداقل در این مستند به این مطالب اشاره میشد و به اطلاعات سطی و پیش فرضهای مخاطب اکتفا نمیکردند.مس له بعدی که همچون پوریم قابل مناقشه است، هولوکاست بود. متاسفانه این مورد اگرچه در دورهای در داخل کشور جنبه سیاسی پیدا کرد ولی به تنهایی جای نقد و گفتمان فراوانی دارد. متاسفانه روند مستند به شکلی بود که هولوکاست را تایید کرد و در ضمن آن تنها اشارهای به گفتار برخی پژوهشگران شد. اگرچه در نهایت این مظلوم نمایی در مقابل عملکرد یهودیان در صبرا و شتیلا قرار گرفت.اشکال پنجمی که به این مستند وارد است، عدم پرداختن درست به مس له دشمنی ایران و اسراییل و پاسخ دادن به این سوالات که این دشمنی وجه مذهبی دارد یا ملی؟ یا این که این دشمنی مختص ایران است یا سایر کشورها یا مردم جهان نیز چنین موضعی دارند.نکته پایانی که باید در این مستند به آن توجه میشد، مصاحبه با خاخام یهودی بود. در یهودیت نیز همچون اسلام و سایر ادیان فرقهها و مذاهب گوناگونی وجو دارد. طبیعتا عقاید متفاوتی هم خواهند داشت. اما این مصاحبه با خاخام یهودی در این مستند به شکلی است که گویی او نمایندهای از تمام مذاهب یهودی است. به شکلی که گویی عقاید تمام یهودیان اسراییل یا صهیونیستهای مذهبی چنین است. چرا که حرفهایی که این خاخام یهودی درباره نژاد برتر و اینکه این دین قابل انتخاب کردن است کاملا اختلافی است.البته طبق نظر کارگردان مستند جای حرف علمی نیست اما باید خواطر نشان کرد که پرداختن به موضوع فلسطین و رژیم اسراییل، از آنجایی که دارای ابعاد مذهبی، ملی و اخلاقی یا انسانی و یا حقوق بشری است جای ت مل و کار بیشتری دارد.
|
روشنفکر نماهای متحجر جدال بر سر رضا شاه من همیشه به خاطر علاقه شخصیم به تاریخ ، کتابها، داستانها و مباحث تاریخی را دنبال میکنم.در این میان دورهای که از هر دورهی دیگری بیشتر به آن علاقهمندم، مدت حکومت رضا شاه است. شاید یک سال پیش بود که با خواندن پست آقای امیر ناظمی در خصوص فروغی، به این شخصیت و تاثیری که بر تاریخ گذاشت بیشتر هم علاقهمند شدم و کتابهای جدیدی هم خواندم تا کمی ذهنیتم را نسبت به این دوره تاریخ عمق دهم.همهی اینها را گفتم تا بدانید من یک طرفدار دو آتیشه جمهوری اسلامی نیستم و دوران پهلوی را به دلیل تغییرات و گذاری که در ایران ایجاد کرد، دوست دارم. برای همین مناظره این دو تن را کامل دیدم و تنها چیزی که از تمام این مناظره متوجه شدم این بود که مردم ما گوش شنیدن ندارند. و اگر چیزی را نخواهند که بشنوند، شما را به چیز دیگری متهم میکنند.خسرو معتضد کتاب ورق میزند و تاریخ میگوید، زیبا کلام شانتاژ میکند، سفسطه میکند، تمسخر میکند، مثل رانندهی تاکسی بی سند و دلیل حرف میزند و به کتاب خود ارجاع میدهد!اما حالا اینستاگرام که مرور میکنم، تماما پر شده از فحش و ناسزا به خسرو معتضد و مجیز گویی صادق زیبا کلام. مجموعهای از بریده بریدههایی که کاملا مغرضانه از صحبتهای این دو جمع آوری کردند تا بگویند خسرو معتضد یک تاریخدان جیره خوار دولتی است (که اگر هم هست، نوش جانش) و زیبا کلام یک انسان جسور و دوست داشتنی است (که اگر جیره خوار دولت نیست پس چرا در برنامه تلویزیونی رژیمی که مخالف آن است و معتقد است حقیقت را پنهان میکند شرکت میکند؟).از زبان زیبا کلام رضا شاه مردی ناسیونالیسم و شریف است و تماما خادم وطن. و اگر هم بگویی قبول! او بهترین مرد تاریخ ایران بوده و با این حال انسان است و جایز الخطا و گاهی خطاهای ریز و درشتی هم کرده، آن وقت چون بتشکنی کردی پس باید سوزانده شوی!من نه طرفدار خسرو معتضد هستم، نه طرفدار دولت، نه اصلا حوصله دیدن برنامههای صدا و سیما میلی را دارم، اما فقط از رفتار متحجر یک مشت روشنفکرنما که محض رضای خدا یک مقاله تایمز را هم نمیخوانند متنفرم.کسانی که فراموش میکنند همان رضاشاه قرارداد نفتی را با انگلیس منعقد کرد که تا سال 1372 80 درصد درآمد نفتی ایران برای انگلستان بود. یا همان محمدرضایی که بحرین را دو دستی به باد داد.ملت بت ساز همیشه محکوم به زوالند.
|
روسیه دشمن استراتژیک ایران شاید تیتر این نوشتار در نگاه اول بسیار تند و دور از واقعیت سطحی امروز به نظر برسد اما بررسی واقعیت در مقام کلی نیاز به واکاوی مسایل جزیی استراتژیک و سیاسی دارد. دنیای امروز سومین تغییر در نسل نبردهای ترکیبی را از سال 2014 به بعد تجربه میکند که آغاز این مدل از نبردها بهنوعی با جنگهای اخیر روسیه در تمامی زمینههای آن و زمینه نظامی - رسانهای توسط حزبالله لبنان مرتبط است. در این نوشتار بررسی جنگ هیبریدی جایی ندارد و از طرفی بررسی نبرد هیبریدی حزبالله لبنان با رژیم صهیونیستی نیز موضوع ما نیست.در نگاه استراتژیک، روسیه با طرح "جهان روسی" خود پس از به قدرت رسیدن پوتین در این کشور، سلطهجویی خود را در قالب نبرد ترکیبی(هیبریدی) تمامعیاری آغاز کرده است که در مناطقی چون ترانسیستریا و چچن وجه نظامی مستقیم داشته و در کریمه وجهی تمامعیار. دولت روسیه در 30 سال اخیر به حدود 27 منطقه جغرافیایی در اطراف خود، بنا به استراتژی طرح جهان روسی، حمله نظامی و یا هیبریدی داشته است و این در حالی است که آمریکا در طی همین زمان فقط 7 حمله نظامی و ترکیبی علیه اهداف مختلف انجام داده است.کشور روسیه و حاکمان اسلاو آن، علیالخصوص شخص پوتین، علاقه بیشتری به نفوذ سیاسی بهعنوان دستنشانده کردن کشورها دارند و تهاجم نظامی را یکی از ابزارهای خود برای رسیدن به این هدف نشان دادهاند. تهاجم رسانهای و نفوذ اقتصادی و وابستگی سیاسی از ابزارهای دیگر فدراسیون روسیه در استراتژی طرح جهان روسی است.یکی از مهمترین اهرمهای فشار استراتژیک روسیه برای کشورهای غربی گاز این کشور محسوب میشود. روسیه برای نفوذ گاز خود از رشوه دادن به مقامات کشورهایی چون آلمان و فرانسه و ایتالیا نیز چشمپوشی نکرد، بهنوعی که پروندههای ارتشا افرادی چون گرهارد شرودر صدراعظم سابق آلمان، نیکولا سارکوزی رییسجمهور سابق فرانسه و سیلویو برلوسکونی نخستوزیر اسبق ایتالیا اکثرا از طرف شرکت گاز پروم روسیه بوده است. نتیجه استفاده از این اهرم فشار هم سکوت و کوتاه آمدن غرب در قبال بحران اوکراین و تجاوز نظامی روسیه به کریمه بود که در زمستان 2014 و 2015 با آغاز تحریمهای غرب علیه روسیه، این کشور با بستن شیر گاز خود به روی اروپا باعث سرمازدگی و مرگ بسیاری در اروپا گردید. حال این سوال پیش میآید که این اهرم فشار استراتژیک چه ربطی به ایران دارد؟ایران و روسیه ازنظر منابع گازی به همراه کشور قطر سه کشور ابر ذخیره دار گاز هستند که ایران با کشف میادین جدید به رتبه یک دارندگان گاز تبدیل شده است. در سال 2010 طرحی با نام خط لوله پارس قرار بود از ایران به سمت ترکیه کشیده شده و ترکیه با اخذ مالیات عبور خط لوله و گاز به شبکه سنکرون گازی اروپا، گاز ایران را تحویل بدهد. یعنی ایران در جایگاهی قرار میگرفت که با صادرات گاز خود( بعلاوه گاز جمهوری آذربایجان و جمهوری ترکمنستان که در ادامه خواهان پیوستن به این شبکه شدند)انحصار فروش گاز توسط روسیه به اروپا که در سال 2014 فقط به میزان حدود 26 % بود و امروزه به حدود 47 % رسیده است را بشکند. در همین سال حکومت ترکیه که در دست حزب عدالت و توسعه شاخه عبدالله گل بود آمادگی ضمنی خود را برای اجرای این طرح اعلام کرد. ترکیه با این کار هم از مالیات عبور گاز منتفع میشد و هم میتوانست از وامهای صندوق اقتصادی اروپا استفاده کند و هم راحتتر به عضویت اتحادیه اروپا درآید اما با قدرت گرفتن بیشتر نخستوزیر ترکیه در آن سالها و ایجاد شاخه اردوغان در آن حزب که وی بشدت مایل به روسیه بوده و هست، با فشار این کشور از طرح خارج شد. کمی قبلتر هم آذربایجان و ترکمنستان بهصورت غیرعادی از حضور خود در این طرح دست کشیده بودند. اسم این خط لوله خط لوله پارس نامگذاری شده بود و در اخبار این نام قابل پیگیری است که برای ادامه طرح با خروج ترکیه از اجرای کار، ایران به سمت کشیدن خط لوله طولانیتر یعنی مسیر عراق، سوریه، لبنان رفت که این پروژه در سال 2011 آغاز نشده به پایان رسید. دولت روسیه در همان زمان بهصورت تمام و کمال در حال استشاری نظامی و امنیتی برای دولت سوریه بود و دولت ایتلافی عراق هم آمادگی کامل برای این خط لوله را اعلام کرد ولی بهصورت کاملا اتفاقی در همان سال قایله داعش از سوریه پا گرفت و منطقه برای انجام این طرح بهکلی ناامن شد.انجام این طرح توسط ایران علاوه بر به خطر انداختن منافع روسیه در انحصار اهرم فشار بر اروپا به بیاثر کردن تحریمهای آمریکا بهواسطه نیاز اروپا به ایران کمک میکرد و این باعث میشد ایران تا حدود قابلتوجهی نسبت به بلوک شرق جدید نیز بینیاز شود. از طرفی دیگر مسیله تزاحمات استراتژیک روسیه و ایران در رفتار روسیه در سطح بینالملل به همینجا ختم نمیشود. روسیه در تحریمهای ایران نقش استراتژیک خود را طوری ایفا میکند تا ایران را بیشازپیش به خود وابسته سازد.ایران در دوره تحریمهای سنگین غرب، زمانی که تحریمهای جدید، قبل از برجام، قرار است تصویب شود توسط روسیه بازی دوگانهای میخورد. تحریم در معنای عام به کشوری تحمیل میشود که قدرتهای غربی آن کشور را دیکتاتوری شروری میدانند که درآمدهای خود را صرف ترور و جنگ میکند و بر سر این فلسفه کشور مذکور را تحریم میکنند چون ضرر آن کشور را بیش از منافع آن میدانند( درصورتیکه کشوری که حتی شرور باشد میتواند با ایجاد منافع کار خود را پیش ببرد و غرب را در سکوت فروکند مثل قضیه روسیه در کریمه و تحریم گازی غرب). روسیه و چین با امضای آخرین تحریمهای ایران در آن مرحله، ایران را در جامعه جهانی بیشازپیش منزوی و دارای مشکل ارتباطی با جهان میکنند و وقتی دنیا به روی ایران بسته شد، ایران برای ت مین منافع خود به سمت روسیه و چین میرود. روسیه در این مرحله با نزدیک شدن ایران به خود دو کار را انجام میدهد، یکی نزدیک کردن اقتصاد دستوری و سازمانی الیگارشمآب ایران به خود( همانطور که در کشورهای هدفی همچون بلاروس و ترکمنستان و . انجام داده است) و دو وابسته کردن( دستنشانده کردن)ایران با کمترین ریسک(چون ابرقدرت است و کسی نمیتواند به دلایلی همچون گاز و سلاح و . ارتباط روسیه با ایران تحریم شده را تخطیه کند) به خود. پس تحریمهای هرچه بیشتر آمریکا نیز به نفع روسیه و چین در بعد استراتژیک، پیرامون گسترش نفوذ و وابستگی ایران، تمام میشود.رفتار بعدی روسیه در قبال ایران بازهم از نوع استراتژیک و این بار بیشتر اقتصادی است. دولت روسیه دارای یک اقتصاد بسته دولتی بهظاهر نیمهخصوصی است که توسط کرملین اداره میشود و اکثر صاحبا آن ماموران سابق و افسران فعلی هستند. در کشورهای هدف روسیه(برای تضعیف و سپس وابستهسازی) اولین حرکت تزریق این مدل اقتصادی با نفوذ مالی و شخصیتی و ایجاد شرکتهای چند شاخهای(کنگلومرای) سرمایهگذاری( سابقه حضور این مدل رفتاری از روسی در اوکراین که در زمان دولتهای یانکوویچ و قبل از آن در بورس اوکراین و . است و همچنین تزریق تمام و کمال این مدل به بلاروس و مولداوی. از طرفی این سیستم در قبال گرجستان با هوشیاری این کشور شکست خورد که منجر به حمله نظامی تلافیجویانه با بهانه استقلال اوستیای جنوبی شد) است که موج حاصل باعث تمکین ساختار اقتصاد کشور قربانی به اهداف روسیه میشود. در حرکت بعدی نیز فدراسیون روسیه از بازی رسانهای برای حضور در سطوح پایینتر جامعه و اقناع کمک میگیرد.روسیه چهار سال پیش بعد از حدود هفتادسال چندین خبرگزاری نیمه دولتی خود را در قالب ابر خبرگزاری اسپوتنیک جمعآوری کرد که این شبکه خبرگزاری بزرگ در اولین هدف برونمرزی در جهت فعالیت ایجابی اقناعی خود اقدام به ایجاد یک خط خبری فارسیزبان با سطح فعالیت بالا نمود. ت ثیر رسانههای روسی در کشورهای مورد هدف فدراسیون روسیه در جنگهای ترکیبی کاملا بارز و مهم است. در بازی فرهنگی رسانهای روسیه برخلاف غرب، میتوان به بهانه تدریس به زباناصلی بومی، ایجاد تفکرات راستهای افراطی(پوپولیستی)، دامن زدن به مقوله بیوطنی در جوانان و اینترناسیونالیسم در عرصههای فکری و تصمیمگیری و . اشاره کرد.در سالهای اخیر نیز موج مهاجرت به روسیه از طرف ایرانیان برای کار، زندگی و تحصیل و موج سفر روسها به ایران بسیار زیاد شده است و هر دانشجو برای کشور میزبان حکم یک سرباز فرهنگی را دارد. آمار تحصیل در روسیه توسط دانشجویان ایرانی از حدود 100 نفر در سال( اواخر دهه 80 )به رشد بسیار در سالهای اخیر رسیده است و در حال حاضر حدود 5 هزار ایرانی در دانشگاههای روسیه مشغول به تحصیل هستند.از طرفی این خبرگزاری خط خبری جالبی را از سال 2016 درباره ایالاتمتحده پیشگرفته است بهنوعی که هیچ خبر منفی را درباره ترامپ و کمپینها و مسایل جنسی وی در آن سال مطرح نمیکرد ولی خانواده کلینتونها را در تیترهای ریز خود همواره تخطیه میکرد و امروز هم دو اتهام اثبات نشده جو بایدن را همواره در خبرهای خود(به تمام زبانهای مخابرهای خود)پوشش کامل و مدام میدهد.ایران و چند کشور دیگر مانند ترکیه و هند و پاکستان و سوریه و رژیم صهیونیستی از اهداف نفوذ روسیه برای طرح جهان روسی در منطقه خاورمیانه( نه برای تصرف و نفوذ بلکه برای درگیری داخلی و تجزیه و وابسته سازی) هستند که در چند سال گذشته شاهد حضور بیشازپیش مقامات روسی حتی در تلآویو نیز بودهایم که نزدیکی پوتین با فردی پوپولیست و افراطی چون نتانیاهو نشان از تلاش روسیه برای پیشبرد اهداف خویش در آن منطقه است.حال اگر بخواهیم نگاهی تاریخی به چند نکته هم بیندازیم مشخص میکند که روسیه از آمریکا برای ما میتواند دشمنی استراتژیکتر باشد.روسیه پیش از آمریکا کنسولگری خود در قدس را ایجاد کرد اما در خبرگزاریها(به دلیل نفوذ غیرمستقیم روسیه)پوشش درستی داده نشد. حاکمان اسلاو روس از دیرباز زخمهای بسیاری بر پیکر ایران در طول تاریخ زدهاند و میتوان با یک مقایسه ساده، نیروهای روس را تنها نیروهای اشغالگری خواند که به حرم یک امام تعرض کردهاند(امام رضا (ع)) و این در حالی است که غرب استعمارگر با سابقه حضور 100 ساله در منطقه که برای ما بیشازپیش دشمن نمایانده شده است حتی به احساسات مذهبی ایرانیان نیز خدشهای وارد نکردهاند.نکته جالب تاریخی بعدی درباره آلمان نازی و جنگ جهانی دوم است هرچند روسها این با ادعای تنها کشور تسلیم نشده در برابر فاشیسم عقده روانی روشنفکران اروپایی را شعلهور میکنند و هرکس را که مخالف پوتین باشد فاشیست جلوه میکنند و یار استراتژیک پوتین یعنی ترامپ را با تمام حرفهای فاشیستیاش متوجه هیچ تخطیهای نمیکنند. تاریخپژوهان اروپایی به نکات جالبی در تاریخ جنگ جهانی رسیدهاند. حکومت آلمان نازی برخلاف باور عمومی یک حکومت کاملا مذهبی و مسیحی بود که حتی میان کاتولیک و پروتستان هم تفاوتی قایل نبود ولی برای بیدینان و یهودیان و همجنسبازان از راهحل نهایی استفاده میکرد. در کودتای 20 ژوییه که علیه هیتلر توسط ژنرالهای عالیرتبه وی انجامشده بود، این کودتاگران هیتلر را مسبب فاشیسم افراطی و نابودی آلمان میدانستند و قصد داشتند که جنگ با بریتانیا و آمریکا را پایان دهند و فرانسه را آزاد کنند ولی به جنگ علیه اسلاوها و حکومت شوروی ادامه دهند. چون اسلاوهای شوروی را مشتی بیوطن، جادوگر، بیدین، یهودی و . میدانستند( بهنوعی قصد داشتند جنگ صلیبی داخلی در اروپا راه بیندازند).منافع حاکمان روسیه در هیچ دوره از تاریخ با هیچ کشور و گروهی به برادری نرسیده و نمیرسد و قصد حاکمان روسیه فقط کسب منافع و وابسته کردن تمامکمال کشورهای هدفشان است و این هدف تا لایههای اروپای غربی و آمریکا نیز موفق بوده است بهطوریکه حتی امروز در فرانسه و مجلس این کشور، حزب رییسجمهور چپگرا(شاید فکر کنید فدراسیون روسیه باید دوست چپها باشد ولی دوست روسیه بهاصطلاح "ابلهان مفید" راستهای افراطی هستند) یعنی امانویل مکرون شکست خورد و قالب مجلس فرانسه به دست حزب راستگرای افراطی مارین لوپن افتاد که در فرانسه نیز حمایتهای روسیه از حزب لوپن مشهود است. اینکه چطور مردم اروپای غربی به این افراد ر ی میدهند را باید از رسانههای روسیه و عملیات مخفی FSB پرسید.انشقاق در اتحادیه اروپا نیز از اهداف بعدی و مهم روسیه است که در رده اهداف بسیار سطح بالای روسیه قرار دارد و روسیه حتی از جلوگیری صادرات گاز ایران به اروپا نیز نفعی برای انشقاق اتحادیه خواهد برد. روسیه از دیرباز در مواضع دخالت سیاسی و حمایت از جداییطلبان اتحادیه، از زمان شوروی، دست داشته است. در انگلیس با روی کار آمدن دولت راستگرای افراطی بوریس جانسون و با نفوذ فکری پوپولیستها در حزب محافظهکار، انگلیس پرچمدار خروج از اتحادیه شد. همچنین مواضع افرادی چون مکرون که طرح ایجاد اتحادیه اروپا منهای حکومت فعلی آمریکا را نیز مطرح کرد کمکم تحتالشعاع اعتراضات داخلی فرانسه قرار گرفت و خاموش شد. در ایتالیا نیز بعد از روی کار آمدن دولت نزدیک به سیاستهای پوپولیستی(همانطور به ترامپ و جانسون نزدیک است)علم خروج از اتحادیه با بهانه کرونایی بلند شده است.روسیه اما این اختلافات را در جهت منفعل کردن اتحادیه خواستار است به این شکل که شاید درنهایت با افزایش گروههای پوپولیست اروپا این انفعال رفتاری اروپا در قبال روسیه ناشی از اختلافات و حتی جنگ در اروپا میان پوپولیستها شود( روی کار آمدن افرادی فاشیست در آلمان و به دست گرفتن مجلس آلمان توسط آنها که رهبرشان به هیتلر کوچک معروف است و ادعای ایجاد ارتش برای آلمان دارد).در مجموع شاید صحیح این است که بزرگترین ترس ایران باید از فدراسیون روسیه باشد به این دلیل که امکان نفوذ اقتصادی این کشور در ایران بسیار بالاست( حضور شرکتهای روسی و سرمایهگذاران سابقا م مور با لباس تاجر در ایران دیده شده است)ترکیه نیز با این مدل رفتاری در ساختار اقتصادی ایران نفوذ کرده است و حتی بیم درگیری نظامی ترکیه با ایران برای ایجاد منطقه ترکزبان( عینا به شکل مدل رفتاری هیبریدی روسیه) وجود دارد و این کشور پشتیبانی کامل روسیه را نیز داراست. ایران از کم اثر کردن تحریمها و ایجاد نیاز برای اروپا توسط فدراسیون روسیه بهصورت غیرمستقیم منع شده است و این مهم ایران را به فدراسیون روسیه وابستهتر میکند. در جهتی دیگر روسیه در تحریمها هیچگاه به نفع ایران بهصورت قاطع و مستقیم عمل نکرده است(اعلام ظاهرا قطعی روسیه در مخالفت با تحریم تسلیحاتی ایران به دلیل بازار آماده ایران برای هواپیماهای روسی است) و این یعنی طرفداری ضمنی روسیه از دیدگاه جهانی و ارتباط انحصاری اقتصادی و وابسته سازی بیشازپیش ایران به این کشور.حال با مطالعه این نوشتار شاید تیتر ابتدایی از حالت تند و قضاوت جانبدارانه به نگاهی تحلیلی و نزدیک به واقعیت پیش چشم خواننده(از هر طیف و دسته و جریانی)بدل شده باشد و این جمله که "روسیه هم دشمن استراتژیک ایران است" بهعنوان یک هشدار استراتژیک دیده شود. در نهایت باید گفت که این رفتار حاکمان روسیه مذموم نیست چون آنها فقط و فقط منافع خود را، در همه حال، تامین میکنند و برایشان فقط مردم کشورشان و آیندهشان مهم است و این ما هستیم که باید به شکل صحیح استراتژی خود را در برابر شرق و غرب متوازن کنیم. مردم روسیه و مردم آمریکا و همه کشورها لایق این هستند که توسط حاکمان آیندهنگر از منافع استراتژیکشان محافظت شود و تامین و شناسایی و کسب آن را به هر شکل ممکن طلب کنند. دنیای امروز دنیای دوستی مطلق نیست و دنیای دشمنی مطلق هم نخواهد بود و این منافع است که باید مطلق شمرده شود.*منابع : 1 . Eve Hunter _ Piret Pernik - Challenges of Hybrid Warfare2 . FPRI - Foresight into 21st Century Conflict3 . Understanding Russian " Hybrid Warfare " 4 . Hybrid Warfare in the Baltics5 . جنگ ترکیبی، تیموتی مک کالو 6 . جنگ هیبریدی روسیه تجربه برای کشورهای بالتیک اوگین دایکیکیبعد از مطالعه این متن اگر نظر مخالفی دارید اندکی صبر کنید و باز هم متن را با فاصله زمانی بخوانید. اگر باز هم مخالفتی پیرامون این متن در ذهن شما پابرجا بود، لطف کرده و بصورت یک یادداشت در جواب این یادداشت به بنده ارایه کنید.
|
هر پنج شنبه یک شهید نام و نام خانوادگی: محمودرضا بیضاییتاریخ تولد: 18 / 9 / 1360 محل تولد: تبریزتاریخ شهادت: 29 / 10 / 93 محل شهادت: سوریه، منطقه "قاسمیه" در جنوب شرقی دمشقبا آغاز جنگ در سوریه از سال 90 برای دفاع از حرمهای آل الله (ع) و یاری جبهه مقاومت، آگاهانه عازم سوریه شد. در آخرین اعزام خود در دیماه 92 به یکی ازیاران نزدیک خود اعلام کرد که این سفر برای او بی بازگشت است و از دو ماه پیش از اعزام بدنبال هماهنگی برای محل تدفین خود بود.سرانجام، بعد از دو سال حضور در جبهه سوریه، در بعدازظهر 29 دیماه 92 در اثنای درگیری با مزدوران تکفیری استکبار در اثر اصابت ترکشهای یک تله انفجاری به ناحیه سر و سینه، به فیض شهادت نایل آمد.در یکی از دستنوشتههایی که از شهید بیضایی بجا مانده، او از جبهه سوریه تعبیر به "خط مقدم نبرد بین حق و باطل" نموده و با ت کید بر اینکه "این خاکریز نباید فرو بریزد، نباید" نوشته است: "تمام دنیا جمع شدهاند تمام استکبار، کفار، صهیونیستها، مدعیان اسلام آمریکایی، وهابیون آدمکش بیشرف، همه و همه جبهه واحدی تشکیل دادهاند و هدفشان شکست اسلام حقیقی و عاشورایی، رهبری ایران و هدفشان شکست نهضت زمینهسازان ظهور است و بس و در این فضای فتنه آلود، مت سفانه بسیاری از مسلمین ناآگاه و افراطی نیز همراه شدهاند تا این علم و این نهضت زمینهساز را به شکست بکشانند که اگر این اتفاق بیفتد، سالها و شاید صدها سال دیگر باید شیعه خون دل بخورد تا تحقق وعده الهی را نزدیک ببیند."کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا و بقول سید مرتضی آوینی این یعنی اینکه همه ما شب انتخابی خواهیم داشت که به صف عاشوراییان بپیوندیم و یا از معرکه جهاد بگریزیم و در خون ولی خدا شریک باشیم. انشاء الله در پناه حق و تا (تحقق) وعده الهی و یاری دولت ایشان خواهیم جنگید.
|
من ایرانم! - پارت دوم همونطور که سری قبل گفتم بنظرم در دنیای امروزی ملی گرایی لازمه.ملی گرایی یعنی من رابطه و دادو ستدم با همه همسایهها خوب خواهد بود و تا میتونم سعی میکنم بهشون کمک کنم و به هم نزدیک بشیم اما اولویت اول و توجه اصلیم خونه و خونواده خودمه. اگر وقت و منابعی موند به بقیه هم کمک میکنم و امادهام اگه کسی علیه خونواده و خونم شد از خودمون دفاع کنم.حتی در عین دوستی کمی از نفوذ خودم رو بین همسایهها زیاد کنم تا دوروبرم احتمال حمله نباشه و منم بتونم منابع بیشتری رو تامین کنم.اگر دقت کنید تو این مثال جنگ تقریبا تا اخر غیر قابل گریزه.هر کاری کنید شما باید برای دفاع احتیاطا اماده شید و خود اون تحریک همسایه هارو بر میانگیزه.محبورید اول به فکر منافع خودتون باشید و یعنی این حق رو بدید که بقیه هم همینطور فکر کنن پس روزی منافعتون در تضاد قرار میگیره یا یکی نمیتونه اونطور که باید منفعت کنه و جنگ میشه.از طرفی بهتر شدن روابطتون مستلزم قوی شدن نفوذتون در بقیه هست که خود این هم ناخوداگاه دیگران رو برای جلوگیری از نفوذ شما تحریک میکنه و .یعنی تقریبا متاسفانه جنگ احتمالی غیر قابل گریزه و در دنیای ما هم این بیشتره. به هر حال میراث ساسانیان برای ما اولین بار اندیشه واحد ایران و ایرانشهری و مفهوم ذهنی و فرهنگی ان بود.ایرانشهری نه صرفا مرز یا نیروی نظامی یا سلسله بلکه یه مفهوم کلیه که بسته به زمان کمی متغییره.مجموعه مرزهای تقریبی که درونش از شکل مشخصی از فرهنگ و علم و اخلاق هست و در شکل ارمانی خیلی خوبه.مجموعه مراسمات و عادات خوب و مفید و راستگویی و امادگی بدنی برای رزم و بزم و یکتاپرستی و شادی و عدالت و .همه از مفاهیم ایرانشهریست.اما در روشنفکری امروز قابل نقده ایا یک مرز ارزشش رو داره؟اگر امروز فردا این مرز بره چی؟سالیانی بوده که ایران و مرزی نبوده یا این شکلی نبوده و ایران صرفا یه محدوده جغرافیاییه که چن تا حکومت صرفا پیروز شدن و حکومت کردن؟خب با این حساب حکومتهای زیادی اومدن و رفتن و خیلی جاها و حتی تو همین مرزهای ایران شاید مدتهای طولانی حکومت کردن.اما اینجاست که معجزه ساسانیان و میراثشون برای ما دیده میشه.حتی اگر خدایی ناکرده ایران امروز بپاشه باز رگه هایی از فرهنگ و رفتار ایرانی میمونه.اینم بگم هر فرهنگی خوبیو بدی داره. قطعا ایرانی هم مشکلاتی داره که باید در جهت رفعش کوشید اما فرهنگ ارمانی ایران که اونزمان پایه گذاری شده کامله و معیارهای انسانی مثله عدالت و شادی و احترام به ایینهای دیگران رو داره که تو هیچ ملتی اون زمان نبوده تا دورههای باستان و بعد اون حتی در مسیحیت اروپا.پاره هایی در اعراب دیده شد که اونم خلفا از فرهنگ و وزرا و دربار ایرانی یاد گرفتند نه فرهنگ خودشون و کمی هم از باورهای اسلامی ایده گرفتند. اما امروزه حال ایرانمون خوب نیست و نابود شده و کلی از اون ارمان دوریم.خیلیا میرن و من هم تو فکر رفتن بودم.اینکه اصلا وطن چیه و ایران صرفا یه تعصب خالیه برای من یا یه مرز؟اما با فکر مرحله به مرحله تا اینجا خودمو رسوندم که نه.من صرفا قسمت جغرافیایی رو حذف میکنم که امیدوارم یک روز بهتر شه و برگردم. ایران واقعی اون مفهوم و اخلاق و اندیشه ایه که تو خون و فکر منه که در هر جای دنیا میتونم معرفیش کنم و نشونش بدم و به کار بگیرمش.متن زیر خودستایی چیزی نیست وگرنه من واقعا از میانگین جامعه هم پایین ترم ولی تلاشمه که بشم.یعنی یه ارمان انتخاب کنم و به سمتش برم و حدالامکان بهش نزدیک شم.مهم نیس چقدرش رو برم و هرگز هم کامل نمیشم اما سعیمو میکنم هر جای دنیا تو هر زمان و مکانی یاد بگیرم ایران برای من فراتر از مرزه و اینارو از یه شاعری یاد گرفتم که گفت ایران برای من فردوسی و حافظو فلانه و هرجا میرم کتاباشونو میبرم انگار ایران همراه منه.ایران جغرافیایی امروزی صرفا خواستگاه این فرهنگه و به حق بهترین جا براش بوده شاید این مردمان اگر جای دیگه بودن الان این فرهنگ نبود چراکه جغرافیا مارو از بلایای طبیعی و انسانی و حمله دشمن نجات میده.دریای شمال و جنوب در کنار کویر و جنگل مردمانی به فکر باز رو میسازه که هم از کویر شعر میگن هم دریا و همه زیبایی هارو باهم میبینن.مردمی که در ریشه یکی بودن ولی خیلی از هم فاصله گرفتن ولی باز به هم احترام گذاشتن.مردمی که جغرافیای مناسب باعث تجارت و تبادل تفکر بینشون شد و علم و هنرشون جابجا شد.از هنر حجاری کوهستانیها تا هنر قنات کشی کویریها تا صیادی و دل بزرگی دریاییها .پس جغرافیا صرفا خواستگاهه نه تنها فاکتور. ایران منم!من آن دیاکو بزرگ و عادلم .من به قدمت سیلک و تپه حسنلو و جیرفت و ارتا هستم.من ان کوروش بزرگ و گشاینده دلها و پذیرنده تمام اقوام و ادیانم.من ان داریوش و ابادانی و سازندگی و اقتدارش هستم.روح مهرداد بزرگ در من حلول میکند و من ارشک و اردوان دلیر و جنگجو هستم.گذشتگان من ان باطری بغداد را ساختند و سپس دانش خود را به جندی شاپور ساسانی دادند.من ادامه دهنده را برزویه طبیب و هوشتانه،استاد دموکریت هستم.موسیقی باربد بزرگ و خرد حکیم بزرگمهر جاری است در دل و جان من .اولین فیلسوف جهان مانی بزرگ و اولین دانشمند و معلم بشر و یکتا پرست، وظیفه خود را در ادامه به من محول کرده است.من انوشیروان دادگرم .من ان اردشیر پاپکان و اقتدار شاپورم.من از فرزندان مدبران جنگی چون بهرام چوبین و فاتحین روم یعنی شهربراز و شاهینم.من ان رستم دستان و بهمن جادویهام.من از نیاکان تک تک وفاداران به ایران که در حمله اعراب کشته شدند هستم.من ان یعقوبو مازیار و بابک و مرداویجم. من ان علم خیام و بوعلی سینا و رازی ام.من حماسه فردوسی و جلوهگر انسان دوستی سعدی و خدادوستی حافظم.من فلسفه ملاصدرا و میرداماد و سهروردی ام. ادامه دهنده راه شاه اسماعیل و شاه عباسو نادر افشارم .اخلاق و مروت کریم خان زند میهن دوستی و سازندگی پهلویان من باکری و چمران و نیم میلیون شهید جنگ ایرانو عراقم.من ستار و باقر خانم و من ان قزلباشان دوره صفوی و عباس میرزا و امیر کبیرم.مریم میرزاخانیها و شهریارها و نیما یوشیج هایم.صادق هدایت و سمیعی و نادریها منم.ایران در قلب و روح و ذهن و جان من جاریست .ایران منم!
|
اندیشه سیاسی: ناسیونالیسم نا در کجا نقد و نظری بر کتاب "پیدایش ناسیونالیسم ایرانی"نویسنده: هومان دوراندیش"پیدایش ناسیونالیسم ایرانی" کتاب محققانه و مهمی است که با واکنش منفی و عتاب آلود محافظه کارانی مواجه شده است که ناسیونالیسم شان بوی فاشیسم میدهد. رضا ضیاء ابراهیمی، دانشیار تاریخ در کینگز کالج لندن، در این کتاب میکوشد ریشهها و ویژگیهای نوع خاصی از ناسیونالیسم ایرانی را برای خواننده تبیین و تشریح کند. وی این پدیده را "ناسیونالیسم بی جاساز" نامیده است. اما چرا عنوان کتاب "پیدایش ناسیونالیسم ایرانی" است؟ برای اینکه ابراهیمی معتقد است ناسیونالیسم بی جاساز، مهمترین شکل ناسیونالیسم در ایران است. وی ناسیونالیسم انقلاب مشروطه، ناسیونالیسم دکتر مصدق و ناسیونالیسم جمهوری اسلامی (یا به قول دکتر بشیریه: ناسیونالیسم اسلامی) را سه شکل دیگر ناسیونالیسم در جامعه ایران میداند که اگرچه اهمیت دارند، اما از حیث تسخیر افکار عمومی ایرانیان، فاقد قدرت و نفوذ ناسیونالیسم بی جاساز بودهاند. اما منظور ابراهیمی از ناسیونالیسم بی جاساز چیست؟بی جاسازی آریایی نویسنده کتاب، ناسیونالیسم بی جاساز را ایدیولوژی مدرنی میداند که واپس نگر است و ارکان اساسی آن عبارتند از باستان گرایی، عرب ستیزی و آریاییگری. وی در توضیح مفهوم "بی جاسازی" میگوید این اصطلاح را به معنای "جابه جایی جغرافیایی که مثلا مهاجران یا پناهندگان تجربه میکنند، به کار نمیبرم. بی جاسازی . به عملی اطلاق میشود که در مخیله انجام میگیرد: علمی که ملت ایران را از واقعیت تجربی اش در مقام جامعهای با اکثریت مسلمان در "شرق " جاکن میکند." اما واقعیت ایران از نظر ضیاء ابراهیمی چیست؟ او میگوید حقیقت را در مورد این واقعیت نمیداند اما از دو نکته خاطرجمع است: "اکثریت ایرانیان مسلمانند، یا دست کم پیشینه مسلمانی دارند و تاریخ ایران کاملا آمیخته با اسلام و انبوه رسوم دینی و فرهنگی و اداری است که اسلام در طول قرنها پدید آورده. " بنابراین ایران و اسلام با یکدیگر بی ارتباط نیستند: در حالی که ناسیونالیسم بی جاساز مدعی است ایران و اسلام "از بن با هم ناسازگارند و باید از یکدیگر جداشان کرد." ابراهیمی مبنای اصلی این جداسازی را فرضیه نژاد آریایی میداند: بدین معنا که میان نژاد آریایی و نژاد سامی تفکیک و تقابلی وجود دارد که راه را بر بی جاسازی باز میکند. یعنی "تفکیک و تقابل بین ایرانی و عرب میتواند خوانش ناسیونالیستی بی جاساز از تاریخ ایران و جداسازی ایران از اسلام را که در بطن آن نفهته است ممکن سازد." مطابق این ایدیولوژی، نژاد آریایی/هندواروپایی وجه مشترک اساسی ما ایرانیان با اروپاییان است و صرفا یک "تصادف جغرافیایی" ایران را به قلب خاورمیانه درانداخته و دست اروپا و ایران را از دامان یکدگر کوتاه کرده است. بنابراین، بر اساس توصیف ضیاء ابراهیمی، ایدیولوگهای ناسیونالیسم بی جاساز در تلاش بودند نسبتی میان ایرانیان و اروپاییان برقرار کنند و جان کلام شان در این زمینه این بود که ما ایرانیان بیش از اینکه شبیه اعراب و سایر ملل اطراف خودمان باشیم، شبیه اروپاییها هستیم. اما ضیاء ابراهیمی مینویسد: "هیچ تعریفی از تمدن اروپایی هر چقدر فراگیر باشد ایران را دربرنمی گیرد، جز دقیقا همین خوانش خاص ایرانی از فرضیه نژاد آریایی." نویسنده کتاب به این نکته اشاره میکند که ملت یک امر اعتباری یا یک "واقعیت خیالی" است. یعنی حتی اعضای کوچکترین ملل نیز همه همدیگر را نمیشناسند ولی چیزی به نام ملت ایران یا ملت روسیه یا ملت امریکا در ذهن آنها وجود دارد و خودشان را متعلق به این "اجتماع خیالی" میدانند. البته خیالی بودن این واقعیت یا اجتماع لزوما جنبه منفی ندارد. مشکل اینجاست که ناسیونالیسم بی جاساز، پرده خیالین دیگری هم بر مفهوم ملت ایران میکشد و آن را "به مثابه ملتی از حیث فرهنگی و نژادی جاکن شده، بی ارتباط با پیرامونش، از نظر نژادی متفاوت با همسایگانش و تنها تصادفا اسلامی شده" معرفی میکند و بدین ترتیب ایران اولا آریایی و ثانیا "بیگانه با محیط طبیعی اش خیال میشود." بی جاسازی دقیقا یعنی همین و "چکیدهاش این سخن محمدرضا شاه پهلوی است که گفته بود موقعیت ایران در خاورمیانه صرفا یک تصادف جغرافیایی است." - dvc خلاصه صحبتهای جناب سرحدی در ویدیو بالا: پس از اتمام سخنان جناب سرحدی اساتید حاضر به نقد سخنان جناب سرحدی و کتاب میپردازند.ما ایرانیان غربیضیاء ابراهیمی احتمالا جواد طباطبایی را مهمترین مدافع حی و حاضر ناسیونالیسم بی جاساز میداند. پس ببینیم توضیح جواد طباطبایی درباره این مدعا که ما ایرانیان اهل "این جا" نیستیم چیست. طباطبایی در کتاب "تاملی بر مدرنیته ایرانی"، در پاسخ به سوال علی میرسپاسی درباره هویت فرهنگی و سیاسی ایرانی، میگوید: "ما بخشی از "جهان سوم " یا "شرق " نیستیم. از آنجا که عقلانیت، به لحاظ تاریخی، یک بخش ریشه دار در فرهنگ ما بوده است، ما پارهای از غرب هستیم. اندیشه فلسفی سنتی ما و نیز تفکر سیاسی ما، منطقی را به کار میبست که یونانی بود. حتی اندیشه دینی ما، تبیینی از منطق یونانی _ اغلب شاخه ارسطویی آن _ بود." اینکه در میانه این اختلاف، حق با کیست، سوال اندیشه سوزی است ولی حتی متفکرانی چون داریوش شایگان هم بر این نکته تاکید داشتند که ما ایرانیها تفاوتی اساسی با سایر ملل منطقه خاورمیانه داریم. هر چند که احتمالا ضیاء ابراهیمی، ذهنیت شایگان را هم مبتلا به ترشحات فکری ناسیونالیسم بی جاساز میداند و این امر منطقا استبعادی ندارد. اما غرض این است که چنین رایی (تفاوت اساسی ایرانیان و سایر ملل خاورمیانه) در میان متفکرانی که دغدغه ایران را داشتهاند، رایی جدی و قابل تامل بوده است و چه بسا ناسیونالیسم بی جاساز، در مقام تبیین یک واقعیت تاریخی و فرهنگی باشد و صرفا جنبه ایدیولوژیک نداشته باشد که به کار ایجاد "آگاهی کاذب" بیاید. به هر حال ضیاء ابراهیمی معتقد است "ناسیونالیسم بی جاساز ایدیولوژی جدیدی است بی هیچ پیشینهای تا اواخر قرن نوزدهم. این ایدیولوژی در اواخر عصر قاجار . پدید آمد و سپس در ایدیولوژی رسمی دولت پهلوی . ادغام شد. بدین سان تا چند دهه بعد جزء لاینفک آموزش تاریخ در مدارس بود و نقش بزرگی در فهم ایرانیان از تاریخ، ملت، و نژاد ایفا کرد. از این رو ریشه عمیقی یافت و تاثیر آن در هویت ایرانی و خودشناسی ایرانیان در آینده نزدیک کاملا نازدودنی خواهد بود . و از دهه 1360 متداولترین شکل مخالفت سکولار با جمهوری اسلامی شده. حتی برخی از دولتمردان جمهوری اسلامی مصون از افسون آن به نظر نمیرسند و اغلب از نشانههای آن برای اثبات میهن دوستی خود بهره میبرند. " خلاصه اینکه، چیرگی این ایدیولوژی در ایران معاصر چشمگیر است.چه شد که چنین شد؟ ابراهیمی معتقد است این ایدیولوژی در دهههای 1240 تا 1270 شمسی در نوشتههای آخوندزاده و میرزا آقاخان کرمانی متولد شد. البته چنین آرایی پیش از این دو نفر هم به شکل پراکنده وجود داشت اما "اهمیت آخوندزاده در گردآوری سامانمند این آرای پراکنده در قالب ایدیولوژیکی بود که امکان پیدایش ناسیونالیسم بی جاساز را به شکل مجموعهای از جزمهای نسبتا ثابت فراهم آورد." البته ابراهیمی میافزاید که آرای این دو روشنفکر در ابتدا "نتوانست اثری بر جای بگذارد. تازه در دهه 1290 بود که شرایط تاریخی برای تاثیرگذاری آنها مهیا شد و آن گاه ناسیونالیسم بی جاساز سیر صعودی خود را تا کسب حمایت رسمی آغاز کرد." مطابق تحلیل ابراهیمی، "آخوندزاده و بیش از او کرمانی، با برگیری اندیشه نژادی قرن نوزدهم اروپا و بازگویی آن به زبان فارسی، راه را برای لانه گزینی آریاییگری در ایران هموار کردند." او "گفتمان آریایی" را یک کالای فکری وارداتی میداند که "یک نیت خاص را در راهبرد بی جاسازی برآورده میکند: جای ایران در خاورمیانه نبوده است." این کالای فکری، مطابق ریشه یابی ابراهیمی، جزو صادرات شرق شناسی است. ابراهیمی مینویسد: "اصطلاح آریایی را آبراهام یاسنت آنتیکل - دوپرون، شرق شناس فرانسوی، ساخت . {او} نخستین بار در یک سخنرانی به سال 1763 اصطلاح aryen (معادل فرانسوی Aryan ) را در زبانی اروپایی به کار برد. او واژه ariya را که در اوستا یافته بود با واژه arioi _ نامی که هرودوت بر مادها نهاده بود . _ آمیخت و آن را نام مردمی که اوستا را نوشته بودند شناخت. " همچنین "سرچشمه اسطوره آریایی را معمولا به کشف سر ویلیام جونز نسبت میدهند. او دریافت که زبانهای یونانی و لاتینی و سانسکریت و ایرانی ریشههای مشترکی دارند." اما چرا ناسیونالیسم بی جاساز، با تکیه بر آریاییگری و "عرب ستیزی"، در ساحت تفکر ایرانی ظاهر شد؟ پاسخ ضیاء ابراهیمی چنین است: "هنگامی که آخوندزاده و کرمانی دست به قلم داشتند . اعراب تهدیدی برای ایران نبودند . بیزاری از عربها ریشه در واقعیت مشخص احساس خطر از جانب آنها، چنان که مثلا در بدگمانی کره ایها به ژاپنیها . صدق میکند، ندارد. عرب فقط حکم عروسک وودو را دارد: تخیل ناسیونالیستی با نفرین کردن آن از درد عقب ماندگی ایران میکاهد." وودو عروسکی است که در کیش بدوی وودو در بعضی قبایل آفریقایی برای نفرین دیگران یا دفع بلا، سوزن به تن او فرو میکنند. جان کلام ضیاء ابراهیمی این است که مبدعان ایدیولوژی ناسیونالیسم بی جاساز، دریافتند که ما ایرانیان از قافله تاریخ و تمدن و پیشرفت عقب ماندهایم و برای کاستن از این درد جانسوز، هرچه نفرین داشتند نثار عربها کردند و راز همه ناکامیهای کنونی ما ایرانیان را در حمله تاریخی اعراب به ایران جست وجو کردند. هم از این رو، آنان حتی حاضر نبودند اذعان کنند پس از ورود اسلام به ایران، تمدن اسلامی در چندین قرن پر و بالی گشود و اوجی گرفت قابل افتخار. آباء ناسیونالیسم بی جاساز، فقط شکوه و عظمت ایران باستان را به رسمیت میشناختند چراکه اگر در ایران پس از اسلام فخر و شکوهی میدیدند، ناچار بودند اعتراف کنند که ورود اسلام به ایران دستاوردهای مثبتی هم داشته است. آنها حتی اگر چیز مفید و غرورانگیزی در ایران پس از حمله اعراب میدیدند، آن را بازتولید داشتههای باستانی ایران توسط ایرانیان به ظاهر مسلمان شده قلمداد میکردند.آریایی بی آریایی! ضیاء ابراهیمی در نقد آنچه عرب ستیزی در تخیل ناسیونالیستی ایرانیان میداند، به این نکته اشاره میکند که مرز بین ایرانیت و عربیت، مرزی من درآوردی است که منطقه خاکستری میان این دو قوم را نادیده میگیرد. علاوه بر این، "سدهها برهم کنش فعالانه و ای بسا مشتاقانه در فضای اسلامی چندفرهنگی به پیدایش رسوم مرکبی انجامیده است که نمیتوان دقیقا عربی یا ایرانی یا حتی ترکی خواندشان: چه هر سه قوم در آن سهیم بودهاند. " او میپرسد امروزه چگونه میتوان واژهای را که هزار سال در زبانهای فارسی و ترکی کاربرد داشته، همچنان متعلق به زبان عربی دانست؟ و بالاتر از این، این آموزه روشنفکران دینی را مطرح میکند که مسلمانان در طول تاریخ به درون مایههای کلامی و فلسفی و فرهنگی اسلام افزودهاند و بخشی از این افزودهها به اسلام، کار ایرانیان بوده است. پس دین اسلام را نمیتوان میراث یک قوم خاص به شمار آورد. ابراهیمی در نقد مفهوم "نژاد آریایی" نیز به نکته علمی درستی اشاره میکند و آن اینکه امروزه اساسا علم پنبه مفهوم "نژاد" را زده است. زیست شناسان میگویند وقتی تفاوت ژنتیکی انسان و شامپانزه بسیار اندک (در حد یکی دو درصد) است، دیگر بین انسانها نمیتوان به چیزی به نام نژاد قایل بود و مدعی شد که نژاد الف و نژاد ب تفاوتهای ژنتیکی جدی دارند.فردوسی عرب ستیز نبود ضیاء ابراهیمی در رد اتهام عرب ستیزی فردوسی، که به نظر وی یکی از شریانها و پشتوانههای تیوریک و فرهنگی ناسیونالیسم بی جاساز است، به دو نکته مهم اشاره میکند. اول اینکه، ابیاتی که بوی عرب ستیزی میدهند، در مقام تشریح فکر رستم فرخزاد در مواجهه با اعراب بیان شدهاند. یعنی همان طور که نمیتوان همه دیالوگهای شخصیتهای آثار تولستوی و داستایفسکی را نظر شخصی این نویسندگان برجسته دانست، این ابیات هم لزوما نشانه نظر فردوسی درباره اعراب نیست. دوم و مهمتر، "فصل بهرام گور در شاهنامه است. فردوسی او را یکی از داناترین شاهان ایران میشمارد. پدرش وی را در کودکی به منذر میسپارد و بهرام در دربار این شاه عرب قد میکشد. این فصل بی هیچ نشانهای از عرب ستیزی نقل میشود. برعکس، یمن سرزمینی است که مردمان عرب و ایرانی اش در صلح و صفا با هم زندگی میکنند. تداعی میشود که چنانچه بهرام در کنار پدر ایرانی اش یزدگرد شاه میماند شاه ستمگری بار میآمد: ولی چون در دربار عربی یمن بزرگ شده، فرمانروای درستکاری میشود. به ویژه منذر عرب را شاه خردمند و بخشنده و دلسوزی مییابیم. ناسیونالیستهای بی جاساز از این بخشهای شاهنامه روی میگردانند: چه در خدمت هدف ایشان نیست." ابراهیمی همچنین اسلام فردوسی را اصیل میداند و در رد اتهام ریاکاری فردوسی، که تصریحا و تلویحا از سوی برخی شرق شناسان اروپایی و ناسیونالیستهای وطنی مطرح شده، جدا از اینکه تصریح فردوسی به شیعه بودنش را دلیلی بر ریاکار نبودن و حتی تقیه نکردن وی میداند، اعتراف فردوسی به گناه شراب خواری و پشیمانی اش از این بابت و امیدش به اینکه خداوند این گناه او را ببخشد، نشانه دیگری از اسلام راستین فردوسی میداند: "اگر فردوسی مسلمان نبود _ که از شرب خمر منع شده است _ برای چه از خوردن شراب احساس گناه میکرد؟" با این حال برخی از آرای ضیاء ابراهیمی هم به نظر میرسد که سرشتی ایدیولوژیک دارند: یعنی آگاهی کاذب تولید میکنند. مثلا وی با اینکه روایت گوبینو از رواج گسترده شاهنامه خوانی در روستاهای ایران را میپذیرد، علاقه ویژه ایرانیان به سرگذشت پهلوانهای ایرانی پیش از اسلام را به هیچ وجه با باستان گرایی پنهان شده و در ضمیر جمعی مردم ایران و خاطرات تاریخی ایرانیان مرتبط نمیداند و آن را صرفا "تفریحی محض" مثل سینما رفتن یا رمان خواندن ایرانیان این روزگار میداند. نیک پیداست که در این تحلیل، نوعی کتمان موج میزند و در واقع دلیلی ندارد برای رد باستان گرایی ایدیولوژیک و عرب ستیزانه برخی میهن دوستان به ستوه آمده از عقب ماندگی ایران، شاهنامه خوانی گسترده مردم ایران در طول تاریخ را فاقد جنبهها و انگیزههای هویتی بدانیم. یا در جایی دیگر، ابراهیمی ادوارد براون را شرق شناسی میداند که با مسلمانان همدلی داشت (ص 133 ) ولی یک صفحه بعد، براون را شرق شناسی قلمداد میکند که از اسلام نفرت داشت. این تناقض گویی البته ایدیولوژیک نیست ولی حاکی از نوعی سردرگمی و حساسیت منفی ضیاء ابراهیمی نسبت به هرگونه نقد اعراب است. در واقع ابراهیمی، آگاهانه یا ناآگاهانه، هرگونه نقد اعراب را نشانهای از ناسیونالیسم بی جاساز میداند و با چنین رویکردی، بخش عمدهای از میهن دوستان ایرانی را، که عرب ستیز هم نیستند، وارد لشکر وطنی ناسیونالیستهای عرب ستیز میکند. در کتاب محققانه و باارزش ضیاء ابراهیمی، مرز روشنی بین این دو گروه دیده نمیشود: 1 - ایران دوستانی که عرب ستیز نیستند و دستاوردهای تمدنی ایران پس از اسلام را نادیده نمیگیرند ولی بر ضرورت توجه ایرانیان کنونی به فرهنگ و تمدن باستانی شان تاکید دارند. 2 - ایران دوستانی که عرب ستیز هستند و ایران پس از اسلام را به کلی بی شکوه و بی دستاورد میدانند و دستاوردهای ایران پیش از اسلام را نیز با بزرگ نمایی ایدیولوژیک به خورد خودآگاهی تاریخی و هویتی مردم ایران میدهند. فقدان این مرزبندی، شاید مهمترین نقطه ضعف کتاب "پیدایش ناسیونالیسم ایرانی" باشد.ضیاء ابراهیمی اسلام فردوسی را اصیل میداند و در رد اتهام ریاکاری فردوسی، که تصریحا و تلویحا از سوی برخی شرق شناسان اروپایی و ناسیونالیستهای وطنی مطرح شده، جدا از اینکه تصریح فردوسی به شیعه (زیدی) بودنش را دلیلی بر ریاکار نبودن و حتی تقیه نکردن وی میداند، اعتراف فردوسی به گناه شراب خواری و پشیمانی اش از این بابت و امیدش به اینکه خداوند این گناه او را ببخشد، نشانه دیگری از اسلام راستین فردوسی میداند و میپرسد: "اگر فردوسی مسلمان نبود _ که از شرب خمر منع شده است_ برای چه از خوردن شراب احساس گناه میکرد؟" نقدهای دیگر (موافق یا مخالف):ناسیونالیسم ایرانی در گفتوگو با حسن افشارناسیونالیسم تاریخزده خیالی ایرانی روزنامه شرقخودشرقیگری و ناکجایی: استفاده و سوءاستفاده از گفتمان "آریایی" در ایران مروری بر کتاب رضا ضیاء ابراهیمی درباره ناسیونالیسم ایرانی علیه ملیگرایی معرفی کتاب پیدایش ناسیونالیسم ایرانی: دکتر مجتبی ارحام صدر در نقد ناسیونالیسم عربستیز معرفی کتاب " پیدایش ناسیونالیسم ایرانی، نژاد و سیاست بی جاسازیکتاب "پیدایش ناسیونالیسم ایرانی، نژاد و سیاست بی جاسازی" پیدایش ناسیونالیسم ایرانی نژاد و سیاست بیجاسازی: دانلود 30 صفحهی ابتدایی کتابنظرات خوانندگان در گودریدز پدیده خانمانسوز تاریخ معاصر ایران!
|
چهارپاره در باب استیصال، اجرام آسمانی، جاودانی نیشابور و تبریز و هند و هیروشیما و خورشید مختصر بین شاخههای درختی که باد تکانش میدهد. 1 . اسفند غبار گرفته تقویم شمسی.کارتپستالها را ردیفبهردیف به ترتیب حروف الفبای گیرنده در فولدری بینام و نشان ذخیره کردهام. احتیاط و ترس از کرونا، مجبورم کرد تن بدهم به ارسال مجازی کارتپستالهای عید. تاکید میکنم روی ترس. ترس از چه؟ تکلیف مشخص است: ترس از مرگ. من یا (بگذارید جمع ببندم) ما، با مرگ - چنین چیز پیشپاافتاده بیهمتا - خوب کنار نمیآییم. نه عمقش را میدانیم، نه رنگ و نه جنسش. و نه از ابعاد اندوهش خبر داریم. میترسیم ولی در نهایت با آن کنار میآییم. به قول ابوالحسن خرقانی،"تو رنگ اینها را به من نمای تا من جایگاه ایشان با تو نمایم". مرگ رنگ ندارد. سوگ رنگ دارد رنگی که در لغتنامهها به وفور و به اسامی مختلف ذکر شده: اسود، اغبر، تاریک، تیره، قره، کبود، کمرنگ، مشکی سپید، سفید.و ما آدمیان این خاک چه سیاهپوش بودیم امسال، چه سوگدار و چه تنها. چه غریب و چه تنها. چه بیپناه و چه تنها. و چه تنها. چنگ که بر صورت میانداختیم، دیگر جایی نبود برای خراش افتادن، خراش بر روی خراش تا عمق جان، تا مغز استخوان. خون روی خون. ما غریق دریای مصیبت بودیم. به قول اعراب: کالغریق یتشبث بکل حشیش. ( مانند غریقی که به هر شاخه خشکیدهای چنگ میزند) . 2 . جناب، آخرین باری که به آسمان نگاه کردید را یادتان هست؟نه یادم نیست دیگر نمیتوانم نگاهش کنم. سه ماه است که آبیآسمان به سرخی میزند، انگار کن خون پاشیده باشی روی حوض آبی. خونی که میسرد. چرا؟ مهم نیست (عاقلان دانند اما). به کلمات فکر کنید: زلزله، سیل، ویروس، بنزین، هواپیما، 176 . این کلمات سال قبل چه معانی در اذهان تداعی میکردند و حالا در آخرین هفته اسفند 1398 تداعیگر چیستند؟ حوادث، کلمه میزایند و ما دچار رنج کلماتیم. جهان با هر حادثهای شکل دیگری به خود میپذیرد. ترس ما از ویروس کرونا، جهان دیگری را میآفریند. جهان پس از زدن دکمه send و فرستادنکارتپستالهای عید نیز طور دیگری خواهد شد.چندی قبل، لابد از حدت فجایع که ذهن را به شوکهای کوتاه مدام بیدار میداشت و هلمیداد، به تاریخ پناه آوردم. به سال 1050 قمری و زلزله هولناک دارالسلطنه تبریز، چنان که شاهدی عینی نوشته بود: 5984 مرد، 5144 زن، و 1485 کودک تلفشده، خانهها که خراب شده سوی جوامع و مساجد و بقاع و دکاکین و خانات 12982 باب و قصعلیهذا.چنین است. جهان بعد از آن زلزله، جهان دیگری شد. و حالا کمتر کسی از آن حادثه تروماتیک* خبر دارد. جهان تغییر کرد و مردگان آن سال زیر غبار فراموشی ماندند. ولی آدمی ماند. آدمیزادی که هنوز اغلب، مغلوب طبیعت و گاه پیروز بر آن است. مورخان مینویسند و ما فراموش میکنیم. کسی از وبای هولناک سال 1269 آذربایجان دیگر چیزی نمیداند، چنانکه از قحطی سالهای 1285 تا 1288 قمری بیخبر است. بیخبریم، اما پیروز شدیم و گذراندیم. چنانکه امسال را. 3 . در ستایش آسمان آن عظمت خاموش فضایی مطبوع و آغوشگشوده.پارسال که مشغولپژوهشی در آلبومخانه کاخ گلستان بودم عکسی از مظفرالدین شاه را یافتم که پشت تلسکوپی نشسته بود و به آسمان نگاه میکرد. چنان چشم در چشمی تلسکوپ فرو کرده بود که گویی جهان برایش در آنی متوقف مانده است. مات و مبهوت به مانند پدرش که شیفته دوربین عکاسی بود. آخرین بار ما کی مجذوب و مسحور طبیعت خاصه آسمان شدیم؟ چندی بعد در همان آلبومخانه کاخ گلستان به عکس دیگری برخوردم. تاریخ عکس میگفت: 1312 قمری. تصویری از بالونی که آماده ارتفاع گرفتن در آسمان تبریز است. تاریخ عکس چنان که افتد و دانی پس از سالهای زلزله، وبا و قحطی را نشان میدهد. مردمانی خوشحال که به خط سیر بالن در آسمان خیره شدهاند."شیمی" بین این دو عکس که در یک کلام مشترک به آسمان میرسد ذهنم را درگیر خود کرد. در جهان چه گذشته که روزی همگان شیفته و دلباخته آسمان بودند و حالا من در صد و خوردهای سال بعدتر نه شیفته آسمان بلکه فراری از آن شدهام؟ بیتردید فروپاشی هواپیمایی در آسمان تهران، آن هم در پیشواز روز تولدم قضیه را روشن میکند. جهان دگرگون میشود. و آسمان نیز. اما ما زندهمیمانیم، چنان که نیشابور پس از حمله خونبار چنگیز و چنان هند پس از غارت نادر و چنان هیروشیما پس از بمباران اتمی. 4 . زمان کند و جهان مانایادمان نرود در آستانه بهار که بدانیم حرکت درختی در باد هم تاریخ است آن زیبایی وزیدن باد بین درختها. قبول که تاریخ مکتوبی نیست. اما آن زیبایی و آن تماشای چنین شکوه طبیعت گرامیداشتن زندگی است در غریزیترین شکل آن. مگر نه اینکه زیبایی زمان را متوقف میکند و زمین را متبرک؟ آدمیزاد در عمق ناخودآگاهش برای نبرد آماده است. برای گذراندن پلشتترین زمستانها، برای تحمل خمودگی و گذران همین قرنطینه**. و در نهایت به بهار میرسیم. در این هنگامه پر خشونت زندگی تنها راه آدمی برای نیکبختی تعقیب وجد خویش است صید زندگی! کمبل، اسطورهشناس شهیر هم چنین چیزی نوشته: که زندگی از زندگی تغذیه میکند. ما زنده میمانیم و اغیار را بر دل دوست خطر نباشد.*. در اواخر قرن نوزدهم، فروید مشغول پیریزی نهضت روانکاوی بود که تاریخ غرب و تاریخ تفکر غرب را برای همیشه دگرگون کرد. او به تجربههای هیستریک و به بیماران مبتلا به هیستریا فکر میکرد که عوارض جسمانی داشتند ولی نه به علتهای جسمانی و فروید برای نامیدن همچو تجربهای از کلمه تروما استفاده کرد به معنای زخمها و جراحتهای التیام ناپذیر روح.**. قرنطینه عبارت است از محدود کردن اجباری به منظور جلوگیری از فراگیرشدن بیماری. علاوه بر این قرنطینه در زبان فرانسه به گل همیشه بهار اطلاق میشود.+ هنگام نوشتن این یادداشت مشغول خواندن کتاب "عکاسی، بالون سواری، عشق و اندوه" بودم. کتابی کمحجم که تاثیر عمیقی بر من گذاشت. ایضا در نوشتن این یادداشت ناخودآگاه و مکرر از این کتاب بهره جستم. ++ این یادداشت به سفارش روزنامه سرخاب برای پیشواز بهار 1399 نوشته شده بود.
|
چک لیست طراحی Date Picker انتخابگر تاریخ( Date Picker ) یک کادر ورود اطلاعات است که به شما امکان انتخاب تاریخ از طریق ورود متنی و یا تعامل با یک صفحه تقویم را میدهد. با وجود اینکه یک جزء نسبتا ساده است، اما یکی از عناصر متداول در طراحیهاست. وقتی کادر تاریخ تولد را پر میکنیم و یا قرار ملاقات آنلاین با پزشک یا رزرو مرخصی ترتیب میدهیم، با انتخاب کنندگان تاریخ تعامل میکنیم. طراحی خوب انتخابگر تاریخ موجب میشود کاربران تاریخ را با چند کلیک ساده انتخاب کنند.اما چگونه میتوان یک انتخابگر تاریخ طراحی کرد که قابلیت استفاده خوبی داشته باشد؟ در این مقاله، میخواهیم روی دو عنصر مهم انتخابگر تاریخ یعنی، قسمت ورودی عددی و صفحه تقویم تمرکز کنیم.قسمت ورودی عددیاز جداکنندههای مکان ( placeholders ) برای نشان دادن قالب ورودی استفاده کنید. در خیلی از موارد، بهتر است قسمت ورودی را خالی نگذارید و با جداکنندههای مکان قسمتهای مربوط به هر بخش را مشخص کنید. شکل زیر نمونهای از ورودی صحیح را نشان میدهد.نمایش محل ورود اطلاعات به ترتیب روز، ماه و سالحفظ ساختار پیشنهادی، زمانی که کاربر قسمت ورودی را فعال کرده است.از آنجا که در برخی از پیاده سازیها ، هنگامی که کاربر در کادر مورد نظر کلیک میکند، جداکنندهها ناپدید میشود در این زمان برخی از کاربران ساختار مورد نظر را - خارج از دید، خارج از ذهن - فراموش میکنند. به همین دلیل وقتی کاربر قسمت ورودی را فعال میکند، ساختار پیشنهادی تاریخ مورد انتظار، باید قابل مشاهده باشد.جداکنندههای تاریخ را در زمان وارد کردن تاریخ توسط کاربر در حالت نمایش نگه دارید و اگر امکان پذیر نیست، برای ادامه نمایش قالب از یک برچسب شناور استفاده کنید.جداکننده را مخفی نکنید.در زمان ورود اطلاعات وقتی جداکننده را پنهان میکنید، برخی از کاربران سعی میکنند آن را به صورت دستی اضافه کنند. به احتمال زیاد، کاربران از علامت جداکننده مانند ( - ) یا (/) استفاده میکنند و این میتواند هنگام اعتبارسنجی تاریخ خطا ایجاد کند. به همین دلیل بهتر است که جدا کنندهها هنگام وارد کردن دستی تاریخ نمایش داده شود.طراحی با قابلیت حرکت یکپارچه بین روز _ ماه _ سالبا شروع کار تایپ توسط کاربر، انتقال بین روز، ماه و سال باید بطور خودکار و بدون هیچ گونه تلاشی از طرف کاربر انجام شود. تمام کاری که کاربر باید انجام دهد این است که تایپ کردن روی صفحه کلید عددی را ادامه دهد.آیا باید ورودیها به صورت پیش فرض از قبل پر شده باشند؟پاسخ این سوال را باید در همان فرمی که از کاربر اطلاعات میگیریم جستجو نماییم. در مجموع اگر ورودیها با اطلاعات صحیح از قبل پرشده باشند برای کاربر رضایت بخش است اما باید از مقداردهی تصادفی در کادرهای ورودی پرهیز کنید مقداردهی تصادفی کاربر را مجبور میکند که کادر را پاک کرده و مقدار صحیح را وارد نماید و این عمل میزان کار اضافهتری از کاربر میخواهد که طبیعتا خوشایند نیست.آیا ورودی کادرها - زمانی که کاربر تاریخها را انتخاب کرده اما صفحه را مجددا بارگیری میکند - باید پایدار باشد؟بله. اگر کاربر به طور تصادفی صفحه را مجدد بارگیری کند ، از اینکه مجبور به تایپ مجدد اطلاعات باشد خوشحال نخواهد شد.صفحه تقویمآیا در همه کادرهای ورودی تاریخ، باید صفحه تقویم را قرار دهیم؟خیر ، ورودی تاریخ لزوما به تقویم نیاز ندارد. به عنوان مثال ، اگر تاریخ به گذشته یا آینده بسیار دور مربوط باشد (مثلا تاریخ تولد) ، یک ورودی عددی منظم راه حل مناسبتری است.تاریخ فعلی را مشخص کنید.فراموش نکنید که روز فعلی را نشان دهید، بنابراین کاربران دیگر نیازی به بررسی تقویم سیستم عامل ندارند تا ببینند امروز چه روزی است.مشخص کردن تاریخ امروزجداسازی بصری تاریخ امروز و تاریخ انتخاب شدهبرای درک بهتر موضوع نگاهی میاندازیم به مقالهنمایش وضعیت سیستم در رابط کاربری که این دید کلی را ایجاد میکند که یک سیستم همواره باید کاربر را مطلع کند که در حال حاضر چه چیزی در جریان است و کاربر کجاست. نمایش وضعیت فعلی یک اصل مهم در طراحی سیستمهای تعاملی است و به معنی داشتن یک ارتباط شفاف و مناسب با کاربر است که باعث میشود احساس کند بر سیستم کنترل دارد و این احساس کنترل باعث شکلگیری حس اعتماد در او خواهد شد.فقط تاریخهایی را نمایش دهید که قابل انتخاب هستند.این موضوع برای فرمهای سفارش خدمات بسیار مهم است. به عنوان مثال ، اگر از صفحه تقویم در فرم رزرو یک آپارتمان استفاده میکنید و میدانید که آپارتمان در بعضی از تاریخها در این ماه موجود نیست بهتر است تاریخهای غیر قابل انتخاب را در حالت غیر فعال نمایش دهید. با انجام این کار شما به کاربران کمک خواهید کرد از انتخاب تاریخهای غیرقابل استفاده خودداری کنند و در نتیجه با پیام خطا یا ناموجود بودن آپارتمان هم مواجه نشوند.از نمایش تاریخهای غیرقابل دسترسی خودداری کنید.با ارایه اطلاعات مفید فرآیند تصمیم گیری را ساده کنیداین امر به ویژه برای مواردی که کاربران میخواهند گزینههای موجود را بررسی کنند ، بسیار مفید است. به عنوان مثال ، وقتی یک کاربر طی چند هفته آینده به دنبال مسافرت در تعطیلات است، اما تاریخ دقیقی در ذهن ندارند شما میتوانید با نمایش قیمت و روزهای تعطیل و همینطور روزهای در دسترس به آنها کمک کنید.برای مثال نمایش گزینه قیمت و مناسبت در هر روز، فرایند تصمیم گیری کاربر را ساده میکند. موضوع قابل تامل در این مقاله، قرینه سازی پترن تقویمهای دیجیتال زبان فارسی با الگوی راست چین زبان فارسی است.در مقالهای با عنوان چه پترنهایی در زبان فارسی قرینه میشوند؟ به نکات جالبی در این زمینه اشاره شده است از جمله اینکه علارغم تمامی نظریههای قرینه سازی فعلی همچنان از نظر تمامی کاربران حرکت رو به جلو به سمت راست و حرکت رو به عقب به سمت چپ است. این بررسیها کمک شایانی در طراحی و تعیین جهت رو به جلو و یا عقب و تطبیق آن با مدل ذهنی کاربر ایرانی دارد. آیا باید روزهای هفته را در تقویم نشان دهیم؟باز هم بستگی به ماهیت فرم شما دارد. نمایش روز واقعی هفته برای رزرو فرمهای قرار ملاقات مهم است. اما میتوانید برای فرمهایی که اطلاعات شخصی را درخواست میکنند (مانند تاریخ تولد) بی ارتباط باشد.آیا تقویم به صورت خودکار باز میشود؟آیا وقتی کاربر روی ورودی تاریخ کلیک کرده، باید صفحه تقویم را به طور خودکار نشان دهیم؟ هیچ پاسخ کلی برای این سوال وجود ندارد. اما ما باید نهایتا یک سفر کاربر یکپارچه طراحی کنیم. اگر صفحه تقویم خودکار به کاربران در صرفه جویی در وقت کمک میکند ، ما باید آن را لحاظ کنیم.نکات اشاره شده در این مقاله میتوانید در هدایت کاربر و رساندن آن به لحظه اعتماد( moment of truth ) به سرویس و نهایتا ارتقا کسب و کار بسیار کمک کننده باشد.اگه شما هم در طراحی صفحات تعاملی Date Picker تجربیاتی دارید، یا در مورد این مقاله نظری دارید، خوشحال میشم مطرح کنید تا بتونیم به رشد هم کمک کنیم.منبع: - picker - design - best - practices - 41bd522f10a5
|
حزب کارگر با طعم پیکی بلایندرز توماس شلبی (پیکی بلایندرز)اختصاصی بینندهها پیکی بلایندرز!!!قسمت پنجم جامعه شناسی به زبون خودمونی :)این قسمت:حزب کارگرحزب کارگر (به انگلیسی: The Labour Party ) این حزب سعی میکنه میانه بودن در همه چیزو رو رعایت کنه و اولین بار در بریتانیا شکل گرفت و تقریبا معروفترین حزب کارگر همون حزب کارگر بریتانیاس اما اگه بخوایم کاملتر بگیم حزب کارگر میتونه هرکدوم ازینها باشه:حزب کارگر بریتانیاحزب کارگر اسراییلحزب کارگر کردستانحزب کارگر استرالیاحزب کارگر هلندحزب کارگر سوییسحزب کارگر آلبانیحزب کارگر مالتاونایی که سریال پیکی بلایندرز رو دیده باشن خوب یادشونه که قسمت آخر فصل چهار توماس شلبی به عنوان یکی از کاندیدای حزب کارگر شرکت میکنه و با رای خیلی بالایی انتخاب میشه.حالا این که توماس شلبی به عنوان یکی از نمایندههای پارلمان حزب کارگر انتخاب میشه دراین زمینه خیلی کارها میکنه که به دلیل اسپویل شدن از گفتنش معذورم اما اگه ادامه متنو بخونین بیشتر با حزب کارگر آشنا میشین:))این حزب تو انتخابات اوایل دهه 1920 میلادی از حزب لیبرال بریتانیا جلو زد و تونست برای اولین بار دولتهای اقلیتی به نخست وزیری رمزی مک دونالد تشکیل بده .حزب نوین کارگر در نتیجه واکنش به رویدادهای بزرگجهانی مثل شدت یافتن رقابت اقتصادی جهانی شروع به تغییر نگرش خودش کرد.یکی از عواملی که باعث تشدید این تغییر نگرش شد انحلال کمونیسم در اتحاد شوروی واروپای شرقی بود .نگرش حزب کارگر خیلی با کمونیسم متفاوت بود تو جامعههای کمونیستی سطح و اندازه مالکیت دولت بر کسب و کار صنعتی خیلی بیشتر از چیزی بود که حزب کارگر حتی به اون فکر میکرد.آخرین حاکمیت حزب کارگر بر بریتانیا بین سالهای 1997 تا سال 2010 به نخست وزیری تونی بلر و گوردون براون بود.وقتی حزب کار 285 کرسی در سال 2010 کسب کرد حزب کارگر تبدیل شد به رقیب سرسخت دولت محافظه کار - لیبرال .در حال حاضر حزب کارگر در پارلمان اروپا 20 کرسی در اختیار داره و رهبر کنونی حزب کارگر جرمی کوربینه.بلر در 1994 رهبر حزب کارگر شد و بدون لحظهای صبر این حزب اصلاح شده رو حزب نوین کارگر نامید و اقدامهای موفقیتآمیزی هم مثل حذف ماده 4 اساسنامه حزب انجام داد که طبق این ماده حزب کارگر اهمیت مرکزی اقتصاد و بازار را به رسمیت شناخت.انتخابات 1997 که باعث به قدرت رسیدن حزب نوین کارگر شد نشونه یکی از بزرگترین تحولای بریتانیا در سده بیستم انتخاباتی بوده که دراون 10 / 3 درصداز رای دهندگان از حزب محافظه کار به حزب کارگری روی آوردن،و به حکومت 18 ساله حزب محافظه کار پایان دادن.حزب کارگر 419 کرسی پارلمان را به خودش اختصاص داد،که بزرگترین اکثریت پارلمانی این حزب به شمار میاومد.نمایندهای حزب کارگر در پارلمان نسبتا جوون بودن و حدود ده نفر زیر سی سال و بیشتر از نصف اونها زیر پنجاه سال بودند و نکتهای که قابل توجه اینه که حدود 101 نفر از نمایندهها زن بودن و این امر نتیجه خطی مشی عمدی حزب کارگر برای افزایش تعداد زنان در پارلمان بود.حزب نوین کارگر بعد از رسیدن به قدرت دور تازه جاهطلبانهای از اصلاح سیاسی ونوسازیو آغاز کرد.حزب نوین کارگر مثله بقیه حکومتهای اروپایی میخواست به فراسوی مقولههای سیاسی سنتی چپ و راست بره و شکل تازهای از سیاست چپ میانه رو را در پیش بگیره.حزب کارگر در حال حاضر مخالفت رسمی رو تو پارلمان انگلستان تشکیل میده.سارا پورنصرالله ?
|
آغاز رویش نهضت انقلاب اسلامی 26 دی روزی است که شاه مخلوع پس از بی اعتنایی اربابان آمریکاییاش، سرانجام از کشور فرار کرد.به گزارش خبرنگار اتاق خبر 24 :امروز 26 دی، روزی است که شاه مخلوع از کشورمان فرار کرد، فراری که رهایی مردم ایران از سلطه قدرتهای استکباری جهان را به همراه داشت و آغاز فصلی جدید در حیات سیاسی، اجتماعی و فرهنگی جامعه ما بود. زیرا که تا آن روزگار علاوه بر نقش مستقیم آمریکاییها در انتخاب مسیولان سیاسی و اثرگذار ایران، شاه و همه درباریان او تابع محض دستورات سردمداران کاخ سفید بودند.آغاز رویش نهضت انقلاب اسلامیدر 17 دی ماه سال 1356 مقالهای به خواست مستقیم محمد رضا پهلوی و دستور هویدا با عنوان " ایران و استعمار سرخ و سیاه" به قلم شخصی با نام مستعار "احمد رشیدی مطلق" منتشر شد که در آن توهین بی سابقهای به امام خمینی (ره) شده بود.با انتشار این مطلب توهینآمیز مدرسین حوزه علمیه قم کلاس درس را در روز 18 دیسال 56 تعطیل اعلام کردند. به دنبال این امر طلاب اجتماع بزرگی تشکیل داده و به سوی منازل مراجع روانه شدند و تعدادی از مراجع تقلید قم در سخنرانیها اهانت به امام خمینی(ره) را محکوم کردند و به حمایت از ایشان پرداختند. همچنین کسبه قم نیز با مشاهده خروش حوزه علمیه بر آن شدند تا مغازههای خود را در نوزدهم دی تعطیل کنند.قیام خونین مردم قمدر نوزدهم دیماه سال 56 ساواک در شهر قم و در اطراف مدارس علمیه قم متمرکز شد. در آن زمان قشرهای مختلف مردم با راهپیمایی به سمت منازل بزرگان حوزه شتافتند و نیروهای ساواک با مشاهده این مسیله حمله به مردم را آغاز کرده و به دنبال آن عده زیادی از طلاب و مردم قم به شهادت رسیدند و یا مجروح شدند.افزون بر قم در دیگر شهرهای کشور هم مردم به اعتراض پرداختند و به خیابانها آمدند. حکومت پهلوی که با مشاهده اعتراضات مردمی به شدت درمانده شده بود، تصور میکرد با برکناری دولت آموزگار و روی کار آوردن شریف امامی هم میتواند آرامش را به جامعه بازگرداند و هم رضایت آمریکا و انگلیس را جلب کند.محمد رضا پهلوی از گسترش اعتراضات مردمی دستپاچه شده بود و اقدامی نابخردانه دیگر انجام میدهد، با برقراری حکومت نظامی فاجعه 17 شهریور را رقم میزند. پس از آن در 13 آبان 57 نیز در جریان تیراندازی به سوی دانشجویان و دانش آموزان در دانشگاه تهران، تعداد زیادی از دانشجویان و دانشجویان زخمی میشوند و تعدادی هم به شهادت میرسند این اقدام نیز موج دیگری از اعتراضات و تظاهرات را در کشور ایجاد میکند.فرار زودتر از موعدتمامی این اتفاقات باعث شد شاه سلطنت خود را در انقلاب مردم غرق شده ببیند، وی برای رهایی از این بنبست، آخرین تیر در کمان خود را رها میکند و دست به دامن رهبران جبهه ملی میشود و در نهایت "شاپور بختیار "به شرط گرفتن اختیارات کامل و خروج شاه از کشور، پیشنهاد نخست وزیری شاه را پذیرفت.قبل از خروج شاه مخلوع، خانواده سلطنتی از کشور خارج شدند، ملکه مادر و اشرف به کالیفرنیا رفتند، فریده دیبا و لیلا پهلوی نیز در 25 دی از کشور خارج شدند. شاه خیال داشت مستقیم به کالیفرنیا وارد شود اما با مخالفت آمریکا مواجه شد.تاریخ خروج شاه 27 دی مشخص شده بود ولی 25 دی شاه به بدرهای، فرمانده نیروی زمینی، گفت: فردا سفر انجام خواهد شد. محمدرضا پهلوی در خیالات خود میپنداشت که با انجام یک کودتای دیگر همچون 28 مرداد 1332 به تهران بر میگردد.صبح روز 26 دی، شاه و فرح به فرودگاه مهرآباد رفتند و در آنجا به انتظار بختیار نشستند، بختیار پس از اخذ رای اعتماد، به فرودگاه رفت، شاه دیکتاتور پس از دیدار با نخست وزیر همراه با ملکه با هواپیمای شهباز، ایران را برای همیشه ترک کرد و به مصر رفت، آمریکاییها نیز نتوانستند وی را بازگردانند.پادشاه 59 ساله ایران خودش هدایت هواپیمای بویینگ 727 را برعهده داشت و با عبور از آسمان تهران به سمت شهر آسوان در جنوب مصر پرواز کرد. طبق تصاویر دریافتی، او پس از فرود در مصر، مورد استقبال گروه کوچکی قرار گرفت که قرار است او را به دیدن انور سادات رییسجمهور مصر ببرد. گفته میشود شاه ایران پس از مصر به آمریکا خواهد رفت.?خوشحالی مردم با فرار شاهمحمدرضا پهلوی که خودش را شاه شاهان، قبله عالم و سایه خداوند مینامید، اوضاع سیاسی بیثباتی را برای کشورش و رویاهای متلاشیشدهای را برای سلسله خود به جا گذاشت.?خبر خروج شاه از کشور در سراسر پایتخت پیچید. با فراگیر شدن خبر سفر او به مصر، مجسمههای او به سرعت در نقاط مختلف تهران به زمین انداخته شد و برخی ایرانیها حتی تصاویرش را از داخل اسکناسهای خود پاره کردند.در پی سفر شاه، میلیونها ایرانی به خیابانها آمدند و به آوازخوانی و پایکوبی پرداختند و پیروزی در جنگ خونین یکساله علیه مردی که از سال 1941 بر کشور حکومت میکرد را به یکدیگر تبریک گفتند.مردم تصاویری از رهبر مسلمان که با نهضت سیاسی و مذهبی خود باعث خروج شاه از کشور شد را در دست تکان میدادند و جشن گرفته بودند.?پاسخ منفی تاچر به شاهبا پیروزی محافظه کاران در انتخابات پارلمانی انگلسیس و پیروزی خانم تاچر که قول مساعد برای پناهندگی به شاه داده بود و شاه هم به دلیل املاکش در آن جا بسیار تمایل به اقامت در آنجا داشت و تقاضای خودش را با مقامات انگلیسی در میان گذاشت. اما انگلستان برای پیشگیری از جنجال مامور خود به نام دنیس رایت را با نام مستعار ادوارد ویلسون به باهاما فرستاد. این مامور هم نظر منفی دولت را به شاه منتقل کرد. اواسط خرداد 1358 دولت باهاما از تمدید ویزای اقامت شاه در کشورشان خودداری کرد و شاه باز هم به دوستان آمریکایی اش متوسل شد.پی از موافقت نکردن اقامات شاه در انگلیس و تمدید نکردن ویزای باهاما، راکفلر و کیسینجر موافقت رییس جمهور مکزیک را برای اقامت شاه در آن کشور جلب کردند. شاه و فرح و سایر همراهان روز بیستم خرداد 1358 به مکزیک رفتند و از جای خود نسبت به ویلای کوچک و ناراحتی که در باهاما داشتند، راضی به نظر میرسیدند.اقامت تحمیلی به کارترپس از آن سرانجام کارتر تحت فشار اطرافیانش 29 مهر 1358 اجازه مسافرت شاه و همسرش را به آمریکا با ویزای توریستی داد که اقامت کوتاه مدتی برای درمان شاه بود. پس از مدت کوتاهی اقامت در این کشور، دولتمردان آمریکایی با فرستادن نمایندگانی، شاه را مجبور به سفر به پاناما میکنند.آخرین مقصداین سفرها تا جایی ادامه داشت که شاه آخرین مقصد خود را مصر انتخاب میکند. بالاخره شاه با یک هواپیمای کرایهای باری روز یک شنبه سوم فروردین پاناما را به مقصد مصر ترک میکند. شاه وضع جسمیخوبی نداشت. هواپیما پس از یک توقف برای سوخت گیری در جزایر ازور پرتغال به سوی مصر راه میافتد. شاه بلافاصله با هلیکوپتر از فرودگاه به بیمارستان نظامیمنتقل میشود.شاه روز 8 فروردین 59 در بیمارستان معادی قاهره تحت عمل جراحی طحال و کبد قرارگرفت. آزمایشهای انجام شده بر روی بافتها نشان میداد سرطان بدخیم تمامی سیستم خون و کبد وی را فرا گرفته است. همه پزشکان سرشناس مصری به رهبری یک متخصص قلب که پزشک شخصی سادات بود، در بیمارستان معادی حضور داشتند. حال عمومی شاه در اقامت دومش در مصر هفته به هفته و ماه به ماه وخیمتر شد تا اینکه 4 ماه پس از سفر دوم خود به مصر در 5 مرداد 1359 درگذشت.شاه را در مسجد رفاعی قاهره به خاک سپردند. همان مسجدی که جنازه رضا شاه بعد از فوت در آفریقای جنوبی مدتی در این مسجد به خاک سپرده شده بود. ملک فاروق پادشاه اسبق مصر و برادر زن محمدرضا پهلوی نیز در همین مسجد دفن است. تقدیر آخرین شاه دیکتاتور ایران این بود که مانند پدرش وی نیز در آوارگی و غربت دنیا را ترک کند.
|
تاریخ کوشکنار شیخ انصار کوشکنار ? تاریخ شهر کوشکنار از آنجا حایز اهمیت است که در ابتدای شکلگیری، محل استقرار آن دسته از مهاجرین انصار بوده که در سده اولیه ظهور اسلام به سمت ایران هجرت مینمایند بعدها شاخهای از این مهاجرین به رهبری فخرالدین ابوبکر معروف به شیخ انصار از نقطهای از ایران که بر ما معلوم نیست به سمت جنوب ایران و سواحل خلیج فارس روانه و در کوشکنار مستقر میشوند این سلسله قرنها بر مناطق کوشکنار تا آنسوی بردول (پارسیان قدیم) حکمرانی و تسلط داشته و در قرن نهم جزو قلمرو ملوک لارستان محسوب میشده و خوانین انصار به حاکمان لار مالیات پرداخت میکردند. نسب شیخ انصار به سعد بن عباده بزرگ طایفه انصار از قبیله خزرج در شهر مدینه النبی میرسد از شرح حال فخرالدین ابوبکر و تاریخ زندگانی ایشان اطلاع دقیقی در دست نیست اما هر چه هست او به دورهای بیش از 800 سال قبل بر میگردد. زیرا قطب الدین کوشکناری که از نوادگان خاندان اوست و در اوایل قرن نهم یعنی بیش از 600 سال قبل میزیسته از شیخ انصار به عنوان جد سلسله خویش یاد میکند . قطب الدین کوشکناری در مکاتیب خود او را *قطب الابرار* خطاب کرده و از او به بزرگی یاد میکند *بر اساس گزارش قطب الدین، تاسیس آبادی کوشکنار به دست شیخ فخرالدین بوده است* ایشان در نامهای چنین مینویسد "سالکان که پیش از شما بودهاند جفاهای عجب از جاهلان کشیدهاند و شدتهای غریب بر خود نهادهاند جد ما شیخ فخرالدین در ابتدا که قصر کنار بنا نهادهاند با 40 درویش آنجا از خلایق کناره گرفته آنجا آب شیرین نبوده چنانچه درویشان از چند فرسخی آب به پشت میکشیدهاند با وجودی که آنجا بودن چنین دشخوار بوده ارتکاب بودن آنجا فرمودهاند جهت آنکه ساحل بحری است دور از خلایق". شیخ فخرالدین ابوبکر پس از مورد آزار و اذیت قرار گرفتن توسط مردم زمانهاش از جایی از ایران که بر ما معلوم نیست با 40 درویش به سمت جنوب ایران و سواحل خلیج فارس و به منطقهای که اکنون به کوشکنار معروف است مهاجرت کرده و در آن مکان، عمارتی ساخته و سکونت مینمایند و چون در مکانی دور افتاده بوده به قصر کنار یا کوشکنار به معنای امارت و کلبهای خلوت، کناره و به دور از هیاهو معروف میگردد لفظ کوشکنار و قصر کنار هر دو به یک معناست و از قراین معلوم میشود که استعمال هر دو نام کوشکنار و قصر کنار برای این آبادی معمول بوده است با استقرار شیخ انصار و مریدان، رفته رفته کوشکنار به منطقهای آباد تبدیل میگردد و رهروان و تشنگان علم و معرفت از مناطق مختلف دور شیخ حلقه زده و در مکتبخانه ایشان تلمذ مینمایند اسناد شفاهی و نقل قولهای مردم و خاطره تاریخی که نسل به نسل منتقل گشته از شیخ انصار به عنوان مردی فاضل متدین و صاحب معرفت و کرامت یاد میکند. تاریخ و چگونگی وفات شیخ انصار مجهول است. تنها اثر باقی مانده از شیخ انصار مقبرهای است که در جوار مسجد جامع شهر کوشکنار واقع شده و از معدودترین عمارتهای باقی مانده از تاریخ کهن دیار جنوب ایران است. به هر روی به نظر میرسد شیخ انصار اولین نسل از نخبگان فکری و معنوی جنوب ایران باشد که تمایلات صوفیانه و عارفانه داشته و توانسته است گروهی از مشایخ مریدان و پیروان خود را تربیت و رهبری نماید شیخ انصار سرمایه فکری خود را از طریق تعلیم و تربیت به نسلهای بعد از خود منتقل نمود و از سلاله ایشان عالمان و اندیشمندان بزرگی چون محی الدین کوشکناری و قطب الدین کوشکناری و ملا یعقوب کوشکناری ظهور کردند که تاثیر به سزایی در ارتقاء هویت و ارزشهای دینی و اخلاقی این مرز و بوم داشتند. *منابع* 1 .قطب الدین محیی کوشکناری، محمد باقر وثوقی، جاپ شده در فارس شناخت و "مکاتیب قطب بن محیی کوشکناری و تاثیر آن در تاسیس قطب آباد"چاپ شده در مجله کتاب ماه تاریخ و جغرافیا، ش 44 - 45 ، 1380 ش، ص 130 - 139 2 .رسایل قطب بن محیی،مرحوم علامه محمد قزوینی( 1339 ) مجله یغما،شماره مسلسل 145 ،شماره پنجم سال سیزدهم 3 .مکاتیب قطب بن محیی،.مریم دانشگر( 1395 ) انتشارات فرهنگستان 4 .احسن التراتیب فی نظم درر المکاتیب،ملا حبیب کاشانی، تحقیق و تصحیح علی خویی و شعبان نصرتی،انتشارات خویی، 13905 .سکونتگاههای قبایل عرب در ایران هم زمان با فتوحات تا پایان دوره امویان، زهره دهقان پور و علی بیات ، نیمسال نامه مطالعات تاریخ و تمدن ملل اسلامی، سال اول، شماره اول، بهار و تابستان 1391 صفحه 57 - 82
|
مرعوب شدگی از آلیناسیون دقیقتر است لوگوی بنیاد فردوسی، شاخه توسپیش درآمداگر علم را توانایی بشر در کنترل و استفاده از طبیعت بدانیممتمم قانون اساسی مشروطه بر اساس قانون اساسی فرانسه و بلژیک بودمحمدعلی فروغی دردشتی ملقب به ذکاءالملکاگرچه در دوران پهلوی تلاش فراوان شد که کل دوره قاجار معادل سیاهترین دوره تاریخ ایران قلمداد شود هم اکنون میدانیم که بسیاری از وطن دوستان، صنعتگران، بازاریان، دوست داران فرهنگ و ادب و شعر و قلم و حتی عالمین و متفکرین زیادی در آن صد و سی سال در ایران زندگی کردند و خدمات زیادی را به این مرز و بوم نمودند. در این خاک انسانها خیلی در بند زمامداران نبودهاند و ستمکاری حاکمین از دید آنها نیز چیز غیرطبیعی نبود. با همین زمینه فکری، آنها ترجیح میدادند در سایه بمانند و خیلی دیده نشوند تا خواب گرگها آشفته نشود.پیشرفتهای علمی از قرن 18 شروع شدند. استعمار قاره آمریکا از قرن شانزدهم شروع شده بود. استعمار قاره آفریقا و آسیا پس از آن شروع شد و تقریبا همزمان با پیشرفتهای روزافزون علمی بود. و این بدان معنی است که استعمار با قدرت علم به کشورهای مستعمره وارد شده است. این کشورها به علت عقب بودن قوای علمی توان مقابله با استعمار را نداشتند. بعضی از آنها با قدرت اسلحههای به روز آن زمان، که در توان نظامی کشورهای مستعمره نبود، فتح شدند و بعضی با قدرت نرم و نفوذ در قوای حاکمه. اما مرعوب شدن، این عنصر انسانی، در هر دو نوع استعمار به وجود آمد. علم، مثل جادو، مردمان را مسحور و مرعوب خود کرد.علم چیزی بود که با آن میشد تمام مشکلات را حل کرد و یا حداقل نور جدیدی را بر آن تاباند. انقلاب علمی از همان ابتدا با دین زدایی شروع شد. دین عامل عقب ماندگی، ارتجاع، بدبختی و فقر بود و این تفکر بدون واسطه، از دین قرون واسطایی کلیسا ناشی میشد. وگرنه علوم اسلامی، که زیربنای تمام علوم مدرن هستند از دین باورانی ناشی میشدند که دینشان به هیچ عنوان مایه عقب ماندگی نبود. این حقایق چیزهایی نیستند که نیاز به اثبات داشته باشند. داستان گالیله را حتی کودکان میدانند و دوران طلایی جهان اسلام که از زمان خلفای عباسی شروع شد از بدیهیات تاریخی است. اما هنوز محققی نداریم که بتواند به درستی تحلیل کند که چرا جهان اسلام به محاق تاریکی رفت. اما از نظر زمانی، این فرونشست با برآمدن انقلاب علمی غرب تقریبا به دنبال هم هستند. و این انقلاب علمی استعمار ممالک دیگر و دو جنگ جهانی را در دل خود نهفته دارد.در همین جا به یک نکته معترضه اشاره کنیم. آن چه که انقلاب علمی در کشورهای مستعمره پدید آورد با آنچه که در کشورهای استعمارکننده به وجود آورد هیچ نسبتی با هم ندارند. در کشورهای استعمارکننده، مصداق بارز ضرب المثل چو دزدی با چراغ آید، گزیدهتر برد کالا، فرهنگ آن مردمان را جارو کرد. نگاهی به ادبیات قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم بیندازید و ببینید که توصیف آنها از زندگی در آن زمان چه بوده است. آن مردمان به طور کامل منقرض شدهاند، خودشان، فرهنگشان، نحوه زندگی شان و نیز محل زندگی شان. همه چیز. اما در کشورهای مستعمره، انقلاب علمی یک اسلحه بیشتر نداشت، تحقیر و بدبخت نمایاندن آن مردم.همانطور که استعمار با قدرت علم وارد کشورهای مستعمره شد، علم نیز همزمان با استعمار به این کشورها معرفی گشت. علم به عنوان یک ابزار قدرت، هیچگاه هدیهای نیست که به کشورهای فقیر ناتوان هدیه شود، حتی به چنین چیزی فکر کردن هم ابلهانه است، در واقع ابله شدن است، وگرنه به طور معمول کسی نباید چنین فکری کند. اما به ندرت دیده میشود که کسی به این نکته بدیهی توجه کند. این امر مثل اعلامیه حقوق بشر است، فرانسه اعلامیه حقوق بشر را به تصویب میرساند و همزمان کشورهای دیگر را به مستعمره خود در میآورد، بومیان آمریکا را میکشد، سیاهان را به بردگی میگیرد و . همانطور که بلژیک در آفریقا جنایاتی میکند که هیتلر پیش آنها روسپید است. باز هم به ندرت دیده میشود کسی به این تناقض فاحش بپردازد.این را تنها میتوان با مرعوب شدگی توضیح داد. واژه قبلی که برای این وضعیت روانی بیان شده، الیناسیون است که به معنی از خود بیگانگی است. اما حقیقت قضیه این است که از خودبیگانگی نتیجه مرعوب شدن است. آدمها در مقابل این توانایی مرعوب شدند و خودشان را از دست دادند، خود حقیقی شان را. البته نه همه.علم و توانایی و قدرت نهفته در آن همه را تحت تاثیر قرار داد. علم به عنوان پاسخی برای همه سوالات، به عنوان درمانی برای همه دردها و به عنوان راهکاری برای همه افراد و جوامع خودنمایی کرد. اما آن چه که کشورهایی که عقب افتاده یا درحال توسعه خوانده میشدند نفهمیدند این بود که توانایی اصلی در تفکر علمی بود و نه خود علم. علم یک وسیله بود و هست، وسیله را میتوان برای رسیدن به هر هدفی استفاده کرد، وسیله به خودی خود راهکار نیست، گرچه یک توانایی یا قدرت هست. این توانایی از همان بدو ورود در دو جهت خیر وشر به کار رفته است، خیر آن در مسایل پزشکی بود و نقطه برجسته شر آن بمب اتم. اما تفکر علمی را به زبان ساده میتوان اینگونه بیان کرد: بررسی یک مساله بدون هیچ گونه پیشداوری، قضاوت و خرج احساسات همراه با جمع آوری اطلاعات و آمار کافی. سپس طراحی یک راهکار برای حل آن مساله و به دنبال آن پایش آن راه حل در فواصل منظم و بازبینی مجدد آن راه حل تا مرحله آخر حل مشکل. در جوامع عقب افتاده نامیده شده، حتی یک مساله را نمیتوان مثال زد که با این نقشه راه، حل شده باشد، البته پس از ورود علم نوین به جهان بشری وگرنه تمام عالمین جهان این فرمول ساده را بلد بودهاند.ایران نیز از این قاعده و قانون مستثنی نبوده است. نگاهی به تاریخ مشروطه، حال که سالها از آن گذشته، ما را به این نتیجه میرساند. مشروطه، همچنان که از اسمش پیداست، برای مشروط کردن نهاد حاکمیت و آزادی سیاسی، برقراری عدالت و حکومت قانون برپاشد. انسانهایی بسیار عزیز، سالم و صادق با تفکراتی بس عدالت خواهانه و آزادی خواهانه سر به پای آن گذاشتند و تا همین الان هم مبارزات پابرجاست. اما نتایج عملی آن چه بوده است و کل مبارزات و هزینه دهیها بر سر چه بوده است؟ حقیقت قضیه آن است که برای مشروط کردن نهاد حاکمیت و آزادی سیاسی و نه حکومت قانون و عدالت. در واقع مبارزات به جنگ قدرت کشانده شد و جدای روحی که حاکم بر این مبارزات بوده است ،جسم این مبارزات، جنگ قدرت بوده است، که این بخشی از همان چشم اسفندیار این مبارزات است. برای فهم بیشتر این مساله میتوان به درگیریهای داخلی احزاب مشروطه خواه اشاره کرد.قدمی به عقب برداریم و مرعوب شدگی را نظاره کنیم. وقتی از چیزی میترسید یا وقتی مبهوت چیزی میشوید مثل وقتی شیفته آن هستید و به تبع همان حس، خود را فراموش میکنید. این امر یا سهوی است یا عمدی. سهوی از سر برانگیختگی احساسات است و عمدی وقتی است که آن اتفاق یا موجودیت، شما را تحقیر میکند، شما را کوچک میکند، شما را ناتوان میکند یا ناتوان جلوه میدهد. شما وقتی تاریخ بیداری ایرانیان را مینویسید (قصد نقد این کتاب نیست) در پس زمینه ذهنی شما این است که ایرانیان تا آن موقع خواب بودهاند و شاهانی ساده لوح داشتهاند و مردمی از شاهانشان ساده لوحتر که دنباله روی آنان بودهاند. لازم نیست که دوباره تاکید کنیم که همین پیش زمینه غیرعلمی و غیر آکادمیک است و مردم، حداقل در آن زمان، معطل چنین توجیهاتی نبودهاند. هیچ حکمی بدون آمار صحیح، بدون بررسی، بدون پیش داوری و بدون پذیرش امکان تصحیح در بررسیهای آینده معتبر نیست. به توضیحات آبراهامیان توجه کنیم که در مورد ظهور طبقه متوسط توضیح میدهد که این طبقه متوسط پس از ارتباط با کشورهای دیگر به مشکلات خود واقف شدند. نکته قابل توجهی است، یعنی آنها در وضعیت زمان خود مشکلی نداشتند و پس از اتفاقات قرن نوزدهم این بود که دچار مشکل شدند نه این که به مشکلات خود واقف شدند. بشر قبل از قرن نوزدهم خنگ و عقب افتاده و بی شعور نبوده است، بلکه در ظرف زمانی خود با سرعتی در خور زمانهاش رو به جلو بوده است. اما ظهور علم جدید این توازن را به هم زد و نیازهای جدیدی به وجود آورد. البته بلاشک، این بخشی از تاریخ بشر است، چیزی نیست که در مقام قضاوت آن را بد و خوب بدانیم. مهم آن است که بدانیم در هر اتفاقی، اعم از کشوری یا جهانی، جای ما کجا بوده است، برخورد ما چه بوده است، چه نتیجهای گرفتهایم و حالا باید چه کنیم.به تاریخ قانون اساسی مشروطه نگاه کنیم. نوشتن قانون اساسی در واقع از زمان ناصرالدین شاه شروع شد و اولین آن توسط ملکم خان نوشته شد. ملکم خان بنیان گذار اولین فراماسونری (فراموشخانه) در ایران است. قانون اساسی احتمالا دو بار دیگر هم نوشته شد، تا به متمم قانون اساسی مشروطه رسید که بر مبنای قانون اساسی بلژیک و فرانسه بود. مشروطه خواهان به دنبال نظامی سکولار مثل اروپا بودند. در مقابل آنها جناحی بود که شیخ فضل الله نوری از چهرههای شاخص آن است. شیخ فضل الله نوری به دنبال مشروطه مشروعه بود که اصل دوم متمم قانون اساسی از یادگارهای وی است. اصلی که مقرر میدارد علمای اسلام به قوانین مجلس نظارت داشته باشند. این اختلافات، بنیان جنگ قدرتی بود که مشروطه را تضعیف کرد. در تمامی این جنگ قدرت، هیچ تحرکی در مورد عدالت خواهی عملی نمیبینیم. جدا از آن که همین عدم وجود عدالت، آن کشتارهای دلخراش را به وجود آورد.افتتاح مجلس شورای ملی سال 1285 بود. محمدعلی فروغی آن زمان سی سال داشته است. وی از مبارزان مشروطه، یکی از افراد مهم در انقراض دودمان قاجار و به سلطنت رسیدن رضاخان بود. وی تا سال 1321 که در تهران درگذشت، چه از نظر سیاسی و چه از نظر فرهنگی کارهای بزرگی برای ایران انجام داد. وی نیز از اعضای فراماسونری ایران بود و با توجه به تالیفات فراوان وی، شناخت این شخصیت نکات کلیدی زیادی در فهم تاریخ آن زمان به ما میدهد. پس از مطالعه نوشتهها و خاطراتش و دقت در کتابی مثل سیرحکمت در اروپا، میفهمیم که هیچ کس خادم مطلق یا خاین مطلق نیست و هر کسی به فراخور توان و درکش از شرایط سعی کرده که بهترین تصمیم را بگیرد و بیشترین تلاش را انجام دهد. شاید امیرکبیر نیز از این داستان مستثنی نیست و نیز مصدق، محمد مصدق نخست وزیر محبوب ایران. محبوب بودن هیچ کس، گرچه قلب انسان را به طپش میآورد، او را از اشتباه مصون نگه نمیدارد. و اگر ما نتوانیم شخصیتهای عزیزی که حداقل قلبی سالم و روحی جوانمرد داشتهاند را درست ببنیم و نقد کنیم، هم آنها را از دست خواهیم داد و هم دستاوردهایشان را.به نکته اصلی بازگردیم. بهترین، مفیدترین، کاملترین و برترین چیزی که در دنیاست برای همگان "ترین" نیست. ترین هر کس ابتدا از شناخت خودش شروع میشود، ابتدا از شناخت ریشه هایش شروع میشود، ابتدا از شناخت هدف اش شروع میشود، ابتدا از مقیاسهای کلان اش شروع میشود. اگر کسی خودش را نشناسد مانند آن است که صورت مسالهای را نداند و بخواهد آن را حل کند. این فرد هیچگاه به هیچ راهی پی نخواهد برد. در تاریخ ایران زمین، ایرانیان همواره به دنبال اخلاق، فرهنگ و معرفت بودهاند. ایرانیان هیچ گاه بخشی از زندگی انسانی را نفی نکردهاند، لذت بردن از زندگی را نهی نکردهاند و دنیا را بد نشمردهاند. آنها دنیاپرستی، اسراف، حرص و آز را بد میدانستهاند. ایرانیان خدا و زندگی را ستایش میکردهاند، آنها در زندگی نیک، ستایش خداوندگار را میدیدهاند و در زندگی به دنبال معنا، هدف و خداوندگار بودهاند. این، نقشه کلی راه زندگی آنها بوده است. ادبیات ایران، این دژ بزرگ، تسخیر ناپذیر و ارزشمند ایران، به دقت و درستی این نقشه راه را تبیین کرده است. اگر در کشاکش دهر، ایرانیان اعتقاد و باور خود را به این هدف کهنه ناشدنی و زوال ناپذیر از دست نمیدادند تا این حد متحمل خسران و زیان نمیشدند. در همین کشاکش، آن چه که آنها توانستند حفظ کنند با توجه به همین سرمایه عظیم انسانی بوده است. گذشتگان ما، در برخورد با به قول آبراهامیان دنیای بیرون ، اگر قبل از هر چیز به خودشان مینگریستند، به داشته هایشان، حتی تنها به شاهنامه که چکیده باور ایرانیان از خلقت و سیر تاریخی انسان بوده است، تا این حد عذاب نمیکشیدند و هزینه نمیپرداختند. آنها در جنگ قدرت سر یکدیگر را نمیبریدند و در عوض آن، لختی مینگریستند به حرف حقی که طرف مقابل دارد. نه مشروعه خواهانش درد دین داشتند که دین، قرار بود راهی باشد به علم، به دانش، به فهم، به معرفت و به اخلاق. نه مشروطه خواهانش میفهمیدند که پیشرفت چیست که اساس آن پیشرفت در تفکر علمی و شناخت خود و تواناییهای خود است. همین الان هم، بخش مهم راه چاره آنان، همین نسخه است.با همین زنهار، میفهمیم که دروغ، حملات غیر اخلاقی به دیگری به اسم جنگ قدرت سیاسی، نا عدالتی، ناراستی، دزدی و . است که مشکل اصلی ایرانیان است. جامعه ایرانی شاید از دیدگاه کسی که در جامعه ایران نیست، پاره پاره و چند تکه برسد، اما به راستی یک روح و یک هدف بیش ندارد و آن اعتلای انسانی است. همین است که در یک زلزله، همه را برای کمک به جادهها میکشاند. همین است که این خاک را این قدر عزیز میکند، همین است که روی همه تجزیهها و جنگهای نژادی و سیاسی و قومی خط بطلان میکشد که انسانیت و اعتلای اخلاق خدایی، فرای همه اینهاست. همین است که مثالهای فراوانی در تاریخ و اساطیر ایران دارد، همین است که وطن را مادر میکند، وطن را پدر میکند و همه ناراستانی که چهره موجه به خود میگیرند، حتی چهره موجه وطن دوستی، را رسوا میکند. همین است که ایرانیان را متحد و یک پارچه میکند، همان یکپارچگی که از دید خیلی کسان توجیه ندارد و سعی میکنند با مثالهای دیگری ایران را گسسته جلوه دهند. ایرانیان، یک پارچه، در کشتن وحشیانه و خاینانه سپهبدشان فریاد کشیدند، و این به خاطر آن بود که آن سردار، انسانی بود اخلاقی و باورمند، هر چند که پس از درگذشتنش، دیگران بخواهند تصویری دیگر بکشند که سودی نخواهد داشت. ایرانیان مثل همه جهانیان، خاینین هم در بینشان دارند که انکار وجودشان دردی از کسی دوا نمیکند. ایرانیان هنگامی به آرامش و سرشاری از زندگی میرسند که رو به روشنی داشته باشند که این راهی است درخشان نه سرمنزلی برای غنودن. چیزی به نام اختلاف بین ایرانیان وجود ندارد اگر خاینین را به کنار نهیم. آزادی برای ایرانیان معنی ولنگاری و بی خبری ندارد که برای فهم آن تنها کافیست به سرخطهای ادبیات نگاهی بیندازیم. تعادل و در کنار هم بودن، همدیگر را پذیرفتن، به روی اهرمن یکپارچه بودن، به ایمان و اعتقاد و باور آراسته بودن، همه و همه و همه این است که آرزوی ایرانیان است. اگر چیزی بتواند این آرزو را برآورده کند و اگر چیزی بتواند این آرزو را نزدیک کند خوشبختی به ارمغان خواهد آورد وگرنه روی سترگ و ریخت بزرگ و هیمنه پرسروصدا همین خواهد شد که جهانی را به انقراض میکشاند. علمی به اسم اقتصاد پدید میآورد که با بهره گیری از دانش ریاضی، به کلاشی و سرگردنه بگیری میرسد. تا در سرانجام به گونهای جیب شما را خالی کند و از شما بردهای به اصطلاح متمدن بسازد که حتی مالک فردای خود نباشید، چه برسد به سقف خانهای که در آن زندگی میکنید. و جالبتر از آن که از این بردگی خوشحالید، به آن مفتخرید و برای برده بودن و به بردگی رسیدن تلاش هم میکنید. گرچه که نوع نگرش شما، هیچ تاثیری در اصل قضیه ندارد و ماهیت هیچ چیز را عوض نمیکند و پس از گذران دوره توانمندی جسمی به پوچی روان و جسم میرسید و در میگذرید در حالی که دنیا و آخرت را باختهاید.سرآخر توصیه میکنم برای آراسته شدن به زیور زیبای ادبیات، و در نتیجه آن به گوهر درخشان خودشناسی، به بنیاد فرهنگی توس، سری بزنید و به آن چه که اساتید ادبیات در طبق اخلاص گذشتهاند نگاهی بیندازید. بی گمان مبهوت خواهید شد.
|
آیا حمایت از فلسطین و لبنان سیاستی ایدیولوژیک است؟ یکی از مواردی که به طرزی خارق العاده مورد توافق طرفداران و دشمنان نظام جمهوری اسلامی است همین مطلب است که حمایت ایران از فلسطین و لبنان بر مبنای اعتقادات ایدیولوژیک بوده و هیچ مبنای واقع گرایانهای ندارد.بخصوص گروهی که نسبت به دوران پیش از انقلاب حس نوستالژیک دارند اینطور استدلال میکنند که در زمان شاه ما روابط دوستانهای با اسراییل داشتیم و به همین دلیل اینهمه گرفتاری نداشتیم، اما بعد از انقلاب به دلیل باورهای ایدیولوژیک، منافع ملی خود را رها کرده و کشور خودمان را فدای یک مشت فلسطینی پاپتی کردهایم!یا گاهی عکسهای زنان لبنانی که در کنار سواحل بیروت با بیکینی مشغول آفتاب گرفتن هستند نشان میدهند و با طعنه میگویند "جانان اندوه لبنان کشت مرا"!یعنی گویا آخوندهای حاکم بر ایران به دلیل دشمنی کور و متعصبانهای که نسبت به اسراییلیهای بی آزار دارند، بیخود و بی جهت اینهمه هزینه برای کشور ما ایجاد کردهاند. پس نتیجه این طرز فکر این میشود که باید خود را از شر این آخوندها خلاص کنیم و هر طوری شده به حکومت فشار بیاوریم تا اسراییل را به رسمیت شناخته و حمایت از فلسطین و لبنان را پایان دهد. چون از این طریق میتوانیم مانند دوران طلایی پیش از انقلاب با دنیا وارد تعامل شویم و به زندگی متمدنانه مدرن بازگردیم.اما آیا واقعا پیش از انقلاب ایران هیچ کاری به کار فلسطین و لبنان و سوریه و یمن و عراق نداشت؟آیا شاه که از نظر این عزیزان هموطن ما، نگاهی غیر ایدیولوژیک و واقع گرایانه داشت دربست همسو و همراه رژیم صهیونیستی بود؟از اواسط دهه 50 میلادی تا اواخر دهه 1960 ، سیاست اصلی ایران در لبنان، مهار نفوذ جمال عبدالناصر، رهبر محبوب مصر در منطقه بود. پس از جنگ ژوین 1967 هنگامی که موج ناصریسم رو به افول گذاشت، توجه شاه به فلسطینیها و حمایت آنها از مخالفان ایرانی که در اردوگاههای پناهندگان فلسطینی در لبنان آموزش نظامی میدیدند ، جلب شد. برای همین شاه حمایت گستردهای از سیاستمداران ضد ناصر و ضد فلسطینی در لبنان به عمل میآورد و پول و اسلحه برای مسیحیان مارونی و شیعیان در لبنان میفرستاد. در واقع شیعیان لبنان در کانون استراتژی شاه قرار داشتند. شاه از روحانیون و سیاستمداران ضد چپ و ضد فلسطینی حمایت مالی کرد و پروژههای مختلفی به مانند ساخت مدارس و بیمارستان را برای جلب وفاداری جامعه شیعه لبنان، اجرا کرد. البته این سیاستهای شاه، کمابیش منطبق با رویکرد سنتی پادشاهان پارسی بود که خود را "سلطان شیعیان" میدانستند. از زمان امپراطوری صفوی، ایران همواره کانونی برای شیعیان در سراسر جهان، به ویژه برای شیعیانی بوده است که در مرزهای امروز لبنان و عراق کنونی هستند. حتی برای رژیم پهلوی، جوامع شیعه به حدی اهمیت داشتند که به گفته "شاپور بختیار" شاه به دنبال ایجاد "اتحادی شیعه" از شیعیان ایران ، عراق و لبنان بود.[ .]سیاست حمایت از بازیگران غیر دولتی و نیروهای شیعه در منطقه، نه چهار دهه، بلکه دست کم شش دهه پیش آغاز شده است. این استمرار و پیوستگی نشان میدهد که عوامل تاریخی و ژیوپلیتیک بیش از هر چیز دیگری شکل دهنده سیاستهای منطقهای ایران هستند. هم محمد رضا شاه و هم جمهوری اسلامی، برای ایجاد بازدارندگی در برابر تهدیدهای منطقهای مد نظر خود، راهبرد حمایت از بازیگران غیر دولتی را در پیش گرفته و از بستر روابط تاریخی و مذهبی ایران با جوامع شیعه در منطقه بهره بردهاند. در واقع، سیاست منطقهای ایران بیش از آنکه مولود یک ایدیولوژی انقلابی باشد، در پاسخ به تهدیدهای منطقهای و بین المللی شکل گرفته است.آیا سیاست منطقهای ایران غیرعادی است؟ | ایران گلوبال ()پس حمایت ایران از فلسطین و لبنان و شیعیان عراق و یمن چیز جدیدی نیست. پس جمهوری اسلامی همان چیزی را به واقعیت تبدیل کرده که روزگاری رویای محمدرضاشاه پهلوی بود.اما اشکال کار اینجاست که روایت رسمی در رسانههای جمهوری اسلامی هیچ سنخیتی با واقعیتهای تاریخی ندارد. سیاست سیاه نمایی علیه حکومت پهلوی یکی از نتایجش همین است که یک مطلب خلاف واقع هم توسط رسانههای وابسته به نظام جمهوری اسلامی تایید میشود و هم توسط رسانههای معاند و وابسته به دشمنان ایران از قبیل آمریکا و اسراییل و عربستان.هر دو طرف ادعا میکنند قبل از انقلاب ایران دوست اسراییل بوده و هیچ مداخلهای در کشورهای منطقه نداشته و مثل یک بچه خوب و مودب داخل مرزهای خودش نشسته و منابع و ثروتهای ملی را برای بهبود معیشت مردم ایران هزینه میکرده است!تنها تفاوت اینجاست که طرفداران نظام این را خلاف عقاید و آرمانها و باورهای ایدیولوژیک خود میدانند، اما مخالفان و معاندین و دشمنان این را پدیدهای مطلوب و پسندیده قلمداد میکنند. مردم عادی هم یک زمانی که شعارهای ایدیولوژیک خیلی روشنفکرانه و باکلاس بودند این تغییر رویه ظاهری پس از انقلاب را میپسندیدند، اما پس از مدتی که بخار انقلاب خوابید و این شعارها جذابیت خود را از دست دادند، به این فکر افتادهاند که چرا باید عمرمان و ثروتهایمان و منابعمان را فدای یک مشت شعار کنیم؟! به قول معروف: "چراغی که به خانه رواست، به مسجد حرام است"!و البته حق هم دارند چنین تصورات خام اندیشانهای داشته باشند. وقتی رسانههای ما همان موهوماتی را تحویل میدهند که دشمنان ما القا میکنند، چه توقعی داریم آن راننده تاکسی، یا بقال، یا کشاورز، یا دانشجو یا استاد دانشگاه در فلان رشتهای که هیچ ربطی به تاریخ و علوم سیاسی و مسایل ژیو استراتژیک ندارد بتوانند چیزی غیر از این موهومات برداشت کنند؟آسیب شناسی نظام جمهوری اسلامی در همین موارد است. دشمن کار خاصی نکرده. همان روایت مخدوشی که رسانههای خودمان بیش از چهل سال است با زبان منفی نسبت به دوران پیش از انقلاب تحویل میدهند گرفته و با زبانی مثبت بازتاب میدهد. و این زبان مثبت خریدار هم دارد. چون هر کودک نه سالهای به وضوح میبیند آن روایت رسمی یک جای کارش میلنگد.تحریف تاریخ در طولانی مدت آثار و تبعاتی خواهد داشت که دودش به چشم تحریف گران هم خواهد رفت.هر حکومتی در ایران اگر سر سوزنی ماهیت ملی داشته باشد باید با تمام توان در برابر توسعه و گسترش قدرت و نفوذ اسراییل قد علم کند. این یک ضرورت امنیتی است و کوچکترین ارتباطی با عقاید و باورهای ایدیولوژیک ندارد. بلکه این عقاید ایدیولوژیک ابزار و بسترهایی هستند برای پیشبرد آن منافع ملی. حکومت شاه که مذهبی نبود. منافع ملی فراتر از ایدیولوژی رسمی حکومت تعریف میشوند و حتی اگر امروز یک حکومت کاملا سکولار در ایران روی کار بیاید، همچنان حمایت تمام عیار از فلسطین و لبنان و سوریه و شیعیان عراق و یمن را در دستور کار خود قرار خواهد داد.کدام عقل سلیمی اینطور حکم میکند که بودجه امنیتی و دفاعی کشور حذف شده و صرف پروژههای عمرانی داخلی شود؟ اگر امروز ایران در عراق و سوریه و لبنان مدرسه و بیمارستان و دیگر امکانات رفاهی نسازد، عربستان و قطر و دیگر کشورهای حامی ایدیولوژی سلفیگری و داعش پروی این کار را خواهند کرد. همانطور که پیش از انقلاب اگر ایران در لبنان مدرسه و بیمارستان نمیساخت، طرفداران ایدیولوژی ناصریسم و بعثیگری اینکار را میکردند، و یادمان نرفته زمانی که جمال عبدالناصر برای اولین بار "خلیج فارس" را "خلیج" خواند و شعار گسترش حکومت عربی "من الخلیج الی المحیط" (یعنی از خلیج فارس تا اقیانوس اطلس) سر میداد، که ادامه آن تفکر در تهاجم حزب بعث عراق به ایران و هشت سال جنگ تحمیلی متجلی شد. تصور کنید اگر لبنان و سوریه و فلسطین هم مانند عربستان و اردن و دیگر کشورهای عربی منطقه از صدام حمایت میکردند چه میزان خسارتهای جنگ برای ما بیشتر میشد.اگر ایران از شیعیان عراق و سوریه و یمن حمایت نمیکرد، نیروهای داعش این کشورها را بلعیده و بعد سراغ ایران میآمدند. هزاران هزار مدرسه و بیمارستان هم در ایران بسازیم، وقتی وحوش و حرامیان و آدمخواران به مرزهای ما یورش آورند همه این مدارس و بیمارستانها و مراکز رفاهی و تفریحی در طرفه العینی تخریب خواهد شد.وقتی اسراییل به قدری بزرگ شد که مرزهایش از نیل تا فرات گسترده شد، آنروز جای ما و آنها عوض خواهد شد. به جای اینکه ما اسراییل را دور تا دور محاصره کنیم و اجازه نفس کشیدن به آن ندهیم، اسراییل ما را محاصره کرده و دست بالاتر را پیدا خواهد کرد. آنوقت همین فلسطینیها و لبنانیها که امروز بسیاری از ما اینقدر اصرار داریم دشمنی با اسراییل را کنار بگذارند و در اسراییل ادغام شوند، همینها مقابل ما قد علم خواهند کرد و در راه خدمت به امپراطوری نوپای اسراییل، خاک ایران را به توبره خواهند بست. - % D8 % AF % D8 % B4 % D9 % 85 % D9 % 86 - % D9 % 85 % D8 % A7 % D8 % B3 % D8 % AA - % DB % 8C % D8 % A7 - % D9 % 85 % D8 % A7 - % D8 % AF % D8 % B4 % D9 % 85 % D9 % 86 - % D8 % A7 % D8 % B3 % D8 % B1 % D8 % A7 % D8 % A6 % DB % 8C % D9 % 84 - djbpk7hqxah9 همان پادشاهی که امروز بعنوان مترسک آمریکا میشناسیم، همان شاهی که به واقع هم نوکر آمریکاییها بود، با تمام نوکر صفتی و ضعف و زبونی که در برابر اربابان آمریکایی داشت، باز هم این مسایل را میدید و میفهمید. چون در عالم سیاست و عرصه جهانی اینها اظهر من الشمس بوده و هیچ سیاستمدار عاقل و بالغی نیست که این مطالب را درک نکند.اما البته هستند کسانی که این مطالب را میدانند و همچنان تعمدا تخم نفاق در جامعه میپاشند.فایزه هاشمی، دختر اکبر هاشمی رفسنجانی در مصاحبهای زنده با وبسایت "انصاف نیوز" به مناسبت چهارمین سالگرد درگذشت اکبر هاشمی رفسنجانی گفته پدرش با حضور ایران در سوریه مخالفت کرده است.فایزه هاشمی روز پنجشنبه 18 دی ( 7 ژانویه) در مصاحبه تصویری با صفحه اینستاگرام وبسایت "انصاف نیوز" گفت: "آقای قاسم سلیمانی قبل از رفتن به سوریه با پدرم مشورت کرد و ایشان به وی گفت نرو!"فایزه هاشمی افزود: "این همه از سیاست مقاومت و اقدامات ایران در منطقه دفاع میشود، درحالیکه هر چیزی که نتیجه آن به توسعه ایران منجر نشود، نمیتواند کار مثبتی باشد."دختر هاشمی رفسنجانی در ادامه تاکید کرد: "در ایام سالگرد ترور آقای سلیمانی، از یک نفر نمیشنویم که بگوید او چه کار کرد. پدرم درایت و آیندهنگری قوی داشته که توصیه کرده به سوریه نروید و درست هم گفته است."فایزه هاشمی: پدرم مخالف حضور ایران در سوریه بود | ایران | DW | 08 ٫ 01 ٫ 2021 توجه دارید که از نظر خانم فایزه هاشمی، قاسم سلیمانی نه "شهید" است و نه "سردار". بلکه ایشان ترجیح میدهند از عنوان "آقای سلیمانی" استفاده کنند. - % D9 % 88 - % D8 % B3 % D8 % B1 % D9 % 88 % D8 % B1 - % D8 % A7 % D8 % B2 - % DA % A9 % D8 % B4 % D8 % AA % D9 % 87 - % D8 % B4 % D8 % AF % D9 % 86 - % D9 % 82 % D8 % A7 % D8 % B3 % D9 % 85 - % D8 % B3 % D9 % 84 % DB % 8C % D9 % 85 % D8 % A7 % D9 % 86 % DB % 8C ! - mx5yvs7igz6p فایزه هاشمیدر ادامه تصریح کرد: "نتیجه عملکرد آقای سلیمانی و یا نتیجه عملکرد ما به عنوان سیاست مقاومت چه بوده است؟ چه گرهی از مشکلات کشور ما باز کرده و چه مسیری برای توسعه ایران گشوده است؟" این نماینده سابق مجلس ایران در ادامه مصاحبه خود میافزاید: "سیاست مقاومت چه توسعهای در اقتصاد، آزادی، سیاست خارجی برای ما داشته است؟ نتیجه این شده که ما دوستان خود را از دست دادهایم. سیاست خارجی و سیاست داخلی ما عین هم است موافقان را به منتقدین تبدیل میکنیم و منتقدین را هم به معاندین تبدیل میکنیم".پس از دید خانم فایزه هاشمی، "دوستان ما" اسراییل و عربستان و آمریکا هستند، نه سوریه و حزب الله لبنان و انصار الله یمن و شیعیان عراق و دیگر کشورهای منطقه.تنها در یک صورت میتوان این اظهارات خانم فایزه هاشمی را جلوهای موجه پوشاند. آنهم اینکه فرض کنیم ایشان معتقدند ما باید منافع ملی خود را پیگیری کنیم و در راستای منافع ملی خود، با آن طرفی ایتلاف کنیم که بیشترین سود و کمترین خسارت را به ما برساند. از این نظر، دعوا ظاهرا سر این خواهد بود که آیا ایتلاف با اسراییل و عربستان و آمریکا به سود ماست، یا ایتلاف با بشار اسد و شیعیان عریاق و یمن و لبنان و غیره؟یعنی شاید خانم فایزه هاشمی به ما میگویند گور بابای سوریه و فلسطین و لبنان! منافع خودمان را بچسبیم، ما چکار به دیگران داریم؟!اتفاقا امروز اصل این حرف برای بسیاری از ایرانیان جذابیت پیدا نموده. واقعیت این است که ما ملتی هستیم که از شعار دادن و شعار شنیدن خسته شدهایم. پس اگر بحث نگاه واقع بینانه و پیگیری منافع ملی ما باشد کمتر کسی با آن مخالفت خواهد نمود.اما خانم فایزه هاشمی بلافاصله همین را هم تکذیب میکند!دختر هاشمی رفسنجانی در ادامه درباره یک فایل صوتی منسوب به پدرش که در واکنش به حمله شیمیایی بشار اسد گفته بود "کسی که به مردم خودش رحم نمیکند" و "زندانها پر از مردم است" توضیح داد: "حتی اگر این فایل تکذیب هم شود، حرف درستی بوده است. اصل سخن درست است. کمترین نتیجه کمک ما به بشار اسد، کشته شدن 500 هزار نفر حال شیمیایی و غیرشیمیایی بوده است و این خطاست".عجب!پس مساله پیگیری منافع ملی نیست، بلکه خانم فایزه هاشمی همصدا با رسانههای غربی و عربی و اسراییلی، برای " 500 هزار نفر" قربانیان جنگ در سوریه اشک تمساح میریزند. وقتی میفرمایند "این خطاست" یعنی صراحتا نوعی اخلاق گرایی ایدیولوژیک در تفکر ایشان هست که منافع ملی را نادیده گرفته و مسایل احساسی را تعیین کننده نهایی در تشخیص صحیح و خطا میداند.جالب است این جریان فکری هر کجا مخالفانشان صحبت از اخلاقیات میکنند، اعتراض میکنند که سیاست نباید متاثر از ایدیولوژی باشد و باید واقع گرایانه به مسایل نگاه کرد. اما هر وقت مخالفانشان با شیوه واقع گرایانه و منفعت گرایانه استدلال میکنند، اینها رو به اخلاقیات آورده و آرمانگرا میشوند!به قول ناصرخسرو قبادیانی:ای منافق یا مسلمان باش یا کافر به دلچند باید با خداوند این دو الک باختنمدتی است که قوه قضاییه در اجرای قانون جدیت نشان میدهد. سوال اینجاست که حکم شرع و قانون در مواجهه با منافق چیست؟یا یها النبی جاهد الکفار والمنافقین واغلظ علیهم وم واهم جهنم وبیس المصیر(آیه 9 از سوره شریفه تحریم)الا ای رسول گرامی، اینک با کفار و منافقان به جهاد و کارزار پرداز و بر آنها سخت گیر و (بدان که) م وای آنها دوزخ است که بسیار بد منزلگاهی است.حداقل انتظار این است که صلاحیت منافقین برای شرکت در انتخابات ریاست جمهوری تایید نشود. ییعنی همان سیاست درستی که در سالهای اولیه انقلاب هم در قبال گروهک منافقین (مجاهدین خلق) در پیش گرفته شد. آن منتقدینی که به قول خانم فایزه هاشمی به معاند تبدیل میشوند، منتقد نیستند، بلکه منافقند. مگر نه اینکه منافقین از کفار بدترند، پس چه بهتر که نقاب از چهره منافقین کنار زده شود و اینها بطور علنی به جبهه معاندین بپیوندند. - % D8 % B3 % DB % 8C % D8 % A7 % D8 % B3 % DB % 8C - % D9 % 88 - % D9 % 87 % D9 % 85 % DA % AF % D8 % B1 % D8 % A7 % DB % 8C % DB % 8C - % D8 % A7 % D8 % AC % D8 % AA % D9 % 85 % D8 % A7 % D8 % B9 % DB % 8C - novbb5qwzczs
|
بدانیدوبروید: ابیانه ابیانه روستایی از توابع بخش مرکزی شهرستان نطنز در استان اصفهان است. این روستا در دامنه کوه کرکس است. به اعتبار معماری بومی و بناهای تاریخی پرتنوع آن، از روستاهای مشهور ایران است. . ابیانه یکی از روستاهای با معماری پلکانی در ایران است. منظور از روستاهای پلکانی روستاهایی هستند که در آنها پشت بام خانهای همچون حیاط برای خانه بالایی است. کاشانبدنیو در زبان محلی به ابیانه "ویونا" میگویند. کلمه "وی" به معنای بید و "ویانه" بهمعنای بیدستان است. (ابیانه در گذشته بیدستان بوده است) و در طول زمان ویونا به ابیانه دگرگون شدهاست.(گفته محلی)ابیانه با آب و هوای معتدل، دارای موقعیت طبیعی مساعدی است. این روستا در تاریخ 30 مرداد 1354 با شماره ثبت 1088 بهعنوان یکی از آثار ملی ایران به ثبت رسیدهاست.متاسفانه طی 10 سال اخیر 2500 در و پنجره فلزی جایگزین در و پنجرههای چوبی و قدیمی خانههای روستا شده و تقریبا سقف تمام خانهها که در گذشته کاهگل سرخ بود، اکنون با ایزوگام پوشانده شده، درحالی که هر دو مورد، خلاف اصول معماری بومی و اصیل روستاست. این در حالی است به خاطر حرکت اشتباه یک تورلیدر نما (لیدرها باید بدانند احترام به فرهنگ بومی شرط اول حضور است) استاندار اصفهان دستور دادهاند تا ورود افراد بدون دریافت مجوز ورود به ابیانه ممنوع شود. جناب استاندار عزیز قانون خوبه ولی همه قانون نه قسمتی که شما دوست داریمدرکی که دقیقا قدمت زمانی ابیانه را معلوم کند در دست نیست ولی پیشینه هزار و پانصد ساله را برای آن تخمین میزنند و آن را از کهنترین زیستگاههای انسانی در حاشیه دشت کویر ایران میدانند. آثار و بناهای تاریخی که در ابیانه وجود دارد مربوط به دورههای ساسانی، سلجوقی، صفوی و قاجار است. این آثار نشاندهنده قدمت تاریخی این زیستگاه انسانی است.آتشکده هارپاک قدیمیترین اثر تاریخی روستای ابیانه بهشمار میرود و مانند دیگر بناهای آن در سراشیبی قرار گرفتهاست. از این آتشکده بهعنوان نمونهای از معابد زرتشتی یاد میشود که در جوامع کوهستانی ساخته میشد. با بنایی سه طبقه، آتشکده هارپاک در سابات یکی از گذرگاههای سرپوشیده قرار دارد و در ساخت آن از سنگ لاشه و گچ استفاده کردهاند.نمای بازسازی شده آتشکده
|
اتل متل توتوله متن شعر اتل متل توتوله:اتل متل توتولهگاو حسن چه جوره؟نه شیر داره نه پستونشیرشو بردن هندستونیک زن کردی بستوناسمشو بذار عمقزیدور کلاش قرمزیهاچین و واچینیه، پا، تو، ور، چینتحلیل محمدهادی محمدی را در این ویدیو ببینید: - % D8 % B4 % D8 % B9 % D8 % B1 - % DB % B5 % DB % B0 % DB % B0 - % D8 % B3 % D8 % A7 % D9 % 84 % D9 % 87 - % C2 % AB % D8 % A7 % D8 % AA % D9 % 84 % D8 % 8C - % D9 % 85 % D8 % AA % D9 % 84 % D8 % 8C - % D8 % AA % D9 % 88 % D8 % AA % D9 % 88 % D9 % 84 % D9 % 87 % C2 % BB - % DA % 86 % DB % 8C % D8 % B3 % D8 % AA % D8 % 9F - - % D8 % A7 % D9 % 86 % D8 % AA % D9 % 82 % D8 % A7 % D8 % AF - % D9 % BE % DA % 98 % D9 % 88 % D9 % 87 % D8 % B4 % DA % AF % D8 % B1 - % D8 % A7 % D8 % AF % D8 % A8 % DB % 8C % D8 % A7 % D8 % AA - % D8 % A7 % D8 % B2 - % D9 % 85 % D8 % AD % D9 % 85 % D8 % AF % D8 % B1 % D8 % B6 % D8 % A7 - % D8 % B9 % D9 % 84 % DB % 8C % D9 % 85 % D8 % B1 % D8 % AF % D8 % A7 % D9 % 86 % DB % 8C - - % D9 % 88 % DB % 8C % D8 % AF % D8 % A6 % D9 % 88 #اما نظر این حقیر:بیخیال!!!! عمرا!!!!!!!!! 1 - این فرمایش استاد گرامی آقای محمدی بیشتر یک سفسطه علمی در حوزه ادبیات میباشد. 3 - شاید در ایران باستان که قطعا بیشتر از 500 سال باید باشد گاو حسن معنی دیگری بدهد.(چون در 500 سال اینقدر هم تغییر زبان نداشتیم) 2 - درضمن من از پدربزرگ هایم پرسیدهام. انها این بازی را نداشتهاند.چیزی کمتر از صدسال گذشته. 4 - این شعر در زمان شاه بعداز فیلم گاو ساخته آقای مهرجویی مد شده است. جنبه اعتراضی داشته به رفتار شاه و تعبیدها و تغییرات خیلی سریع ایران سنتی به ایران مدرن . و یک جورایی همه چی قاطی پاتی شده بوده. 5 - توازن ثروت.تغییر از تولید کشاورزی و روستایی و به تولیدصنعتی و نفتی.صادرات نفت به هندوستان و غرب شرق جهان.هزار چیز عجیب غربیی که دهه 50 جامعه ایران متعجب و متحیر میکرد.و این شعر کاملا شفاف داد از ذهن مشوش و هنگ کرده شاعر از زمانه خود میداد که هیچ سینخیتی بین آموزهای کلاسیک خانواده و دنیای جدیدی که غربیها با مستندهای عینی به چشم شاعر آورده بودند نداشت.و شاعر در بهت ترس وار خود پاهایش را جمع میکرد(یک ،پا،تو، بر،چین)!!تناقض ادیان جایکه اسلام ادعای دین کامل را دارد.در مقابل دستاوردهای فرهنگی و فلسفی و علمی و سیاسی و اقتصادی غرب به مانند بربر گاوپرست هندی میباشد!!!!!!!این فکاهی بیانی صرفا یک اعتراف به عقب ماندگی است و نه بیشتر
|
اندر بایستگی پارسیگآگاهی زبان "پارسی" دنبالهی زبان "پارسیگ" (پهلوی) و آن نیز دنبالهی زبان "پارسه" (پارسی باستان) است. زینرو، پارسیشناسی بی پارسیگشناسی شدنی نباشد. با پارسیگآگاهی است که به شناختی ژرف از پارسی توان دست یازیدن. چه نه تنها از چشم پارسیگ به پارسی نگریستن نگریستن به جان و جهان خویش با چشمان خویشتن است که با پارسیگدانی است که اندریافت چگونگی دستور زبان پارسی آسان شود و بسیاری از گرههای ناگشوده نیز گشوده گردد.نوشته بالا از این پیوند و اینجا برداشته شدهاند.نوشته نگاره بالا، به هام دبیره، یکی از 7 دبیره (خطی) است که در دوران ساسانی و تا 300 سال پس از یورش عربها به کار میرفته است. در آن واژه uzv n p rs k نوشته شده است. uzv n همان واژه زبان امروزی و p rs k نیز همان پارسیک است.سامان حسنی (مردمشناس، دبیر پیشین ادبیات و علوم انسانی): زبان پهلوی یا پارسی میانه نزدیک به یک هزاره زبان رسمیدو خاندان ایرانی اشکانی و ساسانی بوده است. واژههای فراوانی از زبانهای اوستایی و پارسی باستان به زبان پهلوی رسیده و از آنجا وارد زبان پارسی نو (امروزی) شدهاند.همچنان که سنگریزههای کف رودخانه هر چه بیشتر در گذر آب باشند بیشتر سابیده میشوند، واژهها هم در درازای زمان هرچه بیشتر به کار گرفته شوند کوتاهتر میشوند. بر این پایه، در گذر طبیعی واژهها از پهلوی به پارسی نو دگرگونیهایی رخ داده است:نخست اینکه گاهی واکی [حرفی] از واژه افتاده و آن را کوتاهتر نموده است. برای نمونه افتادن واک "الف" از آغاز شمار بسیاری از واژهها مانند "اسوار" که شده "سوار" و "اشتر" که شده "شتر". از دیگر نمونهها در زیر آمدهاند:ایار= یارامرتات= امرداد (اامرداد)ابام= وامازیر= زیرایات = یاداشتر خار= تیغ شتریاشکم = شکماشکفت= شکفت، شکوفه زداشنفت= شنفت، شنیداشکس = شکستگل کاسه اشکنه = شقایقاسپید= سفیداشکار= شکار (در نمونهی کوک اشکار= شکار کبک)دوم، افتادن واک "خ" در واژههایی که واک "خ" پیش از واک" ش" باشد. مانندکوخشان= کوشانسیاوخش= سیاوشآتخش= آتشزردخشت = زردشتپخشه= پشهدر گویشهای روستایی همچنان واک "خ" دراندکی از واژهها کاربرد دارد. چنانچه "پشه" را "پخشه" میگویند.سوم، افتادن واک "گ" و "ک" از پایان واژهها. مانندپریگ= پریآهوگ= آهوداروگ= داروداناک= دانابازوک = بازوچهارم، پیشوند "ا" یکی از نشانههای نایی در زبان پهلوی است که در پارسی نو یا افتاده یا جایش را به نشانههای "نا" یا "بی" داده است. ماننداکار= ناکارامد (غیر فعال)ابون= بی بن (بون= بن)ابیم= نترساسر= بیسر، بیآغازاشایست= ناشایست"عیار" همان "ایار" پهلوی است که در پارسی نو "الف" آن افتاده و شده "یار". در این واژه هم مانند بسیاری واژههای دیگر واک عربی "ع" جایگزین واک "الف" شده است. پیشوند "ا" در آغاز شماری از واژهها نشان نایی [نفی] است. مانند انیران (نا ایرانی یا غیر ایرانی)، ادان (نادان)، اکار (ناکارامد، غیر فعال) و اامرداد (بیمرگی، جاودانگی). بایستی به هوش باشیم که افتادن "الف" اگر نشان نایی باشد، چم واژه را وارونه میکند. پس میبایست پنجمین ماه سال را "اامرداد" نوشت نه "امرداد".پنجم، پیشوند "اپی" که در زبان پهلوی نشانه نایی است در پارسی نو به دیسه "بی" کوتاه شده است. ماننداپیهوش= بیهوشاپیستون= بیستوناپیگاس= بیگاه، بیموقعاپیگومان= بیگماننوشتههای بالا، تنها بخشی از دگردیسیهای زبان پارسیگ به پارسی امروزی است که از اینجا برداشته شدهاند. - eran - shahr /% D9 % 87 % D9 % 8E % DA % 86 - % D8 % A7 % D9 % 8E % D9 % 86 % D8 % AF % D8 % B1 % D8 % B2 % DB % 8C - % D8 % A7 % D9 % 88 % D8 % B4 % D9 % 86 % D9 % 8E % D8 % B1 % DB % 8C - % D8 % AF % D8 % A7 % D9 % 86 % D8 % A7 % DA % A9 - q4h1w2idlseq - eran - shahr /% D9 % BE % D8 % A7 % D8 % B1 % D8 % B3 % DB % 8C % DA % AF % D9 % 88 % DB % 8C % D8 % A7 % D9 % 86 % D9 % 90 - % D8 % A8 % D8 % A7 % D8 % B3 % D8 % AA % D8 % A7 % D9 % 86 - % D8 % B2 % D8 % A8 % D8 % A7 % D9 % 86 % D9 % 90 - % D8 % AE % D9 % 88 % DB % 8C % D8 % B4 - % D8 % B1 % D8 % A7 - % DA % 86 % D9 % 87 - % D9 % 85 % DB % 8C % D9 % 86 % D8 % A7 % D9 % 85 % DB % 8C % D8 % AF % D9 % 86 % D8 % AF - mkzkpxla5smr دبیرههای ایرانی - هام دبیره - بخش یکمدبیرههای ایرانی - هام دبیره - بخش دومدبیرههای ایرانی - هام دبیره - بخش سومدبیرههای ایرانی - هام دبیره - بخش چهارماگر میخواهید بدون گنگی پهلوی خوانی را بیاموزید، پیش نهاد میکنم آموزشهای استاد فریدون جنیدی و نسک ایشان به نام نامه پهلوانی را از اینترنت دریافت کنید و آنها را بخوانید. برای من که دانش آموخته زبان شناسی، ادبیات نیستم، پهلوی خوانی سخت است ولی با سخت بودن، پهلوی خوانی برای ما بیگانه نیست.بارگیری "نامه پهلوانی" فریدون جنیدیکانال یوتیوب: فیلمهای آموزش پهلوی خوانی فریدون جنیدی - تارنمای: بنیاد نیشابورزبان پارسیگ (پهلوی): دستور زبان، واژهسازی و واجشناسی" چاپ شدپهلوی آسان: آموزش زبان فارسی میانه ساسانی - نشر اساطیرروان شاد استاد بهرام فره وشی نسک (کتاب) خود، فرهنگ فارسی به پهلوی، گفتهاند که بسیاری از واژگان از یاد رفته پارسی را، که اصل آنها در این فرهنگ یافت میشود، را میتوان امروزه به کار ببریم. فارسی میانه مادر فارسی امروزی است و همانگونه که در بالا دید، واژگان امروزی بسیار نزدیک به پارسی میانه است.
|
میخواهم شاهکارهای مجسمهسازی شهری را ببینم! (قسمت اول) امروزه تقریبا در هر شهری مجسمهها و تندیسهایی یافت میشود که بازتابی از وقایع تاریخی، فرهنگ و ارزشهای مردمان آن شهر هستند. خیلی از آنها بسیار معمولی هستند. اما برخی .. برخی آنقدر خلاقانه و چشمنوار هستند که دوست دارید ساعتها راجع به آنها به گفتگو پردازید.در این نوشته، لیستی از خلاقانهترین مجسمههای جهان را گردآوری کردهو توضیحات مختصری راجع به هر کدام نوشتهایم. ممکن است برخی از این مجسمهها قدیمی باشند اما تمامی آنها بسیار خلاقانه و هیجانانگیز هستند. فرخندگی اثر پیج بردلی:فرخندگی نام اثر هنری چشمگیری است که توسط پیج بردلی ( Paige Bradley ) هنرمندی که گفته میشود آثارش بر روی کشمکشها و رهایی انسان متمرکز است خلق شده است. بردلی چنین گفته است:من معتقدم بیشتر احساسات ما از وجود ما نشات میگیرند. مجسمههای من نژاد بشر را بهعنوان گونهی منفردی که ارتباطات را جستجو میکند اما تنها به بیگانگی میرسد نشان میدهند.با برونریزی نور از بدن یک زن، فرخندگی اثری میشود که رهاسازی و خودداری را در کنار یکدیگر قرار میدهد و موجب جذبه و برانگیختگی میشود. بردلی در خصوص این اثر خود چنین گفته است:وقتی برای نخستین بار به منهتن نقل مکان کردم، این ایده را در سر میپروراندم. حقیقتش کمی از نفوذ منتقدین و نقدهایی که راجع به کارم خواهم شنید میترسیدم. همهی آنها گرایش ضد فیگور را در بررسی ارزشمندی آثار داشتند. در نهایت مجسمهی مومی خوبی ساختم. چندین ماه با دقت تمام بر روی این قطعه کار میکردم. این مجسمه تصویر زنی بود که در حالت نیلوفری به مدیتیشن نشسته بود. یک روز آن را بر روی زمین انداختم و چیزی را که خلق کرده بودم با دستان خودم نابود ساختم و میتوانستم آن را رها کنم. واقعا ترسناک بود مجسمهام به قطعات زیادی خرد شده بود. اولین احساس من این بود، من چه کار کردم؟. در نهایت مجسم کردم که تمامی این قطعات دوباره در کنار یکدیگر قرار خواهند گرفت.همهی قطعات را با برنز قالبگیری کردیم و آنها را کنار یکدیگر جمع کردیم سپس با یک متخصص برق صحبت کردم و سیستم روشنایی فوقالعادهای برای آن ساختیم درست مانند آنکه از درون آن نور میتابد. حتی از آن چیزی که تصورش را میکردم بهتر شده بود. برای من اتفاق خارقالعادهای است که این اثر توانست برای مخاطبانش بسیار پر مفهوم باشد. روزانه نامههای بسیاری دریافت میکنم و فکر میکنم بالاخره موفق شدم.پری رقصنده با قاصدک اثر رابین وایتمکان: بریتانیارابین وایت ( Robin Wight ) مجسمهساز انگلیسیای است که به شکل تخصصی با سیمهای فلزی ضد زنگ مجسمههای خود را میسازد. او در خلق پریهای دلفریب که به نظر میرسد موافق و یا مخالف جهت باد میرقصند، تبحر دارد. وایت در مورد مخلوقهای زیبای خود بسیار شفاف و با جزییات کاملی صحبت میکند. در ادامه توضیحات این هنرمند را با هم میخوانیم.برای خلق آثارم ابتدا یک اسکلت فولادی محکم میسازم و سپس آنها را توسط سیمهای با ضخامت کمتری میپوشانم. سیمهای ضخیم استخوانها را شکل داده و سیمهای نازکتر ماهیچهها و تودهی بدن را شکل میدهند. ظریفترین سیمها را برای شکل دادن به پوست استفاده میکنم.وایت به عنوان امضای کاریاش تکنیک جالبی دارد او یک قلب سنگی در درون بدن هر یک از پریهایش کار میگذارد و برخی اوقات پیامهایی را بر روی این سنگها حک میکند. بسیاری از کارهای وی در باغهای ترنتام در بریتانیا قرار گرفتهاند. وی همچنین برای مشتریهای خصوصیاش نیز کار میکند.کلوسوس (غول) اثر جمبولونیااو خدای کوهها و نامش آپنینو ( Appennino ) است. این غول حماسی در اواخر دههی 15 میلادی توسط مجسمهسازی ایتالیایی بهنام " Giambologna " بهعنوان نمادی از کوههای ناهموار آپنن خلق شد.آپنینو، خدای کوهها 35 فوت ارتفاع داشته و در پارک ویلا دمیدوف در ناحیهی توسکانی ایتالیا قرار گرفته است. این مجسمه رازی دارد و آن این است که چندین اتاق با کارکردهای مختلف درون آن نهفته است. آب از یک منبع زیرزمینی از دست چپ این مجسمه با فشار خارج میشود. شایع است که فضای داخل سر این مجسمه بهعنوان آتشگاه شناخته شده و بههنگام روشن شدن آتش درون آن، دود را از بینی خود بیرون میدهد. آپنینو، خدای کوهها را از نمای نزدیک با یکدیگر ببینیم.عشق اثر الکساندر میلومکان: برنینگ من در ایالت نوادا آمریکابرنینگ من ( Burning man )، یک جشنواره سالانه است که بهمدت یک هفته در بیابان بلک راک در ایالت نوادای آمریکا برگزار میشود. نامگذاری این جشن بهنام "مرد سوزان" به این خاطر است که بنا به رسم در اختتامیهی این جشنواره با سوزاندن یک مرد حصیری یا سازههای مشابه با آن در شامگاه شنبه همراه است.مجسمهی "عشق" اثر مجسمهساز اوکراینی الکساندر میلو است که در این جشنواره بهنمایش درآمد. در حقیقت این مجسمه نخستین اثر هنری از اوکراین است که توانست در این جشنواره به نمایش گذاشته شود.این اثر یک زن و مرد فلزی را بهتصویر میکشد که پشتبه پشت نشسته و دو کودک درون آنها، دستهای خود را بهسمت یکدیگر برده و سعی در ایجاد ارتباط با یکدیگر میکنند. در شب کودک درون این دو مجسمهی فلزی روشن میشوند!شما میتوانید برداشت مستقل خود را از این اثر هنری داشته باشید اما میلو خالق آن دربارهاش اینچنین مینویسد:این اثر نزاع میان یک زن و یک مرد را نشانمیدهد. همچنین ماهیت درون و بیرون انسان را به تصویر میکشد. درون آنها کودکانی هستند که دستان خود را بهسمت دوستی و خوشامدگویی بهیکدیگر دراز میکنند. با فرارسیدن شب و تاریک شدن هوا این کودکان نورانی شده و شروع به درخشش میکنند. این درخشش نمادی از پاکی و خلوص آنهاست که انسانها را کنار یکدیگر جمع کرده و زمانی که تاریکی فرا میرسد به آنها فرصت متحد شدن را میدهد.نیروی طبیعت اثر لورنزو کوییننیروی طبیعت در دوحه پایتخت قطرنیروی طبیعت ( Force of nature )، مجموعهای از هنرمند مجسمهساز لورنزو کویین است. او در این مجموعه، زنی را به تصویر کشیده که کرهی زمین را با یک تکه پارچه بهدور آن بهسمت خود میکشد. نیروی باد با قدرت تمام گیسوان و لباس این زن را که به نظر میرسد مادر طبیعت باشد، کشیده و صورت او را پوشانیده است. حالت حرکت او توازن نیروی میان کرهی زمین و هدایتگر آن را بهتصویر میکشد.لورنزو کویین، نسخههای متفاوتی از این اثر را در سراسر جهان از انگلیس و ایالات متحده تا موناکو و سنگاپور به یادگار گذاشته است. هر یک از این مجسمهها بدون کوچکترین حرکت فیزیکیای، چنین حس کشاکش و چرخش شدیدی را به بیننده القا میکنند. چروکهای موجود در لباس این زن و کشیدن پارچهای که بهدور دنیای ما کشیده شده، شواهد کافیای برای درک و دریافت پیام این اثر را برای مخاطب فراهم میسازد. این اثر با نمایشی سوریال از چرخش زمین بهدست نیروی طبیعت که جان دارد و در اینجا در کالبد یک زن ظاهر شده، سخن میگوید.نیروی طبیعت در لندن، انگلیسنیروی طبیعت در ایالات متحده، آمریکااسبهای وحشی اثر رابرت گلنرابرت گلن ( Robert Glen )، مجسمهسازی بود که ماموریت یافت تا مجسمهی این 9 اسب وحشی را بسازد و در میدان ویلیامز واقع در ایروینگ ایالت تگزاس در ایالات متحده نصب کند. تحقیقات مربوط به نژاد اسب اندلسی ( Andalusian Horse ) در اسپانیا انجام شده بود. شواهدی وجود داشت که فاتحان کشور اسپانیا این اسبها را در قرن 17 میلادی به مکزیک و تگزاس بردند. تعدادی از این اسبها وحشی شدند و بهنام موستانگ یا همان اسب وحشی شهرت یافتند.طراحی و مدل اولیه این مجسمهها در استودیویرابرت گلن در آفریقا ساخته شدند و نهایتا در میدان ویلیامز در سال 1984 نصب گردیدند.داستان عشق نافرجاممجسمهی زن و مردی ساخته شده از استیل که هر یک ارتفاعی به طول 8 متر دارند توسط مجسمهساز گرجی تامارا کوزیت زاده ساخته شده و در شهر ساحلی باتومی گرجستان واقع شده است. این اثر برگرفته از رمان علی و نینو که در سال 1937 توسط قربان سعید نویسندهی آذربایجانی نوشته شده است. البته قریان سعید نام مستعار وی است و هویت واقعی او نویسندهی یهودی لو نوسیم باوم است. در پایان این داستان عاشقانه، علی و نینو با انقلاب شوروی و جنگ جهانی اول از یکدیگر جدا میشوندمجسمهی عشق هر روز از ساعت 7 بعداز ظهر شروع به حرکت میکند، آن دو برای لحظاتی یکدیگر را در آغوش گرفته و سپس از یکدیگر عبور میکنند. این مجسمه در سال 2007 طراحی شده و در سال 2010 نصب گردید.
|
کارهای شاهنشاه داریوش بزرگ شاهنشاه داریوش شاه یکم ساماندهی همه گیری (کاملی) به تشکیلات درونی کشور بخشید، وی ایران را به بیست شهرستان بخش بندی کرد و برای هر کدام یک خشتره پان (شهربان) تعیین کرد. این بخش بندی در سنگ نبشه نقش رستم آمده است.همچنین برای اینکه دستورها در به سرعت به کانون (مرکز) ایالتها برسد و در مواقع تجهیز سپاه هیچ درنگی (تعللی) نیاید، به دستور شاهنشاه در ایران و کشورهای (ممالک) دیگر راه هایی پدید آمد و ساخته شد (به وجود آمد) که نخست برای کارهای فرمانروایی و اداری به کار میرفت و در دیگر، این راهها کاروانهای تجاری و مبادلات تجاری را رونق میبخشید.مشهورترین آنها راهی بود که از سارد تا شوش و از آنجا تا پایتخت بود، درازای (طول) این راه 2683 کیلومتر، کمابیش (تقریبا) 400 فرسنگ و شامل سد (صد) و یازده ایستگاه یا منزل بود. گفتی است کاروانها این راه را 90 روزه میگذراندند (طی میکردند). در حالی که پیکهای شاهی این راه را در یک هفته میپیمودند!مشهور و شناخته شده (معروف) است که در این راهها منزلها و چاپارخانه هایی ساخته (تاسیس) شده بود و در جایگاهها و برزن هایی (مناطقی) که این راهها از کوهستان میگذشتند (عبور میکرد)، دژها (قلعهها) و کاروان سراهای کاخی گذاشته بودند. راههای هخامنشی را با پرسنگ میسنجیدهاند. این واحد حدود 6 کیلومتر و مقدار مسافتی بود که در یک ساعت پیموده میشد.شاهنشاه داریوش بزرگ برای آسانی کارهای (امور) بازرگانی و داد و ستد، سکه زر (طلا) زد، این سکهها در همه سرزمین و کشورهای (تمام ممالک) ایران رواج داشت و آن را دریک مینامیدند. دریک، با عیار بالا و پایدار (ثابت)، نخستین (اولین) سکه زر (طلا) در ایران بود. سکه نخستین بار در لیدی در نیمه سده (قرن) هفتم پیش از زایش مسیح (میلاد) ضرب شده است.روی سکههای داریوش نگاره شاه با کمان زه دار نقش شده بود، این کمان در نگارههای (تصاویر) سکهها پایدار (ثابت) ماند و به همین شوند در آینده (بعدها) به این سکهها کماندار نیز میگفتند.جدا از این (به غیر از این) سازمانها (تشکیلات) و ساماندهیها، مردمان (اهالی) هر بخش (منطقهای) آزاد بودند که همرای (موافق) و همراستا به باورهای خود، همچون (اعم) از باورهای دینی (مذهبی) و زبان رفتار کنند.خو و شیوه (عادات) و رفتار و منش (اخلاق) و زبان کشورهای (ملل) زیر فرمانرروایی (تابع)، نگه داشته شد (حفظ شد) و در کنار آن (و علاوه بر آن) هر کشوری (مملکتی) میتوانست سازمانهای (تشکیلات) ملی و میهنی و فرمانروای (سلسله حکما) و موبدان (روحانیان) خود را داشته باشد (حفظ کند). از این نمونهها میتوان به کشورهایی مانند قبرس و مصر و فنیقیه و یونانیان آسیای صغیر اشاره کنیم. گفتنی است هخامنشیان به تمدن باستانی کشورهای (ملل) زیر فرمانروایی (تابع) خود آگاه بودند، با خودسالاری (استقلال) گستردهای (وسیعی) که در زمان شاهنشاه کورش بزرگ وگذار شد (اعطا شد) و با سیاست زیرکانه داریوش بزرگ، این فرهنگهای کهن (قدیمی) نگهداری (حفظ) شدند و در پیشرفت (توسعه) پایداری و استواری (ثبات) و برپایی (استقرار) شاهنشاهی (امپراتوری) نیز کارآمد (موثر) بودند. نوشتههای بالا از تلگرام زرتشت و مزدیستان برداشته شده است.جایگاه کورش و داریوش در شاهنامهاین یادداشت برگرفته از کتاب "زندگی و مهاجرت نژاد آریا بر اساس روایات ایرانی" نوشته استاد #جنیدی است که در سال 1358 برای نخستین بار چاپ شد. نوشتههای بالا از تلگرام بنیاد نیشابور برداشته شده است.سخن نخست آن است که: بند شاهنامه با آنچه که امروزیان با خواندن تاریخهای اروپایی "تاریخ" اش میخوانند، همانا هنگام پادشاهی داراب، و دارای دارایان است .پادشاهی هخامنشیان دو هنگام را در بر میگیرد: نخست ، هنگام کوروش و کمبوجیه، دو دیگر، هنگام داریوش و فرزندانش. و بدینسان میتوان آنرا با دو نام کورشیان و داریوشیان خواند.هنگام داریوشیان در شاهنامه به دارای دارایان(دارا پسر دارا) نامزد گردیده است و بسی از رویدادهای زمان داریوشیان در این هنگام بازگو شده است، چونان ساختن دارابگرد(تخت جمشید امروزین)، و کاخ شوش در خوزستان:یکی شارسان کرد، زرنوش نامبه اهواز گشتند از او شادکامکندن کانال از دریای سرخ به رود نیل و دریای مدیترانه و دیگر کانالها که در یونان کنده شد: ز پستی برآمد به کوهی رسیدیکی بیکران ژرف دریا بدیدبفرمود کز هند، وز رومیان بیارند کارآزموده ردانگشایند از این آب دریا دری رسانند رودی به هر کشوریچو بگشاد از آن آب، داننده بند یکی شهر فرمود، پس سودمندچو دیوار شهر اندر آورد گردورا نام کردند دارابگرد آتشی که در دو آتشدان سنگی کوه رحمت، کنار تخت جمشید (کاخ نوروزی دارا : دارابگرد) فروزان بوده است:یکی آتش افروخت از تیغ کوهپرستیدن آذر آمد گروه زهر پیشهای کارگر خواستندهمه شهر از ایشان بیاراستندو برای آگاه شدن از کار کارگران همه کشورهای زیر فرمان هخامنشیان نیک است که به سنگنوشتههای داریوش در تخت جمشید و شوش بنگریم، و نیز اکنون بجا است که نگارههای دیوارهای تخت جمشید را که داستان آوردن پیشکشیها از سر تاسر آن مرز بزرگ، باز میگوید در شاهنامه ببینیم:فرستاده آمد ز هر کشوری ز هر نامداری و هر مهتریز هند و ز فغفور و خاقان چینز روم و ز هر کشوری همچنینهمه پاک، با هدیه و باژ و ساونه پی بود با او کسی را، نه تاو!در شاهنامه داراب پسر همای آمده است و همای گونهای دیگر از هومای(هوماد) یا کشور نیک ماد است و چنانکه میدانیم کورش از سوی مادر، پیوسته مادیکان بود، و چرا از مای (ماد) در شاهنامه به گونه زن یاد کرده شده ؟ زیرا که در زبانهای ایرانی باستان سرزمین و شهر و کشور در سخن به گونه زن بکار میرفته است چنانکه این ویژگی هنوز در زبانهای آریایی اروپا، و نیز در زبان تازی دیده میشود.
|
شعر عارفانه به میسجاده رنگین کن گرت پیر مغان گویدکه سالک بی خبر نبود ز راه و رسم منزلهابکوی میفروشانم بجامی بر نمیگیرندزهی سجاده تقوی که یک ساغر نمیارزدگفتم شراب و خرقه چه تقوی و مذهبستگفت این عمل بمذهب پیر مغان کنندخود گرفتم کافکنم سجاده چون سوسن بدوشهمچو گل بر خرقه رنگ میمسلمانی بودرندی نشست بر سر سجاده قضاحیزی دگر به مرتبه سروری رسیددلق و سجاده حافظ ببرد باده فروشگر شراب از کف آن ساقی مهوش باشدزکوی میکده دوشش بدوش میبردندامام خواجه که سجاده میکشید بدوشنیست در کس کرم و وقت طرب میگذردوقت آنست که سجاده به میبفروشیمعافیت چشم مدار از من سجاده نشینکه دم از خدمت رندان زدهام تا هستمدر خرابات مغانگر گذر افتد بازمحاصل خرقه و سجاده روان در بازمسجاده و خرقه در خراباتبفروش و بیار جرعهای میحافظ
|
پرده سوم: افسانهسازی، افسانه سوم: انتقاد شاه شجاع از شعر حافظ (بخش چهارم) در میان حکمرانان ایرانی برخی در عین هنرپروری، خود نیز از طبع شعر بهره داشتهاند. اما عمدتا تراز شعری ایشان در قیاس با شاعرانی که در دربارشان پروردهاند، پایینتر بوده است. گاه حتی شاعران دربار، به استقبال سرودههای پادشاه رفتهاند یا آنها را تضمین کردهاند. برای نمونه در دیوان فروغی بسطامی، شاعر بزرگ سبک بازگشت، تضمینها و استقبالهایی از اشعار ناصرالدین شاه قاجار مییاییم. اما چنانکه گفتم، عیار کار فروغی در همان شعرها عموما بسی فراتر از ممدوح اوست. اما وضعیت حافظ به کلی تفاوت دارد. غزلی اخلاقی را که در نوشتار پیشین از شاه شجاع ذکر کردم، کنار ابیات ذیل از خواجه شیراز بگذارید: - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - ما نگوییم بد و میل به ناحق نکنیمجامه کس سیه و دلق خود ارزق نکنیمعیب درویش و توانگر به کم و بیش بد استکار بد مصلحت آن است که مطلق نکنیم***فرض ایزد بگذاریم و به کس بد نکنیموآنچه گویند روا نیست نگوییم رواست - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - حواستان باشد که تا به امروز حافظ را در زمره بزرگترین شاعران ایرانی دانستهاید. آیا حقیقتا این ابیات همان چیزی است که از بزرگترین سرایندگان فارسی چشم داریم؟ بماند که در ابیات مذکور محتوای عمیق یا پیامی بزرگ نیز منتقل نمیشود فحوای کلام خواجه آن است که نباید "کار بد" کرد یا عیب مردم را گفت. اما بحث ما هرگز بر سر محتوا نیست. پای هر محتوایی که به میان آید، شاعران دیگر - و حتی ممدوحان خواجه - از او سرند. نکته مهم و ت سفانگیز آن است که حافظ - بر خلاف ممدوح خویش - کلام را از مرز نظم بیرون نمیبرد و به قلمرو "شعر" رهنمون نمیشود.اما شاه شجاع یگانه ممدوح حافظ نیست که عیار شاعریش از خواجه فراتر میرود محتملا نام سلطان اویس را شنیدهاید. حافظ او را نیز، اگرچه نه به قدر شاه شجاع، مدح گفته است. سلطان طبعی تابناک دارد و در بیان هر مضمون و محتوایی، ظرافتها به خرج میدهد. محض نمونه ابیات ذیل را بنگرید که شرحی دلانگیز از مرگ خود اوست. نیک میدانید که اینجا نیز آنچه سلطان اویس را به مرتبه شاعری میرساند، نحوه بیان اوست و نه مضمون و محتوایی که در نظر دارد: - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - ز دارالملک جان روزی به شهرستان تن رفتمببودم مدتی آنجا وزآنجا با وطن رفتمغلام خواجهای بودم، گریزان گشته از صاحبپس افکندم کفن بر دوش و پیشش با کفن رفتمهمایون طایر قدسم مقفس گشته یکچندیقفس بشکست و من پرواز کردم تا چمن رفتمحریفان را بگو ساقی که آخر گشت دور ماشما را باد این مجلس به کام دل که من رفتم . - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - سرودههای این دو تن به قدری درخشانند که برای مدتی در حقیقت حکمرانی ایشان تردید داشتم. میپنداشتم که ایشان محتملا قطب و مراد و مرشد عارفان و صوفیان بودهاند. به ویژه که عناوین "شاه" و "سلطان" بر این طیف نیز اطلاق میشود. گمان میبردم که شاه شجاع چونان "شاه قاسم انوار" هم در مقامات عرفانی مرتبتی دارد و هم در قلمرو سخن. سلطان اویس را نیز همچون سلطانالعارفین، بایزید بسطامی، صاحب مقامات عرفانی میانگاشتم. با خود میاندیشیدم که بعدها تاریخپردازان و افسانهسازان این دو را به عمد یا نادانسته در زمره حاکمان گنجاندهاند. طبع روان شاه و سلطان، در عین آگاهی از معانی و بیان، مرا به این تردید کشیده بود. اما آنچه از تردیدم وارهانید، ذکر این دو از زبان سرایندهای بزرگ و صاحب سخن بود سلمان ساوجی، هم شاه شجاع را به شیرینی و شیوایی مدح گفته است و هم سلطان اویس را. اما البته که تفاوت حافظ و سلمان از زمین بیهنری است تا آسمان ذوق و ادب و آفرینش. http :// t . me / abolfazl _ radjabi
|
تپه اشرف، فلش بک به اصفهان 7000 سال سال پیش علیرضا پویانسب - همانند کتابی لایه لایه تاریخ اصفهان را در دل خود جای داده است و نمادی از ایران باستان است تپهای در شرق شهر اصفهان که لایه به لایه آثار دورانهای مختلف تاریخی را در دلش جای داده است و هر روز نیز اتفاقات جدید از تاریخ این شهر برای مردم این دیار کهن رقم میزند. تپه اشرف در خیابان مشتاق اصفهان که حالا یکی از مکانهای لاکچری شهری به حساب میآید و در کنار پارک مشتاق فقط با یک حصار فلزی زنگ زده از مابقی پارک جدا شده هرچند که پهنه وسیعی از آن درست زیر خیابان مشتاق قرار دارد خیابانی که سانت سانت آن با ارزش است و میلیونها و میلیاردها تومان ارزش ریالی دارد. از سوی دیگر اما شهرت این تپه به خاطر اتفاقات دردناکی است که برای آن رخ داده است تپهای که در زمان آخرین شاه صفوی نامش اشرف شد، اشرف پسر عموی محمود افغان بود که پس از محاصره شهر اصفهان و قبل از اینکه به شهر حمله شود و آن کشتار فجیع مردم اصفهان رقم بخورد کاخی اینجا بنا کرد دقیقا بر روی خرابههای برجا مانده از بناهای موجود کاخهای گذشته این کاخ را سرپا کرد، عجله او تا حدی بود که خرابههای کاخهای دیگر را آورد و با آن کاخ جدید را ساخت هرچند که چهار ساله این کاخ ویران شد و نادر آن را از میان برداشت. مردم رنج دیده اصفهان پس از چهار سال زمانی که نادر اصفهان را فتح کرد و افغانها را عقب نشاند و طومارشان را در هم پیچید مردم به این کاخ یورش بردند و حتی پیهای کاخ را از زمین برآوردند. تپه اشرف پیش از 1400 سال قبل کتابخانه بزرگی پر از کتابهای علمی بود که با حمله اعراب به ایران و اصفهان آسیب دید و به مخروبهای بدل شد و به شکل تپه درآمد. سازمان یونسکو قدمت این تپه را 7000 سال تخمین زده است. ابن ندیم از کتابشناسان بزرگ قرن 4 هجری مینویسد مردم ایران قصد داشتند جایی را برای حفظ کتابهای خود و محافظت از علوم خود برپا کنند که تپه اشراف را انتخاب کردند. آنها برای این انتخاب خود نیاز داشتند مکانی باشد که کم زلزله باشد و به همین خاطر منطقه جی اصفهان را انتخاب کردند و نام سارویه را برای آن انتخاب کردند.ابن رسته در قرن سوم هجری سارویه را چنین وصف میکند"در شهر جی بنای کهنهای به شکل قلعه وجود داشتهاست موسوم به ساروق یا سارویه. چون این بنا بسیار کهنهاست نمیتوان بانی آن را معلوم کرد و گویند قبل از توفان نوح ساخته شدهاست، اما برخی بنای آن را به تهمورس، سومین شاه از سلسله پیشدادیان نسبت دادهاند. نویسنده کتاب نسبنامه که در آغاز حکومت سلجوقیان میزیسته در رسالهای به نام انساب ملوک پارس نوشتهاست: تهمورس نخست 2 بنا و آبادی در این محل نزدیک به یکدیگر طرح کرده و بساخت و نام یکی را سارویه و دیگری را مهرین نهاد و به بازبینی زمان، جمعیت و آبادی آنجا بسیار شده، به یکدیگر پیوست و شهری معتبر گردید. برخی دیگر از تاریخنگاران نیز ساخت آن را به گشتاسپ یکی از شاهان پارس نسبت میدهند. ابن ندیم که نوشتههای مبسوطی درباره اصفهان دارد میگوید: یکی از اشخاص ثقه به من خبر داد که در سال ??? هجری سارویه جی دالانی خراب گردید که جایش معلوم نشد زیرا از بلند بودن سطح آن گمان میکردند که درون آن خالی نبوده و پر است تا زمانی که آن خودبه خود فروریخت و در آن کتابهای زیادی به دست آمد که هیچ کس نمیتوانست آنها را بخواند و آنچه من با چشم خود دیدم و ابوالفضل عمید آنها را در سال سیصد و چهل و اندی فرستاده بود کتابهایی بودند پاره پاره که از باروی اصفهان میان صندوقهایی به دست آمده و به زبان یونانی بود."سالیان درازی بود که باستان شناسی در اصفهان جدی گرفته نشده بود، البته هنوز هم خیلی این موضوع جدی نیست و برای همین بودجه کمی برای آن کنار گذاشته میشود، بودجههایی که حتی یک فصل کاوش را هم جواب نمیدهد. اما لولههای آب شرق اصفهان که برای خیابان مشتاق در نظر گرفته شده بود ناگهان زیر تپهراهی باز کرد که برگ جدیدی از تاریخ اصفهان را رقم زد و علیرضا جعفری زند باستان شناس اصفهانی نیز پشت این گره باز شده ایستاد و فصل اول کاوش تپه اشرف رقم خورد تپهای که به واسطه وسعت و گستردگیاش 50 کاوش نیاز دارد، اما همین بودجههای ریز برای تک کاوشهایش هم غنیمت دید و از آنها استفاده کرد. کشف اسکلت اسبی که به شکل آیینی در کنار گورخمرههای اشکانی تدفین شده یکی از مهمترین یافتههای هیات باستان شناسی تپه اشرف بود که در همان کاوشهای اولیه پرده از چهره غبارگرفته تاریخ کمتر شناخته شده سکونت اشکانیان در اصفهان و فلات مرکزی ایران برداشت.به قول جعفری زند در همان ابتدای کاوش گورستان دوره اشکانی پیدا شد که اگر بخواهیم آن را کاوش کنیم باید زیر خیابان مشتاق را حفر کنیم و این اتفاق احتمال ریزش این خیابان پرتردد را به دنبال دارد. هرچند که رازهای سر به مهر دوره اشکانیان زیر خیابان مشتاق اصفهان قرار دارد و باید این خیابان حداقل در بخش باند شرقی و مجاور رودخانه بسته شود تا زیر آن به طور کامل کاوش شود. تپه اشرف تاریخ اصفهان پیش ازاسلام است که کمتر به آن توجه شده است و در واقع باید گفت این تپه تاریخ اصفهان پیش از اسلام را همچون رازی در دل خود مدفون نگه داشته است. در واقع با کاوشهای این تپه میتوان گفت یک اثر تاریخی متعلق به اصفهان پیش از اسلام به اصفهان باز خواهد گشت و این چشم انداز روشن این تپه را نشان میدهد.حالا و در سال 99 با شروع فصل هفتم کاوش تپه تاریخی اشرف هر بار یک لایه از تاریخ اشکانی رقم میخورد و مدام اسکلتهایی یافت میشود که هر روز به ارزشهای این تپه میافزاید. سرپرست هیات کاوش میگوید درست در کنار محل تدفین دومین اسکلتی که در تپه اشرف پیدا کردیم، به یک اسکلت دیگر برخوردیم که تنها سر آن قابلرویت بود و برای پیدا کردن بدن تا زیر پیادهرو پیش روی کردیم. طراحی قبر این اسکلت سوم از نوع پشت سنگی بود در این شیوه دیوار گورها سنگ چین میشد، سپس تخته سنگی روی آن قرار میدادند و بعد با سنگ لاشه آن را میپوشاندند. شکل قرارگیری سنگها نشان میدهد که در برهه زمانی نامشخص این قبر باز شده است. در 120 سانتی متری این اسکلت سوم که احتمالا از آن یک زن جوان اشکانی است، ما به یک جمجمه انسان برخوردیم که فک پایینی را ندارد و به نظر قدیمیتر از اسکلتهایی است که تاکنون در این محوطه یافته شده اما به دلیل اینکه در عرض کمی اجازه کاوش داریم نمیتوانیم اطلاعات بیشتری درباره آن کسب کنیم. تپه اشرف تا این لحظه بر تاریخ و قدمت اصفهان به روایت مستند 2000 هزار سال و به صورت تخمینی 7000 سال اضافه کرده است.باید گفت تاکنون اسکلت دو اسب و سه بانوی جوان از دوره اشکانیان به همراه چند کاسه و کوزه که همراه با آنها تدفین شده بودند، در آخرین فصل از کاوشهای تپه اشرف اصفهان بدست آمده است. با توجه به آنکه اسکلت برخی از این یافتهها در زیر خیابان مشتاق قرار دارند، امکان ادامه کاوش وجود ندارد، ضمن آنکه آغاز فصلهای جدید کاوش نیازمند صدور مجوزهای جدید از سوی پژوهشگاه میراث و گردشگری است. این احتمال وجود دارد، در این بخش با یک گورستان چندین هزار ساله روبه رو باشیم. Top of Form تپه اشرف این حلقه مفقوده گردشگری، تاریخ، میراث فرهنگی و هویت شهری اصفهان حالا در فصل هفتم کاوش قرار گرفته است. فصلی که با کشفیاتی که در آن صورت گرفته حداقل دو هزار سال به تاریخ اصفهان اضافه میکند.
|
سخنان ناب استاد مطهری راجع به اسلام آوردن ایرانیان اهانت در شکل حمایتاز همه عجیبتر اینست که عدهای به نام حمایت از ملیت ایرانی و نژاد ایرانی بزرگترین توهینها را به ملت ایران میکنند: گاهی میگویند: ملت ایران با کمال جدیت میخواست از حکومت و رژیم و آیین خودش دفاع کند ولی با آن همه شوکت و قدرت و جمعیت صد و چهلمیلیونی و وسعت سرزمین در مقابل یک عده پنجاه شصت هزار نفری عربشکست خورد. اگر راست است پس چه ننگ بزرگی ! گاهی میگویند: ایرانیان از ترس، کیش و عقیده و ایمان خویش را عوضکردند.واقعا اگر چنین باشد ایرانیان از پستترین ملل جهانند، ملتی کهنتواند عقیده قلبی خود را در مقابل یک قوم فاتح حفظ کند، شایسته نامانسانیت نیست! گاهی میگویند : ایرانیان چهارده قرن است که زیر یوغ عرب هستند یعنیبا آنکه سیادت نظامی عرب یکصد سال بیشتر طول نکشید، هنوز پشتایرانیان از ضربتی که در چهارده قرن پیش خورده راست نشده است. زهی ضعف و ناتوانی و بی لیاقتی و بی عرضگی ، ملتهای نیمه وحشی افریقا پس از قرنها استعمار همه جانبه اروپایی زنجیرها را یکی پس از دیگریپاره میکنند و خود را آزاد مینمایند ، اما ملتی متمدن دارای سابقه فرهنگیکهن از قومی بیابانی شکست میخورد و طولی نمیکشد که قوم فاتح نیروی خود را از دست میدهد ، اما این ملت شکست خورده هنوز از خاطره شکست چهاردهقرن پیش وحشت دارد ، روز بروز بیشتر فکر و آداب و رسوم و زبان قومفاتح را علیرغم میل باطنی خود وارد زندگی خود میکند. گاهی میگویند ایرانی مایل بود از حکومت و آیین آنروز خویش دفاع کند و حمایت نماید ، اما نکرد ، ترجیح داد خود را کنار کشد و تماشاچی باشد . زهی پستی و نامردمی. طبق اظهارات این بیخردان، ملت ایران پستترین و منحطترین ملل جهاناست، زیرا ایرانی از ترس ، خط قدیم خود را رها کرد و خط عربی را بهکار برد، از ترس به زبان عربی بیش از زبان فارسی اهمیت داد و برایشفرهنگ و قاعده و دستور نوشت، از ترس ت لیفات خود را به زبان عربینوشت، از ترس به بچههای خود زبان عربی میآموخت، از ترس مفاهیماسلامی را در دل ادبیات خود جای داد، از ترس دین قدیم خود را به دستفراموشی سپرد ، از ترس حکومت مورد علاقه خود را حمایت نکرد. از ترسبه کمک کیش و آیین محبوب خود بر نخاست خلاصه از نظر این مدعیان، در طول این چهارده قرن آنچه در تاریخ اینملت رخ داده بی لیاقتی ، نفاق و دورویی،ترس و جبن،بی اصالتی ، پستیو نامردمی بوده است،چیزی که وجود نداشته" تشخیص" و " انتخاب"و" ایمان"و" حقیقت خواهی "بوده است از این رو بزرگترین اهانتها از طرف این نابخردان به ملت شریف و نجیب ایران وارد میشوداما خواننده محترم این کتاب متوجه خواهد شد که همه اینها تهمت بهایران و ایرانی است ، ایرانی هر چه کرده به تشخیص و انتخاب خود بودهاست،ایرانی لایق بوده نه بی لیاقت، راست و صریح بوده نه منافق و دروغگو، شجاع و دلیر بوده نه جبان و ترسو،حقیقت خواه بوده نه چشم بهحوادث زود گذر، اصیل بوده نه بی بن و بی ریشه. ایرانی در آینده نیز اصالت خویش را حفظ و پیوند خویش را با اسلام روز بروز محکمتر خواهد کرد. منبع: خدمات متقابل اسلام و ایران جلد 1 صفحه 142
|
کلنل محمدتقی خان پسیان سردار وطندوست و مشروطهخواه شهید محمد تقی خان پسیان از چهرههای تابناک تاریخ معاصر و مشاهیر ایران است. او افسری دلیر و باهوش بود که دل در گرو آرمانهای مشروطیت داشت. مرگ اسفناک او در جوانی و اقدامات موثرش در جهت بهبود اوضاع معیشت مردم کلنل پسیان را به چهرهای محبوب برای وطن دوستان بدل کرده است. زمینه و زمانه رشد کلنل به شدت تحت تاثیر ناسیونالیسم بود. اما انواع این ناسیونالیسم با یکدیگر مغایر و حتی متضاد بودند. تا جایی که به کلنل پسیان مربوط است میتوان او را ناسیونالیستی انقلابی دانست که در این جا انقلابی علاوه بر دلالت به خواست تغییر بنیادین به معنی پایبندی به اصول مشروطیت نیز هست و این نوع در مقابل با ناسیونالیسم ارتجاعی و باستان گرایانه رضاشاه قرار میگیرد.دلم به حال توای دوستدار ایران سوخت/ که چون تو شیر نری را در کنام کنندتمام خلق خراسان به حیرت اندر/ که این مقاتله با تو را چه نام کنندبه چشم مردم این مملکت نباشد آب/ وگرنه گریه برایت علی الدوام کنندخدا نخواست که این مملکت شود آباد/ وطن پرستان بیهوده اهتمام کننداز این سپس همه مردان مملکت باید/ برای زادن شبه تو فکر مام کنندسزد که هر چه به هرجا وطن پرست بود/ پس از تو تا به ابد جامه مشکفام کنند(ایرج میرزا در رثای کلنل پسیان)"آقایان محترم، وقت همت و جوانمردی است . من ایرانی و ایران را نه فقط دوست داشته بلکه پرستش میکنم . مرا اگر بکشند قطرات خونم کلمه ایران را ترسیم خواهد کرد و اگر بسوزانند خاکسترم نام وطن را تشکیل خواهد داد" محمد تقی پسیانمازیار وکیلی: کلنل محمد تقی پسیان یکی از چهرههای مهم تاریخ معاصر ایران است. او در دوره حساسی ظهور کرد که ایران در آستانه مدرن شدن و مبارزه با استبداد یکپارچه شده بود اما خطر استبداد نظامی پیش رو بود. بسیاری از مورخان کلنل پسیان را ناسیونالیستی پرشور و انقلابی میدانند که علیه دیکتاتوری شورید و تلاش کرد خراسان را به صورتی مدرن و مستقل اداره کند. نباید فراموش کرد در دوران ظهور کلنل پسیان و اقدامات او در خراسان ناسیونالیسم اصلیترین ایدیولوژی حاکم در ایران بود.از یک سو ناسیونالیسم انقلابی و روشنفکرانه پسیان وجود داشت که میکوشید ایران را با تکیه بر میهنپرستی و آرمانهای مشروطه اداره کند و در سوی دیگر ناسیونالیسم ارتجاعی و باستانگرایانه رضاشاه پهلوی که میکوشید با تکیه بر یک حکومت پادشاهی دیکتاتوری ایران را یکپارچه نگه دارد.استفانی کرونین در کتاب "کلنل پسیان و ناسیونالیسم انقلابی ایران" درباره تفاوت نگاه کلنل پسیان و رضاشاه مینویسد: "تمایلات روشنفکرانه پسیان و آشنایی کامل او با اندیشه و فرهنگ غرب تمایز آشکار با فکر محدود رضاخان داشت. در عین حال، وفاداری دیرپا و فعالانه پسیان به آرمانهای مشروطه در تقابل کامل با فرصتطلبی و ماجراجویی رضاخان بود."فارغ از اینکه کلنل پسیان را آنگونه که هواداران او معرفی میکنند وطنپرستی مشروطهخواه بدانیم که به دنبال برانداختن دیکتاتوری در ایران بود یا آنگونه که مخالفان مینویسند فرصتطلبی بود که برای کسب قدرت به اهداف خود لباس ملیگرایی پوشاند، نباید فراموش کنیم که قیام او از نخستین قیامهایی که با ماهیت ناسیونالیسی و سکولار بود که در ایران شکل گرفت.برخی از مورخان چنان ش ن و جایگاهی برای کلنل پسیان قایل هستند که اعتقاد دارند اگر او مسیله خراسان را حل میکرد، میتوانست بدیل و جایگزین رضاخان برای پادشاهی سراسر ایران باشد. قیام پسیان و ناسیونالیسم انقلابی او شکست خورد تا رضاخان و ناسیونالیسم ارتجاعی و باستانگرا بر ایران حاکم شود و سرنوشت ایران به جای پیوند خوردن با آرمانهای مشروطهخواهانه چهرهای مانند پسیان با دیکتاتوری نظامی رضاخان پیوند بخورد.کلنل پسیان و رضا خان هر دو نظامی بودند، اما بسیارمتفاوت از هم. کلنل پسیان ژاندارم بود که بر خلاف قزاقها - که رضا خان از آنها بود - تحصیل کرده بودند و تجربه آموزش آکادمیک در کشورهای پیشرفته را داشتند. همچنین خود را پایبند آرمانهای مشروطیت میدانستند.استقانی کرونین دربارهاین افسران مشروطه خواه چنین مینویسد: "این افسران که سرشار از روحیه مشروطهخواهی بودند و به گرایش ناسیونالیستی شدید شهرت داشتند، درست نقطه مقابل دیویزیون قزاق به شمار میآمدند که از دیرباز نماینده ارتجاعیترین گرایشها در جامعه ایران بودند. رضاخان برای تثبیت برتری خود هم در ارتش و هم در رژیمی که بر گرد ارتش شکل میگرفت، ناچار بود از استقلال، جاذبه و اعتبار ژاندارمری بکاهد و این امر تا حد زیادی در طول سال 1300 به انجام رسید. البته کودتای اسفند 1299 نمونهای از همکاری محدود این دو نیرو بود."همچنین کلنل پسیان بر خلاف رضاشاه اقداماتش معطوف به منافع طبقات پایین جامعه بود و در خراسان به گواهی اسناد تاریخی دوره کوتاه زمامداری کلنل پسیان دوران کاهش قیمتها و افزایش رفاه طبقات پایین اجتماع بود.دوران کودکی و جوانی کلنل پسیانبه گزارش رویداد 24 کلنل محمد تقی خان پسیان در سال 1270 هجری شمسی به دنیا آمد. پدرش یاور [سرگرد] محمد باقر عنایت السلطنه و مادرش عزت الحاجیه بود. جد وی رستم بیگ، بعد از عهدنامه ترکمنچای که طی تعدادی از شهرهای ایران از آن جدا شد برای ادامه زندگی به تبریز مهاجرت کرد.رستم بیگ و فرزندش یاور محمد باقر خان روابط بسیار نزدیک و صمیمی با بزرگان تبریز از جمله امیرکبیر و امیرنظام گروسی داشتند. دو تن از اعضای این خاندان سلطان غلامرضا خان پسیان و یاور علیقلی خان پسیان در جنگ جهانی اول کشته شدند.اکثر اعضای خاندان پسیان از صاحبمنصبان نظامی بودند و غلامرضا خان و علیقلی خان در جنگ با انگلیسیها بود که کشته شدند. محمد تقی خان پسیان تحصیلات ابتدایی را در مدرسه لقمانیه تبریز پشت سر گذاشت و علوم و زبانهای خارجی را در این مدرسه آموخت.در آستانه انقلاب مشروطه به ایران آمد و برای تکمیل تحصیلات خود راهی مدرسه نظامی تهران شد. با ورود به تهران در منزل حمزه خان پسیان که از آجودانهای مظفرالدین شاه بود سکونت کرد. محمدتقی پنج سال در این مدرسه ادامه تحصیل داد و در سال آخر تحصیل، از سوی وزارت جنگ با درجه نایب دومی [ستوان دومی] فارغالتحصیل شد و به خدمت ژاندارمری درآمد. پس از دوسال به درجه سلطانی [سروانی] ارتقا پیدا کرد و از طرف مدرسه نظام و با معرفی ژنرال کسترزیش به ژنرال یالمارسون به مدت شش ماه و به عنوان صاحب منصب داوطلب و به مدت شش ماه در سال 1291 با سمت معلم و مترجم در مدرسه ژاندارمری یوسفآباد به کار خود ادامه داد. در همین ایام بود که از طرف افسران سویدی به عنوان آجودان مترجمی ریاست گروهان سراب مامور و عازم همدان شد. اولین جرقههای شایستگی نظامی و فعالیت سیاسی محمد تقی خان پسیان در همدان بود که زده شد.اقدامات کلنل محمدتقی خان پسیان و مهاجرت به آلمانپسیان به خاطر اقداماتش در همدان و به خاطر ایستادگی در برابر اشرار مدال شجاعت هم کسب کرد. سپس برای ادامه و تکمیل آموزش به تهران بازگشت. پسیان در حالی که ارتقا درجه هم گرفته بود این بار در مقام یک فرمانده گردان عازم همدان شد. در این دوران با وجود اعلام بیطرفی ایران خاک ایران به محلی برای حضور نیروهای روسیه و انگلستان تبدیل شد. این موضوع برای پسیان که گرایشهای ناسیونالیسم و میهنپرستانه بسیار شدیدی داشت گران آمد و او را واداشت که در اولین اقدام سیاسی و نظامی خود کودتایی را علیه نیروهای قزاق ترتیب دهد. کودتایی که نتیجه آن تسلیم قزاقها بود.پس از پیروزی پسیان سخنرانی بسیار پرشور و میهنپرستانهای ایراد کرد که طی آن برخی از نیروهای قزاق به پسیان پیوستند. قوای ژاندارم تحت فرمان پسیان به منظور تجهیز و تقویت خود موجودی بانک شاهی را مصادره و دو کنسول روسیه و انگلستان را از شهر بیرون راندند.در کتاب استفانی کرونین از قول کوین سفیر بریتانیا درباره پسیان آمده است: "این استعداد را دارد که اعتماد دیگران را جلب کند، شجاعدی بیحد، توانایی فکری تردیدناپذیر که [..] به او امکان میدهد بدل به قهرمان ملی شود."ظاهرا دولت انگلستان چنان خطر پسیان را برای خود جدی میدانست که دستور داد تمام نیروهایی که در غرب کشور برای سرکوب ملیگرایان در غرب ایران جمع شده بودند روی پسیان متمرکز شوند. در همین ایام که دولت مهاجرین تشکیل شده بود پسیان به آنان پیوست و در سال 1295 شمسی در نبرد معروف مصلی ارتش روسیه را هم شکست داد و خلع سلاح کرد. اما پس از مدتی ارتش روسیه توانست بر پسیان و قوای تحت نظارت او چیره شود و نیروهای کلنل را وادار به عقبنشینی از کرمانشاه کند. با این شکست پسیان از خدمت کنارهگیری کرد و به بهانه درمان به آلمان رفت. در آلمان بود که خلبانی و هوانوردی آموخت و توانست با ثبت 33 پرواز بدل به اولین ایرانی شود که خلبان میشود.سیدعلی آذری با توصیفی اغراق آمیز در فصلی از کتابش با عنوان "اولین هوانورد ایرانی در آسمان آلمان" مینویسد: "در آن دورانی که از آثار و اختراعات حیرتانگیز و شگفتآور اروپا فقط معدودی اتومبیل در کشور ما راه یافته بود و در آن موقع که از تعمیرات جزیی آن هم عاجز بودیم، کلنل محمدتقی خان پسیان فرزند لایق ایران که نبوغ در سیمای آن پدیدار است، در صفوف لشکریان آلمان با طی ادوار صنوف مختلف، کار زمین را تا حد ممکن ساخت و با عظمت روحی به کار آسمان پرداخت. در تمام پروازهایش نگاهش را به سوی آسمان ایران معطوف ساخته و آرزو داشت مکانیسم هوانوردی را که خود طی کردهبود در کشور خود آموزش داده و هنر هواپیمابری را در آسمان کشور خویش نمایان سازد و جوانان وطن را در این کار آموزش و پرورش دهد."خود پسیان هم در نوشتهای درباره چگونگی هوانوردی خود مینویسد: "برای این که هیچ دخالتی در کارها نداشته باشم و ضمنا وقت خود را بیخود نگذرانده باشم، با اینکه ضعف اعصاب و چشم و کلیتا علت مزاج مانع از قبول در خدمت هوانوردی بود به تصور حصول مقصود داخل خدمت شدم (دهم شعبان 1336 ) لیکن پس از ختم شناسایی مکانیکی و 33 مرتبه طیران، سخت مریض شده و نتوانستم تعقیب نمایم."پسیان بعد از مدتی و اخذ مدرک هوانوردی به ایران باز میگردد. پسیان در آلمان علاوه بر هوانوردی به فعالیتهای فکری و فرهنگی هم میپردازد و دو کتاب یکی کتاب بیوگرافی خودش تحت عنوان سرگذشت یک جوان وطندوست و کتابی درباره تجربیاتش در جنگ غرب کشور تحت عنوان جنگ مقدس، از بغداد تا ایران را به رشته تحریر درآورد.پسیان که علاقه فراوانی هم به شعر داشت در آلمان دست به ترجمه چند شعر هم زد. شعرهایی که با روحیه و طبع رمانتیک و ناسیونالیست کلنل همخوانی داشت. او در آلمان اشعاری از آلفونس دلامارتین و رابیندرانات تاگور را ترجمه کرد و همزمان به فراگیری موسیقی غربی و به طور خاص پیانو پرداخت. برخی از اشعار ایرانی را به آلمانی ترجمه و نت نویسی کرد. در زمینه فعالیت سیاسی هم در آلمان با چهرههای رادیکالی مانند سید حسن تقیزاده که مجله کاوه را اداره میکرد ارتباط برقرار کرد و همکاری نمود. این ارتباط و همکاری بسیار در پیدا کردن یک مشی سیاسی رادیکال توسط پسیان تاثیرگذار بود.حضور در خراسان و قیام پسیاندر پی تغییر و تحولات جهانی خصوصا انقلاب سوسیالیستی روسیه در سال 1917 میلادی و شکست آلمان در جنگ جهانی اول زمینه برای حضور مهاجران سیاسی در ایران فراهم شد. در همین ایام بود که پسیان مجددا به ایران بازگشت و مجددا به خدمت در ژاندارمری مشغول شد. بازگشت پسیان مصادف شد با ارتقا درجه وی به درجه کلنل [سرهنگ] و انتصابش به عنوان رییس هنگ خراسان که اقدامی بیسابقه از سوی دولت مرکزی بود. چون خراسان (از سمت شمال) یکی از ولایتهای بزرگ ایران و به لحاظ ژیوپولوتیکی بسیار حساس بود. چرا که از یک سو با حکومت نوپای بلشویکی روسیه هم مرز بود و در شرق با افغانستان مرز مشترک داشت. خراسان را اقوام و ایلات قدرتمندی اداره میکردند که حکومت مرکزی هیچ تسلط محکمی بر روی آنها نداشت.با توجه به سابقه رادیکال سیاسی کلنل به نظر نمیرسید او انتخاب حکومت مرکزی برای سامان دادن به اوضاع خراسان باشد. با همه این احوال خراسان هیچگاه ولایت رادیکالی نبود. در جنبش مشروطه نقش چندانی نداشت و با وجود تاسیس حزب دموکرات در سال 1298 ه.ش توسط محمد تقی بهار و حیدرخان عمو اغلی سوسیال دموکراتها نفوذ چندانی در آن نداشتند.استفانی کرونین در کتاب خود درباره وضعیت سیاسی آن روزهای خراسان مینویسد: "اگرچه خراسان همچون آذربایجان مرزی طولانی با روسیه داشت و سیل مهاجرت کارگران ایرانی به ترکستان به راستی چشمگیر بود، نفوذ سیاسی و ایدیولوژیک سوسیالدموکراتهای روس در اینجا بسیار ضعیف بود. اما در این میان جمعیتی از آذریها و قفقازیهای ساکن مشهد به گونهای استثنایی پذیرای گرایشهای سیاسی رادیکال بودند و همین عنصر شالوده حمایت محلی از قیام پسیان را فراهم کرد."تا پیش از ورود کلنل پسیان انتظام خراسان وضعیت خوبی نداشت و ژاندارمری آن ناحیه درگیر فساد بود. آنطور که در کتاب غلامحسین صالحزاده ذکر شده "رییس ژاندارمری پیش از کلنل حوالههای حقوق زیردستان را شخصا نقد میکرد و حقوق آنان را پرداخت نمیکرد."به گزارش رویداد 24 ورود کلنل به خراسان همزمان با زمامداری قدرتمندانه احمد قوام السلطنه در خراسان بود که همه نهادهای این ولایت از جمله دادگستری را در ید قدرت خود داشت. روزنامههای روشنفکرانه آن دوران خراسان از جمله مخالفان صریح قوام بودند که در اعتراض به قرارداد 1919 و دولت مرکزی (که قوام نماینده آن بود) مطلب مینوشتند. از طرف دیگر با ورود کلنل پسیان نظم و انتظام ولایت خراسان شرایط بهتری پیدا کرد.کلنل دست به اصلاحات بنیادینی در خراسان زد. درآمدهای آستان قدس را اصلاح کرد و راه را بر منافع شخصی بست. تعلیم و تربیت و ساخت و ساز را رونق بخشید و به مرمت بناهای تاریخی پرداخت. مردم خراسان دوره کوتاه زمامداری کلنل را دوره شفافیت مالی و عدالت میدانستد. کلنل قوام را رقیب خود در اداره خراسان میدانست و با اینکه در ظاهر امر تابع اوامر حکومت مرکزی بود، اما با نزدیکی به کمیته ملی که تازه در خراسان تشکیل شده بود منتظر فرصتی بود که خودش کنترل اوضاع را در خراسان به دست بگیرد.کودتای سوم اسفند 1299 به کمک کلنل پسیان آمد. پسیان با دستور سید ضیاء الدین طباطبایی احمد قوام را تحت الحفظ دستگیر و به تهران فرستاد و اینگونه میدان را از رقیب اصلی خود خالی کرد. کلنل به سید ضیا اعتماد کرد اما اعتماد او بیش از اندازه بود. کلنل نمیدانست که بسیاری از مشروطه خواهان توسط سید ضیا به حاشیه رانده شدهاند و زمانی که نسبت به این موضوع آگاه شد دولت سیدضیاء سقوط کرده بود و رقیب قدرتمند او یعنی احمد قوام بار دیگر به قدرت رسیده بود.کشمکشهای قوام و پسیانتا پیش از سقوط دولت کودتای سیدضیاء و قدرت گرفتن قوام، کلنل پسیان مشکل چندانی با حکومت مرکزی نداشت و خودش مستقل و به شکل دلخواه در خراسان حکومت میکرد. اما با سقوط سیدضیاء و دولتش، خراسان دچار بحران شد. از منظر ناسیونالیستهای انقلابی و رادیکال مثل پسیان و هوادارانش سقوط دولت سیدضیاء نه به واسطه کودتای رضاخان که به واسطه ضد کودتای سرآمدان سنتی حکومت قاجار انجام شده بود.استفانی کرونین درباره این موضوع در کتاب خود نوشته است: "در واقع همین ضد کودتا بود که پسیان حاضر به پذیرش آن نبود و او را برآن داشت که از پایگاه خود در مشهد به دفاع از برنامه اصلاحات همه جانبهای بپردازد که سیدضیاء زمانی کوتاه مهمترین نماینده آن شده بود."، اما مهمترین انگیزه پسیان برای قیام خراسان انتخاب قوام السلطنه به نخست وزیری ایران بود. انتخابی که کلنل پسیان را بسیار پریشان و آشفته کرد.هرچند احمد قوام در ابتدای امر قصد آزار و دستگیری کلنل پسیان را نداشت. در کتاب "کلنل در دامگه حادثه" نوشته مرتضی رسولیپور تلگرامی از قوام به صمصام السلطنه به چشم میخورد که نشان از تمایل احمد قوام برای همکاری با کلنل پسیان دارد: "اما اینکه میگویید کلنل از من خایف است تعجب دارم با اطمینان که دادهام چرا باید نگران باشد. جنابعالی به هر وسیله که موثر میدانید او را امیدوار و دلگرم نمایید و از طرف من قول و اطمینان بدهید که، چون او را مامور و معذور میدانستهام هیچوقت خیال انتقام نداشته و نخواهم داشت بلکه همه قسم محبت و مهربانی نسبت به کلنل خواهم کرد." اما پسیان که بسیار ترسیده بود بر اقدامات خود و ایجاد حکومتی مستقل اصرار کرد.استفانی کرونین در کتاب خود درباره اوضاع آن زمان کلنل چنین آورده است: "پسیان ظاهرا دو راه پیش پای خود میدید: یکی مقاومت در برابر تهران و دیگری ترک خراسان و رفتن به اروپا. البته این دعوی را هم بر زبان آورده بود که با دویست ژاندارم حکومت قوام در مشهد را ساقط کرده و حالا با چهار هزار نفری که زیر فرمان دارد میتواند ظرف سه ماه تهران را بگیرد."عدم اطمینان کلنل پسیان به حکومت مرکزی و ترس فراوانش از احمد قوام سبب شد که شروطی را برای حکومت مرکزی تعیین کند. ترفیع درجه افسران ژاندارمری، تحت تعقیب قرار نگرفتن ژاندارمهای خراسان به خاطر اقداماتشان، ادامه رسیدگی به حسابهای مالیاتی با حضور والی جدید، تصویب بودجه ژاندارمری خراسان، رفتار والی جدید خراسان و مقامات ژاندارمری طبق قوانین فعلی و زیرنظر کلنل، اجازه عظیمت کلنل به اروپا و دریافت مواجب یکسال و هزینه سفر و تامین امنیت کلنل تا مرز کشور.شاه پنج شرط اول را قبول کرد، اما دو شرط آخر را به دلیل مغایرت با مصالح ملی نپذیرفت. حامیان کلنل در مشهد، معاون او ماژور اسماعیل خان بهادر و دوبوآ رییس مالیه خراسان بودند. وقتی که قوام و دولت مرکزی رییس مالیه خراسان را عوض کردند کلنل مرزهای خراسان را بست و اجازه ورود به رییس مالیه جدید را نداد. این اقدام یک اقدام مشخص علیه حکومت مرکزی و اعلام تلاش کلنل پسیان برای استقلال خراسان بود. احمد قوام در این مقطع بود که متوجه شد گفتگو با کلنل پسیان فایدهای ندارد و با سران ایلات و قبایل وارد مذاکره شد و آنان را بر علیه کلنل پسیان تحریک کرد.قوام حتی تا اواخر مرداد سال 1300 با کلنل پسیان مدارا کرد و به او پیشنهاد چهار مادهای ارایه کرد: یک) کلنل حقوق دو ساله خود را برداشته به اروپا مسافرت کند. دو) محاسبات را ظرف 15 روز بسته و امور ایالت را به تولیت آستانه واگذار نماید. سه) به کلیه افسران ژاندارم و اهالی محل دولت ت مین دهد. چهار) از طرف دولت به قوای ایلیات توصیه خواهد شد که با کلنل مدارا کرده او را به سرحد برسانند.کلنل اعتماد خود را به طور کامل به حکومت مرکزی از دست داده بود و پیشنهادها را رد کرد و قوام طی تلگرافهایی برای حاکمان و خوانین منطقه کلنل را یاغی و متمرد خواند و دستور شورش علیه او را صادر کرد. بدین ترتیب سردار معزز والی بجنورد، شجاعالملک رییس ایل هزاره، شوکتالسلطنه و سید حیدر روسای طوایف سریری و سالارخان بلوچ جهت جنگ با کلنل محمدتقی خان پسیان بسیج شدند.اولین حمله علیه نیروهای ژاندارمری در 20 مرداد 1300 روی داد که شوکت المولک به تعدادی ژاندارم حمله و آنها را خلع سلاح کرد. نکته جالب توجه سکوت رضاخان در کشمکش میان احمد قوام و کلنل پسیان بود. استفانی کرونین علت این سکوت را در کتاب خود چنین میداند: "به راستی جای شگفتی است که رضاخان هر چند در آن ایام بر تهران مسلط بود، در کشاکش میان پسیان و حکومت نه تنها خودی نشان نداد، بلکه اصولا از دیدهها پنهان ماند. کانون این مبارزه خصومت شخصی میان قوام و کلنل بود، هرچند واکنش حکومت، بی هیچ تردید، با نابودی رضاخان تایید میشد که نابودی پسیان و هرچه پسیان نمایندهاش بود پیش شرطی اساسی در افزایش و تحکیم قدرت او به شمار میرفت. یکی از دلایل انتصاب قوام به ریاست وزرا شاید همین بود که رضا خان میدانست قوام بیش از هر کس دیگر در مخالفت با پسیان تا پایان کار او ثابت قدم باقی خواهد ماند."به گزارش رویداد 24 در شهریور قدرت همچنان در دستان کمیته ملی به ریاست کلنل پسیان بود. پسیان در این مقطع تصمیم گرفت خودش را به شوروی نزدیک کند و حتی هیاتی را برای خرید مسلسل به تاشکند و عشق آباد فرستاد، اما در این کار موفق نشد. همزمان حکومت از طریق پریداکس سرکنسول انگلستان در مشهد تصمیم گرفت مذاکرات جدیدی را با پسیان آغاز کند، اما ترس پسیان از ایتلاف انگلستان و حکومت این مذاکرات و مذاکرات بعدی را بینتیجه گذاشت.قوام سرانجام تصمیم گرفت ضربه کاری و نهایی را به کلنل پسیان وارد کند. در اوایل مهرماه کردهای شمال خراسان یعنی بجنورد، قوچان و شیروان به دستور احمد قوام و با رهبری سردار معزز بجنوری علیه کلنل پسیان دست به شورش زدند. به این شورش سایر ریسای قبایل مرزنشین مثل فرجالله خان هم کمک میکردند. شورشیان خیلی زود قوچان را تصرف کردند. پسیان از این شورش کاملا غافلگیر شد. از طرفی تعداد شورشیان و نیروها و سلاحهای آنها با ژاندارمهای تحت فرمان کلنل پسیان قابل قیاس نبود. پسیان در جریان این شورش کشته شد و قیام او ناکام ماند.فرستادگان کلنل برای آوردن مهمات نیز به او خیانت کرده و بازنگشتند. کلنل خود به تنهایی تا آخرین فشنگ جنگید و به دست کردها کشته شد و سر از تن کلنل جدا کردند و مدتی بعد دوستانش او را در مشهد به خاک سپردند. عارف قزوینی از جمله کسانی بود که در مراسم دفن کلنل شرکت کرد و با دیدن سر بریده او چنین سرود:این سر که نشان سرپرستی است/ امروز رها ز قید هستی استبا دیده عبرتش ببینید/ کاین عاقبت وطن پرستی استناسیونالیسم انقلابی پسیان شکست خورد و راه برای ظهور ناسیونالیسم ارتجاعی رضاخان هموار شد. حذف پسیان به رضاخان این قدرت را داد تا سایر چهرههای تاثیرگذار محلی مانند شیخ خزعل را هم سرکوب کند و راه را برای تاسیس حکومت پهلوی هموار کند.منابع:کلنل پسیان و ناسیونالیسم انقلابی ایران/ استفانی کرونین/ترجمه عبدالله کوثری/ نشر ماهیکلنل در دامگه حادثه/ مرتضی رسولیپور/ فصلنامه تاریخ معاصر ایران/ سال سوم/ شماره یازدهمجنبش کلنل محمدتقی خان پسیان به گزارش کنسولگری انگلیس در مشهد/ غلامحسین صالح/ نشر تاریخ ایرانکلنل محمد تقی خان پسیان/ علی آذری/ موسسه مطبوعاتی صفی علیشاهدولت و جامعه در ایران/ محمد علی همایون کاتوزیان/ ترجمه حسین افشار/ نشر مرکزلینک مطلب در وب سایت رویداد 24 :
|
تاثیرگذارترین چهره تاریخ: محمد یا مسیح؟ بنا بر تخمینها از ابتدای حضور انسان روی کره زمین حداقل یکصد میلیارد انسان متولد شدهاند. یک سوال هر چند غیرمهم اما جذاب این است که از میان این صد میلیارد نفر کدامیک از بقیه تاثیرگذارتر بوده است. قطعا کسی نام کاشف آتش یا مخترع چرخ را نمیداند اما در بین چهرههایی که در تاریخ مدون (یعنی در پنج هزار سال اخیر) نامشان ثبت شده است، چه کسی تاثیر بیشتری روی تمدنهای بشری و زندگی مردم داشته است. سوالی که میتواند یک منبع بیپایان برای بحثهای متناوب باشد.در سال 1978 کتابی با عنوان "صد: رتبه بندی تاثیرگذارترین چهرههای تاریخ" منتشر شد. نویسنده این کتاب یک اخترفیزیکدان به اسم مایکل هارت است. هارت در این کتاب پیامبر اسلام (ص) را در رتبه اول قرار میدهد و بعد از آن آیزاک نیوتون و عیسی مسیح (ع) را در رتبههای بعدی میگذارد. در رتبههای چهار تا ده هم این افراد قرار دارند: بودا، کنفوسیوس، پولس، تسای لون (مخترع کاغذ)، گوتنبرگ، کریستف کلمب، و انیشتین. از اشخاص دیگر این ردهبندی میتوان به مانی (در جایگاه 83 )، کوروش کبیر ( 87 ) و زرتشت ( 93 ) اشاره نمود.به عقیده هارت نقش رسول اکرم (ص) در گسترش اسلام بسیار بالاتر از نقش عیسی مسیح (ع) در رواج مسیحیت است، چرا که توسعه مسیحیت مدیون پولس است اما در اسلام هم ایجاد آن و هم توسعه آن مدیون شخص پیامبر است. هارت در توضیح دلایل خود میگوید که این انتخاب با توجه به اینکه جمعیت مسیحیان دو برابر مسلمانان است، ممکن است بعضی افراد را شگفت زده کند. اما واقعیت این است که محمد (ص) تنها مرد تاریخ است که در ابعاد معنوی و مادی به شکل خارقالعادهای موفق است. محمد (ص) هم بنیانگذار و هم ترویجدهنده و هم رهبر سیاسی یکی از بزرگترین ادیان تاریخ است و امروز با گذشت سیزده قرن از وفاتش همچنان نفوذی فراگیر و غیر قابل توصیف دارد.مذاهب تاثیر عظیمی روی زندگی پیروانشان و همینطور امحاء و ایجاد تمدنها داشتهاند و به این خاطر است که هارت، بنیانگذاران مذاهب بزرگ را در جایگاه بالایی قرار داده است. اما به گفته هارت، دلیل بالاتر بودن رتبه محمد (ص) نسبت به مسیح (ع) دو چیز است: 1 . نقشی که محمد (ص) در توسعه اسلام ایفا میکند به مراتب مهمتر از نقشی است که عیسی مسیح (ع) در توسعه مسیحیت ایفا کرد.اگر چه مسیح مسیول اخلاقیات و احکام اخلاقی مسیحیت بهشمار میرود، اما این پولس است که توسعه دهنده اصلی الهیات در مسیحیت میباشد. دلیل این امر یکی نقش کلیدی پولس در تشویق دیگران برای گرویدن به مسیحیت است و دیگری اینکه که او نویسنده بخش بزرگی از کتاب عهد جدید میباشد.اما محمد (ص) مسیول هر دو بخش الهیات و اخلاقیات دین اسلام است. به علاوه ایشان نقش کلیدی در گرویدن افراد به دین جدید اسلام و همچنین بنا نهادن نظام اجتماعی و سیاسی داشته است.تفاوت دیگر قرآن است. قرآن مجموعهای است از مشاهدات درونی که خداوند برای محمد (ص) بهطور مستقیم آشکار کرده است و بنابراین شخص دیگری در تدوین آن دخالت نداشته است. قرآن به صورت بسیار نزدیک، بسیاری از عقاید و آموزههای محمد (ص) را بهطوریکه به صورت قابل توجهی به کلام دقیق خود پیامبر نزدیک است، بیان میکند. در حالیکه هیچ گردآوری مفصلی مانند قرآن از تعلیمات عیسی مسیح (ع) باقی نماندهاست.تفاوت دیگر محمد و مسیح در توجه به بعد غیرمذهبی آنهاست. به عقیده هارت، محمد علاوه بر رهبری مذهبی، یک رهبر سکولار (جنبههای قومی برای اعراب) هم بود و نیروی محرکه اعراب در پیروزیهایشان بر امپراطوریهای بزرگ تاریخ به حساب میآید و از این حیث، جدای از بعد مذهبی، او را باید بزرگترین رهبر تاریخ به حساب آورد. اما مسیح صرفا یک رهبر مذهبی بود:این ترکیب بیمانند اثرگذاری سکولار و مذهبی است که باعث شده من احساس کنم که محمد مستحق قرار گرفتن به صورت انفرادی به عنوان ت ثیرگذارترین شخص تاریخ بشریت باشد.نقدهای مطبوعات غربی Tampa Tribune لیستها را همه دوست دارند. حالا، خواننده عزیز، هارت یک لیست درست کرده است: صد فرد تاثیرگذار تاریخ. بدون شک بخشی از جامعه در این فهرست نادیده گرفته شده است. در این فهرست تنها دو زن حضور دارند: ملکه ایزابلا اول و ملکه الیزابت اول. پس ملکه ویکتوریا یا الینور آکیتن کجاست؟ تا جایی که یادم هست هیچ سیاهپوستی هم در لیست نبود.این ناامیدکننده است که از یک رتبهبندی نسبی استفاده شده است. برای مثال هارت این توضیحات را راجع به ادیسون ارایه میکند: "اگرچه هیچکدام از اختراعات ادیسون اهمیت خیلی بالایی ندارد، باید به خاطر داشته باشیم که او فقط یک چیز اختراع نکرد بلکه هزار وسیله ابداع کرد. و من به همین خاطر او را در جایگاه بالاتری نسبت به مارکونی و گراهام بل قرار دادم." با این دیدگاه کمیت به جای کیفیت، باید جفرسون و فرانکلین را در جایگاه مهمی قرار داد درحالیکه نام فرانکلین در این لیست نیست و رتبه جفرسون 70 است.اگر توماس جفرسون در جایگاه 70 این فهرست قرار دارد، به نظر شما چه کسی باید در رتبه 1 باشد؟ شما اشتباه فکر میکنید. مسیح در رتبه 3 قرار دارد، ایزاک نیوتون در جایگاه 2 ، و محمد شماره 1 است!نویسنده راجع به این انتخابها این طور میگوید: "در تهیه این فهرست، من افراد مشهورتر تاریخ را انتخاب نکردهام. نه شهرت، نه استعداد و نه اشرافیت خانوادگی تاثیری ندارند. تنها میزان تاثیرگذاری مورد توجه است. از طرف دیگر تاثیرگذاری همیشه به معنای خیرخواهی نیست، پس یک چهره شیطانی و خبیث مثل هیتلر میتواند در این فهرست باشد. من انتخابهایم را تنها محدود به کسانی نکردهام که بر زندگی حال حاضر مردم تاثیرگذار هستند. تاثیر روی نسلهای گذشته به یک اندازه در این ردهبندی موثر است. چیز دیگری که در اینجا مطرح است جدا کردن تاثیر فردی افراد از تاثیر وقایعی که در آن دخیل هستند میباشد. یک مثال واضح آن تفاوت جایگاه محمد با مسیح است. جایگاه محمد بالاتر است به این خاطر که به تنهایی موفق به ایجاد دین اسلام شده است."به نظر میرسد هارت برای این اندازهگیریها به یک ابزار دقیق دسترسی دارد. یک چیزی مثل حرارتسنج برای اندازه گرفتن میزان تاثیرگذاری افراد. نه تنها تاثیر فعلی را میتواند اندازه بگیرد بلکه اندازه گذشته آن را هم میداند. شاید حتی میتواند آن را برای زمانهای آینده هم به کار بگیرد. باید خیلی ابزار دقیقی باشد. مثلا این توضیحات را برای بتهوون در نظر داشته باشید: "به عقیده من مردم بیشتر با موسیقی وقت میگذرانند تا نقاشی یا مجسمهسازی. به همین خاطر من فکر میکنم که موسیقیدانها تاثیرگذارتر از نقاشان و مجسمهسازان باشند. و به همین خاطر منطقی به نظر میرسد که جایگاه بتهوون بین شکسپیر و میکل آنژ باشد." Los Angeles Times کلمه کلیدی در عنوان جنجالبرانگیز این کتاب "تاثیرگذارترین" نه "بزرگترین" است. و به این خاطر است که هارت خیلی از شخصیتهای منفی تاریخ مثل هیتلر را در این فهرست قرار داده، درحالیکه شخصیتهای خوبی مثل مادر کابرینی قدیس در آن آورده نشده است. رتبهبندی هارت ممکن است تا حدودی شوکهکننده به نظر برسد: محمد در ردیف اول فهرست پیش از نیوتون و مسیح قرار دارد. با این وجود این کتاب تفکربرانگیز و به شدت جذاب است. Chicago Tribune صد: یک ردهبندی از صد شخصیت تاثیرگذار تاریخ با مایکل هارت. مخترع چرخ اینجا نیست، بیچاره فراموش کرد اسمش را جایی ثبت کند. در غیر این صورت، او با توجه به معیارهای هارت باید بسیار تاثیرگذارتر از محمد باشد، که در ردیف اول فهرست قرار دارد. انتخاب محمد ممکن است بعضی خوانندهها را متعجب سازد و سوال برانگیز باشد. هارت میگوید دلیل این کار یکی این است که محمد هم بنیانگذار اسلام و هم ترویجدهنده آن بوده است و از طرفی رهبری او دارای دو بعد مذهبی و سکولار است.در این کتاب شما نزدیک 600 صفحه پر از بیوگرافیها را میخوانید، هر کدام شامل دلایل نویسنده برای رتبهبندی هر شخصیت و در بعضی موارد، دلیل درج نام او در بین صد نفر است. برای مثال او نام کندی را تنها برای این آورده که او مسیول اولین فرود انسان به ماه بوده است. جایگاه کندی در ردیف 80 و جلوتر از پتر کبیر ( 91 )، پابلو پیکاسو ( 98 ) و نیلز بور ( 100 ) است. The Washington Times ردهبندی آقای هارت تا حدودی غیرمعمول به نظر میرسد. افراد برحسب زمان یا حروف الفبا مرتب نشدهاند، بلکه بر اساس میزان اهمیت آنها مرتب شدهاند. او به محمد پیامبر اسلام جایگاه یک را اختصاص داده است. چیزی که قطعا خوانندگان مسیحی را ناراحت میکند. نویسنده اذعان دارد که انتخاب او لزوما به معنی معرفی بزرگترین افراد تاریخ نیست، بلکه تنها آنهایی فهرست شدهاند که روی سرنوشت افراد بیشتری تاثیر گذاشتهاند، یا در سقوط و شکلگیری تمدنها نقش تعیینکننده داشتهاند و مسیر تاریخ را عوض کردهاند. The Canberra Times کتاب صد از سال 1978 باعث فریادهای "امکان نداره" فراوانی شده است، توسط کسانی که تنها لیست را خواندهاند و به توضیحات آن توجه نکردهاند. محمد جلوتر از مسیح؟ افلاطون بدون سقراط؟ کندی بدون حضور لینکلن؟ جایگاه بیتلز کجاست؟ هارت یک آپدیت 20 سال بعد منتشر نمود که در آن گورباچف به عنوان تنها فرد زنده به این فهرست اضافه شد. از آن زمان، این کتاب الهامبخش تعدادی از نویسندهها بوده است که افراد تاثیرگذار را از جنبههای مختلف رتبهبندی میکنند: صد یهودی، صد سیاهپوست، صد ایتالیایی.در کتاب هارت تنها دو زن حضور دارند. در جایگاه 65 و 94 . این البته شرمآور است. آیا هارت یک سکسیست است؟ مشخص است که خیر. این تاریخ است که سکسیست است. اگر شما نسبت به قرار گرفتن شخصیتهای بدنام مثل هیتلر و چنگیزخان یا شخصیتهای گمنام مثل عمربنخطاب در این فهرست اعتراض دارید، پیشنهاد میکنم نگاهی به کلمه "تاثیرگذار" در فرهنگ لغت بیاندازید. اگر شما یک فهرست خوب میخواهید بدون شخصیتهای منفی، میتوانید آخرین کتاب Simon Montefiore را تهیه کنید، قهرمانها: بزرگترین مردان و زنان تاریخ ( Heroes : History ' s Greatest Men and Women ). این فهرست شامل زنانی مثل مارگارت تاچر است و به ما دید متوازنتری نسبت به تاریخ میدهد.نظر احمد دیداتشگفتانگیزترین چیز در کتاب صد این است که هارت، پیامبر اسلام (ص) را در رتبه اول قرار میدهد. این یقینا شهادت خود خداست که در قرآن آمده است:لقد کان لکم فی رسول الله سوه حسنهقطعا برای شما در اقتدا به رسول خدا سرمشقی نیکوست.هارت، پیامبر اسلام را در جایگاه اول قرار میدهد. این مطمینا برای مسلمانان خوشایند است. ولی انتخاب او غیرمسلمانها را - به خصوص یهودیان و مسیحیان را - شوکه کرده است. چرا؟ عیسی مسیح (ع) در جایگاه 3 و حضرت موسی (ع) در جایگاه 40 قرار دارند. هضم کردنش برای آنها خیلی مشکل است.هارت میگوید که تاسیس دین مسیحیت را باید بین عیسی مسیح و پولس تقسیم کرد که البته باید پولس را بنیانگذار واقعی مسیحیت دانست. هارت میگوید از میان 27 کتاب عهد جدید، بیش از نیمی متعلق به پولس است. من باید با این گفته مخالفت کنم. تعجب نکنید که بیش از نود درصد محتوای انجیل هرگز از زبان عیسی مسیح خارج نشده است. هارت یک سوال جدی برای ما ایجاد میکند. چرا کسی در آمریکا باید 600 صفحه کتاب بنویسد و هر نسخه را 15 دلار بفروشد، تنها برای اینکه خوانندگان کتابش را خشمگین کند. چه کسانی این کتاب را میخرند؟ مطمینا پاکستانیها، بنگلادشیها، عربها و ترکها آن را نمیخرند. به جز تعداد معدودی نسخه که اینجا و آنجاست، مشتریان این کتاب 250 میلیون مسیحی و 6 میلیون یهودی آمریکاست. پس چرا او باید مشتریانش را ناراحت کند؟ آیا او نشنیده که همیشه حق با مشتری است؟ البته که شنیده است. پس چرا دست به این انتخاب شجاعانه زده است. قبل از اینکه به این سخنرانی خاتمه بدهم، به او اجازه میدهم که برای این جسارت عذرخواهیاش را اعلام نماید:انتخاب محمد به عنوان رتبه نخست تاثیرگذارترین افراد جهان ممکن است باعث شگفتی بعضی از خوانندگان شود و برای بعضیها پرسشبرانگیز باشد، ولی او تنها مرد تاریخ است که به طرز خارقالعادهای هم در بعد مذهبی و هم سکولار موفق بوده است.نشریه معروف Time سوالی مطرح کرد تحت عنوان: "چه کسی بزرگترین رهبر تاریخ است"، همراه با مقالاتی راجع به اینکه "چه چیزی یک رهبر بزرگ میسازد؟"، و یا "از آزمون تاریخ چه کسی سربلند بیرون آمده است؟". تایم این سوال را از تعدادی تاریخدان، نویسنده، نظامی و تاجر پرسید. هر یک بر اساس عقاید، پیشداوریها و تعصبات خود به آن جواب دادند. اما چیزی که بین پاسخها مشهود بود این بود که نام محمد در این فهرست قابل کتمان نیست. تنها در ردهبندیها کمی اختلافات وجود دارد. تعدادی از پاسخها را ببینیم:ویلیام مکنیل، تاریخدان از دانشگاه شیکاگواگر شما رهبری را با معیار تاثیر اندازه بگیرید، آنگاه باید از مسیح، بودا، محمد و کنفوسیوس نام ببرید. پیامبران بزرگ تاریخ.مکنیل وارد جزییات نمیشود، و هیچ توضیحی هم نمیدهد که چرا مسیح در جایگاه اول و محمد در جایگاه سوم قرار میگیرد. شاید تاثیر عادات است و نتیجه تعصبات و پیشفرضهای ذهنی باشد. خیلی محتمل است که او یک مسیحی باشد، پس وارد بحث با او نمیشویم.جیمز گاوین، نظامی ارتش آمریکااز میان رهبرانی که بیشترین تاثیر را در طول اعصار داشتهاند، باید به محمد، مسیح، احتمالا لنین، شاید هم مایو اشاره کرد. به عنوان رهبری که ما بیشترین تاثیرات را از دستاوردهای او داریم هم نام جان اف کندی را باید عنوان کرد.ژنرال توضیح بیشتری نمیدهد. این شکیبایی عظیمی را میطلبد که نام محمد را قبل از مسیح بیاوری. قطعا در اثر لغزش قلم نبوده است.جولس مسرمن، استاد روانشناسی از دانشگاه شیکاگومسرمن بر عکس گزینههای دیگر، معیارهای انتخابش را برای ما تشریح میکند. معیار انتخاب میتواند هر چیزی باشد. همانند هارت، او دنبال شخصی است که بیشترین تاثیر را داشته باشد. مسرمن از ما نمیخواهد که به پیشداوریها و تصورات قبلی وابسته باشیم، بلکه از ما میخواهد که برای قضاوت، استانداردهای عینی داشته باشیم قبل از اینکه به هر کسی نسبت بزرگی بدهیم. او میگوید که یک رهبر بزرگ باید سه عملکرد داشته باشند: 1 . رهبر باید به رفاه و سعادت جامعهاش علاقهمند باشد. او نباید صرفا به فکر ارضای حرص و طمع خود باشد. 2 . رهبر باید یک سازمان اجتماعی ایجاد نماید که افراد در آن احساس امنیت نمایند، فارغ از خودخواهی و نژادپرستی. یعنی برخلاف مارکسیستها، فاشسیستها، نازیها، نیونازیها، اشکنازیها، و صهیونیستها. همه این "ایسمها" خود باعث نابودی خودشان میشوند. 3 . رهبر باید مجموعهای از عقاید و باورها را به مردمش ارایه نماید.بسیار ساده است که مردم را به ایمان و برادری فراخوانی کنی، اما امروزه در همین آفریقای جنوبی، سیاه، سفید، رنگینپوست و هندی نمیتوانند با هم در بسیاری از کلیساها دعا بخوانند. هیچکس تنفر بین فرقههای مسیحی را به خوبی امپراطور ژولیان توصیف نکرده است:رفتار هیچ جانور درندهای نسبت به انسان اینقدر خصومتآمیز نیست که فرقههای مسیحی با یکدیگر رفتار میکنندبا توجه به این سه استاندارد، مسرمن به آنالیز چهرههای برجسته تاریخ مثل لویی پاستور، گاندی، کنفوسیوس، اسکندر، سزار، هیتلر، بودا، مسیح و دیگران میپردازد و نهایتا با توجه به یهودی بودنش، اینگونه نتیجه میگیرد:شاید بزرگترین رهبر همه زمانها محمد باشد که هر سه عملکرد را با هم دارد و با درجهای پایینتر موسی عملکرد مشابهی دارد.نظر آلفونس دو لامارتین در کتاب تاریخ ترکیهاگر بزرگی هدف، کوچکی ابزار و وسیله، و نتایج شگفتانگیز، سه معیار برای نبوغ انسان است، چه کسی جرات دارد که هیچ انسان بزرگی را در تاریخ مدرن با محمد مقایسه کند؟ مشهورترین مردی که ارتشها، قانونها و امپراطوریها را پایه گذاشت. آنها اگر وجود دارند، چیزی بیشتر از قدرتهای مادی که غالبا جلوی چشمانشان فرو ریختهاند نیستند.این مرد نه تنها ارتشها، قانونگذاریها، امپراطوریها، و سلسلهها را تغییر داد بلکه یک سوم انسانها در زمین را تحت تاثیر خود قرار داده است. و علاوه بر این، او خدایان، محرابها، مذاهب، عقاید و روح و روان انسانها را تغییر داده است. مدارا و تحمل او برای پیروزی، اشتیاق او که به عقاید او تعلق داشت و به هیچ عنوان مربوط به به دست آوردن یک امپراطوری نمیشد، دعاهای بیپایان او، مکالمات عرفانی او با خدا، مرگ و ادامه پیروزیهای او پس از مرگ، همه اینها گواه بر جنون نیست، بلکه به یک اعتقاد راسخ مربوط است که به او قدرت اصلاح یک عقیده را میداد.این عقیده راسخ دو بعد دارد: یگانگی خداوند و غیرمادی بودن او. اولی میگوید خدا چیست و دومی میگوید خدا چه چیزی نیست. یکی خدایان دروغین را با شمشیر سرنگون میکند و دیگری ایده جدیدی را آغاز میکند. فیلسوف، سخنران، رسول، قانونگذار، مبارز، فاتح افکار، اصلاحگر عقاید عقلی، موسس بیست امپراطوری زمینی و یک امپراطوری معنوی، این است محمد.با توجه به تمام معیارهایی که میتواند بزرگی یک انسان را بسنجد، میتوان پرسید، آیا مردی بزرگتر از او وجود دارد؟هرگز انسان نمیتواند هدفی عالیتر از آنچه محمد داشته است، پیشنهاد کند زیرا که هدف او فوق بشر بوده است.
|
تکهای از تاریخ - نقطه آغاز جهان معاصر دنیایی که ما امروز میشناسیم حاصل بزرگترین نبرد تاریخ تا اوایل قرن بیستم است. نبردی که بسیاری از اولینها و البته آخرینها را در بر داشت.نبردی که انسان برای اولین بار غیر از زمین و دریا در عرصه خدایان نیز جنگید و آسمان را هم به زیر یوق خود در آورد.نبردی که پایانی بود بر نوع امپراتوریهای شناخته شده طول تاریخ. بعد از این جنگ امپراتوریهای تزاری روسیه، عثمانی، پروس شرقی و با فاصله حدود کمی بیش از یک دهه امپراتوریهای بریتانیا و فرانسه و ایتالیا نیز به شکل سنتی خود فرو پاشیدند و بسیاری از کشورهای شناخته شده امروز از دل این امپراتوریها در همین صد سال گذشته شکل گرفتند.انسان در خلال این جنگ به قدرت تخریبگر علم بیش از پیش پی برد، تا آنجایی که ماشین نابودگر آلمانها، ژاپنیها و آمریکاییها در جنگ دوم جهانی زاده سرمایه گزاری بی نظیر در تحقیق و توسعه علمی جنگ افزارها بود.حتی اکثر کشورهای امروز منطقه ما مانند لبنان، سوریه، عراق، فلسطین، عربستان، اردن، یمن، کویت، پاکستان و . همگی بعد از این جنگ و از دل امپراتوریهای فروپاشیده تشکیل شدند.جالبتر اینکه بانیان این جنگ بستگانی در سطح عمه زاده و دایی زاده و همگی از نوادگان ملکه ویکتوریا بودند که به روی هم و به روی مردمان بی گناه آتش گشودند و باعث تغییر دنیای شناخته شده آن زمان شدند.جنگ جهانی اول، جنگ بزرگ، جنگ خندقها یا هرچه که بنامیمش نقطه آغاز جهان امروز ماست.حال این سوال پر رنگتر از همیشه در شرایط فعلی دنیا برای من شکل میگیرد که آیا به نقطه پایان جهان شناخته شده و دگرگونی دوباره دنیا رسیدهایم؟
|
شب صفر آخرین ساعات پایان سال 1398 است. سال کمسابقهای بود. از بس غم بارید سر کرد همه را. سال پر حادثهای که رنج و غم بیش از اندازه تحمل بشر بود. سال 98 درد بود و غم بود. رنج بود و مصیبت و تنهایی و فشار. و همه اینها یک جا مردم ایران را محاصره کرد.تحریمهای ظالمانه آمریکا و همراهی دنیا، چنان گلوی مردم را فشار داد که نفس به زحمت بیرون میآید. بیتدبیری دولت و حکومت در تمشیت امور اقتصادی رنج مضاعف بود. بیاعتنایی به مردم چون روز روشن بود و فریاد افراطیگری دینی از همه بلندگوها بلند. فشارهای امنیتی و دستگیریها هم که بر همان روال که بود و هست. سالی که با سیل شروع شد و سیلی خود را به گوش شهرها و روستاها از شمال تا جنوب نواخت. بنزین را بزن در رویی گران کردند. مردم اعتراض کردند. همه چیز و همه کس در هم پیچید. روزهای تلخ و خونین آبان رقم خورد و مردم زیادی که هنوز تعدادشان رسما اعلام نشده است در خون غلتیدند. کشته شدند.سردار رشید ایران قاسم سلیمانی را آمریکاییها به شهادت رساندند. در سرتاسر ایران به احترامش به خیابانها آمدند. در کرمان در تشییع جنازه سردار سلیمانی باز دهها نفر کشته شدند. در جریان انتقام از آمریکاییها، نیروهای خودی دو موشک به هواپیمای اوکراینی زدند و 179 نفر جان باختند. افرادی عمدتا نخبه و جوان با خروارها امید و آرزو. پنهانکاری چند روزه مصیبت دیگری بود که اعتماد مردم به حکومت را به صورت جدی مخدوش کرد. و آخرین آنها، کرونا خیلی سریع به داخل ایران جهید. سیر تصاعدی پیدا کرد. کشتهها فراوان شدند. بیمارستانها پر شدند. مردم هفتههاست به خانهها پناه بردهاند. اینهمه مصیبت برای یک ملت در یک سال صفحات تاریخ این سال را از شدت سیاهی متمایز میکند. آخرین شب سال 98 شب جمعه و شب شهادت امام کاظم است. باب الحوایج. به همه دستورات پزشکی و بهداشتی احترام میگذاریم. دست به دعا هم هستیم. خدایا کمکمان کن. خودت گفتی ان مع العسر یسرا. میشود 99 از جنس 98 نباشد؟ آری، ما را به سخت جانی خود این گمان نبود. بوی نوروزمان را میجوییم
|
قدیمیترین پرچم جهان ایران سرزمین کهن سرشار از فرهنگ غنی و گنجینههای شگفت انگیزی میباشد و هر از گاهی یکی از آنها پیدا میشود تا بار دیگر این تمدن بزرگ در دنیا رخ بنماید.شهداد کجاست؟شهداد یکی از بخشهای شهرستان کرمان از استان کرمان ایران میباشد. این منطقه در 87 کیلومتری شمال شرق شهر کرمان جای دارد. شهداد از جنوب غرب به مناطق کوهستانی و سردسیر سیرچ و از شمال شرق به مناطق کویری و گردشگری بکری از قبیل کلوت متصل است. شهداد در گذشته مرکز ایالت آراتا بودهاست.گروهی از باستان شناسان، شهداد را کلیدی برای شناخت فعالیتهای اجتماعی و فرهنگی تمام منطقه جنوب شرقی ایران در هزاره سوم ق.م میدانستند. عدهای هم آن را با شهر گمشده سومری آراتا منطبق میدانستند آراتا: در گل نوشته سومری نام آراتا بسیار به کار رفتهاست. طبق متون سومری آراتا سرزمینی بود در شرق انشان. هانسمن انگلیسی، سرزمین انشان را همان فارس میداند و شهر سوخته واقع در استان سیستان را شهر حماسی آراتا میدانست، اما اکتشافات بعدی در استان کرمان این موضوع را اثبات کرد که آراتا همان شهداد کرمان است. شهداد مرکز ایالت آراتا بود که یکی از چند ایالات خود مختار امپراتوری عیلام به شمار میرفته و دارای اجتماعی شکل یافته و منسجم بود. علاوه بر حاکم و حکومت، دارای طبقات اجتماعی و اصناف بود.کلوت شهداد کرمان به عنوان یک جاذبهی منحصر به فرد و طبیعی ایران شناخته میشود و نمونهای از آن در منطقه یوتا ایالات متحده وجود دارد. چشم انداز ماورایی و وهم آلود کلوتهای شهداد سالانه توریستهای بسیاری را از داخل و خارج از کشور به سمت خود جذب میکند.در این منطقه امکان تفریحات هیجان انگیز مانند سافاری، کمپهای کویری و کویرنوردی به خصوص در فصل پاییز بسیار رواج دارد.نکته حایر اهمیت در خصوص کلوت شهداد کرمان که آن را در سراسر جهان بر سرزبانها انداخته است، دارا بودن بالاترین درجه حرارتی کره زمین میباشد. به عبارت سادهتر منطقه شهداد در کرمان به عنوان گرمترین نقطه کره زمین شناخته شده است، همچنین علاوه بر این بخشی از دشت لوت در میراث جهانی یونسکو قرار گرفته استیکی از مهمترین اکتشافات باستانشناسی در دوران معاصر، کشف گورستان شهداد است. با توجه بر جهت چرخش خورشید، گورستانهای شهداد اغلب شرقی - غربی هستند. مردم شهداد، از افراد بزرگ و سرشناس از قبیل حکمرانان، مجسمههایی میساختند و بعد از فوت، مجسمهی شخص را همراه با آب و غذا و وسایل ارزشمند وی در گور دفن میکردند.قدیمیترین پرچم فلزی دنیا با عنوان درفش شهداد در این منطقه کشف شدهاست. درفش شهداد دیرینهترین درفش یافت شده در ایران است که امروزه در موزه ملی حفاظت میشود پس از کشف درفش شهداد در کرمان این پرچم به تهران منتقل شد و در موزهای در حال حاضر نگهداری میشود، که این برای کرمانی بسیار ناراحت کننده بوده که چرا این استان بزرگ جایی برای نگهداری چنین اثر گرانبهایی که منتقل به خودش است را دارا نمیباشد.درفش شهداددر حفاریهای باستانشناسی در منطقه شهداد قدیمیترین پرچم فلزی جهان به دست آمده است، درفش شهداد فلزی مربع شکل و 23 در 23 سانتیمتر است و بر فراز خود عقابی دارد و بر میلهای نصب شده است. بر روی این درفش نقش و نگارهایی وجود دارد که حاکی از افسانههای کهن ایران زمین میباشند. هر کدام از این تصاویر نشان دهندهی قصهای از نعمت، شکرگذاری، نخل و سپاس در وسط درفش انسانی است که بر صندلی نشسته و دیگران که در پیرامونش آن قرار دارند نشانی از سایر انسانها تا عناصر طبیعت و حیوانات وحشی و اهلی هستند. فردی که بر روی صندلی نشسته بزرگتر از دیگران است و یک زن در کنارش و دو خدمتگذار هم در اطرافش هستند.این پرچم شباهت زیادی به درفش کاویانی دارد، با توجه به این که همه از وجود قدیمیترین لوحهای تمدن جهان در کرمان و تمدن آرت در جنوب کرمان صحبت میکنند، کمتر کسی است که از تمدن خبیص در حاشیه شمال شرقی کرمان و در لبه کویر لوت سخن بگوید.درفش شهداد چه اجزایی دارد؟قدیمیترین پرچم جهان یک صفحه با میله و لولا است که دستهای برنزی دارد و به علت کهنگی این میله به شدت زنگ زده است و به رنگ سبز مبدل شده ولی در زمان اصل خود نوعی درخشش داشته که بازتابانندهی آفتاب بوده است. بر روی درفش شهداد نقشی از یک نخل دیده میشود و دو درخت دیگر و پنج آدم کوچک و بزرگ که همه از بزرگان حکومت خبیص بودهاند و دو شیر و یک گاو کوهان دار و چند مار شبیه مارهای تمدن جیرفت هم به چشم میخورد.طرح عقاب بر روی درفش شهداددر اساطیر کهن ایرانی سیمرغ یکی از نشانههای ارزشمند محسوب میشده و علاوه بر این که سمبلی از ایزد خورشیده بوده، نامهای دیگری نظیر سومری و هوریانی آنزو و زروان خدای خرد و باد اساطیر بزرگ بومیان دیرین فلات ایران به بوده است. تمامی مواردی گفته دلایلی بوده که مثال هایش را در بالای درفش کاویانی پارسیان دوره هخامنش یا همان درفش شهداد نیز نصب شده بوده است. با نگاهی اجمالی به مشخصات و خصوصیاتی که این پرچم داراست و بررسی نقوشی که بر آن حک شده است میتوانیم به عظمت تاریخی این پرچم و پیدایش تمدن در این خطه پی ببریم.منبع:بیا تور
|
فواید گاو بودن فواید گاو بودنمعلمی از دانش آموزانش خواست "فواید گاو بودن" را بنویسند و نوشتهای که در زیر میخوانید تمام و کمال انشای یکی از آن دانش آموزان است.با سلام خدمت معلم عزیزم و عرض تشکر از زحمات بی دریغ اولیاء و مربیان مدرسه که در تربیت ما بسیار زحمت میکشند و اگر آنها نبودند معلوم نبود ما الان کجا بودیم.اکنون قلم به دست میگیرم و انشای خود را آغاز میکنم.البته واضح و مبرهن است که اگر به اطراف خود بنگریم در مییابیم که گاو بودن فواید زیادی دارد.من مقداری در این مورد فکر کردم و به این نتیجه رسیدم که مهمترین فایدهی گاو بودناین است که آدم دیگر آدم نیست. بلکه گاو است.هرچند که نتیجه گیری باید در آخر انشاء باشد بیایید یک لحظه فکر کنیم که ما گاویم .ببینیم چقدر گاو بودن فایده دارد.مثلا در مورد همین ازدواج!!وقتی گاوی که پدر خانواده است میخواهد دخترش را شوهر دهد، نگران جهیزیهاش نیست.نگران نیست که بین فامیل و همسایه آبرو دارند.مجبور نیست به خاطر این که پول جهاز دخترش را تهیه نماید، برای صاحبش زمین اضافه شخم بزند، یا بدتر از آن پاچه خواری کند.هیچ گاوی نگران کرایه خانهاش نیست.گاوها آنقدر عاقلند که میدانند بهترین سالهای عمرشان را نباید پشت کنکور بگذرانند!!گاوها حیوانات مفیدی هستند و انگل جامعه نیستند.شما تاکنون یک گاو معتاد دیدهاید؟گاوی دیدهاید که سر کوچه بایستد و مزاحم ناموس مردم شود؟آخر گاوها خودشان خواهر و مادر دارند.تا حالا شما گاو بیکار دیدهاید؟آیا دیدهاید گاوی زیرآب گاو دیگری را پیش صاحبش بزند؟تا حالا دیدهاید گاوی غیبت گاو دیگری را بکند؟آیا تا بحال دیدهاید گاوی زنش را کتک بزند؟یا گاو مادهای شوهر خواهرش را به رخ شوهرش بکشد؟ و مثلا بگوید از آقای فلانی یاد بگیر. آخر توهم گاوی؟!هیچ گاوی غمباد نمیگیرد.هیچ گاوی رشوه نمیگیرد.هیچ گاوی اختلاس نمیکند.هیچ گاوی آبروی دیگری را نمیریزد.هیچ گاوی خیانت نمیکند.هیچ گاوی دل گاو دیگر را نمیشکند.هیچ گاوی دروغ نمیگوید.هیچ گاوی آنقدر علف نمیخورد که از فرط پرخوری تا صبح خوابش نبرد در حالی که گاو طویله کناریشان از گرسنگی شیر نداشته باشد تا به گوسالهاش شیر بدهد.هیچ گاوی گاو دیگر را نمیکشدهیچ گاوی .گاو خیلی فایدهها دارد.لباس ما از گاو استغذایمان از گاو، شیر و پنیر و کره و خامه .ولی با همه منافع یاد شده هیچ گاوی نگفت : من . بلکه گفت: مااااااااگر بخواهم هنوز هم در مورد فواید گاو بودن بگویم،دیگر زنگ انشاء میخورد و نوبت بقیه نمیشود که انشایشان را بخوانند.امابه نظر من مهمترین فایده گاو بودن این است که دیگر آدم نیست!
|
بازمانده عکاس : آلفرد آیزنشتات اکثریت ما بدون دانستن پیشینه این عکس ، قادر به تماشای آن بدون احساس ناراحتی و اندوه شدید هستیم . تصویری از یک مادر با نژادی از خاور دور که فرزندش را در بغل گرفته و در کنار درختی سوخته نشسته است . در نگاه دقیقتر نگاه هراسان پسربچه و چهره غمگین زن که گویی هیچ علاقهای به نگریستن به دوربین ندارد ، توجه مخاطب را به خود جلب میکند. عکس فوق یک عکس معمولی به نظر میرسد که فاقد نشانه هایی برای تفسیر سیاسی ، فلسفی یا ایدیولوژیک است ، ولی آن زمان که بیننده در مییابد که عکاسی به نام آلفرد آیزنشتات این عکس را از دو بازمانده ، بروی ویرانههای شهر هیروشیما بعد از بمباران توسط هواپیماهای آمریکایی گرفته است به سرعت میزان اندوه و رنج فراوان سوژههای عکس را پس از رخدادن یکی از هولناکترین حوادث تاریخ معاصر در مییابد و آنجاست که انبوهی از سوالات بی شمار در ذهن یک بیننده هوشمند نمایان میشود که پاسخ دادن به آنها به آسانی و به طور قاطع میسر نیست . هیروشیما شهری در غرب جزیره هونشو در کشور ژاپن است . نخستین حمله دهشتناک اتمی در تاریخ بشر در این شهر در ساعت هشت و پانزده دقیقه به تاریخ ششم اوت 1945 توسط اسکادران آمریکایی آنزلاگی به وقوع پیوست . یک بمب اتمی 60 کیلوگرمی با نام "پسر کوچک " و حاوی اورانیوم 235 که برای قدرت تخریب بیشتر در فاصله 548 متری زمین منفجر شد و باعث مرگ هزاران نفر گردید . گرمای حاصل از انفجار به حدی بود که بسیاری از مردم را تا شعاع یک و نیم کیلومتری کاملا ذوب و به خاکستر بدل نمود.در ماه آوریل 1945 و در کمتر از دوهفته بعد از آنکه "هری ترومن " بعد از مرگ "فرانکلین روزولت " به مقام ریاست جمهوری آمریکا برگزیده شد ، وزیر جنگ وقت آمریکا به نام "هری استیمسون "تقاضای یک دیدار خصوصی و فوق محرمانه را از وی نمود . در این جلسه استیمسون خبر ساخت نخستین بمب اتمی را به ترومن داد و به سرعت تصمیم برآن قرار گرفت که از این بمب مرگبار در ژاپن استفاده گردد. درآن زمان جنگ جهانی دوم که از بزرگترین و مرگبارترین جنگهای تاریخ به شمار میرود به روزهای پایان خود رسیده و تا آن زمان قدرتهای برتر دنیا به دو بلوک متحدین ( آلمان ، ایتالیا ، ژاپن) و متنفقین ( انگلیس ، فرانسه ، آمریکا و شوروی) تقسیم شده بودند . هنگامی که دانشمندان متفقین به تکنولوژی ساخت بمب اتمی دست یافتند به سرعت اجازه استفاده از آن صادر گردید و جمع کثیری از مردم هیروشیما را به کام مرگ کشاند . پس از این اقدام غیرانسانی و فاجعه دلخراش که ژاپن را به شدت دچار هراس کرده بود ، رییس جمهور وقت آمریکا مجددا اعلام نمود که این بمباران تنها یک هشدار بوده است و در صورت تسلیم نشدن ژاپن این واقعه مجددا اتفاق خواهد افتاد . هشداری که پس از سه روز با بمباران شهر ناکازاکی به واقعیت بدل گردید و روز بعد از آن در تاریخ 10 اوت 1945 ژاپن رسما شکست را پذیرفت و تسلیم شد . تلفات گسترده این واقعه تنها منحصر به تلفات جانی در همان زمان نبود بلکه بر اثر تشعشعات مرگبار مواد رادیواکتیو تا سالها بعد از این حادثه همچنان انسانهایی بسیاری که در زمان بمباران حضور داشتند دچار مرگ و تحمل زخم و جراحتهای جسمی و روحی بسیاری شدند و حتی این رنج دامن فرزندانی که پس از این واقعه نیز چشم به جهان گشودند را گرفت . این تراژدی غم انگیز موضوع بسیاری از داستانها و فیلمها در سالهای پس از آن گردید و وجدان و احساسات بشری را برانگیخته کرد . گروه هایی به نام " هیباکوشاها" تشکیل شدند که در فرهنگ ژاپنی به نام آسیب دیدگان پس از انفجار شناخته میشوند . اهداف این گروهها بر آن قرار گرفت که با شرح وقایع روز بمباران و پس از آن این پیام را به مردم دنیا برسانند که هیچ ارزشی در دنیا قابلیت توجیه این حجم عظیم غم و رنج تحمیل شده از سوی یک همنوع را نخواهد داشت . بنا به اعلام مقامات ژاپنی مرگ ناشی از سرطان تشعشعات اتمی همچنان ادامه دارد ودر هر سال بیشتر از 3000 تن میباشد . ولی دنیای سیاست راه و مسیر خود را طی میکند و متاسفانه توجیهات و پیچیدگی خاص خود را دارد . تا کنون بحث و جدلهای بسیاری بر وجود ضرورت اقدام به این بمبارانها وجود دارد . برخی از مورخین توجیهات دولت وقت آمریکا را تسریع برای پایان پذیرفتن جنگ جهانی دوم با اجبار به تسلیم شدن ژاپن ، مهار و ترساندن استالین ، توجیه هزینه 2 میلیارد دلاری پروژه منهتن که آمریکا از شهروندانش دریافت نموده بود و آزمایش عملکرد بمب اتمی میدانند. تعبیر معتبری از این تصمیم ناگهانی دولت آمریکا مانند بسیاری از تصمیمات دیگر در آن مقطع زمانی وجود دارد که بر مبنای رقابت با رقیب سرسختش اتحاد جماهیر شوروی سوسیا لیستی برای تبدیل شدن به قدرت اول در دنیا میباشد ،چنانکه بعد از بمباران هیروشیما در 9 اوت 1945 ، شوروی موفق به تصرف دولت دست نشانده ژاپن در منچوری گردید و آمریکا نیز بی درنگ دومین بمب اتمی را در ناکازاکی منفجر کرد . بمبارانی که با توجه به احتمال تسلیم شدن قریب الوقوع ژاپن توجیهی بجز قدرتنمایی نداشت . گفته میشود که استالین پس از اعلام ترومن در دستیابی آمریکا به بمب اتمی عکس العملی نداشته و حیرتی را نیز از خود نشان نداده است که بعدها مشخص گردید بدلیل آن بوده است که شوروی نیز در خفا بروی پروژه مشابه کار میکرده است . با این حال بحثهای دیگری نیز همچنان مطرح میگردد مانند اینکه وقوع این دو انفجار اتمی باعث بروز رقابت هایی از این جنس در جهان گردیده است ، چنانچه اکنون توانایی دستیابی به این تکنولوژی و ایجاد زرادخانههای هستهای در جهان گسترش یافتهاند و هراس از وقوع مجدد چنین رخدادی همچنان وجود دارد . مهمتر آنکه ادعای رسیدن به صلح پایدار نه با بمباران که با گسترش فرهنگ وکنترل زیاده خواهی بشر و تعامل و دیپلماسی در دراز مدت میسر است لذا عملا امروزه بسیاری از صاحب نظران ، حادثه بمباران هیروشیما و ناکازاکی را بدلیل آنکه اهداف غیر نظامی را دنبال میکرد از جنایات جنگی به حساب میآوردند .آیزنشتات این عکس را فاقد رنگ به عرضه نمایش گذاشته است . غلبه رنگ سیاه در این عکس با مفهوم آن هماهنگی دارد. این دو انسان که ظاهرا آسیب جسمی ندارند ، بازمانده یکی از هولناکترین جنایات بشری هستند ولی اثرات مخرب این حادثه به از دست دادن آشنایان و کاشانه محدود نخواهد شد ، سالها پس از آن نیز هر یک از بازماندگان ، اثرات هولناک جنگ را به دوش خواهند کشید و به نسل پس از خود نیز منتقل خواهند کرد . با این حال پس از سالها که از این بمباران گذشته است و در آن زمان ژاپن مجبور به تسلیم در برابر آمریکا گردید ، جهان شاهد دوباره به پا خواستن ژاپن و عبور از همه آن رنجها وگسترش امید در این کشور برای پیشرفت و زندگی بهتر بوده است . نکتهای که شاید میبایست فارغ از تمامی تفاسیر ، الگوی شایستهای برای سایر ملتها باشد که امید هرگز نمیمیرد."ماسوجی ایبوسه" که از برجستهترین نویسندگان معاصر ژاپن است رمانی را با موضوع رنج ناشی از بمباران هیروشیما در کتابی با عنوان " باران سیاه " عرضه کرد و در توضیح آن اظهار داشت : "کتاب "باران سیاه" دربارهی قربانیان سلاح های کشتار جمعی است و رنجی که انسان ها از مواجه شدن با این سلاح ها متحمل می شوند. همانطور که می دانید سلاح های کشتار جمعی در جنگ جهانی اول به صورت سلاح های شیمیایی مورد استفاده قرار گرفت. اما در جنگ جهانی دوم سلاح های شیمیایی استفاده نشد، بلکه سلاحهای مخربتری به کار گرفته شد که 50 میلیون نفر به بی رحمانه ترین شکل کشته شدند. در جنگ جهانی دوم بشریت تجربه دیگری را پشت سر نهاد، بمب های اتمی که در جریان بمباران هروشیما و ناکاساگی استفاده شد، باز هم همان داستان و همان رنج که در خلال جنگ جهانی اول بر آدمیان تحمیل شد، تکرار شد و نشان داد که گرچه ما پیشرفت کردهایم و درکمان از هنر و علم و فرهنگ بالاتر رفته، ولی نتوانستیم تولید و استفاده از چنین سلاح هایی را کنترل کنیم. آنچه در این کتاب می خوانید داستان رنجی است که بر یکی از قربانیان بمباران اتمی هروشیما رفته است. آنچه باعث نابودی چنین افرادی نشده و منش اثر بوده امید است و بس"مریم پژمان
|
روزگار فارسی در هند این یادداشت نخستین بار، تیرماه 98 در دولتخانه منتشر شده است.تاج محل در آگرا از یادگارهای عصر گورکانیان هند است.اگر به همین دویست و اندی سال قبل برگردیم، خواهیم دید که مردم پهنهی وسیعی از آسیا، فارسی را به عنوان زبان اصلی یا زبان دومشان برگزیده بودند و نه تنها در فلات ایران، که در نقاط همسایهی آن نیز کمتر کسی بود که با این زبان شیرین آشنا نباشد.این زبان، آنقدر پرنفوذ بود که از حکومت ترکان عثمانی در غرب، تا کورگانیان در هند و از کاشغر که امروزه جزیی از چین است - در شمال تا جزیرهی بحرین در جنوب کمتر کسی پیدا میشد که به آن مسلط نباشد.بیگمان زبان، اصلیترین و مهمترین ابزار انتقال یک فرهنگ است و وجود زبان مشترک میان مردم پهنهای چنین وسیع به معنی وجود یک فرهنگ مشترک در میان تمام آنان نیز هست. فرهنگی که امروز نیز میتوان رگههایی از آن را در سرتاسر این نقاط یافت: چه در نوروز، که آیین سنتی و عید باستانی ماست و چه در لباس و پوشش، یا حتی معماری.بدیهی است که چنین همزبانی و همفرهنگیای ابدا به مذاق استعمارگرانی که دوست دارند دنیا را در دست بگیرند و تمام آن را یکجا ببلعند خوش نیاید. پس با هدف پراکنده ساختن این اتفاق، آن روز که حکومتهای لایق و مقتدر جای خود را به جانشینان بیلیاقت و ضعیفشان دادند، دست تعدی به سوی این سرزمین پهناور گشودند و آن را پاره پاره نموده و آن پارهها را از یکدیگر دور کردند.در خطوط باقی ماندهی این نوشتار، تنها دربارهی یکی از این دستهای استعماری بحث خواهم کرد که زبان رسمی و اداری هندوستان را با زور و اجبار از فارسی به انگلیسی تغییر داد.پیشینهی آشنایی مردم هند با زبان فارسی، به سدهی سوم هجری بازمیگردد. چندی بعد، پس از حملهی سلطان محمود به هند، در اوایل سدهی پنجم، این زبان در شبه قاره گسترش بیشتری یافت. از دیگر سو، حضور سوفیان فارسی زبانی همچون هجویری، خواجه معینالدین چشتی و سیداشرف جهانگیر سمنانی، در افزایش علاقه مردم آن دیار به اسلام و زبان فارسی بسیار موثر بود. در طی این مدت، شکلگیری حکومتهای فارسی زبان در شبهه قارهی هند باعث شد تا این زبان به عنوان زبان رسمی، اداری و درباری در کانون توجه قرار گیرد.علاقهی پادشاهان فارسیزبان هند به فرهنگ و ادب فارسی موجب گردید خیل عظیمی از هنرمندان، ادیبان، علماء و دانشمندان پیرامون آنان گرد آیند و به زودی آن دیار به مهد دیگری برای گسترش زبان فارسی و فرهنگ ایرانی بدل گشت و موجب شکوفایی و ارتقای این زبان و پیدایش آثاری خیره کننده و بینظیر گردید.بزرگترین و مقتدرترین این پادشاهان، گورکانیان هند بودند.حکومتی که توسط ظهیرالدین محمد بابر، از نوادگان تیمور لنگ بنیان نهاده شد و فرزندانش به تدریج تمامی شبهه قاره را تحت فرمان خویش گرفتند. این سلسله که زمانی، در سده هفدهم میلادی و در عصر حکومت شاه جهان و فرزندش اورنگزیب عالمگیر بزرگترین و ثروتمندترین امپراتوری جهان بود به تدریج ضعیفتر شد تا در نهایت در سال 1875 توسط کمپانی هند شرقی بریتانیا از میان رفت.این نوشتار قصد دارد به طور ویژه به نقش کمپانی هند شرقی بریتانیا در زوال کورگانیان هند و فراموشی زبان فارسی در شبهه قاره بپردازد.کمپانی هند شرقی بریتانیا، که بنا به درخواست 218 نفر از تجار انگلیسی و براساس امتیازنامه سلطنتی ملکه الزابت اول در 31 دسامبر 1600 میلادی با هدف کسب امتیازهای تجاری شکل گرفت، در ابتدا تنها یک شرکت بازرگانی و اقتصادی بود که از بدو تاسیس با دربار ارتباط تنگاتنگی داشت و ملکه/ پادشاه نیز از سهامداران آن بودند.این شرکت، در دوران چارلز دوم ( 1660 - 1668 م) به سرعت رشد کرد و حق تصرف در قلمرو، ضرب سکه، انعقاد پیمان اتحاد، اعلام جنگ و کنترل امور داخلی و قضایی را نیز به دست آورد. این امتیاز ویژه، کمپانی را از شرکتی کاملا تجاری به شرکتی ظاهرا تجاری با اهداف سیاسی و نظامی بدل کرد.کمپانی، که در سالهای ابتدایی شکل گیری تنها با چهار کشتی عازم شرق شده بود به تدریج توسعه یافت تا جایی که در سال 1620 ، 55 کشتی به شرق فرستاد. اما حضور و دشمنی پرتغالیها و هلندیها به مانعی مهم در راه توسعهطلبی آنان بدل شد. دشمنیای که در نهایت به جنگ انجامید و در طی آن انگلیسیها، ناوگان پرتغال را به سختی شکست دادند و به بزرگترین کمپانی تجاری سرتاسر شبهه قاره بدل شدند.پس از اخراج پرتغالیها، انگلیسیها کوشیدند تا برای خود مستملکاتی در سواحل غربی هند فراهم کنند. حرکت کمپانی هند شرقی بریتانیا به سوی استعمارگری و ایجاد حرکات آشوبگرانه، موجب پیدایش تنشها و درگیریهایی بین ایشان و حکومت هند گردید. تا این که در سال 1689 اورنگزیب شکست سختی به آنها داد و بنا به دستور او کلیهی انگلیسیها در سراسر هند دستگیر و زندانی شدند.پس از عذرخواهی رسمی انگلیسیها، پادشاه گورکانی دستور از سرگیری مجدد تجارت آنها را صادر کرد. منوط به آن که: غرامتی سنگین بپردازند، متعهد شوند که به مواضع قبلی خود عقبنشینی کنند و تنها تجاری ساده باشند و سر جان چایلد (ریاست کل مستملکات و دفاتر کمپانی در هند) را از کار برکنار کنند.مرگ اورنگزیب، شادمانی انگلیسیها را به همراه داشت. پس از او روز به روز از اقتدار حکومت گورکانیان هند کاسته شد، درگیریهای درون خاندان شاهی امکان استیلای طولانی مدت یک پادشاه مقتدر را از بین برد و از دیگر سو، سیکها و مهاراتهها که توسط انگلیسیها حمایت میشدند به دشمنان تازهی این امپراتوری مسلمان بدل گشتند.پس از مدتی، کمپانی هند شرقی به تدریج بر قسمتهای بیشتری از شبهه قاره مسلط شد. حمله نادرشاه افشار به هند و تصرف دهلی در سال 1739 و سپس حمله احمدشاه درانی به هند و تصرف دهلی در ژانویه 1757 میلادی (همزمان با تهاجم انگلیسیها به بنگال حادثهای که به عنوان سرآغاز استقرار امپراتوری بریتانیا در هند و مشرق زمین شناخته میشود) به منزلهی آخرین تیرهایی بود که بر پیکرهی این دولت ضعیف فرود آمد. نکتهای که باید به آن توجه داشت مشکوک بودن همزمانی تصرف دهلی توسط احمدشاه درانی و تصرف بنگال توسط نیروهای کمپانی هندشرقی برتانیاست و مدارکی دال بر تحریک احمدشاه درانی توسط عناصری مرموز از یک سو، و فلج کردن روانی ارتش پنجاب به عنوان سدی در راه سقوط سریع دهلی توسط عناصری دیگر وجود دارد.کار تا آنجا پیشرفت که واپسین پادشاهان کورگانی هند، عملا مستمریبگیران کمپانی هندشرقی بودند. سرانجام بهادرشاه دوم، آخرین پادشاه گورکانی هند، پس از شکست شورشهای استقلال هند در سال 1875 دستگیر، محاکمه و نهایتا به برمه تبعید شد و همانجا درگذشت و بدین ترتیب طومار این حکومت فارسی زبان شبهه قاره برچیده شد.حکومت رسمی کمپانی هندشرقی بر شبهه قاره، حدود یک سده (از اواخر حکومت گورکانیان هند) تداوم داشت. سرانجام پس از سرکوب انقلاب بزرگ هندوستان در اول نوامبر 1858 دولت بریتانیا طی اعلامیهای کمپانی را منحل اعلام کرد و اداره امور هند را مستقیما (تحت عنوان راج بریتانیا) به دست گرفت.با شروع حکومت کمپانی هندشرقی و سپس راج بریتانیا بر هند، زبان رسمی و اداری هند از فارسی که روزی خود کارگزاران کمپانی نیز ناچار بودند به آن تکلم کنند - ابتدا به اردو و سپس به انگلیسی تغییر یافت. تمامی مدارس و برنامههای آموزشی نیز بر اساس زبان انگلیسی طراحی شد. برای پیشبرد کارها در ادارات، دادگاهها و تجارتخانهها نیز دانستن زبان انگلیسی ضروری بود.مقبره همایون، دومین پادشاه گورکانی هند در دهلی. این بنا، نخستین باغ ایرانی ساخته شده در شبهه قارهی هند است.بدین ترتیب، زبان فارسی در شبهه قارهی هند روز به روز به فراموشی نزدیکتر شد. ابتدا از روی کاغذها و اسناد حذف شد و تنها سینه به سینه منتقل گردید و سپس در میان همان سینهها مدفون و از یادها رفت. تا امروز که تنها آثار آن بر سنگنوشتهها و ابنیهی بازمانده از آن دوره قابل مشاهده است.زبانی که اگر امروز، همان حوزهی نفوذ روزگار پیشین را داشت، با قریب به یک میلیارد گویشور، میتوانست ما را دهها قدم به ایجاد تمدن نوین اسلامی - ایرانی نزدیکتر کند و بیشک منافع اقتصادی و سیاسی سرشاری به بار میآورد.هرچند امروز نیز، اگر مسیولان ما مواضع غیرتمدنی اتخاذ نکنند، راه بازیابی آن یکپارچگی فرهنگی چندان محال و دور از دسترس نمینماید.پ.ن: برای مطالعهی بیشتر رجوع کنید به: زرسالاران یهودی و پارسی، استعمار بریتانیا و ایران/ عبدالله شهبازی/ جلد اول/ موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی (صفحات 93 تا 205 )
|
Subsets and Splits
No community queries yet
The top public SQL queries from the community will appear here once available.